مروری بر اندیشههای خلخالی درباره مسائل جهان سوم/ امپریالیسم به سان گربه همسایه
شیرین افشار
به این ترتیب، خلخالی در سالهای تبعیدش مطالعاتی درباره کشورهای امریکای لاتین، آسیا و آفریقا داشت. محصولِ این مطالعات در قالبِ دستنوشتههایی کوتاه که بیشتر به مجموعه نظرات شخصی و برداشتهای سلیقهای او درباره بسیاری از موضوعاتِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شبیه است تا متنی که با توجه به معیارهای علمی و روشهای پژوهشی تهیه و تدوین شده باشد. به ویژه برای خوانندهای که مختصر آشنایی با تاریخ ملل و مناسبات بینالمللی داشته باشد، این نوشتههای نامنظم و بدونِ قاعده بیش از هر چیز به مطالبِ موجود در دفتر خاطراتِ یک انسانی عامی که خواسته درباره هر موضوعی اظهارنظر کند، شبیهتر است. عناوینِ انتخاب شده برای هر موضوع نیز ارتباطِ منطقی و معنایی با یکدیگر ندارند. او گاه نام یک کشور مانند «چین»، «حبشه»، «سیرالئون»، «زامبیا»، «مکزیک»، «گوآتمالا» و... یا نامِ یک شخصیت سیاسی مانند «انور سادات»، «جان کندی»، و... را بیهیچ عبارتِ توضیحدهندهای آورده و گاه از جملات و عباراتی چون «یکی از فجیعترین تراژدیهای تاریخ اتفاق افتاد»، «آیا دین مسیح اقتضای استعمار و استثمار میکند؟»، «غارت دنیا از طرف امپریالیسم جهانی ادامه دارد»، و... به عنوانِ تیترهای موضوعیِ جداکننده استفاده کرده است.
آنچه اما در تمامی دستنوشتههای این روحانیِ تبعیدی به چشم میخورد، ذهنیتِ ضدِ استعماری و ضدِ امپریالیستی نویسنده است که در فضای دوقطبیِ آن روزهای نظام بینالملل و گرایشهای چپروانه عمده اندیشمندان در عمومِ کشورهای جهان سوم امر غریبی هم نبوده است. او البته در تحلیلِ نقش دین در مبارزات انقلابی راه خود را از مارکسیستها جدا میکند و مینویسد: «مادیون و کمونیستها مطالبی را تحت عنوان فلسفه و علم به خوردِ مردم میدادند و با قاطعیت بیان میکردند که اگر در هر جایی از جهان انقلاب صورت عمل به خود گیرد، حتما و قطعا پرولتری، کارگری، کمونیستی، اشتراکی و الحادی خواهد بود و دین و مذهب به منزله عاملِ تخدیر و افیونِ ملتهاست... اما نه تنها دین عامل تخدیر و افیون ملتها نیست بلکه یگانه اهرم و پتکِ گران و وسیله زدودن و محرک و دینام و چاشنی اصلی حرکت اصیل به سوی بیداری آنها برای نفی هرگونه وابستگی، استکبار، استثمار، امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم است...»
خلخالی در همه گرفتاریهای عالم، دستِ توطئهساز و دسیسهچینِ ابرقدرتها مخصوصا ایالات متحده امریکا را دیده و با بیانی تند و آتشین، انتقاداتی صریح و کوبنده و لحنی خصمانه و ستیزهجویانه نسبت به حضور امریکا در تمامی کشورهای جهان سوم دارد: «ایالات متحده امریکا که در اطراف آمازون با کمالِ بیرحمی [نسبت به] بومیان سرخپوست و برای بر انداختن قومیت و ملیت آنها وارد عمل شد، هر قومیت و ملیتی را در شرقِ میانه و شرق دور، مورد همین هجومهای بیامان خود قرار داده است. دولتِ امروز امریکا با عظیمترین سرمایه خود فجیعترین کشتار بیامان را در خاورمیانه با دست صهیونیستها و در شرق دور با دست خودشان انجام داده و میدهند... امریکا برای حفظ سودهای کلانِ [ناشی از] انحصارات خود به پایمال کردن اصول بشردوستی اجبار دارد و به طور کلی سیاست امریکا را میتوان در سودجویی و استفاده کلان از تمام جهان توجیه و تفسیر کرد...»
دشمنانِ امریکا و مخالفانِ استعمار، از منظرِ خلخالی دوستانی حقیقی و قهرمانانی ستودنی بودند و برعکس، همراهان امریکا، خائنانی نابخشودنی در پیشگاه بشریت. او قتلِ «پاتریس لومومبا» در کنگو را از فجیعترین تراژدیهای تاریخ خواند و «سیمون بولیوار» را جنگجویی دلاور و آزاده نامید که «زحمات پیگیر و کوشش خستگیناپذیر بولیوار نه تنها در تاریخ امریکای لاتین بلکه در سراسر جهان آزاد مورد توجه و ستایش است. به دست آوردن گوهر گرانبهای آزادی با کوشش مختصر امکانپذیر نخواهد بود و رهبرانی چون سیمون بولیوار میخواهند که در همه میدانها از مبارزه بیامان علیه اشغالگران از پای ننشینند...» او «درایت و کاردانیِ جمال عبدالناصر» را نیز تحسین میکند: «او یکی از برجستهترین فرزندان عرب و آفریقا و مسلمانان بود که توانست در لحظات بحرانی سیاست مصر را با عاقلانهترین وجهی هدایت کند... او دشمن آشتیناپذیرِ امپریالیسم عرب و دشمن غیرقابل انعطافِ صهیونیستها و اسرائیل بود...» در مقابل روایتِ خلخالی از مردانی چون «هامر شولد»، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد با تعابیری چون «آلت دستِ استعمار، خائن به قوانین سازمان ملل، عامل قتلِ لومومبا و...» همراه است.
نگاه و روایتِ خلخالی از عمده محصولاتِ سیاسی و اقتصادی غربی با سوءظن و بدبینی همراه است. او جایی درباره سازوکار انتخابات و حکومتهای موسوم به دموکراسی چنین مینویسد: «دموکراسی متداول در جهان در واقع یک تئوری صرف است و عمل در آن مشاهده نمیشود. آخرالامر مردم بیچاره جمع میشوند و رأی میدهند و یک نفر رئیس برای خود درست میکنند که حافظ منافع خویش است نه دیگران. در انتخابات امریکا صاحبان کارخانهها حق رأی را خریده و تا میتوانند با تبلیغاتِ فریبنده رادیو و تلویزیونها مردم را اغوا کرده و خواسته جهانخواران و صهیونیستها و طرفداران تبعیض نژادی بر مردم بیخبر تحمیل میشود... نمونه کامل انتخاباتِ آزاد در انگلستان همین اواخر بود که حزب کارگر در آن شکست خورد و حزب محافظهکار روی کار آمد اما این دو حزب مانند دو کشتیگیر هستند که میخواهند مشتریهای خودشان را به هر طریقی که هست، سرکیسه کنند. مبارزات انتخاباتی و نطقهای پارلمانی همه و همه یک کلک بیشتر نیست و در حقیقت خیمهشببازی است و هر دو حزب در واقع، حافظِ منافع سرمایهداران بیخبر از خدا میباشند...»
در چنین نگرشی، حتی سازمان ملل متحد نیز جایی برای قدرتطلبیِ به ظاهر مشروعِ ابرقدرتهاست: «سازمان ملل متحد در واقع برگ برندهای است حقوقی که دولتهای امپریالیستی وقتی که تمام حیلههای خشونتآمیزشان شکست بخورد آن را بر زمین میزنند. ایجاد مناطقِ کوچک و تقسیم سرزمینها و کمیسیونهای مختلفِ نظارت و تحت قیمومیت قرار دادن سرزمینها، وسائل و طرق قانونی بینالمللی است بر این غارت و چپاول و اعمال تبهکاری در زیر سرپوش قانون...» روایتِ خلخالی از تحولاتِ کشورهای جهان سوم آشکارا یکسویه و هوادارانه است اما او فقط راوی نیست، و گاه رسالتِ هدایتگری و خطمشیدهی را نیز برای خود قائل میشود و نسخههایی که برای رهایی از ظلم و استعمار در آستین دارد، رو میکند: «آنچه یک فرد یا اجتماع استعمارزده در اختیار دارد و باید از آن حربه با تمام قوا و مهارت استفاده کند، همانا جرأت و جسارت و شجاعت و پرخاش است. وقوف به همه مسائل منطقه و پایداری و ثبات لازم است. بالا بردن رشد فکری یکی از اساسیترین طرق مبارزه با استعمار خواهد بود... اشتباه ملتهای استعمارزده در آفریقا و آسیا این است که خیال میکنند، دشمن با سهلترین وضعی عقبنشینی میکند و این طرز فکر ناشی از عدم رشد ملتها و فکرهاست. با اینکه در عمل معلوم شده است که آنها با تمام حیله و مکر از یک در بیرون رفتهاند، با همان حیله و نیرنگ از در دیگری وارد شدهاند... دولتهای عقبافتاده و در حال رشد باید تا میتوانند احتیاجاتِ روزافزون و نیازهای صنعتی خود را نسبت به کشورهای امپریالیستی و سرمایهداری کم کنند و با به کار انداختنِ سرمایههای ملی در داخلِ مملکت جلوی سرمایهگذاری خارجی را به کلی مسدود سازند...»
نوشتههای پراکنده خلخالی درباره غارت دنیا و امپریالیسم جهانی گاه به مثالهای ساده و دمدستی چون سرنوشت گربه همسایه در دوران تبعید هم گره زده میشود: «در همسایگی ما یک بچه گربه هست که ما تابستان، که هوا خوب بود، با هزار حیله و نیرنگ به خانه میآوردیم تا موشها را بگیرد. وقتی این گربه زبانبسته وارد خانه میشد و خودش را در حصار تنگ خانه میدید جیغ و داد زیادی راه میانداخت و از در و دیوار خانه بالا میرفت تا خودش را به بیرون خانه میرساند اما حالا که هوا سرد شده و غذای کافی گیرش نمیآید، وارد خانه میشود و از هر دری بیرونش کنی، دوباره برمیگردد. مَثَل استعمار و میراثخوار جهانی عینا مَثَل همین گربه است. تا احتیاج را حس نکرده، مغرور و متکبر است و اصلا انسانهای دیگر را به حساب نمیآورد و عارش میشود بخواهد با آنها سر یک میز بنشیند؛ مثل امریکا که یک نفر ویتکنگ را آدم حساب نمیکرد اما آخرالامر، مضطر و ناچار شد که سر میز کنفرانس در پاریس دست او را بفشارد و با او درباره سرنوشت ویتنام گفتوگو کند...»
برخلافِ آنچه از یک مبارز انقلابی و یک روحانی منتقد انتظار میرود، مناقشات میان اعراب و اسرائیل و وضعیتِ مردم فلسطین در دهه ۱۳۵۰، عنوانی مشخص از مطالبِ مندرج در بیش از ششصد صفحه در این مجموعه دوجلدی را به خود اختصاص نداده است. عجیب است که چرا درباره وضعیتِ کشورهایی چون زئیر، هائیتی، گوآتمالا و... نوشتههایی جداگانه وجود دارد اما به ماجرای تاسیسِ دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین پرداخته نشده است. با این همه، در جای جایِ این یادداشتها و به فراخور بحث، چند پاراگرافی به مسأله فلسطین و آوارگیِ مردمان عرب اشاره شده است: «حق آزادی و برگشت به سرزمینهای عربی حق مشروع همه مردم فلسطین است... امریکا با مسلح کردن دشمن صهیونی یهود و اسرائیل در سرزمینهای عربی و با صحه گذاشتن به اعمال خشونت دولت غیرقانونی اسرائیل و آواره کردن سه میلیون عرب مسلمان و مسیحی، تمام عواقب آدمکشی و اعمال خشونت را متوجه خود ساخته است...» جایی دیگر خلخالی موضع نهایی خود درباره موجودیت اسرائیل را بیان میکند: «اسرائیل باید با قدرت اسلام نابود و متلاشی شود و هرگونه سازش به هر نحو در این زمینه، به ذلت اسلام و عرب تمام خواهد شد...»
نسبتِ قانعکننده و قاعدهمندی در حجمِ مطالب وجود ندارد. زیر عنوانِ «جنگ دوم جهانی» تنها سه پاراگراف مطلب نگاشته شده اما درباره «زئیر» حجمِ مطالب نزدیک به ۱۵ صفحه است. یادداشتهای خلخالی درباره کشورهای جهان سوم محدود به هیچ تعریفی نیست. نه محدوده جغرافیایی میشناسد و نه بازه زمانی، و البته نه موضوعِ خاصی دارد. برای نمونه، دستنوشتهها درباره «گوآتمالا» یا «الجزایر» از مشخصاتِ جغرافیایی و مساحت و شکل سرزمینی آغاز میشود، به وضعیت معیشتی مردمانِ آن و سابقه استعماری و مبارزاتِ آزادیخواهانه رهبران بومی و ملّی ختم میشود اما این رویه درباره دیگر عناوین تکرار نمیشود. ساختارِ رواییِ این نوشتهها نیز یکدست و منسجم نیست و از آن مهمتر آنکه، کتابها فاقد ارجاع به منابع هستند. نه در پایانِ کتابها بخشی برای معین ساختنِ منابع مورد استفاده نویسنده وجود دارد و نه در سراسرِ کتاب ارجاعهای منظمی به چشم میخورد. گویی حجم انبوهی از تراوشاتِ ذهنیِ انسانی که خود را لایق و قادر به ابراز نظر در هر موضوع و شرکت در هر بحثی میدانسته، یکجا بیرون ریخته شده است.
چنین به نظر میرسد که انتخابِ موضوعات و نگارش درباره آنها نیز تنها به علاقه نویسنده بستگی داشته و هیچ گرایش نظری یا تحلیلی خاصی در آن دخیل نبوده است. خلخالی همانطور که درباره موضوعی نظامی مانند «مسابقه تسلیحاتی هند» سه صفحهای نوشته، درباره موضوعاتی اقتصادی مانند «حقوقِ کارگر» و «تاسیس بانک نزولی» هم یکی دو صفحهای ابراز نظر کرده است. یکجا بحثی تاریخی مانند «قتل پادشاه انگلستان» را بهانه نگارش قرار داده و جایی دیگر، اخبار و مسائلِ دنیای معاصر مانند «حرفهای جانسون» یا «حرفهای کندی» را. در این میان، هر زمان که نویسنده به واسطه علایقِ دینیاش امکانِ تفسیرهای مذهبی از وقایعِ مختلف را مهیا دیده است، به این حوزه وارد شده است: «میتوان گفت که بین تمدن جهان مسیحیت و مساله استعمار همبستگی کامل وجود دارد. جهان مسیحیت قائل است که خداوندگار مسیح و مریم و روحالقدس میباشد، سیاهان را برای سفیدپوستان خلق کرده است... چون در عمل سیاهپوست را پست، دنیالطبع و گناهکار فرض میکند و هرگونه ممانعت از ترقی او را جزو عبادات شمرده... جهان مسیحیت اعتقاد دارد که ما باید به عنوان مسیحیت نگذاریم هیچ سیاهپوستی فردی برجسته شود... روی همین اعتقادات است که در جهان مسیحیت، مذهب هیچگونه حکومتی ندارد و فقط در مواقع بحرانی با دیدن صورت پاپ همه دردها و گناهها بخشوده میشود...»
منابع:
۱. خلخالی، صادق (۱۳۵۹) خاطرات در تبعید یا نقش استعمار در کشورهای جهان سوم، تهران: انتشارات راه امام، جلد اول.
۲. خلخالی، صادق (۱۳۶۳) خاطرات در تبعید یا نقش استعمار در کشورهای جهان سوم، قم: انتشارات آزادی، جلد دوم.
نظر شما :