ناشنیدههایی از آتشسوزی سینما رکس/ آتشنشانی باخبر نشد، شهربانی دیر رسید
گفتوگوی تاریخ ایرانی با نویسنده کتاب خاطرات خانوادههای شهدای رکس
تاریخ ایرانی: پروین کاشانیزاده نویسنده کتاب «رازهای ماندگار یک نیمروز سوخته» است که بزودی منتشر خواهد شد. او که در این کتاب به جمعآوری خاطرات شفاهی خانوادههای کشتهشدگان حادثه آتشسوزی سینما رکس آبادان پرداخته، معتقد است این واقعه رازهایی دارد که با گذشت بیش از سی سال همچون آتش زیر خاکستر باقی مانده است. وی تاکید میکند اگرچه رد پای ساواک در این حادثه روشن است اما نتایج دادگاه سینما رکس نتوانست افکار عمومی را راضی کند و آنها فکر میکنند نتایج این دادگاه چندان عادلانه نبوده است. کاشانیزاده پیش از این نیز در قالب خاطره - داستان و در کتابهایی همچون «آوای ساغر» و «یک دسته گل برای تو» خاطرات پرستاران و امدادگران و دستاندرکاران آبادانی در هشت سال دفاع مقدس را روایت کرده است. گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با این نویسنده را در ادامه میخوانید:
***
ایده نوشتن این کتاب و جمعآوری خاطرات شفاهی خانوادههای کشتهشدگان حادثه سینما رکس چطور شکل گرفت؟
چون هم آبادانی هستم و هم به وقایع آن دل بستهام، از تهران با من تماس گرفتند و پیشنهاد انجام این کار را دادند. من برای این کار ابتدا شروع به شناسایی بازماندگان این خانوادهها کردم. البته با وقوع جنگ اکثر این خانوادهها از آبادان مهاجرت کردند، ولی تا جایی که توانستم چند خانواده را پیدا کردم و یک سری مصاحبه با آنها انجام دادم و از چند زاویه با آنها وارد گفتوگو شدم. کتاب قرار بود بصورت خاطره - داستانی نوشته شود و من برای فضاسازی نیاز به خاطرات این افراد از چند سال قبل از واقعه سینما رکس داشتم. بنابراین یک بخش از گفتوگوها مربوط به خاطرات قبل از آتشسوزی بود. همین طور درباره شخصیت شهدا از خانوادههای آنها پرسیدم. درباره تحصیلات، ارتباطات اجتماعی، سطح آگاهیهای سیاسی و فرهنگی، مطالعه و طرز زندگی و تفریح و... شهدا با آنها صحبت کردم.
نتایج خاصی هم درباره آنها به دست آوردید؟ مثلا اینکه بیشتر کشتهشدگان از چه طیفی بودهاند و یا گرایش سیاسیشان چه بوده است؟
بله. مثلا مشخص شد که بعضی از آنها خودشان فعال سیاسی بوده و به طور مخفیانه با رژیم مبارزه میکردند. اکثر کشتهشدگان کارگران شرکت نفت بودند و همان طور که گفتم بیشتر آنها با مسایل سیاسی روز آشنایی داشتند. به هر حال شرکت نفت، خوزستان را از هر نظر تامین میکرد، از نظر بهداشت و درمان، از نظر فرهنگی مثلا تاسیس سینماها و حتی مساجد در آبادان و همین طور تاسیس مدارس و دانشگاه و... خلاصه در ایجاد رفاه در خوزستان و البته در کل ایران نقش مهمی داشت. آبادان آن روزها ۳۸ سینمای رسمی داشت. مردم مرتب برای دیدن فیلم به سینما میرفتند. با اینکه در آن مقطع به دلیل تحرکات انقلابیون اکثر سینماهای کشور تعطیل بود اما در آبادان این طور نبود و سینماها کار میکردند. مردم آبادان در عین حالی که به سینماها و مراکز تفریحی میرفتند شبها هم در تظاهرات علیه رژیم شرکت میکردند. بنابراین پیوستن شرکت نفت به اعتراضات در یک سال مانده به انقلاب برای رژیم ضربه سختی بود.
یعنی به اعتقاد شما آتشسوزی سینما رکس نوعی تصفیه حساب رژیم با شرکت نفت بود؟
مسئله سینما رکس بسیار پیچیده و سرپوشیده است. علت اینکه من نام این کتاب را «رازهای ماندگار یک نیمروز سوخته» گذاشتهام وجود همین ابهامات و سوالات زیاد بیپاسخ است. ساواک در این ماجرا به شدت دوگانه برخورد کرد و طوری عمل کرد که مردم نفهمیدند از کجا ضربه خوردند.
چرا سینما رکس هدف این آتشسوزی قرار گرفت؟ آیا این سینما ویژگی خاصی داشت؟
آن طور که پروندههای موجود نشان میدهند بیشتر کسانی که در این سینما کار میکردند ساواکی بودند. سینما رکس یک سینمای درجه دو در آبادان بود و امکانات ایمنی خیلی ضعیفی داشت ولی در عین حال شیک بود و در مرکز شهر قرار داشت. مقابل آن هم یک کافه آهنگ بود و در مجموع موقعیت جوانپسندی داشت. مردم آبادان هم فیلمهای خاصی را بطور خانوادگی تماشا میکردند، برای دیدن همه فیلمها خانوادگی نمیرفتند. وقتی در سرتاسر آبادان عنوان شد که بهروز وثوقی در فیلم «گوزنها» بازی کرده و این فیلم ضد رژیم است، خیلی در میان مردم صدا کرد و محال بود که خانوادهای برای دیدن آن به سینما نرود. در مصاحبه با خانوادهها معلوم شد که اکثر شهیدان روزه بودند و به همین دلیل بعد از افطار و برای سانس دوم فیلم رفتند. سانس اول خلوت بوده و اکثرا مجردها برای دیدن فیلم رفته بودند اما سانس دوم خانوادگی بود و آتشسوزی هم در همان سانس اتفاق افتاد. معلوم نیست چرا اصرار داشتند که آن موقع سینما را آتش بزنند. تا آن موقع بعضی از سینماهای دیگر را هم در کشور آتش زده بودند مثلا در کرمان و مشهد. اما آنها خالی از مردم بودند.
شما آن موقع ۱۷ سال داشتید. چیزی از آن روز به یاد دارید؟
همان شب که این اتفاق افتاد ما از کوچه و خیابان صدای جیغ و گریه شنیدیم. برای همه سوال بود که چرا از هر طرف صدای شیون و زاری میآید. اول کسی باور نمیکرد که سینما رکس آتش گرفته باشد چون چند شب قبل از آن هم شایعه شده بود که میخواستند سینما سهیلا را آتش بزنند. اما کم کم بوی سوختگی مشمئزکننده گوشت و چربی و پلاستیک تمام شهر را پر کرد. سرعت آتشسوزی طوری بود که حتی فردی که روی صندلی نشسته و دستش روی پیشانیاش بوده در همان حالت سوخته بود یا خانمهای بارداری بودند که جنینهایشان از شکمشان بیرون آمده بود. فقط ده یا دوازده نفر توانستند زنده از سینما بیرون بیایند که همان موقع سه نفر از آنها را ساواک دستگیر کرد. مردم آبادان بعد از این اتفاق خیلی ضربه خوردند.
برخورد آبادانیها با این موضوع چگونه بود؟
وقتی این اتفاق افتاد آبادان ماتمسرا شد. مردم واقعا آن موقع غصهدار بودند. بر سر هر خیابان یک حجله بود و غریبه و آشنا در آبادان یکدست سیاهپوش شدند. تا یک سال حتی با پیروزی انقلاب و بعد از آن، در هیچ محلهای جشن عروسی برگزار نمیشد. هر کس میخواست عروسی بگیرد دور از چشم دیگران دختر و پسرش را بدون جشن و پایکوبی عقد میکرد. شفاف نکردن این مسئله از طریق ساواک و شایعاتی که درباره مسببین آتشسوزی پشت هم ایجاد میشد نوعی تشکیک و سردرگمی در میان مردم به وجود آورد. مردم آبادان هنوز هم با همان شک و تردیدها زندگی میکنند.
در خاطراتی که شما جمعآوری کردید بیشتر چه ابهاماتی مطرح شده است؟
وقتی مردم در سینما برای کمک جمع شدند ساواک به بهانه اینکه آنها خرابکار هستند اجازه نداد تا در سینما را باز کنند و از طرف دیگر میگفت که آتشسوزی کار انقلابیهاست. به همین دلیل واقعا در بین مردم شک و تردید وجود داشت که کار چه کسی بوده است؟ این طور که مشخص شد دو نفر از عاملین آتشسوزی از دستفروشهای سینما بودند. آنها درزهای دیوار سینما را آغشته به بنزین هواپیما کرده بودند. چون آن موقع پرسیانا بود و آنها پشت پرسیانا مواد آتشزا ریخته بودند. جالب اینجاست که هنگام آتشسوزی اپراتور، بوفهچی و مدیر داخلی سینما حضور نداشتند. درب سینما از داخل قفل شده بود و از بیرون هم با دستبندهای پلیس که مخصوص مجرمین است حسابی محکم شده بود. طبق تحقیقاتی که انجام دادم رد پای ساواک در این مساله وجود داشت، چون سینما رکس کنار یک کوچه ۸ متری است و در کنار آن شهربانی و آگاهی است. یعنی فاصله سینما با شهربانی از دو دقیقه کمتر است. با این فاصله کم وقتی سینما آتش میگیرد چطور شهربانی متوجه نشده و بعد از نیم ساعت به محل میرسد؟ از طرف دیگر وقتی آتشسوزی شروع میشود اول کافه آهنگ روبروی سینما متوجه میشود و وقتی میخواهند برای کمک درب سینما را باز کنند پلیس اجازه نداده و میگوید که خرابکارها داخل سینما هستند. بعد با آتشنشانی تماس میگیرند. البته آتشنشانی میگوید که موقع آتشسوزی هیچ تماسی با ما گرفته نشد و ارتباط ما با مرکز قطع بوده است. آن موقع اپراتورها از طرف مرکز پشتیبانی میشدند و مرکز هر تماس تلفنی با آتشنشانی را به اتاق آنها وصل میکرد، ولی آتشنشانی اعلام میکند که ارتباط ما با مرکز قطع شده بود. همین طور درب سینما را بسته بودند. به علاوه مخزن آتشنشانی که جلوی سینما بود فاقد آب بود. البته مردم در اظهاراتشان میگفتند که ماشین آتشنشانی آمده ولی آب نداشته که این درست نیست. ماشینی که آنجا حاضر شده بود از ماشینهای صنعتی فومدار بوده است و نه آتشنشانی. آتشنشانی اصلا مطلع نشد و ماموران آن هم هیچ گناهی نداشتند. اما متاسفانه بعد از انقلاب همهشان را دستگیر و محاکمه و زندانی کردند.
مطالعه روزنامههای زمان برگزاری دادگاه عاملین سینما رکس پس از انقلاب، نشان میدهد که بازماندگان اعتراضات زیادی به روند رسیدگی به پرونده داشتهاند...
بله. دادگاهی برگزار شد و افرادی که دستشان در کار بود خودشان آمدند و صحبت کردند و مثلا گفتند که شب قبلش میخواستیم سینمای دیگری را آتش بزنیم. ولی باز آنها هم خوب شفافسازی نکردند که از کجا تبعیت میکردند و به دستور چه کسانی این کار را انجام دادند. همین ابهام برای مردم هنوز وجود دارد. وقایع کلی رد پای ساواک را نشان میدهد، چون هیچ ارگانی نمیتواند مخابرات را کنترل کند ولی مردم باز برایشان سوال است که این ماجرا دقیقا از کجا شروع شد؟
بعضی از آنها میگویند صد در صد کار ساواک بوده است. اما برخی دیگر میگویند اگر کار ساواک بوده چرا دادگاه به خوبی در این باره شفافسازی نکرد؟ چند نفر متواری شدند که معلوم نشد چه کسانی بودند؟ آن دو نفری که گرفتند و اعدام کردند هر دو آدمهای لاابالی بودند و به همین دلیل افکار عمومی از این بابت راضی نشد. هنوز این موضوع در آبادان آتش زیر خاکستر است. من برای تحقیقاتم به مغازه عتیقهفروشی روبروی سینما رکس رفتم که صاحب آن یک پیرمرد ۸۶ ساله است. وقتی فهمید میخواهم درباره وقایع آن روز با او صحبت کنم گفت از مغازه من برو بیرون، چون من نمیخواهم اصلا در این باره حرفی بزنم. حتی مادر خود من هم وقتی فهمید قرار است درباره سینما رکس کتاب بنویسم سعی کرد تا مرا از این کار باز دارد.
دقیقا چه چیز آنها را از مواجهه با این موضوع میترساند؟
درست نمیدانم. شاید حس میکنند دستهایی در کار بوده و فکر میکنند این دادگاه، دادگاهی نبوده که به نتیجه خوبی رسیده و عادلانه بوده باشد. آنها فکر میکنند دادگاه کارش را ناقص انجام داده و مساله را خوب باز نکرد تا همه چیز شفاف و روشن بیان شود. به همین دلیل هم من کتاب را بدون نتیجهگیری خاصی نوشتم. من معتقدم یک تاریخنگار باید بدون جانبداری تاریخ بنویسد. وقتی کارشناس این کتاب آن را مطالعه کرد یک ایراد گرفت و آن این بود که در نهایت معلوم نشد این داستان به کجا میرسد؟ من گفتم خدا را شکر که شما هم این نتیجه را گرفتید. من اصلا میخواهم خواننده این طور برداشت کند چون این موضوع در آبادان همچنان ابهام دارد و من موظف هستم عینا خاطرات را بدون جانبداری و یا نتیجهگیری بیان کنم.
نظر شما :