انقلاب کاست/ وقتی رخدادها از همه چیز سبقت میگیرند
روایت خبرنگار دیلی تلگراف از انقلاب ایران
تاریخ ایرانی: جیمز اَلن، خبرنگار «دیلی تلگراف» که سی و چند سال پیشتر رخدادهای انقلاب ایران را از تهران پوشش داده بود، حالا اتفاقات مهم فوریهٔ سال ۱۹۷۹ را به خاطر میآورد.
سال ۱۹۷۹ وقتی رادیوی ملی ایران اعلام کرد شاه ایران کشور را ترک کرده است، مردم رفتند روی پشتبامها و توی خیابانها و رقصیدند. اگرچه رسانههای رسمی گفتند او صرفاً برای گذراندن تعطیلاتش کشور را ترک کرده اما هیچکس فکر نمیکرد که او برخواهد گشت. بر هم نگشت، اما اتفاقاتی که از پی این عزیمت افتاد دقیقاً همه آنچه نبود که بسیاری از ایرانیها انتظارش را داشتند.
با این حال در پاریس مردی که از زمان تبعیدش از کشور در سال ۱۹۶۴ نقشهٔ سرنگونی شاه را میپروراند، در سر فکرهای دیگری داشت. او آیتاللهی بود هفتاد و هشت ساله. روحالله خمینی رهبر یک «انقلاب از طریق نوار کاست» خوانده میشد، نوارهایی که او به واسطهشان خطابههای گزنده و آتشینش را علیه شاه در سرتاسر کشور منتشر میکرد؛ این انتشار کار مساجد و اماکن مذهبی بود. اصلیترین دعوت او به برقراری حکومتی در ایران بود بر پایهٔ ایدئولوژی اسلامی و با هدف اثرگذاری بر خارج از مرزهای ایران ــ به خصوص اثرگذاری بر امریکاییها و دقیقاً هم به همین هدفش رسید.
او باید مقدمات سفرش از پاریس به تهران را هم فراهم میکرد. این سفر در یکم فوریهٔ ۱۹۷۹ اتفاق افتاد و درجا او را به ستیز با نخستوزیر وقت، دکتر شاپور بختیار کشاند ــ نخستوزیری که شاه برای حکمرانی در زمان غیبت خودش منصوب کرده بود.
اما مقدر این بود که رخدادها سبقت بگیرند. دانشجویان دانشگاه افسری یکی از پادگانهای نظامی جنوب شرق تهران در نهم فوریه حین تماشای برنامهای تلویزیونی پیرامون آیتالله خمینی هیجانزده شدند و در سربازخانهشان شروع به راهپیمایی در حمایت از او کردند. آنها از پیروی دستورات سربازان حافظ پادگانشان برای متوقف کردن اعتراضات سر باز زدند و اسلحه به دست گرفتند.
اگرچه دکتر بختیار تهدید میکرد که در صورت پافشاری معترضان بر خشونت، مناطق ناآرام را بمباران خواهد کرد اما زمانی که غیرنظامیان محلی هم به خیل ندا دهندگان به آیتالله خمینی برای به دست گرفتن مهار کشور پیوستند، دیگر خشونتها به سرعت فراگیر شد. آنها پافشاری کردند و نخستوزیر اول از پایتخت و بعد از کشور گریخت و سر آخر سر از پاریس درآورد، جایی که مقدر بود سال ۱۹۹۱ در آن کشته شود.
بلندپایگان ارتش میلی به حمله به جمعیت غیرنظامیان نداشتند و خیلی زود هم سررشتهٔ اتفاقات از دستشان در رفت. مهدی بازرگان، از منصوبان آیتالله خمینی، مقامهای حکومتی نظام پیشین را دستگیر کرد، اگرچه بعدتر خودش از خشونتی وحشتزده شد که به راه افتاد، رهبرانی که از وزرا و صاحب منصبانی انتقام گرفتند که در زمان حکومت شاه خدمت کرده بودند. به دست خانوادههای کسانی که در زمان شاه رنج و عذاب دیده بودند سلاحهای خودکار دادند و دعوتشان کردند که رو به این قربانیان آتش کنند. این اتفاقات روی پشتبام مدرسهای دخترانه در جنوب تهران رخ میداد، مدرسهای که آیتالله خمینی آن را بدل به ستاد فرماندهیاش کرده بود.
همزمان کمیتههای انقلاب هم به حمایت از آیتالله خمینی در سرتاسر کشور پراکنده شدند تا آموزهها و انگارههای اسلامی را اجرا و حاکم کنند. مخالفتهایی هم بود اگرچه نهایتاً آیتالله خمینی موفق شد کشورش را در مسیر رسیدن به آن انگارهای بیندازد که از «جمهوری اسلامی ایران» در سر داشت، مسیری منتهی به نظامی که تا همین امروز هم پابرجا مانده است.
نظر شما :