استفن کینزر در گفتوگوی اختصاصی با تاریخ ایرانی: تحمل شاه برای جامعه دموکراسیخواه ایران دشوار بود
سامان صفرزائی
استفن کینزر نویسنده کتابهایی همچون «بازنشانی: آینده ایران، ترکیه و آمریکا»، «میوه تلخ: داستان ناگفته کودتای آمریکا در گوآتمالا»، «براندازی: روایت یک قرن عملیات تغییر رژیم توسط آمریکا از هاوایی تا عراق» است. وی از جمله سرشناسترین ژورنالیستهای دنیا است که از سال ۱۹۸۳ تا ۲۰۰۰ در قامت خبرنگار نیویورک تایمز به بسیاری از نقاط دنیا سر زده است. روزنامه واشنگتن پست، دکتر کینزر را به عنوان یکی از بهترین راویان سیاست خارجی معرفی کرده است. این روزنامهنگار شهیر متولد ۱۹۵۱ و به زبانهای اسپانیایی و آلمانی نیز مسلط است. وی در روزنامه بریتانیایی گاردین دارای یک ستون پیرامون مسائل جهانی است. گفتوگوی اختصاصی «تاریخ ایرانی» با کینزر را در ادامه میخوانید:
***
دکتر کینزر، شما در کتابتان «همه مردان شاه» اطلاعات جالبی پیرامون شیعهگرایی صفویان ارائه کردید، همینطور نقش اسلام شیعه در کامیابی انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۶ را پررنگ دانستهاید. نقش اسلام شیعی در پیروزی انقلاب ۱۹۷۹ را چطور ارزیابی میکنید؟
دیدگاه شیعه بر زندگی بر حق همه مردم در برخورداری از عدالت پافشاری میورزد. بر تبعیت از قدرت و حکومت تاکید نمیکند. همین باعث میشود که کنترل جامعه شیعه برای رژیمها بیشتر دشوار باشد. در ایران حس تماما گستردهای وجود داشت که رژیم شاه غیرعادلانه است و این یقینا در احساساتی که در ۷۹-۱۹۷۸ منجر به فروپاشی شد، سهیم بود.
کودتای ۱۹۵۳ علیه دولت دموکراتیک محمد مصدق نقش مهمی در افزایش احساسات ضدآمریکایی در میان انقلابیون ایران داشته است. اما وقتی به دهههای پس از کودتا نگاه میکنیم، به ویژه پرزیدنت جان کندی و جیمی کارتر به شاه فشار میآوردند و سیاستهایش در زیر پا گذاشتن حقوق بشر را مورد مواخذه قرار میدادند. چرا چنین فشارهایی به شاه از جانب ایالات متحده به جنبش انقلابی ایران در سال ۱۹۷۸ کمک نکرد تا گذشته تاریک سیاستهای آمریکا علیه دولت مصدق را از یاد ببرد؟
دیدگاههای کندی به راستی منجر به تغییراتی در ایران شد، اما زیاد در دفترش باقی نماند تا به تاثیرات عمیق منجر شود. نگاه کارتر به شاه متضاد و در کشمکش بود. به نظر میرسید او فهمیده بود که شاه مرد بدی است، اما باور داشت میتواند به یک مرد خوب تغییر یابد. این باعث اتخاذ سیاستی مغشوش و مشوش شد.
در دهه هفتاد میلادی پیروان سیاسی راستین مصدق، همچون بازرگان، سحابی و صدیقی، احساسات ضد آمریکایی بنیادینی نداشتند و از جامعه نمیخواستند تا علیه ارزشهای ایالات متحده شورش کند. از سوی دیگر گفته میشود اسلامگرایان انقلابی که چندان علاقهای به مصدق و دولت دموکراتیکش نداشتند، از احساسات ضد غربی گستردهای برخوردار بودند. در حقیقت جامعهای که از کودتای ۱۹۵۳ آزرده خاطر بود چرا به سوی دیدگاه سیاسی رهروان مصدق جذب نشد؟ چطور میشود این پارادوکس را توضیح داد؟
مصدق یکی از تحسینکنندگان بزرگ ایالات متحده بود، همچنان که اغلب ایرانیان بودند. احساسات غیرارادی ضد آمریکایی آنچنان که علیه بریتانیا وجود دارد، در ایران وجود ندارد. در حقیقت من فکر میکنم امروز مردم ایران بیش از هر مردمی در سراسر جهان طرفدار آمریکا هستند. وقتی من به ایران آمدم مردمی اطرافم را گرفتند که میگفتند چقدر عاشق آمریکا هستند. آنها کودتای ۱۹۵۳ را فراموش نکرده بودند اما از آن گذر کرده بودند. شاید آنها در آمریکا سطحی از کامیابی و گشایش فضا را میبینند که آرزو میکنند در جامعه خودشان داشته باشند.
در مورد ایران، آمریکاییها چه نگاهی نسبت به اعتراضات علیه شاه داشتند؟ و اینکه چقدر نسبت به تحولات پس از آن خوشبین بودند؟
بسیاری از آمریکاییها همان اعتقادی را داشتند که بسیاری از ایرانیها داشتند: مهم نیست پس از پهلوی چه میآید، یک چیزی بهتر خواهد بود. انقلاب توسط مردمانی از طیفهای گستردهای از جامعه و با همراهی عقاید سیاسی گوناگونی بنا شد. در آن زمان روشن نبود که کدام گروه در قامت حکمفرما پدیدار خواهد شد.
آیا شما اعتقاد دارید که ساختار رژیم شاه مثلا در سال ۱۹۷۷ در آستانه فروپاشی قرار گرفته بود و انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ تنها این فروپاشی حتمی را تسریع کرد؟ یا اینکه فکر میکنید افزایش قیمت نفت و بالا رفتن توان نظامی رژیم در خاورمیانه نشانههایی از انکار فروپاشی تلقی میشد؟
تحمل حکومت سرکوبگری همچون رژیمی که شاه سکاندارش بود در کشوری که مردمش دموکراسی را میفهمند دشوار است. همچنین سیاستهای شاه در سقوطش سهیم بودند. اصلاحات انقلاب سفید طبقه عظیمی از مردمی ساخت که زمینهایشان را ترک کرده بودند و به شهرها روانه شده بودند. اقتصاد نمیتوانست از آنها پشتیبانی کند. ترکیبی از افزایش انتظارات، دولت ضعیف و سرکوب منجر به انفجار شد.
در کل رژیم شاه چه مشخصاتی داشت که منجر میشد تظاهرات مدام گسترش پیدا کند و راهی جز سرنگونی وی جستجو نکنند؟
شاه هر تظاهرات مسالمتآمیز خیابانی را له میکرد. جامعه مدنی سرکوب شده بود. هیچ حزب مخالف واقعی در پارلمان و یا سازمان کارگری یا سندیکای حرفهای صنف کشاورزی در کار نبود. همه چیز باید به رژیم تمکین میکرد. تنها مکانی که شاه دگراندیشی در آن را تحمل میکرد، مسجد بود که جرات حمله به آن را نداشت. وقتی مردم در کشوری مثل ایران دریافتند که راههای مسالمتآمیز به سوی تغییر بسته شده است، انقلاب به یک گزینه بدل شد.
نظر شما :