گفتوگوی تاریخ ایرانی با التون دانیل، استاد دانشگاه هاوایی: انتصاب هویدا حادثه بود و ماندن او نشانه
سامان صفرزائی
دکتر دانیل که از سردبیران دانشنامه «ایرانیکا» است درباره اصلاحات در دوره شاه و استبداد پس از آن میگوید، ادامه دوره اصلاحات با وجود سیاستهای مستبدانه و توتالیتر چندان غیرعادی نیست.
نویسنده کتاب «تاریخ ایران»، ژانویه سال ۲۰۱۱ از دپارتمان تاریخ دانشگاه هاوایی بازنشسته شد. او پاسخ خود به سوالات «تاریخ ایرانی» را با این مقدمه آغاز کرد: «اجازه دهید پیش از بیان نظراتم این مقدمه را بگویم که من متخصص تاریخ دوره پهلوی نیستم.» دکتر دانیل تاکید میکند نظراتش پیرامون دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ایران برآمده از چشمانداز یک تاریخنگار عمومی است.
***
پروفسور دانیل، آیا دهه چهل شمسی تغییرات شخصیتی خاصی در محمدرضا شاه بوجود آمده بود که وی را به سوی انتخاب هویدا سوق داد؟ در آنها سالها محمد مصدق هنوز زنده بود و شاه تجربه نخستوزیری امینی را پشت سر گذاشته بود. آیا ترس و لرزی در شاه بوجود آمده بود که مبادا شبح جبهه ملی و طرفداران مصدق بار دیگر بر فراز دربار وی به پرواز درآید. در واقع میخواهم بپرسم خاطرات نخستوزیری مصدق و کودتای سال ۳۲ آیا در سال ۱۳۴۳ هنوز در ذهن شاه باقی مانده بود و او از تکرار آن میهراسید؟
شاید ممکن نباشد که دقیقا بدانیم محمدرضا شاه در آن سالها (اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰) به چه چیزهایی فکر میکرده است، او به خوبی میتوانست گرفتار هراس شده باشد که کودتایی مانند ۱۹۵۳ میتواند دوباره تکرار شود اما این بار مستقیما به سمت خودش.
سیاستهای رئیسجمهور وقت آمریکا نیز به این هراس دامن میزد؟
دولت کندی در ایالات متحده درست به مانند دولت قبلی آیزنهاور، نسبت به گسترش کمونیسم وسواس داشت، شاید حتی بیشتر. هراس از ناتوانی مصدق در کنترل حزب توده بود که سرانجام آیزنهاور را روبروی وی قرار داد. جان اف. کندی، و به ویژه برادرش رابرت، اعتقاد داشتند که سلطنت استبدادی به ناچار به شورشهای کمونیستی منجر میشود و بیعلاقگی خود را اصلا پنهان نکردند و به همان دلیل به شاه بیاعتماد بودند. آنها بیشتر یک رهبر سیاسی ملیگرای ترقیخواه را ترجیح میدادند و امینی به طور واضح یکی از گزینههای مورد علاقه آنان بود. روی کار آمدن امینی مشکلاتی برای شاه پیرامون دو محتوای سازگار در کلیت سلطنت وی فراهم کرد.
تنشها با علی امینی چه ریشههایی در شخصیت و سیاستورزی محمدرضا شاه داشت؟
اگر چه شاه ذاتا اساسا ترسو و دو دل بود، خواسته عقدهآلودی داشت که به عنوان حاکمی مقتدر و پویا آنچنان که پدرش بود دیده شود. نتیجتا وی نمیتوانست سیاستمداری قدرتمند و مستقل را تاب بیاورد. همزمان وی احساسات دو سویهای به ایالات متحده داشت، او احساس میکرد که تاج و تختش را به مداخله آمریکاییها وامدار است و مایل بود در همه ارزشها در جذابیت خوبی بماند. در عین حال قانع شده بود که ایالات متحده مشغول توطئه علیه او است. در این راه امینی یک تهدید مضاعف برای شاه بود. آمریکاییها به شدت در فکر امینی بودند و چیزی که نباید از یاد برد اینکه او از دو جهت شبیه به مصدق بود، علاقهاش به الیت اواخر قاجار و همکاری در جنبش ملی ترقیخواه. در نتیجه آشفتگی سیاسی آن دوران میتواند به عنوان سرچشمه نگرانیهای شاه تفسیر شود.
هویدا اندکی پس از دوره اصلاحات امینی روی کار آمد. دوره اصلاحاتی که گفته میشود پس از نخستوزیری مصدق، سختترین چالش برای پادشاه ایران بوده است. چقدر تمایلات ضد اصلاحطلبانه یک مستبد پس از دورههای اصلاحطلبی در بستن فضای پسا اصلاحات تاثیرگذار است؟ آیا این مورد مربوط به تاریخ ایران است یا اینکه اساسا نظامهای استبدادی یا توتالیتر در خارج از مرزها نیز تجربههای استبداد پسا اصلاحات را پشت سر گذاشتهاند؟
من فکر نمیکنم برای یک دوره اصلاحات به هیچ وجه غیرعادی باشد که واکنشهای مستبدانه و توتالیتر دنبال شود. بیش از همه برای نمونه عصر «تنظیمات» در امپراطوری عثمانی با استبداد عبدالحمید دوم به پایان رسید. دلیلش بسیار شبیه به ایران بود، سلطنتطلبان تا زمانی از اصلاحات حمایت میکنند که گمان کنند قدرتشان تقویت شود اما وقتی احساس کنند عوامل اصلاحات، اقتدار آنها را به چالش میکشند به سرعت علیه آن به پا میخیزند و سعی میکنند کنترلش را در دست گیرند. شاید آنچه راجع به مورد ایران یگانه است اینکه حاکم مستبد و نخستوزیرش هرگز نتوانستند راهی پیدا کنند تا با نخبگان اصلاحطلب پیشین آشتی کرده و آنها را در سیستم جدید ادغام کنند. در عوض به نظر میرسید شاه با همدستی هویدا به صورت خستگیناپذیر برای منحرف کردن و به حاشیه راندن آن نخبگان تلاش میکرد.
به نظر شما انتخابی که رژیم پهلوی در بهمن ۴۳ کرد و هویدا بجای منصور نشست، چه میزان جهت کشتی سیاست ایران را تغییر داد؟ عقیم ماندن قدرت نخست وزیری ریشه در سردمزاجی هویدا داشت یا طبع تند شاه؟ هویدا در آن برهه زمانی انتخاب اضطراری و احساسی شاه پس از ترور منصور و ادای دینی به نخستوزیر مضروب بود یا انتخاب طبیعی و منطقی وی با نظرداشت به تجربیات تلخ و تعاملات چالشبرانگیزش با نخستوزیران پیشین؟
با خیلی از محاسبات، انتصاب هویدا به عنوان نخستوزیر عملا یک حادثه بود و انتظار نمیرفت به درازا بکشد. در واقع ترور منصور – فارغ از دلایل واقعی که پشت آن بود – این فرصت را به محمدرضا شاه داد تا به نام حفظ ثبات، نخستوزیری را منصوب کند که بیش از پیشینیان به طور کامل به خواستههایش نزدیک بود. هویدا انتخابی قابل قبول بود چرا که او یکی از همکاران نزدیک منصور بود و همان تکنوکراسی و بوروکراسی اروپایی را نمایندگی میکرد. در همان حال او بر خلاف امینی از ارتباط با نخبگان قدیمی و حلقههای ملیگرا که میتوانست کنترل وی را دشوار کند نیز محروم بود.
همان طور که حتما مطلع هستید به ویژه تاریخنگاران نزدیک به نظام پسا انقلاب (عصر جمهوری اسلامی) در سه دهه گذشته در کتابها، مقالات، نشریات و برنامههای تلویزیونی خود هویدا را نخستوزیری «سرسپرده» نامیدهاند که صرفا مطیع بیچون و چرای اوامر ملوکانه شاه بوده و هرگز منافع ایران را بر منافع شاه ارجح ندانست. چقدر شما این تحلیل را قبول دارید؟ آیا تعامل هویدا با شاه از نوعی سرسپردگی شخصیتی وی ناشی میشد یا اینکه نخستوزیر ایران با دیدگاهی سیاسی و بر مبنای منافع ملی همچون نخستوزیران پیشین وارد چالشهای جدی با شاه ایران نشد؟
صراحتا برای من دشوار است تا هویدا را چیزی بیشتر از یک گماشته کاملا وفادار به شاه ببینم. کسی که ناتوان یا بیمیل از بنیان نهادن سیاستهای خودش یا به چالش کشیدن خواستهها و سلطنت افراطی شاه بود. موارد مشخصی وجود دارد که دشوار است مطمئن باشیم آیا هویدا مستقیما از شاه دستور میگرفته یا اینکه با ظرافت غیرمستقیم شاه را به سمت خواستهای که هویدا خودش میخواسته، سوق داده است. گرچه، در برابر این نمونههای بیشماری وجود دارد که هویدا بدون سؤال انواع بسیاری از سیاستها را اجرا کرده و انواع اشتباهات مشابهی را مرتکب شد که وزرای دیگر را مورد انتقاد قرار میداد. بنابراین متقاعد نمیشود که او نخستوزیری بود یا پتانسیلی داشت که خطر کند و شاه را به سمت تغییرات معنادار و با احتیاط هدایت کند. من او را چهرهای متجانس میبینم که شاه به او علاقه و اعتماد داشت و میتوانست برای منحرف کردن سرزنشها پیرامون اشتباهات از او استفاده کند.
گفته میشود شاه ایران از اواسط دهه چهل با افزایش قیمت نفت میل زیادی به مدرنسازی اقتصاد ایران و حرکت به سوی صنعت یافته بود. آیا انتخاب هویدا فارغ از تمامی انگیزههای سیاسی مدنظر شاه، میتوانست نشانهای از این باشد که شاه حضور طولانی مدت یک نخستوزیر کاملا وفادار را به عنوان پیش شرطی برای مدرنسازی ایران در نظر گرفته بود؟
تاثیرگذارترین موضوع در مورد نخستوزیری هویدا به سادگی زمانی است که در کار ماند که کاملا یک دستاورد منحصر به فرد بود. شاید در ذهن شاه و برخی دیگر این تصدی طولانی مدت میتوانست نشانهای از ثبات و تداوم در نظر گرفته شود و مفید برای مدرنسازی مملکت. گرچه شک دارم خیلیهای دیگر اینگونه به قضیه نگاه کنند. در وهله اول نشانه این است که چقدر هویدا کاملا وفادار به شاه و غیرتهدید آمیز بود و در نهایت آسیب بزرگی برای اقتصاد کشور و به ویژه مدرنسازی سیاسی کشور به همراه آورد.
نظر شما :