جذابیت توسل به تئوری توطئه برای ایرانیان/ دسیسهچینی انگلیس توهم است یا واقعیت؟
نوشین طریقی
برخی تحلیلگران، پیدایشِ افسانه قدرتِ پنهان و اسرارآمیزِ انگلیس در تاریخ ایران را به آن دسته از ایرانیانی نسبت میدهند که در کشورهای فرانسه و آلمان تحصیل میکردند و تحتِ تاثیر روایتهای جاری درباره دسیسهچینیهای بریتانیا قرار داشتند و در بازگشت به ایران، این ذهنیت را به دربارِ ایران و به میانِ عمومِ مردم کشاندند. در همین سالها بود که بدبینیها و سوءظنها به گروهها و تشکلهای بریتانیایی و در رأس آنها لُژهای فراماسونی در قلبِ اروپا آغاز و از آنجا به اقصی نقاط جهان پراکنده شد و تا نیمه قرن بیستم، فراماسونها را به مهمترین بازوی فکری و اجراییِ سیاستسازان بریتانیا در کشورهای مختلف جهان بدل کرد. این تفکر که در طولِ دو سده پیاپی، پیرامونِ رفتار و کردارِ انجمنهای سرّی فراماسونی و اعضایِ آنها شکل گرفت، از آنها نهادهایی دلهرهآور و غیرقابل اعتماد ساخت که بانیِ دسیسهچینی و توطئهسازی در بسیاری از کشورها و از جمله در ایران بودهاند.
پیدایشِ فراماسونها البته محصول دورانِ روشنگری و خردورزی بود ولی ماهیت و عملکردِ این مجموعهها به سرعت دستخوش تحول شد. بخش مهمی از تغییر برداشتها درباره اهداف و کارکردهای فراماسونها در گذر زمان و متوجه ساختنِ بار تمام کاستیها و ناکامیهای داخلی به دوشِ جلساتِ مخفی آنها را میتوان بیش از همه به کمکِ نظریهای موسوم به «توهمِ توطئه» توضیح داد. لُژهای فراماسونی، مجموعههایی مترقی و آرمانگرا بودند که در واکنش به نهادها و جمعهای به شدت محافظهکار شکل گرفتند و شروع به فعالیت کردند. هنگامِ وقوعِ انقلاب فرانسه، محافظهکاران و مخالفانِ انقلاب و حامیانِ سلطنت میگفتند که انجمنهای فراماسونی پوششی برای سازماندهی انقلاب هستند. آنها معتقد بودند که این انجمنها دست به کارهایی شوم میزنند و فعالیتهای آنان بخشی از برنامه عظیمی است که قصدِ اشاعه الحاد و هرج و مرج در جهان را دارد. اما انجمنهای فراماسونیِ آن دوران، به واقع گروههایی برابریخواه و مساواتطلب بودند که در آنها افرادی از ملیتهای مختلف میتوانستند بدون ملاحظاتِ گروهی و قومی گردهم آیند. اینان عقلگرا و مخالف کلیسا بودند و انجمن فراماسونی، جایگاهی برای آزاداندیشی و برابریخواهی بود.
این انجمنها در طولِ سده هجدهم در سراسر اروپا و امریکا پراکنده شدند و به ویژه در دورانِ جنگهای استقلالِ امریکا جایگاهِ مناسبِ خود را باز یافتند. تا نیمه قرن هجدهم، لُژهای فراماسونی در بسیاری از کشورها تاسیس شدند تا طبقه نوپایی که در برابر اشرافِ وابسته به کلیسا و محافظهکارانِ سیاسی برخاسته بودند را حمایت کنند. این انجمنهای مخفی که در پی رهایی و آزادی از فئودالیسمِ مذهبی و سیاسی بودند، جزو اصلیترین کانونهای روشنگری و تکریمِ خردورزی و آزادیخواهی محسوب میشدند. اندیشههای نو در آییننامههای مخفی انجمنهای فراماسونی جای گرفت و شمارِ بسیاری از اندیشمندان نامدار، بانیان اندیشههای نوی انقلابی، مخالفانِ حکومتهای اشرافی در عصر روشنگری، رهبران فکری برجسته و هواخواهان حقوق طبیعی، آزادی، برابری و برادری، با انجمنهای فراماسونی پیوندی نزدیک یافتند. اندیشمندانی چون مونتسکیو، ولتر، روسو و... در کنار دانشمندانِ علوم طبیعی و مخترعان و البته بانکداران و صاحبانِ صنایع از جمله کسانی بودند که در بریتانیا یا دیگر کشورهای اروپایی اعضای انجمنهای فراماسونی را تشکیل میدادند.
اما تا کمتر از یک سده بعد، تصورِ درخشانِ نخستین درباره ماهیت، ساختار و عملکردِ این مجموعهها زیر و رو شد. هم عوام و هم خواص، لژهای فراماسونری را شبکهای مخوف و هولناک میدیدند که اعضای آن جز شرارت و توطئهسازی کاری ندارند. بخشی از این دگرگونیِ بنیادین محصولِ ذهنیتهایی بود که هر سازمان مخفی را نهادی توطئهگر با مقاصد شیطانی میپنداشت که تنها برای تامینِ منافع دسته و گروهی خاص سازماندهی و فعالیت دارند. ذهنیتهای منفی درباره فراماسونها در بسیاری از جوامع و البته در جامعه ایرانی به سرعت تکثیر شد و کار را به جایی رساند که از انجمنهای فراماسونیِ هواخواهِ خردگرایی و مخالفِ حاکمانِ محافظهکار سیاسی و مذهبی، تنها یک برداشتِ عمومی و غالب ساخت؛ محفلی جاسوسی و اطلاعاتی با کارکردهایی چندگانه که نیروهای اثرگذار و متنفذ داخلی را شناسایی و جذب میکرد و از آنها ابزارهایی برای پیشبرد منافع بریتانیای کبیر میساخت.
توهم توطئه درباره دستِ پنهانِ انگلیسیها در سیاستِ داخلی گرچه در بسیاری از کشورهای جهان شکل گرفت اما در برخی جوامع توسعه و تعمیق یافت. در ایرانِ دو سده اخیر نیز رهیافت توطئهمحور به یکی از اصلیترین پایههای تحلیل و توصیفِ رخدادها و پدیدهها بدل شد و این پرسش را پیش روی اندیشمندان گذاشت که چه زمینههای فکری و اجتماعی، راه را برای هراس از قدرتهای خارجی در میانِ حکومتگران و مردمانِ ایران هموار کرد؟ اساساً توهم توطئه از کجا برمیخیزد و اعتقادِ به آن، آشکارکننده چه واقعیتهایی است؟
در یک نگاه تاریخی، توطئهپنداری، نگرشی همواره همراه با بشر بوده و این همراهی محدود به دوره تاریخی مشخص و خاصی نیست. در قرونِ وسطی باورهای مربوط به یهودیان با هراسی مزمن و مسموم همراه بود و اغلب چنین تصور میشد که یهودیان چاههای آب را مسموم و کودکان را آزار میدهند. در این دوران البته اعمال خشونت به افرادی که به واسطه ویژگیهایی مانند نژاد، دین یا شیوه زندگی از عموم متمایز بودند، متداول بود و عضویت در چنین گروههایی به خودی خود هم مشکوک و پُر از سوءظن بود و خشونت و شکنجه آنها موجه و قانعکننده. با برآمدنِ عصر روشنگری اما «انسانمداری» و «عقلگرایی» ارزشمند شد و مسئولیتپذیری و پاسخگویی بشر در قبال همه تحولات پیرامونیاش به گفتمانِ غالب و مطلوب بدل شد. با این همه، نه فقط چیزی از اهمیتِ توطئهگری در باور انسانِ مدرن کاسته نشد که هراسها و واهمهها از بدخواهان و دسیسهچینان شدت هم یافت. نه فقط گروههای جمعیتی خاص یا انجمنهای مخفی بلکه برخی کشورها و دولتها به عنوان نمادهای توطئهگری مطرح شدند چنانکه برای ایرانیان، بریتانیا در رأس این کشورها قرار داشت.
تعاریفِ متفاوتی از توهم توطئه وجود دارد ولی این نگرش هیچگاه به قالبِ یک نظریه مدون و جامع درنیامد و نظریهپردازان رسمی پیدا نکرد، هرچند اندیشمندان بسیاری درباره جوانبِ مختلفِ آن سخن گفتهاند. دانشنامه امریکایی درباره تئوری توطئه اینطور نوشته است که تئوریهای توطئه یک تبیین عمومی و مشترک برای بیان علت پدیدههای متفاوت اجتماعی و سیاسی است. این تبیین معمولا دارای سه ویژگی بنیادی است: اصالت نداشتن، فراگیر بودن و منحصر به ایدئولوژی خاصی نبودن. به این ترتیب، توهم توطئه یکی از عناصرِ اصلی در فرهنگ سیاسیِ جوامعِ مختلف است که نشانههای آن هم در رفتار، داوریها و ارزیابیهای مردم عادی و هم در نوعِ نگاه سیاستمداران و اندیشمندان به رخدادها و پدیدههای سیاسی و اجتماعی قابلِ شناسایی و ردیابی است. در نگرشِ توطئه فرض بر این است که دستهای پنهان، رقمزننده مقدرات فرد، جامعه و ملت هستند. این دیدگاه با دست گذاردن روی تمهیدات و مواردی که از طریق سرچشمههای توطئه قابل ردیابی هستند و بزرگ کردن آنها، دیدگاهی افراطی و اغراقآمیز از وقایع را به تصویر میکشد.
تئوری توطئه یعنی باور کردنِ این ذهنیت که بازیگران صحنه سیاسی را قدرتهایی از خارج کنترل و هدایت میکنند؛ قدرتهایی خارجی که گویی قادرِ مطلق و کاملاً مسلط و واقف به همه امور و جریانات هستند و بازیگران سیاستِ داخلی نیز بسانِ عروسکهای خیمهشببازی و دستآموز به فرمان آنها عمل میکنند. آنچه روی میدهد نه از روی تصادف و نه بر حسب ابتکار یا اراده مستقل افراد که گویی از قبل پیشبینی و طراحی شده است و سرنخهای آن به دست قدرتهای خارجی است. توسل به تئوری توطئه، به معنایِ نداشتن اعتقاد یا باور نکردنِ شکل ظاهری رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هم هست یعنی تحولات و وقایعِ سیاسی تنها صورتی ظاهری دارند که دیده میشود اما علل و ریشههای حقیقی و واقعی در به وجود آمدنِ آنها را نباید در مسائل ظاهری جست، بلکه باید برای یافتنِ علتهای واقعی که همان دستهای پشت پردهاند، کوشید.
اشکالِ افراطی اعتقاد به توطئهگری بیگانگان در تحولات سیاسی و اجتماعی میتواند به نوعی بیماری روانی فردی یا جمعی بدل شود. بیماری فردی سوءظن داشتن به همه چیز و همه کس را «پارانویا» و بیماری جمعی را توطئهباوری یا توهم توطئه مینامند. متوهمانِ توطئه تمام وقایع عمده سیاسی و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی را به بیگانگانِ قدرتمند و سازمانهای مخوف اطلاعاتی و امنیتیشان نسبت میدهند و همه شورشها، جنگها، فروپاشی دولتها، ترورهای سیاسی، انقلابها، روی کار آمدن قدرتها، و حتی کمبودِ محصولات کشاورزی، سقوطِ ارزش پولها، قحطیها و گاه زلزلهها و بلایای طبیعی را نیز به اشاره نیروی خارجی و از قبل برنامهریزی شده میدانند. به تعبیر پروفسور یرواند آبراهامیان، «این تصویر عاری از هرگونه ابتکاری است. عروسکگردانان نه تنها حاکمِ غالب بلکه عقلِ کل و صاحب قدرت مطلق نیز هستند... توطئه همانند پانتومیمِ کودکان، سرگرمکننده است، هیچ ابهامی ندارد و شخصیتها را به صورت مطلق، خوب یا شیطانی به تصویر میکشد.»
به لحاظِ تاریخی نمیتوان انکار کرد که قدرتهای برتر در دورههای گوناگون به طور مستقیم یا غیرمستقیم در مسائل داخلی کشورها مداخله کردهاند. این نکتهای است که حتی خود آنها نیز به آن اعتراف کردهاند اما نکته اصلیتر این است که در تحلیلهای مبتنی بر دیدگاه توطئه، جایگاهی برای عواملِ داخلی زمینهساز و تأثیر نیروهای اجتماعی و سیاسی محلی در نظر گرفته نمیشود. حقایقی چون رقابتهای سیاسی در سطوح فروملی، ملی و فراملی مورد توجه قرار نمیگیرند، مسائلی چون حوادث طبیعی و کنشها و واکنشهای عقلانی و احساسی انسانها در مقام کنشگران سیاسی و اجتماعی نادیده گرفته میشوند و پدیدههای چندوجهی و پیچیده به امری تکعلتی و ساده تقلیل داده میشوند.
در واقع، بحث بر سر بودن یا نبودنِ دخالت و اعمالِ نفوذِ قدرتهای منطقهای و جهانی در روندِ تحولات داخلیِ دولت - ملتها نیست. بحث بر سر میزانِ این دخالت و اندازه چنین اثرگذاری و نقشآفرینیهایی در حوادث و وقایع است. در رویکرد افراطی که نقشی برای عوامل داخلی قائل نیست، تمام رویدادها از عزل و نصبهای سیاسی و تغییر دولتها تا جنبشهای بزرگ مانند انقلاب مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت و حتی انقلاب اسلامی ایران از ابتدا تا انتها به وسیله خارجیها طراحی و به دست عناصر داخلیشان اجرا شده است. عمومِ مردم و اندیشمندان و سیاستمدارانی که در تحقق این حوادث نقش داشتهاند، به مقامِ مجریانی ناآگاه و حاضرانی خالی از اراده و اختیار برای به انجام رساندنِ طرحهای خارجیها تنزل داده میشوند. اصطلاحِ مشهور «کار، کار انگلیسیهاست» بازتاب این مواجهه مالوف با وقایع سیاسی است. فرهنگ سیاسی ایران مملو از عبارات و اصطلاحاتی چون «نوکر بیگانه»، «حقوقبگیر»، «جیرهخوارِ استعمار»، «ستون پنجم»، «مزدور»، «اجنبی»، «عوامل سرسپرده»، «خائن به ملت» و تعابیرِ مشابه است.
توسل به تئوری توطئه محدود به کشورهای جنوب و جهان سوم هم نیست. در خود غرب جریاناتی وجود دارند که نقش توطئهسازان در سرنوشتِ کشورها را برجسته میدانند. در فرانسه، این عقیده تا مدتها شنیده میشد که انقلاب فرانسه را انتقامجویی بریتانیاییها از فرانسویها رقم زد و واسطه ایجاد این انقلاب، نقشآفرینی فراماسونها بودند. برعکس، در امریکا افراد و گروههایی وجود دارند که باور دارند استقلالِ امریکا محصول کینهجوییهای فرانسویان از بریتانیاییها بوده است. در میانه قرن بیستم و در سالهای جنگ سرد میان دو ابرقدرتِ امریکا و شوروی، اعضای برخی انجمنهای امریکایی گمان میکردند که توطئهگران به ردههای بالای کنگره، شورای عالی قضایی و پنتاگون نفوذ کردهاند تا امریکا را به کامِ کمونیسم بکشانند. اینان از توطئهای بسیار گسترده سخن میگفتند که قصد دارد تمام کشورهای جهان را به نظامهایی کمونیستی بدل سازد و سپس با ادغام همه آنها زیر چتر سازمان ملل، نوعی اتحاد جماهیر سوسیالیستی جهانی ایجاد کند. در مقابل، جریانات چپِ برخاسته از نحلههای فکری مارکسیستی نیز رویکرد و مواضعِ مشابهی داشتهاند. از دید اینان کاپیتالیسم (سرمایهداری) همواره متهم به دسیسهچینی برای مسخ و از خود بیگانهسازیِ انسانها و پیشبرد اهداف شیطانی و زیادهخواهانه خود بوده است.
با این همه، پیدایش و گسترشِ تئوری توطئه در جوامع پسا استعماری و نیمه استعماری شدت و عمق بیشتری داشته است. به گفته برخی محققان، توهم توطئه در منطقه خاورمیانه بیش از دیگر مناطق جهان رواج دارد و در ایران، بیش از دیگر کشورهای خاورمیانه. بخشی از توطئهپنداری در میان عموم از آنجا برخاسته که برخی ایرانیان خود را لایق و سزاوار حکومتهایی که داشتهاند، نمیدانستند ولی چون امکان و توانِ تغییر و اصلاح را نداشتهاند، بار این وضعیت را به دوش خارجیها انداختهاند. در برخی تحلیلهای مربوط به روانشناسی اجتماعی به این نکته اشاره شده که علاقه ایرانیان به تفکر اسطورهای و تمایل شدید آنان به اغراقهای شاعرانه در تقویت توهم توطئه موثر بوده است. همچنین فقدانِ احساس مسئولیت و رعایت انصاف در قضاوتهای فردی و اجتماعی و نبود اعتدال و تساهلِ فکری به نوعی اخلاقِ فردی و جمعی منجر شده که توطئهباوری را در فرهنگ و سیاست و تاریخ معاصر ایران برجسته کرده است.
اما توطئهپنداری صرفاً محصولِ مناسباتِ اجتماعی ناسالم یا روابط نیمه استعماری با قدرتهای بزرگ نیست بلکه در تاریخ طولانی استبداد نیز ریشه دارد. حکمرانیِ مستبدانه ناگزیر به ناکارآمدی و بیکفایتی و در نتیجه به نارضایتی ختم میشود ولی ساختارهای حکومتی میتوانند با توسل به تئوری توطئه و به بهانه دخالت و دسیسههای بیگانگان، پوششی برای کاستن از انتقادها به عملکردها و تصمیمگیریهایشان فراهم کنند. در جوامع بسته، توهم توطئهگری مقبول و متداول میشود زیرا به ملتها و حکومتها فرصت میدهد شکستها و ضعفها و کمبودها و مشکلات داخلیشان را با فرافکنی به جوامعِ بیرونی و عواملی خارج از مرزهای خودشان حل و فصل کنند. به علاوه، میتوان مخالفان و نارضایانِ حکومت را «خائنان به ملت» و «ایادی بیگانه» نامید و آنها را کسانی معرفی کرد که منافع ملی را زیر پا گذاشته و در مسیر تسلطِ قدرتی خارجی بر کشورِ خودشان با بیگانگان همکاری کردهاند، پس مستحق نفرتِ ملت و حکومت خود هستند. بسیاری از حاکمان با نسبت دادن برخی افراد و اندیشهها و جریانهای سیاسی و فکری به قدرتهای خارجی میکوشند نسبت به آنها نوعی انزجار عمومی پدید آورند و به این وسیله امکان سرکوبِ مخالفان خود را مشروع و موجه جلوه دهند. در یکصد سال اخیر در بسیاری از جوامع بسته یا نظامهای سیاسی مستبد، هزاران نفر تحت عنوان همکاری با دشمن یا جاسوسی بیگانه کشته شده و از بین رفتهاند. برخی منابع از کشتار حدود ۱۷۰ میلیون نفر در جهان به دست دولتهای سرکوبگر سخن گفتهاند که بیش از ۶۰ میلیون نفر آنها در دوران اتحاد جماهیر شوروی، ۳۵ میلیون نفر در چین کمونیستی، بیش از ۲۰ میلیون نفر در آلمان نازی جان خود را با این عنوان از دست دادهاند.
پس تنها مردم نیستند که در برخورد با تحولات سیاسی به چنین واژهها و دیدگاهی متوسل شدهاند. نه فقط عوام بلکه گروههای مختلف اجتماعی از چپ و راست، و تحصیلکردگان و سیاستمداران و فعالانِ حوزه قدرت از تئوری توطئه به عنوان سپر بلا یا برای ضدحملههایی علیه مخالفان بهره گرفتهاند. توطئهپنداری راه فرار عمدی از بحران برای افراد یا گروههایی است که پیشتر اندیشههای آرمانی سر داده بودند ولی چون از عملی کردن شعارها و اندیشههایشان ناتوان ماندهاند و چون نمیخواهند با رجوع به بنیانها و اصول اندیشه آرمانیشان، آن را خدشهدار کنند، تنها راه را در مانع معرفی کردنِ عوامل خارجی و بیرونی مییابند. در تاریخ معاصر ایران کمتر حکومتی را میتوان یافت که ناکامیها و دشواریهای پیش روی خود را به عوامل خارجی و وابستگان داخلیشان نسبت نداده باشد. هنگام انقلاب مشروطه، جمعی متشکل از بزرگانِ اصناف و مشاغل که خواستارِ تاسیس مجلس شورای ملی بودند، از سوی حکومت وقت به عنوانِ گروهی «تروریست» و «جیرهخوار انگلیس» خوانده شدند. پهلوی پدر نیز مواجههای متناقض با قدرتهای خارجی داشت. ناسیونالیسم و مدرنیسمی که او بانی ترویجشان بود، به شدت غربگرا بودند اما او همواره به غرب بدگمان بود. وقتی هم که در شهریور ۱۳۲۰ ناچار به ترکِ تاج و تخت و مملکت شد، از دیدِ بسیاری از اطرافیانش و عموم مردم، به این دلیل کنار گذاشته شد که دستنشانده انگلیسیها بود ولی تاریخِ مصرف و اعتبارش تمام شده بود.
پهلوی پسر نیز در سالهای سلطنت خود و به ویژه در دهه پایانی آن، هر مخالفی را آلتِ دست خارجیها میخواند. مخالفانی که گرایش چپِ سوسیالیستی داشتند، از دید محمدرضا شاه عاملان کمونیسم بینالملل یا مرتجعان سرخ بودند، ملیها وابسته به امریکا و مذهبیها نوکرانِ مصر و سوریه و عراق بودند. سفرای امریکا و بریتانیا در خاطرات خود به این نکته اشاره دارند که در سالهای پایانی سلطنت محمدرضا شاه به این پرسش تکراریِ اعلیحضرت عادت کرده بودند که «چرا سیاستهای دولتهای متبوع شما در مورد من تغییر کرده است؟» ویلیام سولیوان، آخرین سفیر امریکا در ایران در خاطراتش نوشته است که «محمدرضا شاه اعتراضات مردمی را قانونشکنی و نقضِ حاکمیت دولت توصیف میکرد و میگفت که تظاهرات و فعالیتهای طبقات مختلف اجتماعی از دانشجویان تا بازاریان، طبیعی و خودجوش نیست بلکه برنامهای از پیش تعیین شده بر علیه رژیم اوست. شاه معتقد بود که آنچه پیش آمده از حدود تواناییها و قابلیتهای کا. گ. ب (سازمانِ اطلاعاتی شوروی) خارج است و باید دستِ اینتِلِجنس سرویس و سیا (سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا و امریکا) در کار باشد. برای او اخبار و گفتارهای رادیو بی. بی. سی. شاهدِ این مدعا بود.» شاه تا روزی که درگذشت در پی یافتنِ پاسخ به این پرسش بود که چرا غربیها و به ویژه امریکا، سیاست خود در قبال او را تغییر دادند؟ اینکه مگر او چه کرد که موجب نارضایتی و رویگردانی امریکاییها از او شد؟
واقعیت این است که با تئوری توطئه میتوان مواجههای سهلتر و سادهانگارانهتر با پدیدهها و وقایع داشت. آنان که به این تئوری باور دارند، زحمتِ بررسی و مطالعه اسناد و مدارک را به خود نمیدهند و با بیان گزارههای کلی و تکراری، کار خود و مخاطبانشان را راحتتر میکنند. گمانِ توطئه و شیوع شایعه، زاده بیخبری و کمسوادی است. فضای سیاسی بسته انسانها را تا بدان حد تحقیر میکند و تخفیف میدهد که سرنوشت خود و جامعه خود را در دستانِ نیروهای بیرونی برتر ببینند و برای خود هیچ سهمی و نقشی قائل نباشند. این فرافکنی البته به جهت روانشناسی اجتماعی یکی از ساز و کارهای دفاعی هر انسانی است. بیشترِ انسانها تمایل دارند کمبودها و ضعفهایشان را به دیگران نسبت دهند و یافتنِ توجیهی به ظاهر مقبول برای فرار از مسئولیتپذیری و کسب آرامش روانی، در تئوریِ توطئه فراهمتر است. برای مردم و حاکمانی که یا اهدافی دور از دسترس و آرمانی ترسیم کردهاند و قدرتِ دستیابی به آنها را ندارند، یا آن قدر ناکارآمد و رو به زوالاند که امیدی به تغییر سرنوشت خود نمیبینند، نسبت دادنِ افول و ویرانیشان به اقداماتِ ولو بیربطِ خارجی و مقاصد و نیات شرور دشمنان، تنها چاره پیشِ روست.
تحلیل و تبیین رویدادهای سیاسی و اجتماعی و دشواریهای موجود در آنها، کاری پُرزحمت و پیچیده است که تمامی افراد قادر به انجام آن نیستند. این امر نه فقط در میانِ تحلیلگران بلکه برای مردمی هم که قرار است تحلیلها را بشنوند و بپذیرند، صادق است. نسبت دادن تمامِ ضعفها و ناکامیها به یک عامل و تقلیل امری که ماهیتی چندعلتی و چندجانبه دارد، برای سیاستورزان، تحلیلگران و البته عموم مردم موردپسندتر و سهلتر است و همین سادهسازیها توسل به تئوری توطئه را بیشتر تشویق میکند.
پایبندی به چنین دیدگاهی اما این نتیجه را در بر خواهد داشت که تحولات سیاسی اصالت چندانی ندارند و سیاستورزان و تصمیمسازان از خود اراده و اختیاری ندارند و کمتر اتفاق میافتد که واقعهای به صورتِ طبیعی به وجود آید. بر این اساس، بررسی و تجزیه و تحلیلِ تحول یا رخدادی براساس عواملِ ایجاد کننده آن، جای خود را به اضطراب و استیصال از اموری پنهانی خواهد داد که در هر حال خارج از اراده ملت و حکومت رخ میدهند و امکانی برای ممانعت از وقوع آنها وجود ندارد. اما برخلافِ تصورِ توطئهپنداران تمامِ آنچه در داخل میگذرد، اصالت و اهمیت دارد و باید در متنِ بررسی و تامل باشد و تمام آنچه در خارج جریان دارد، فرع است و در حاشیه. موفقیت توطئهها نیازمندِ وضعیت و شرایطِ بسترسازِ مناسبی است که ماهیتِ قضایا و مسائل پیش میآورند.
شکی نیست که در جهانِ سیاست و اقتصاد، سناریوهای مختلف و بسیار متعددی برای هدایت و کنترلِ روندِ تحولات و جریانسازی برای توفیقِ گزینههای مطلوب وجود دارند و طراحی هم میشوند اما مهمتر آن است که چنین برنامهریزیها و توطئههایی چقدر مجال بروز و اثرگذاری مییابند. این ضعفهای داخلی است که تدبیرهای خارجی را موثر و محقق میسازد. بنابراین نباید در ارزشگذاریِ عوامل، بهای اصلی را به حاشیه یعنی عوامل خارجی نسبت داد. توهم توطئه نشان از تسلط و غلبه فرهنگ و باورهای نامدرن در جوامعِ در حال گذار است، فرهنگی که متاسفانه هنوز مسئولیتپذیری و پاسخگویی را اصل نمیشناسد و میخواهد دولت و ملت را مبری از نارساییها و ناکامیهایی بداند که واقع شدهاند.
در جهان قدیم و جدید، اصلیترین غایتِ هر کشور و حکومتی، کسبِ هرچه بیشتر منافع و توسعه قدرت و نفوذ خود بوده است. نمیتوان کشوری یا دولتی را به دلیل تلاشهایش برای کسب مزایا و منافع بیشتر و بهتر سرزنش کرد یا به دلیل عدم رعایتِ اصول اخلاقی محکوم کرد. نظام سیاسی بینالملل، عرصه رقابتِ واحدهای سیاسی متعدد است و هر واحد سیاسی با بهرهگیری از همه امکانات داخلیاش در پی بهرهبرداری بیشتر از منابع خارجی است. بارِ سنگینِ توسعه و پیشرفت داخل نیز بیش از همه بر دوشِ نیروها و عوامل داخلی است و به همین دلیل برای کسب توان رقابت در ساختار نابرابر و مبتنی بر قدرت در نظام بینالملل باید به مسائل درونی بیش از عوامل بیرونی اصالت و اهمیت داد. کنار گذاردنِ توطئهپنداری و ایمان آوردن به اثربخشی و تعیینکنندگی ارادههای فردی و جمعی، نخستین گام برای قرار گرفتن در مسیرِ تحولِ اجتماعی و توسعه سیاسی است.
منابع:
۱. یرواند آبراهامیان، احمد اشرف، و محمدعلی همایون کاتوزیان (۱۳۸۲)، جستارهایی درباره تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمه ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی.
۲. صادق زیباکلام (۱۳۷۸)، «توهم توطئه»، جستوجو، تهران.
۳. احمد اشرف (۱۳۷۴)، «توهم توطئه»، فصلنامه گفتوگو، شماره ۸، تابستان ۱۳۷۴، تهران.
۴. یرواند آبراهامیان (۱۳۷۷)، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی.
۵. صادق زیباکلام (۱۳۷۵)، ما چگونه ما شدیم؟، تهران: انتشارات روزنه.
۶. یرواند آبراهامیان (۱۳۶۹)، «فکر توطئهچینی در فرهنگ سیاسی ایران»، کنکاش، دفتر هفتم، زمستان ۱۳۶۹.
نظر شما :