پنج ویژگی تجددگرایی افراطی در دوران قاجاریه/ سخنرانی عبدالله شهبازی
متن سخنرانی دکتر عبدالله شهبازی درباره وضعیت تجددگرایی در دوران مشروطه
بحثی که خدمت حضار محترم عرضه میکنم بررسی مختصاتی است که تجددگرایی افراطی در ایران، از عهد قاجار تا انقلاب مشروطه، از آن برخوردار بوده است. من پنج ویژگی، پنج مختصه، را برای تجددگرایی افراطی آن دوران ذکر خواهم کرد.
زمانی که از تجددگرایی افراطی سخن میگویم، قصد دارم بین تجددگرایی به معنی مرسوم کلمه، که از آن نوآوری و نوخواهی و گرایش به تجدّد به معنای مثبت آن مستفاد میشود، با آن حرکتی که در دوران قاجاریه اتفاق افتاد و نوعی غربگرایی مفرط بود، تفکیک قائل شوم. ما با الفاظ و واژهها سر جنگ نداریم. ما میتوانیم مفاهیمی را که لوز (loose)، باز، هستند مورد استفاده قرار دهیم. مفهوم دمکراسی را مثال میزنم که آن را پذیرفتهایم و معادل مردمسالاری را برای آن ساختهایم زیرا تعاریف از دمکراسی آنقدر زیاد است که میتوانیم هر نوع نظام سیاسی را در قالب این مفهوم تبیین کنیم. وقتی مفهومی دارای تعاریف و تأویلهای فراوان است و مقبولیت اجتماعی و جاذبه روانی دارد، مثل دمکراسی، دلیلی ندارد که با اینگونه واژهها به ستیز برخیزیم. مفهوم تجددگرایی نیز چنین است.
ما از این واژه یک مفهوم مثبت را میتوانیم اخذ بکنیم: گرایش به نوآوری و منطبق شدن با مقتضیات زمان؛ تعبیری که مرحوم شهید مطهری به کار بردند. و نیز یک مفهوم علمی را میتوانیم از آن استنباط کنیم آنطور که در جامعهشناسی و علوم سیاسی و نظریات توسعه بیان میشود. در این معنا، تجددگرایی به معنی پیروی از آن الگوها و قالبهای نظری است که بعدها، به خصوص پس از جنگ جهانی دوّم و در دهه 1960 میلادی، در بعضی از تئوریهای مدرنیزاسیون و توسعه متبلور شد و چارچوبهای مشخصی را شکل داد که از نظر ما قابل بحث و نقادی است.
تجددگرایی افراطی در ایران از زمان سلطنت فتحعلیشاه و بهویژه پس از شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه شکل گرفت؛ یعنی از زمانی که رویاروییهای فکری ما با ابعاد نظری و فرهنگی تمدن جدید غرب آغاز شد. اوّلین مرحله از این رویارویی تهاجم میسیونرهای پروتستان است که از سوی کمپانی هند شرقی بریتانیا به ایران اعزام میشدند. سفر هنری مارتین به ایران و مناظرهها و جنجالی که او برانگیخت (1811-1812) و انتشار رساله میزانالحق، که ردیهای است بر قرآن کریم، و توزیع آن در ایران در اواخر عمر فتحعلیشاه و اوائل سلطنت محمد شاه نقش مهمی در این رویارویی داشت.
رساله میزانالحق را به هنری مارتین منسوب میکنند و مرحوم دکتر عبدالهادی حائری نیز در کتاب ارزشمند خود، نخستین رویارویی اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، این کتاب را به هنری مارتین نسبت داده است. ولی، در واقع، این کتاب نوشته کارل فاندر (1803- 1865)، میسیونر پروتستان آلمانی، است که متن فارسی آن در سال 1835 در قلعه شوشی گرجستان چاپ شد. به گمان من، مسلمانانی که تازه مسیحی شده و در بنگال در خدمت کمپانی هند شرقی بریتانیا و دستگاههای تبشیری پروتستانی بودند، مثل میرزا فترت و آقا ثبات، در تدوین این کتاب نقش مهمی داشتند. توزیع میزانالحق در ایران جنبش ردیهنویسی علیه آن را ایجاد کرد که اولین مقابله فکری جدّی علمای شیعه با غرب جدید بهشمار میرود. علمای وقت، مانند میرزای قمی و ملا محمدرضا همدانی و ملا علی نوری و سید محمد حسین خاتونآبادی و ملا احمد نراقی، رساله هایی علیه میسیونرها یا بهقول آنها پادری نوشتند. پادری از واژه father (پدر) اخذ شده و منظور میسیونرهای مسیحی است؛ میسیونرهای پروتستانی که از طریق کمپانی هند شرقی و دولت بریتانیا حمایت میشدند.
این شروع یک سیر برخورد و به تعبیر امروز تهاجم فرهنگی است که تداوم پیدا میکند و جامعه ما را، روحانیون و روشنفکران سنتی ما را، در چالش با مفاهیم جدید قرار میدهد.
پدیدهای که ما تحت عنوان تجددگرایی افراطی از آن یاد میکنیم، و به نیروی سیاسی و اجتماعی چنان قدرتمندی تبدیل میشود که میراث انقلاب مشروطه را میخورد و آرمان خود را در قالب حکومت رضا شاه پهلوی تأسیس میکند، از همین دوران بهتدریج شکل میگیرد. روند شکلگیری این جریان تقریباً همزمان با روند مشابهی در عثمانی است.
مقارن با سلطنت فتحعلیشاه در ایران، در عثمانی سلطان محمود دوّم در قدرت است و او در پی تحقق چنین الگوهایی است و پس از او در دوران سلطان عبدالمجید عصر تنظیمات را در عثمانی شروع میکند. مقارن با انقلاب مشروطه ایران، در سالهای 1905- 1907 در روسیه نیز انقلاب در جریان است که به تأسیس مجلس دوما و سلطنت مشروطه روسیه منجر میشود. در واقع، سه قدرت بزرگ منطقه، ایران و عثمانی و روسیه، در قرن نوزدهم میلادی همپای هم درگیر چالشهای فکری و سیاسی با کانونهای استعماری غرب هستند.
برای این نیرو، برای این جریان سیاسی و فکری، پنج مختصه میشناسیم:
اول، پایگاه اجتماعی این جریان نخبگان سیاسی جدید یا دیوانسالاران جدید است.
در درون حکومت قاجاریه قشری از تکنوکراتها و نخبگان جدید شکل گرفت که از نخبگان سنتی متمایز بود. خاستگاه اوّلیه و اصلی این قشر در وزارت خارجه بود زیرا دیپلماتها طبعاً با غرب بیشتر ارتباط داشتند، به خارجه میرفتند یا با مقامات غربی ساکن ایران دمخور بودند. در این میان اعضای اقلیتهای دینی، به خصوص ارامنه، به دلیل پیشینه آشنایی با غرب و زبانهای غربی در وزارت خارجه جایگاه خاصی داشتند. بنابراین، تصادفی نیست که شخصیتهایی مثل میرزا یعقوب ارمنی یا پسرش میرزا ملکم خان ناظمالدوله در دیوانسالاری عهد قاجار ظهور میکنند و جایگاهی چنان شامخ به دست میآورند. به این ترتیب، در دیوانسالاری ایران گروه جدیدی از کارگزاران دولتی شکل میگیرد که آنها را نخبگان جدید مینامیم.
بحثی که رواج یافته، و من قبلاً در همایش قم و در همایش جریانهای فکری مشروطه در این باره صحبت کردهام و در اینجا هم مجدداً تأکید میکنم، که گویا در مشروطه جدال بین علما و روشنفکران بود بحث غلطی است. ما نمیتوانیم این دیوانسالاران جدید را روشنفکر، به مفهوم علمی کلمه، بدانیم. وجه شاخص جریانهایی که در مقابل علما و در مقابل جریانهای سنتگرا و اصالتگرا بودند همان تجددگرای افراطی بودن آنهاست؛ افراط در یک سری باورها و اعتقادات به مدل توسعه غربی، به الگوهای غربی. و در بین آنها، که مشروحتر در سخنرانی قبل در همایش جریانهای فکری مشروطه عرض کردم، روحانیون کم نبودند. در بین مجتهدین افرادی مثل آقا سید اسدالله خرقانی و آقا شیخ ابراهیم زنجانی بودند.
در بین وعاظ و طلاب هم این تجددگرایان افراطی کم نبودند. در واقع، بخش مهمی از نیروهایی که با علما درگیر شدند، مثل سید حسن تقیزاده، در بین طلاب بودند که بعدها مکلا شدند، لباس روحانیت را از تن خارج کردند و بعضی از این طلاب افراطی مجلس اوّل و مجلس دوّم پایهگذاران الیگارشی حکومتگر، هزار فامیل، دوران سلطنت پهلوی شدند.
بنابراین، در انقلاب مشروطه جدال اصلی بین روشنفکران و علما نبود، بلکه این تجددگرایان افراطی و غربگرا بودند که در چالش قرار گرفتند با علما و میخواستند الگوهای تفکر غربی و مدلهایی را که از توسعه غربی در ذهن داشتند بر جامعه ایرانی تحمیل کنند.
این بود مختصه اوّل.
با توجه به اینکه وقت من در حال اتمام است، مختصات بعدی را سریع و تیتروار عرض میکنم:
دوّمین مختصه این جریان پیوند با تفکر خاصی است که در مقدمه بحث مفصلاً به آن اشاره کردم: اعتقاد به اینکه غرب موجود غایت تجدّد ماست و باید مدلهای غربی را الگوی ترقی خود قرار دهیم و همان راهی را که غرب طی کرده بپیمائیم. مانند حذف مذهب از حیات سیاسی که تصوّر میشد لازمه ترقی است.
سوّمین مختصه اخذ الگوی حکومتگری استبدادی از غرب است.
برخلاف آنچه در جامعه روشنفکری ما رواج یافته، تجددگرایان عهد قاجار الگوهای لیبرالیسم و شعارهای انقلاب بزرگ فرانسه را از غرب اخذ نکردند بلکه اوّلین دیوانسالاران غربگرای ما الگوی حکومتگری استبداد روشنگرانه یا اصلاحگر را از غربیها اخذ کردند. در عثمانی هم چنین بود. در مصر، در دوران حکومت محمدعلی پاشا، نیز همین بود. در روسیه نیز، البته یک قرن پیشتر در دوران پطر کبیر، همین بود.
یعنی نخبگان جدید در این کشورها الگوی حکومتگری مستبد غربی سدههای هفدهم و هیجدهم را، که پیش زمینه توسعه غرب در قرن نوزدهم بود، اقتباس کردند. در قرون هفدهم و هیجدهم اروپای غربی دوران استبداد روشنگرانه را طی کرد و همین دوران است که راه را برای پیدایش مدلهای جدید دمکراسی در قرن نوزدهم هموار نمود. هم دیوانسالاران جدید عثمانی عصر سلطان محمود دوّم و دیوانسالاران تنظیمات مانند مصطفی رشید پاشا و عالی پاشا و فؤاد پاشا و هم نخبگانی که از زمان فتحعلیشاه به بعد، به خصوص در دوره صدارت میرزا حسین خان سپهسالار، منادی تجدّد در ایران بودند استقرار دولت متمرکز استبدادی را میخواستند تا جامعه را برای رسیدن به غایت غربی، الگوی اروپای غربی، رهنمون شود.
یعنی گمان میبردند که تنها از طریق استقرار حکومت متمرکز مدل غربی، و با حذف نهادهای میانی و تمرکز همه قدرت در دست حکومت مرکزی، میتوان به ترقی رسید. این گرایش در مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده، از نظریهپردازان اوّلیه تجددگرایی افراطی ایرانی، کاملاً مشهود است. و به همین دلیل است که این نخبگان سیاسی اخذ الگوی استبداد غربی را به ناصرالدینشاه توصیه میکردند.
این جریان اگر در انقلاب مشروطه هوادار شعارهای دمکراتیک شد، و از حقوق ملّت و پارلمان و مطبوعات و غیره دم زد، این رویه کاملاً تاکتیکی بود. هدف تصرف حکومت بود و شعارهای مشروطهخواهی ابزاری برای نیل به این هدف. به همین دلیل، پس از سقوط محمدعلی شاه و در دوران سلطنت احمد شاه، که این جریان در حاکمیت سیاسی از اقتدار فراوان برخوردار است، مجدداً به همان خواستهای ترقی آمرانه و استبداد روشنگرانه و تمرکز قدرت و حذف نهادها و ساختارهای مدنی واسطه، که در دوره صدارت سپهسالار مطرح بود، رجعت میکنند. و سرانجام، آرمان خود را در قالب سلطنت پهلوی مستقر میکنند. به عبارت دیگر، تأسیس سلطنتی مشابه با حکومت رضا شاه پهلوی آرمانی بود که از اوائل دوره ناصری، به خصوص از دهه 1870 میلادی، در میان این دیوانسالاران جدید مطرح بود و به دنبال تحقق آن بودند.
مختصه چهارم این جریان پیوند با کانونهای استعماری غرب است.
این ویژگی را در جریانهای مشابه در عثمانی و مصر و چین و هند و آمریکای جنوبی و بسیاری نقاط دیگر، مثلاً در جنبشهای استقلال یونان و ایتالیا، نیز میبینیم. مثلاً، امروزه اسنادی از طبقهبندی خارج شده و در دسترس مورخین قرار گرفته که نشان میدهد سون یات سن، که سلطنت منچو را برانداخت و حکومت جمهوری را در چین تأسیس کرد و معمولاً به عنوان شخصیتی آزادیخواه شناخته میشد، از جوانی با سازمانهای سری ماسونی رابطه داشته و با تجار یهودی و انگلیسی و آمریکایی تریاک مستقر در هنگکنگ و شانگهای و کانونهای استعماری بریتانیا و آمریکای شمالی پیوند عمیق داشته است.
قرن نوزدهم دوران تهاجم استعمار، به رهبری بریتانیا، است. بریتانیا در سده نوزدهم منادی همان شعارهایی است که آمریکاییها در زمان دولت وودرو ویلسون (جنگ جهانی اوّل) و حتی امروزه مطرح کرده و میکنند و برای خود رسالت متمدن کردن سایر ملتها را قائلاند. انگلیسیها از قرون هیجدهم و نوزدهم همین شعارها را مطرح میکردند.
مثلاً، زمانی که ارتشهای انگلیس و فرانسه و آمریکا و روسیه به همراه ارتش خصوصی قاچاقچیان تریاک برای تأمین منافع تجار بزرگ تریاک به چین حمله میکنند و در اوت 1860 پکن، پایتخت باستانی حکومت منچو، را غارت میکنند و کاخ تابستانی را به آتش میکشند، پالمرستون، وزیر خارجه و سپس نخستوزیر وقت بریتانیا، این اقدام را گسترش تمدن عنوان میکرد. همان چیزی که امروز کسانی مانند آقایان بوش و تونی بلر و رمسفلد و خانم رایس عنوان میکنند.
گناه دولت چین این بود که ورود تریاک را ممنوع کرده و منافع کمپانیهای بزرگ تریاک را به خطر انداخته بود. بزرگترین این کمپانیها، مانند کمپانی جردن ماتسون، انگلیسی و آمریکایی بودند و به تجار بوستن (مانند خانوادههای راسل و پرکینز و استور و فوربس و غیره) و زرسالاران یهودی لندن (مانند خانوادههای روچیلد و ساموئل) و هند و بغداد (مانند خانوادههای ساسون و عزرا و گبای و حی و ازقل و غیره) تعلق داشتند.
در همان زمان، کسانی مثل گلادستون، نماینده جوان پارلمان که بعدها نخستوزیر بریتانیا (از حزب لیبرال) شد، نیز بودند که جنگ تریاک را جنگ ناعادلانه و تبهکارانه برای حمایت از یک تجارت غیرقانونی و رسوا میخواندند. یعنی، برخلاف ادعای برخی نویسندگان ایرانی که میخواهند دلالان و عوامل ایرانی این کمپانیهای تجارت تریاک در دوره قاجاریه را تطهیر کنند (خانوادههایی مثل فروغی و بوشهری و مهدوی و نمازی و غیره را)، چنین نبود که در قرن نوزدهم تجارت تریاک اخلاقی وموجه و تجارتی ساده مشابه با تجارت سایر اقلام و کالاها باشد.
بحث وابستگی و پیوندهای نخبگان و دیوانسالاران جدید غربگرا به کانونهای استعماری بحث بسیار مفصل و پیچیدهای است. من اصطلاح کانونهای استعماری را به کار میبرم زیرا استعمار تنها به دولتها، مثلاً دولتهای انگلیس و فرانسه و آمریکا، خلاصه نمیشود بلکه شامل بخش خصوصی نیز میشود. پدیدهای که امروزه تحت عنوان مافیا از آن نام میبریم، زرسالاران یهودی که بعدها پدیده صهیونیسم را خلق کردند، در ترکیب این کانونهای استعماری نقش تعیینکننده داشتند. اصولاً در پیدایش تمدن جدید غرب و گسترش استعماری آن بیشترین نقش را کانونهای خصوصی ایفا کردند نه دولت.
مثلاً، کمپانی هند شرقی بریتانیا یک کمپانی خصوصی بود نه دولتی. یا، سر سیسیل رودز، که جنوب آفریقا را اشغال کرد و معادن بزرگ الماس را تملک نمود و امروزه نیز میراث او بهنام کمپانی دبیرز De Beers انحصار تجارت الماس جهان را به دست دارد، کارگزار دولت بریتانیا نبود. او کارگزار بخش خصوصی، لرد ناتانیل روچیلد و شرکایش از جمله اعضای خانواده سلطنتی بریتانیا، بود و با سرمایهگذاری آنها فتوحاتش را انجام داد و بعد تقدیم ملکه ویکتوریا کرد.
در این زمان، یعنی در عصر ویکتوریا که اوج استعمار بریتانیا بهشمار میرود، دولت بریتانیا بزرگترین بدهکار و وامدار به این کانونها بود. بانک شاهنشاهی انگلیس و ایران (بانک شاهی) و بانک استقراضی روسیه در ایران نیز خصوصی بودند نه دولتی؛ و هر دو به زرسالاران یهودی مثل اعضای خانوادههای ساسون و پولیاکوف و گوئنزبرگ تعلق داشتند که خویشاوند و شریک بودند.
پنجمین مختصه جریان تجددگرای افراطی استفاده از سازمانهای سری و فرقههای شبه دینی و محافل ماسونی برای پیشبرد اهداف خود است.
آنها در ایران ابتدا فرقه بابیه را ایجاد کردند که کمی بعد به دو فرقه ازلی و بهائی تقسیم شد. هم ازلیها و هم بهائیها نقش مهمی در تحولات دوران واپسین قاجاریه و به خصوص منحرف کردن انقلاب مشروطه و برانداختن حکومت قاجاریه ایفا کردند.
این نقش را در رسالهای بهنام جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران تا حدودی شرح دادهام ولی هنوز تحقیقات کامل خود را در این زمینه منتشر نکردهام. در آوریل سال 1854 فردی بهنام مانکجی هاتریا به همراه میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار بعدی) از بمبئی وارد ایران شد و در پوشش عمدةالتجار در تهران مستقر شد.
مانکجی از 14 سالگی عضو ارتش هند بریتانیا بود و در واقع به عنوان افسر اطلاعاتی ارتش هند بریتانیا و مسئول شبکههای مخفی حکومت هند بریتانیا در ایران ماندگار شد. او تا زمان مرگ در تهران (فوریه 1890) نقش بسیار مرموز و مؤثری در حیات سیاسی ایران ایفا کرد. کمی بعد از مرگ او، از سال 1896 سر اردشیر ریپورتر این مسئولیت را به دست گرفت و سپس پسر اردشیر بهنام سر شاپور ریپورتر. نقش این سر شاپور تا انقلاب اسلامی ادامه داشت و به گمان هنوز مؤثرترین فرد در دستگاه اطلاعاتی آمریکا و انگلیس در مسائل ایران است.
مانکجی پس از استقرار در تهران گروهی از نخبگان سیاسی، مانند رضاقلی خان لله باشی (نیای خاندان هدایت) و محمدتقی لسانالملک سپهر (نیای خاندان کاشانی سپهر) و میرزا عبدالرحیم ضرابی (نیای خاندان ضرابی و کلانتر تهران) و غیره، را در پیرامون خود جمع کرد و فعالیت اطلاعاتی و فرهنگی و سیاسی گستردهای را سازمان داد.
مانکجی هم در گسترش بابیگری و بهائیگری نقش فعال داشت؛ مثلاً میرزا ابوالفضل گلپایگانی، برجستهترین شخصیت فکری تاریخ بهائیت، یکی از منشیان او بود. مانکجی تشکیلاتی بهنام فراموشخانه را نیز ایجاد کرد که استاد اعظم آن شاهزاده جلالالدین میرزا، پسر پنجاه و هشتم فتحعلیشاه، بود. در این تشکیلات ماسونی میرزا یعقوب ارمنی و پسرش میرزا ملکم خان ناظمالدوله نقش فعال داشتند و به این دلیل، و ضمناً برای مسکوت ماندن و استتار نام مانکجی، فراموشخانه به نام ملکم شهرت یافته است.
تجددگرایان افراطی برای تحقق اهداف خود از همهگونه سازمانها و فرقههای مخفی، از بابیگری و بهائیگری تا فراماسونری و برخی طریقتهای صوفیه، بهره میبردند. این ویژگی نیز در تجددگرایی افراطی دیگر کشورهای مشابه، مانند عثمانی و مصر و هند و چین، دیده میشود. فرضاً، در عثمانی جدیدالاسلامان یهودی فرقه دونمه را ایجاد کردند و بنیانهای الیگارشی را شکل دادند که بعدها در دوران حکومت آتاتورک حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ترکیه را به دست خود گرفت.
برخی از محققین تصوّر میکنند که فراماسونری ایران در زمان مشروطه چون وابسته به گرانداوریان فرانسه بود و گرانداوریان (لژ اعظم) گویا مُلهم از آرمانها و شعارهای انقلاب فرانسه بود، پس فراماسونهای ایرانی به دنبال تحقق شعارهای انقلاب فرانسه (آزادی، برابری، برادری) بودند و افراد وابسته به استعمار نبودند. آنها به دلیل آزادیخواهی جذب فراماسونری شدند. این مطلبی است که مرحوم محیط طباطبایی مکرر مطرح میکرد و اخیراً در کتاب مشروطه ایرانی آقای ماشاءالله آجودانی نیز تکرار شده است.
آجودانی مینویسد:
ذکر این نکته ضروری است که بسیاری از روشنفکران عصر ناصری سازمان فراماسونری را یک سازمان مترقی، انقلابی و آزادیخواه میشناختند که هدفی جز مبارزه با استبداد و ایجاد دمکراسی و بیداری ملتها ندارد. یکی از عواملی که باعث جذب روشنفکران این دوره به سازمانهای فراماسونری و لژهای فرانسوی آن میشد نقشی بود که اعضای این سازمان در انقلاب کبیر فرانسه ایفا کرده بودند و حتی رهبری آن را به دست گرفته بودند. (ماشاءالله آجودانی، مشروطه ایرانی و پیش زمینه های نظریه ولایت فقیه، لندن: انتشارات فصل کتاب، 1367، ص 244)
چنین نیست. بنده یک جلد کتاب قطور نوشتهام در 586 صفحه و حاصل تحقیقات خود را در این زمینه عرضه کردهام. این کتاب به عنوان جلد چهارم مجموعه زرسالاران منتشر شده با عنوان: نخستین تکاپوهای فراماسونری. در پژوهش فوق فقط به دنبال شناخت منشاء فراماسونری و نقش اوّلیه آن بودم و یافتن پاسخ مستندی برای این پرسش که آیا به راستی فراماسونری در آغاز سازمانی برای تحقق آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتجویانه بود یا خیر؟ در واقع، تنها با این پژوهش است که من توانستم فراماسونری را واقعاً بشناسم و تاریخی علمی و مستند از پیدایش آن عرضه کنم. در این کتاب حرفهایی است که برای اوّلین بار مطرح میشود.
من بهطور مستند و قطعی به این نتیجه رسیدم که فراماسونری را همان کانونهایی که خاندان آلمانی هانوور را در انگلستان به سلطنت رسانیدند در اوائل قرن هیجدهم، در سال 1717، ایجاد کردند؛ ابتدا به عنوان سازمان مخفی رازگونه و فرقهمانندی که حاکمیت هانوورهای آلمانی و پروتستان را بر سراسر بریتانیا، بر انگلستان و اسکاتلند و ایرلند و غیره، بهرغم نفوذ گسترده سلسله منقرض شده استوارت در بین مردم و به خصوص در بین کاتولیکهای بریتانیا، تأمین کند. سپس، از سال 1734 این سازمان را در فرانسه علیه خاندان سلطنتی رقیب الیگارشی لندن، یعنی سلطنت خاندان بوربن، ایجاد کردند.
به عبارت دیگر، فراماسونری از ابتدا به عنوان ستون پنجم الیگارشی حاکم بر بریتانیا در فرانسه علیه حکومت وقت فرانسه به کار گرفته شد و به همین عنوان نیز در میان فرانسویها شهرت یافت. اوّلین لژهای ماسونی را در پاریس انگلیسیها ایجاد کردند و زمام آن را به اعضای خاندان اورلئان سپردند که عموزاده و در عین حال رقیب بوربنها بودند. بعدها، یکی از اعضای خاندان اورلئان، بهنام لویی فیلیپ، که دارای پیوندهای عمیق با الیگارشی لندن بود، در جریان انقلاب 1830 سلطنت فرانسه را به دست گرفت. سلطنت لویی فیلیپ، که به عنوان فاسدترین دوره در تاریخ فرانسه شناخته میشود، تا انقلاب 1848 ادامه یافت.
بنابراین، فراماسونری حتی در فرانسه نیز به عنوان یک نهاد پیشبرنده مقاصد کانونهای استعماری بریتانیا شناخته میشود. بعداً، در قرن نوزدهم، فراماسونری همین نقش را در کشورهای اروپایی مانند ایتالیا، در کشورهای آمریکای لاتین و در کشورهای شرقی، از جمله عثمانی و مصر و چین و هند و ایران، به سود کانونهای استعماری ایفا کرد.
منبع: خبرآنلاین
نظر شما :