محمد شمس لنگرودی، شاعر: مصدق نماد بازگشت به هویت ایرانی است
فرزانه ابراهیمزاده
***
امسال کودتای ۲۸ مرداد شصت ساله شده است. در سالهای بعد از این واقعه، اتفاقات زیادی رخ داده است، اما اصل کودتا در همه این شصت سال تا امروز برای مردم به عنوان یک شکست ملی تلقی میشود. اصلی که از همان بدو وقوع کودتا در ادبیات جلوهگر و تا امروز هم ادامه داشته است. چه اتفاقی افتاده که این کودتا هنوز برای ما تازه است؟
برای اینکه به رغم تغییرات ظاهری که در زندگی ما اتفاق افتاده، جوهر قضیه تغییر نکرده است؛ یعنی مدام یک جور شکستخوردگی در طول این مدت همراه ما بوده است، هر دفعه به نوعی. اوایل دهه چهل با رخداد ۱۵ خرداد یک جور و اواخر آن دهه با ماجرای سیاهکل جور دیگر. و چون ملیترینش همان ماجرای ۲۸ مرداد بود در مرثیهخوانی برای آن یک اشتراک ملی حاصل شد. به عبارتی ۲۸ مرداد موجهترین اتفاقی است که میتوان زیر پرچم آن جمع شد. من درد مشترکم، مرا فریاد کن.
یعنی نیاز به یک شکست در فرهنگ ما وجود دارد که جامعه روشنفکری و مردم تلاش میکنند با آن همراه شوند؟
نیاز به شکست نیست، حس شکست است که همواره وجود دارد تا زخم ما را همیشه تازه نگه دارد. به نظرم کودتا بهانهای است که بتوانیم اندوهگزاری خودمان را کانالیزه کنیم.
به گمان شما ما همیشه به دنبال شکستهایمان میگردیم تا چه به لحاظ ادبی و چه به لحاظ فرهنگی به آنها وصل شویم تا از آنها خلاقیت ادبی و هنری کسب کنیم؟
خلاقیت که نه، بهانهای برای اندوهگزاری. خودم هم جزو همین گروه و به دنبال این بهانه هستم، اگرچه به قول مولوی زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول؛ ما خلق پر شکایت گریان هستیم. همواره در طول تاریخ اینگونه بودیم. علتش هم شکستهای پی در پی ما است. هر دفعه به نوعی و شکلی شکست خوردیم. به همین دلیل شاید موجهترین شکستی که در این سالها توانستیم با آن همراه شویم کودتای ۲۸ مرداد است. یعنی ما هیچوقت موفقیتی نداشتیم که به یادش بیافتیم؟ حتی شعر معروف «آخر هر گریه باشد خندهای»، یا چیزی نزدیک به این مضمون، را عوض میکنیم که آرامش داشته باشیم.
همانگونه که اشاره کردید در تاریخ ادبیات ایران موارد زیادی هست که شاعران بزرگ بر اساس شکستهای جمعی مرثیه ساختند، اما به شادیهای ملی اشارهای نکردند. روشنترین نشانهاش هم ظهور شاعران بزرگی چون فردوسی بعد از حمله اعراب به ایران و حافظ و مولوی بعد از حمله مغول است. آیا میتوان اندوهگزاری بعد از ۲۸ مرداد را ادامه همین نگاه دانست؟
اتفاقا این سه شاعری که نام بردید بر این موج حرکت نکردند. ادبیات ما ادبیات ضجه است. این مشکل مختص تنها ادبیات هم نیست. موسیقی ما هم موسیقی ضجه است. در این میان سه، چهار استثنا وجود دارد که برجستهترین آنها حافظ است. مضمون شعر حافظ رنجی است که ملت دارد، اما رویکرد حافظ به این قضیه فرق میکند. حافظ رویکرد شادخویانه و مبارزهجویانه برای دفاع از زندگی دارد. فردوسی هم همینگونه است و مولوی به شیوه خودش این رویکرد را دارد. فردوسی میآید رستم را برای مبارزه با واقعیتهای بیرونی، برای بازیابی هویت ملی به تصویر میکشد؛ مولوی جهاد بزرگ برای دستیابی به شادی و زندگی را جهاد با نفس میداند و به رستم بیرونی کاری ندارد. اما هر دو در ارزشگذاری به زندگی مثل هم عمل کردهاند. این سه شاعر بزرگ برخلاف رویه ادبیات و هنر ما حرکت کردهاند. از چند استثنا مثل خیام و دو، سه تن دیگر که بگذریم باقی ادبیات ما ادبیات شکست و خاکساری و ذلت و توبه است. پس از ۲۸ مرداد و در سالهای دهه چهل، گونهای ادبیات تحت عنوان «شعر شکست» به وجود آمد، گونهای که با طبع ما سازگار بود. تعدادی کمی از شاعران ما بودند که طبعشان با ادبیات ضجه سازگار نبود که به گمان من شاملو و سهراب سپهری و فروغ فرخزاد استثناهای آن سالها بودند. اینها هم به همان مصائب توجه داشتند، اما نه در همدلی و نوازش آن مصائب، بلکه در اعتراض به آن. چنانکه شاملو میگوید: فریاد من همه گریز از درد بود/ چرا که من، در وحشتانگیزترین شبها، آفتاب را به دعایی/ نومیدوار طلب میکردهام.
یا آنجایی که فروغ میگوید: «من از نهایت شب حرف میزنم/ اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور.»
بله. این شاعران هم میگویند ما در ظلمات هستیم. منتهی بقیه از ظلمات لذت میبرند و شکست و ضجه به آنها هویت میدهد، اما این سه تن و شاید چند نفر دیگر کارشان فرار از ظلمات است. جوهر لذت شعر ما از درد است و این با تاریخ ما همراه شده است. ما از گریه و ضجه لذت میبریم، ما را تسکین میدهد. بعد از ۲۸ مرداد مشروعیتی به این موضوع داده شد تا با آرامش خاطر ضجه کنیم. در فرهنگ ما شعر خوب شعر غمانگیز است، آدم جدی کسی است که اخمو باشد. لباس جدی، لباس سیاه است. موسیقی سنگین موسیقی کندی است که با کرنای بخوانند نه سورنای. آدمی که شاد باشد را میگویند سبکسر است. لباس روشن را جلف میگویند. موسیقی را دقت کنید، اگر یک ملودی را تند اجرا کنند میگویند بازاری است، اما اگر همان ملودی آرام و کند اجرا شود، موسیقی جدی است.
در شعر هم اگر از وصال بگوییم خوب نیست. شعر فراغ مورد توجه است.
بله، مثلا سهراب سپهری چون در ستایش زندگی شعر میگوید منتقدان ما کمتر خوششان میآید.
بعد از ۶۰ سال ما از دکتر مصدق چه چیزی میخواهیم که این گونه ستایشگرانه درباره او و شکستش صحبت میکنیم.
این نگرش چند علت دارد. یکی به این دلیل است که همانند مصدق زیاد نداشتیم یا اگر هم داشتیم نشناختیم. دو اینکه ما ملتی تک واحدی هستیم، یعنی تلاش میکنیم پشت یک نفر جمع شویم. برخلاف یونانیها که خدایان زیادی داشتند که در کوه المپ مینشستند و جمعی با هم تصمیم میگرفتند. اگر مصدق – به معنای تاریخی کلمه - شهید راه آزادی نمیشد معلوم نیست آیا حرمتی که الان دارد، برای او قائل میشدیم؟ اگرچه مصدق قهرمان بود.
شما مصدق را نماد کدام آرمان تاریخی میدانید؟
مصدق نماد بازگشت به هویت ایرانی است. این خوب است. فردوسی هم به همین دلیل حرمت دارد، چون مرتب سرمان به سنگ میخورد، مرتب برمیگردیم ببینیم از کجا ضربه دیدهایم. مصدق هم کسی بود که پرچم هویت ملی را بلند کرد. من به کیفیت سیاسی حرکت مصدق کاری ندارم، به لحاظ فلسفی میگویم. مصدق مبرا از خطا نبود. اینگونه به نظر میرسد که در زندگیاش لکههای تاریک کمتری وجود داشته است. اما از آنجایی که بخشی از فرهنگ ما فرهنگ تقدسگرایی است سعی میکنیم خطاهایش را نبینیم. اگر دو نفر معتاد را ببینم، اگر یکی مورد قبول ما باشد این اعتیاد را جزو امتیازاتش میدانیم. اینها مجموعه فرهنگ ما است. اهمیت دیگر مصدق این بود که کوشش کرد دموکراسی و حکومت قانون را در ایران پیاده کند، در جایی که خیلی کم به قانون بها داده میشد. از سوی دیگر سعی کرد ما را به هویت ملی برگرداند، اما در عین حال درباره مصدق باید بیشتر از تاریخنگاران پرسید.
در تعریفی که شما از کودتا داشتید، مصدق یک فرد است یا جریان؟
مسلما نماینده یک جریان است، چون مصدق در سالهای مشروطه حضور داشت و در دوره ملی شدن صنعت نفت هم به این جایگاه رسید. او نماینده یک جریان بود؛ هر کسی توانایی نمایندگی یک جریان را ندارد.
نظر شما :