ناگفته‌های فرقان در گفتگو با اعضای سابق این گروهک

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۰۰:۳۱ کد : ۷۲۱ از دیگر رسانه‌ها
گفت‌وگو با اعضای پیشین فرقان از اهداف اولیه این دفتر از یادآور بود و آنچه در ادامه خواهید خواند، نتیجه تلاشی است که در نیل به این هدف به انجام رسیده است. امروز بسیاری از اعضا و علاقه‌مندان به فرقان پس از درک ماهیت اندیشه و عمل این گروه به‌آسانی و صادقانه از انحرافات آن سخن می‌گویند، صداقتی که برخی از آنان را تا مرز شهادت و نیز جانبازی در طریق حفظ نظام پیش برده است. به گزارش خبرگزاری فارس، در این میزگرد، آقایان «ع. الف»، «ع. ش» و «ح. ن» از اعضای پیشین فرقان در باز‌شناسی فضای حاکم بر اندیشه و عمل این جریان سخن گفته‌اند که لطف ایشان را سپاس می‌گوییم.

 

***

 

شما چگونه با گروه فرقان آشنا شدید؟ شخصیت اکبر گودرزی را چگونه دیدید؟ این گروه بیشتر بر چه نکاتی تاکید داشتند؟

 

ع. الف: آشنایی اکثر اشخاصی که بعد‌ها به عنوان عضو گروه با فرقان مرتبط شدند به قبل از انقلاب و سال‌های ۵۵، ۵۶ و ۵۷ برمی‌گردد. اکبر گودرزی یک طلبه‌ و اصالتاً اهل الیگودرز بود. از لحاظ شخصی آدم مستعد و بافکری بود. در آن حال و هوایی که قبل از انقلاب وجود داشت، اندیشه‌های شریعتی در میان تیپ روشنفکر نمود و بازتاب پیدا کرده و گرایشاتی فرا‌تر از گرایش به اسلام سنتی ایجاد شده بود. فرقان در واقع اشخاصی را مخاطب خود قرار داد که بچه مسلمان‌هایی بودند که نوعاً ‌با مساجد ارتباط داشتند و علاقه‌مند بودند که تفکری نوین و انقلابی از اسلام را ببینند و حس کنند. در آن موقع اندیشه‌های حضرت امام هم داشت به‌تدریج در جامعه متبلور می‌شد و افرادی چون آیت‌الله طالقانی، در کنار امام، به عنوان روحانیون صاحب افکار مترقی مطرح ‌شدند. علت اصلی ایجاد ارتباط افراد با این تفکر و گرایش به آن، تفسیر نوین آن‌ها از اسلام بود. در آن برهه، اکبر گودرزی در بعضی از مساجد، تفسیر قرآن می‌گفت.

 

 

کدام مساجد؟

 

ع. الف: مشخصاً‌ در قلهک و همین‌طور در غرب تهران در منطقه نواب و سلسبیل و آن طرف‌ها. کسانی که به او گرایش پیدا کردند، هدفشان عضویت در حزب یا گروه و تشکیلات نبود، بلکه از طریق شرکت در جلسات تفسیر قرآن او، شروع به تشکیل کلاس‌های فرعی تفسیر کردند! اکبر گودرزی ده‌ها جلد تالیفات دارد که عمدتاً هم کتب تفسیر قرآن هستند. البته در حال حاضر به دست آوردن آن‌ها فوق‌العاده دشوار است، مگر در مراکزی که وظیفه گردآوری و حفظ آثار را دارند. او کتاب‌هائی در زمینه تفسیر نهج‌البلاغه و نیز تفسیر صحیفه سجادیه دارد به نام «دعا: تجلی خداگونگی انسان». این همه کتاب‌های مختلف و متنوع را با نثری جذاب می‌نوشت و با اینکه سن کمی هم داشت، کل قرآن را ترجمه کرد! که چاپ هم شد. اکثر تفاسیر گودرزی یا توسط بعضی از ناشر‌ها، یا به صورت زیرزمینی و به وسیله دستگاه‌های زیراکس و امکانات محدود چاپ شدند. دوستان ما به این دلیل به این تفکر گرایش پیدا کردند که جریانی بود که اسلام انقلابی را ترویج می‌کرد و با ارتجاع و تفکرات ارتجاعی، ‌مخالف بود، با عمده بدنه روحانیت مخالفت داشت. تا حدی هم به افکار مرحوم شریعتی تأسّی و عبارات شاخصی از او را برجسته می‌کرد که: «اسلام فردا، اسلام ملا نخواهد بود.» یا «همان‌طور که مصدق اقتصاد بدون نفت را مطرح کرد، ما اسلام منهای روحانیت را ترویج می‌کنیم.»

 

 

نگاه‌شان نسبت به امام چه بود؟

 

ع. الف: دیدگاه‌شان نسبت به امام تا قبل از پیروزی انقلاب، دیدگاه بسیار مثبتی بود. طوری نبود که ایشان را مورد خدشه قرار بدهند.

 

 

روی چه کسانی به عنوان مصادیق روحانیت منفی انگشت می‌گذاشتند و حساسیت داشتند؟ چون عمده مخالفت این‌ها هم با استاد مطهری بود که قطعا نمی‌توانستند بگویند آدم مرتجع یا بی‌سوادی است. برخی از چهره‌هائی که گروه فرقان با آن‌ها مشکل داشتند، اتفاقاً خیلی هم زمان‌آگاه و به روز بودند. این‌ها چگونه این تعارض را رفع و رجوع می‌کردند؟

 

ع. الف: تعارضی که با مرحوم مطهری ایجاد شد، به این دلیل بود که اکبر گودرزی به لحاظ اسلوب فکری، ناخالصی‌هائی داشت و شاید هم افکار مارکسیستی که در آن مقطع در میان اقشار روشنفکر شایع بود، در او هم وجود داشت. دیدگاه‌های او در تفاسیر و بیان مسائل اسلامی، پایه و مایه مادی ملموس داشت. مثلا بحثی که در بین کسانی که به او خیلی نزدیک بودند مطرح بود، مسئله رؤیت خداوند بود! او سعی می‌کرد مسائل را خیلی ملموس و قابل دسترس و قابل تجسم جلوه بدهد. مثلا می‌گفت خداوند در قیامت، مجسم خواهد شد و به آیاتی اشاره می‌کرد که وقتی قرآن می‌گوید مومن به وجه الله نظر می‌کند، این به معنای دیدن خود خداوند است!

 

مرحوم مطهری آثار او را به‌دقت می‌خواندند و در سخنرانی‌ها و نوشته‌های خود به این نوع تفکرات، عنوان «ماتریالیسم منافق» دادند و گفتند خطری که الان دارد جامعه ما را تهدید می‌کند، تفکر ماتریالیسم با پوسته اسلامی است. آن طور که ما فهمیدیم اکبر گودرزی از همین جا کینه مرحوم مطهری را به دل گرفت. ما مستقیم با او ارتباط نداشتیم، ولی از طریق کسانی که ارتباط داشتند، می‌شنیدیم که تعابیر بسیار زشت و نامناسبی را در مورد آقای مطهری به کار می‌برد. در اعلامیه‌ای که بعد از شهادت مرحوم مطهری چاپ و پخش شد، آیة «فقاتلوا ائمه الکفر» را در مورد ایشان نوشته بودند. آن روز‌ها فرقانی‌ها تراکت‌های خود را حول و حوش دفتر روزنامه آیندگان قرار می‌دادند، بعد به روزنامه زنگ می‌زدند تا تراکت در دسترس آن‌ها قرار بگیرد و چاپش کنند. در یکی دو مورد آن‌ها تراکت فرقان را عینا چاپ کردند!

 

 

از نظر شما، در مجموع چه چیزی موجب جذب عده‌ای به این مجموعه شد، چون به هرحال امکان آشنائی با اندیشه‌های روحانیت اصیل هم در سطح جامعه وجود داشت. به عبارت دیگر نسل جوانی که جذب این‌ها شد، چه ویژگی‌هائی داشت و آیا اسلام سنتی شیعه را می‌شناخت؟ جوانی که به مسجد می‌رفت تا قرآن بخواند و تفسیر یاد بگیرد، چگونه جذب چنین تفکری می‌شد؟

 

ع. الف: جوان دنبال بیان تازه و شیوا از مطالب است. کسانی هم که جذب این جریان شدند، عمدتا در سنین دیپلم یا نهایتا سال‌های اول دانشگاه بودند، یعنی افراد پخته‌ای نبودند. البته ممکن است تک و توک افراد سی‌ساله هم در میان این جمع بودند، ولی اکثراً میانگین سنشان زیر ۲۵ سال بود.

 

ع. ش: من یک سوال از خود شما می‌کنم. در آن مقطع چند تن از روحانیون بودند که به انحرافات مباحث گودرزی رسیدند و به آن پرداختند؟ آیا اصلاً‌ از محتوای این جریان اطلاع داشتند؟ و یا اساسا از مقولات التقاطی چقدر آگاهی داشتند؟ شما اگر تفاسیر گودرزی را بخوانید، بخش‌هائی از آن خیلی پیچیده و مغلق به نظر می‌رسند و تنها فردی که علم و تیزبینی لازم را دارد می‌تواند آن‌ها را درک کند، چه برسد به جوانی که شیفته بحث‌های نو هم هست و از خدا می‌خواهد مطالب را با شکل جدیدی بشنود. در میان روحانیون ما همین‌حالا هم کسانی هستند که توانایی‌هایشان در مورد تحلیل مسائلی به این ظرافت، بسیار ضعیف است و بسیار کم هستند کسانی که می‌توانند مسائل را با دقت و تیزبینی بالائی تجزیه و تحلیل کنند.

 

در آن زمان بالاخره شهید مطهری حضور نمایانی داشت و مثلاً چهره‌ای مانند آیت‌الله مکارم از قم به تهران می‌آمد و در فاطمیون به‌طور مرتب جلسه داشت. البته همه جوانان به دنبال تفسیر و جلسه قرآن نبودند، ‌ ولی جوانانی که طالب این گونه معارف بودند، این طور نبود که مطلقا به چنین منابعی دسترسی نداشته باشند. این‌ها طبیعتا می‌دانستند که عده‌ای از روحانیون دارند در این زمینه‌ها کار می‌کنند. غیر از این‌ها، باز هم روحانیونی را هم داشتیم، از جمله مقام معظم رهبری که دست به ترجمه و تالیف آثاری چون کتاب‌های اخوان‌المسلمین می‌زدند. ویژگی‌ ناآشنائی و نوجوئی همیشه آفت جامعه ما بوده و هست. علاوه بر این، متاسفانه از تجربه‌های تاریخیمان هم درست استفاده نمی‌کنیم.

 

ح. ن: ببینید ما داریم درباره ۳۴، ۳۵ سال قبل حرف می‌زنیم. شخصیت شهید مطهری امروز در جامعه، یک نمود دارد، ۳۵ سال قبل نمود دیگری داشت. شخصیت آیت‌الله مکارم را در ۳۵ سال قبل به عنوان یک شخصیت غیرمبارز مطرح کرده بودند. ما به جلسات ایشان در مسجد ارک می‌رفتیم و ایشان یک کلمه حرف سیاسی نمی‌زدند. ما به ایشان انتقاد نمی‌کنیم که چرا آن روز سیاسی حرف نمی‌زدند، چون ایشان ماموریت دیگری داشتند، مثل مرحوم حائری یزدی که اساساً در مقابل رضاشاه نایستاد تا بتواند حوزه را حفظ‌ و تقویت کند. به این چهره‌ها از این جنبه انتقادی وارد نیست که چرا کار سیاسی نکردند یا نمی‌کنند. مسئله اینجاست که بچه‌های داغ انقلابی توقع داشتند که روحانیون بیایند و مواضع تند انقلابی بگیرند و وقتی نمی‌آمدند، به آن‌ها مارک مرتجع می‌زدند! علاوه بر این، آیت‌الله مکارم چون در موضع مخالف شریعتی بودند، جوان‌ها ایشان را محکوم می‌کردند. در چنین فضائی می‌طلبید که بچه‌ها به دنبال حرف‌های داغ بروند، آن هم بچه‌هائی که هنوز از نظر فکری و سیاسی پخته نشده بودند و دلشان می‌خواست از قرآن و تفاسیر، چیزی بیرون بیاید که آن‌ها را اقناع کند.

 

ع. ش: البته بچه‌‌ها مشترک نشریاتی مثل «مکتب اسلام» هم بودند که مرتبا از قم برایشان می‌آمد و با چهره‌های شاخص فکری آن زمان که مقالات آن مجله را می‌نوشتند، آشنائی داشتند.

 

ح. ن: در آن دوره، ما روزنامه‌ای داشتیم به نام «ندای حق» که پاسخگوی پرسش‌های فکری- مذهبی جوانان بود. این نشریه به صورت هفتگی چاپ می‌شد و یک موضوع را مورد بحث قرار می‌داد، اما از برخورد با مسائل سیاسی پرهیز می‌کرد. بچه‌ها در آن دوره دنبال اسلام جهادی بودند، یعنی اگر جریانی بود که یک فضای زیر‌زمینی را تعریف می‌کرد که بچه‌ها بروند و کارهای استشهادی بکنند، جوانان زیادی آمادگی داشتند که جذب آن جریان شوند، ولی منش و برخورد امام پذیرای چنین چیزی نبود. هدف ایشان روشنگری عمومی و اجتماعی بود، با این همه فضای موجود کمک می‌کرد تا امثال آقای گودرزی بتوانند یک عده از بچه‌ها را که واقعا نیاز به مبارزه با گرایش مذهبی داشتند، جذب کنند. در جامعه، گروه‌های غیر‌مذهبی هم وجود داشتند که می‌شد جذب آن‌ها شد، از جمله شفق سرخ و فدائیان خلق اکثریت. مجاهدین خلق هم برای این توانست جایگاهی را به دست آورد که ظاهر دینی داشت، اما سایر گروه‌ها رنگ و لعاب دینی نداشتند و یا خیلی کم داشتند، لذا به نظر من گودرزی از این خلاء استفاده و جوان‌ها را جذب کرد.

 

ع. الف: نکته مهم دیگر این است که گستردگی رسانه‌ها مثل حالا نبود و با توجه به فشار‌های رژیم، فعالیت‌‌ همان رسانه‌های اندک هم بسیار محدود بود و لذا ما جلسات بسیار مختصر و محدودی را در خانه‌ها و مساجد داشتیم. روحانیون مساجد هم اجازه نمی‌دادند تا کتاب رد و بدل کنیم و ما گاهی مخفیانه و به‌سختی این کار را می‌کردیم. در چنین فضائی طبیعتا استفاده از بسیاری از منابع، محدود بود و اطلاع‌رسانی هم به حداقل رسیده بود.

 

از سوی دیگر نگاه جوانان به مسائل، متفاوت بود، به‌خصوص آنهائی که افکارشان تا حدی رشد کرده بود و تلاش می‌کردند با ظلم مبارزه کنند. کافی بود که به فردی این برچسب زده می‌شد که وی حاضر نیست در باره مبارزات و مسائل سیاسی حرف بزند، هر‌قدر هم که عالم بود، خود به خود حذف می‌شد و به او برچسب می‌خورد، یا اگر هم مطلبی از او به دست جوان‌ها می‌رسید، مختصر نگاه مثبتی به رژیم، کل نام و فکر او را حذف می‌کرد، ولی برعکس، اگر کسی حتی کوچک‌ترین حرف مخالفی علیه رژیم می‌زد، مطالبش در نگاه جوانان، جذاب و خواندنی می‌شد و جوان‌ها می‌رفتند و مطالب او را از هر مخفیگاهی که بود پیدا و بین خودشان دست به دست می‌کردند. نفس مخالف‌خوانی درباره رژیم، جاذبه ایجاد می‌کرد و باعث می‌شد مطالب چنین افرادی خوانده شود، ولی مطالب آن علماء خوانده نشوند!

 

 

خود شما چگونه با منویات این گروه آشنا شدید؟ شگرد‌هایی که رهبران این جریان برای جذب افراد به کار می‌بردند چگونه بود و چقدر ‌توانست موفق باشد؟

 

ع. الف: عمده جذب‌ها در محافل دوستانه صورت می‌گرفت و رفاقت‌ها هم خیلی در این مسئله نقش داشتند. ما رفیق و بچه محل بودیم و در مساجد و کتابخانه‌ها با هم بحث‌های سیاسی می‌کردیم. این علقه‌های دوستانه بی‌تأثیر نبودند و اگر یکی از بچه‌ها گرایشی داشت، بچه‌های دیگر هم کم‌کم به آن جریان جذب می‌شدند، به‌خصوص اگر افراد شاخصی در محله‌ها بودند. مثلا در محله ما غلامرضا یوسفی یا سعید واحد، بچه‌های خوش‌فکر و تیز و توانایی بودند و بنابراین وقتی گرایشی پیدا می‌کردند، بقیه هم جذب آن گرایش می‌‌شدند. البته بسیاری از بچه‌ها در حد افکار اولیه با این جریانات آشنائی داشتند و بعد‌ها هم به سوی این گروه سُر خوردند و گرفتار شدند و کار به جایی می‌رسید که برایشان سخت بود و باقی راه را با بی‌فکری طی می‌کردند.

 

 

آیا نوگرائی‌های این‌ها در تفسیر آیات قرآن و احکام شریعت برای کسانی که جذب این جریان می‌شدند، سئوال برانگیز نبود، چون این افراد با چنین توصیفاتی که شما کردید، قطعا آن قدر اطلاعات داشتند که متوجه بشوند این مطالبی که گفته می‌شود، سئوال‌برانگیز است، زیرا تفاسیر گودرزی در نگاه اول بسیار سطحی و در مواردی با مسلمات دینی در تعارضند. به این گونه شبهات اعضا چه پاسخ‌هایی داده می‌شد؟

 

ع. الف: قبل از انقلاب وضعیت متفاوت بود و این تردید‌ها شکل دیگری داشت. گاهی این مسائل مطرح می‌شدند و بی‌جواب می‌ماندند و گاهی هم انسان با این تفاسیر اشباع می‌شد. بعد از انقلاب هم سرعت رویداد‌ها، بسیار بالا رفت و افراد در یک فرآیند عملگرایانه گرفتار شدند و فرصت چندانی برای کار‌های فکری باقی نماند. خیلی‌ها اساسا سئوالاتشان را نمی‌پرسیدند و یا اگر سئوالی مطرح می‌شد، پاسخ قانع‌کننده‌ای داده نمی‌شد. خود من تازه بعد از شهادت شهید مطهری بود که از خودم پرسیدم مگر قرار بود این‌ها چنین کارهائی هم بکنند؟ قبول این برخورد برای خیلی از بچه‌ها بسیار سخت بود و در مجموع، این مسائل مسکوت ماندند و ما هم کم‌کم از کنارشان گذشتیم!

 

با توجه به اینکه انقلاب به رهبری یک روحانی بزرگ پیش می‌رفت و اغلب یاران امام هم از روحانیون برجسته بودند، روحانیت‌ستیزی گودرزی که حتی در تفاسیر او هم نمود بارزی پیدا می‌کرد، سئوال برانگیز نبود؟ هیچ‌گاه این سئوال در ذهن شما مطرح نمی‌شد که این عناد شدید چگونه و از کجای آیات و احکام استنباط می‌شود؟ و یا شاید به گذشته خود او ربط دارد که بار‌ها از سوی رؤسای حوزه‌های علمیه تهران از جمله مرحوم آقای مجتهدی، آقای سعید، آقای خسروشاهی و دیگران طرد شده بود.

 

ع. ش: این‌طور نبود که این تشکیلات از ابتدا به صورت یک گروه، برنامه‌ریزی خاصی داشته باشند و بر اساس یک سازماندهی از پیش تعیین شده، شروع به فعالیت و عده‌ای را جذب کنند و بعد وارد فاز فعالیت‌های تند تروریستی شوند. گودرزی آمد و در فضای خاصی شروع به کار کرد و اینکه واقعا می‌خواست به کجا برسد، شاید چندان هم روشن نبود! آنچه مسلم است از اول، برنامه‌اش حرکت‌های حاد نظامی نبود، چون اگر این‌طور بود نمی‌آمد علنی کند و اشخاصی هم که با او در ارتباط بودند، معلوم نبودند و حتی با او زندگی نمی‌کردند. می‌دانید که عده‌ای مرتبا در کلاس‌هایش شرکت می‌کردند و جزو مریدان او بودند. زمانی که او خودش را مطرح و عده‌ای از اشخاص را جذب خود کرد، ما می‌دیدیم که بین آن‌ها یک نوع رابطه مراد و مریدی وجود دارد. برخورد این‌ها را با هم ندیده بودیم، ولی حس می‌کردیم گودرزی چنین تأثیر عمیقی را روی اشخاص گذاشته است...

 

 

این‌ها مراد و مریدی را بین روحانیت و طرفداران آن‌ها نفی می‌کردند، پس چگونه از همین سیستم در میان خودشان استفاده می‌کردند؟

 

ع. ش: به هر حال در عمل همین اتفاق افتاده بود و عده‌ای اعتقاد راسخ به شخص گودرزی داشتند. این اعتقاد در اثر تصوری بود که درباره او داشتند و احساس می‌کردند که انسان منحصر به‌فردی است و از نظر علمی و اعتقادی به درجات متعالی رسیده است! بیان گیرای او، همراه با این تصورات، دست به دست هم داده و چنین وضعیتی را ایجاد کرده بود. شاید تعداد انگشت شماری از این افراد را بشود سراغ گرفت که قبل از آشنایی با گودرزی، اطلاعاتی نسبی پیرامون مذهب داشتند. اکثر آن‌ها اطلاعاتشان در حد یک بچه محصل یا دیپلم، ملهم از دین و مذهب رسمی‌ای بود که در جامعه ترویج می‌شد. حرف‌های گودرزی به دلیل تازگی و جذابیتش باعث می‌شد که جوان‌ها شیفته او شوند. این قضیه تا مقطعی ادامه داشت، تا زمانی که او به طور مشخص وارد فاز سیاسی شد. فکر می‌کنم کمتر از یک سال قبل از انقلاب بود که او شروع کرد به تفسیرهای سیاسی. حتی گاهی سیاست‌های بین‌الملل را هم تفسیر می‌کرد و از لبنان و فلسطین و مسائل منطقه هم حرف می‌زد!

 

 

حرف‌هایشان بالذات سیاسی بود یا بالعرض؟

 

ع. ش: اصالتا سیاسی بود، یعنی نشریه خاصی درباره تحولات سیاسی منتشر می‌کردند که گمانم اسمش «بیّنه» بود. عمده تأکیدش هم دفاع از منافع مردم فلسطین و حمله به رژیم‌های منطقه بود. حتی یادم هست که از حافظ اسد به نام اسد قاتل نام می‌برد، در حالی که حافظ اسد نسبت به دیگران چهره موجه‌تری داشت، اما او می‌گفت که این قاتل فلسطینی‌هاست!

 

ح. ن: حافظ اسد به ایران آمده بود و کیهان عکس بزرگی از روبوسی او و شاه را چاپ کرده بود. گودرزی آن شب این روزنامه را آورد به جلسه و آن‌ها را با تعابیر زننده‌ای دست می‌انداخت.

 

ع. ش: بعد از اینکه گودرزی وارد فاز سیاسی شد، موضع‌گیری او در مقابل نظام جمهوری اسلامی هم حاد شد.

 

 

آیا قبل از رفراندوم ۱۲ فروردین و تثبیت نظام هم مخالفت می‌کرد؟

 

ع. ش: بله، یادم هست که اعضا را از شرکت در این رفراندوم نهی می‌کرد. این را من از اشخاصی که با او ارتباط داشتند، می‌شنیدم. وقتی وارد فاز سیاسی شد، هواداران را از فاز اعتقادی محض و ارتباط فکری محضی که قبلا با او داشتند، جدا کرد. آن‌ها اساسا سیاسی شدند و فقط کار‌های روزمره را انجام می‌دادند، مثلا اعلامیه پخش می‌کردند. آن روز‌ها گودرزی به خاطر اقداماتی که در کردستان انجام شده بود، نشریه مفصلی را علیه جمهوری اسلامی چاپ و آن اقدامات را محکوم کرد و می‌گفت این رفتار‌ها ضد مردمی است و این سیستم هنوز پا نگرفته، وارد حرکات خشن و سرکوب مردم شده است. وقتی فرقان وارد این فاز شد، کسانی که با آن ارتباط مستقیم پیدا کرده بودند، رفته رفته در کارهای کوچکی مثل پخش کردن اعلامیه و شناسائی افراد و اماکن، مورد استفاده قرار گرفتند و آلوده به یک جریان سیاسی شدند.

 

 

هنگامی که فرقان وارد فاز سیاسی شد، قطعا ریزش‌هائی داشت. برخورد این جریان با افرادی که می‌بریدند، چگونه بود؟

 

ع. ش: من فقط یک مورد را سراغ دارم که از مجموعه جدا شده باشد! اسمش یادم رفته. او در جلسات تفسیر شرکت می‌کرد، اما بعد از مدتی دیگر ادامه نداد و گفت که من این دیدگاه‌های حاد سیاسی را قبول ندارم، بلکه جمهوری اسلامی و مشخصا رهبری امام را قبول دارم. با این فرد قطع ارتباط شد، ولی مسئله‌ای پیش نیامد. دست کم من برخورد خاصی را با افرادی که بریده بودند، ندیدم. اساسا این دیدگاه که برویم با فلانی برخورد کنیم چون ممکن است ما را لو بدهد، وجود نداشت.

 

ح. ن: جلسات به صورت مخفی اداره می‌شدند و هر بار نشانی آن‌ها تغییر می‌کرد. طبیعتا وقتی نشانی جدید را به آن فرد نمی‌دادند، خود به خود ارتباط قطع می‌شد. همین مسئله هم باعث می‌شد که بچه‌های گروه نسبت به آن فرد بغض پیدا نکنند.

 

 

مجموعه نکاتی که درباره گودرزی گفته و شنیده می‌شود، نشان می‌دهد که او از آغاز به فکر ایجاد یک تشکیلات سیاسی هم بوده است. نحوه عضوگیری، محتوای جلسات تفسیر قرآن و کشاندن بحث‌ها به موضوعات سیاسی اعم از داخلی و خارجی، همه بیانگر این نکته است که چنین اندیشه و انگیزه‌ای داشته است. به نظر نمی‌رسد که برخوردهای حاد و تند گودرزی فقط به این برگردد که مثلاً برخی از روسای حوزه‌های علمیه تهران، او را اخراج کرده‌ بودند. ریشه فکری این جریان و اعوجاج گودرزی را در چه می‌بینید؟

 

ع. ش: در گودرزی نشانه‌های بارزی از تکبر و غرور و نوعی خودباوری افراطی وجود داشت. تفکرات او هم متکی بر منابع ناب و عمیق نبود. اگر کتاب‌های او را ملاحظه کرده باشید، استناداتی به بعضی از تفاسیر دارد، ولی شاید در‌‌ همان حدی است که نظر او را تامین می‌کند، اما شالوده فکری او را نمی‌شود متکی به نگرش‌های مارکسیستی دانست.

 

ح. ن: گرایش به مارکسیسم را از کجای گفته‌ها و نوشته‌های گودرزی استنباط کرده‌اید؟ به اعتقاد من دیدگاه‌های او مبتنی بر طرفداری از مستضعفین بود. او تفکر سرمایه‌داری را محکوم می‌کرد، ولی اینکه بگوئیم از نظر فکری با مارکسیسم یا سوسیالیسم آشنا بود، واقعا این‌طور نبود. گودرزی اساسا بنیه علمی شناخت تفکرات و دیدگاه‌های دیگر را نداشت.

 

 

شاید شهید مطهری به دلیل نگاه مادی و چپ‌گرایانه فرقانی‌هاست که به آنان «ماتریالیسم منافق» می‌گوید. یعنی این‌ها یک ظاهر مذهبی دارند و تفاسیرشان را با همین لعاب ارائه می‌دهند، اما از مسائل تفسیر مادی می‌کنند. حداقل اعتقاد به غیب را در تفاسیرشان کاملا تفسیر مادی می‌کردند.

 

ع. الف: گودرزی سن و سال کمی داشت، ارتباطش با دیگران بسیار اندک بود و زندگی بسیار منزوی و گوشه‌گیرانه‌ای داشت. قطعا بسیاری از اعضای فرقان هم توانائی شناخت این شخصیت را نداشتند. معدود افرادی که با او زندگی می‌کردند، غالبا از بین رفته‌اند و فقط یکی مانده که گمان نمی‌کنم او هم بخواهد صحبتی بکند. این‌ها احتمالا می‌توانستند ابعاد روان‌شناختی او را خیلی بهتر بشکافند. در هرحال گودرزی زندگی بسیار فقیرانه‌ای داشت و غالباً با یک تکه نان خالی زندگی می‌کرد!

 

ح. ن: درحالی که امکان گرفتن پول از اعضا را داشت و می‌توانست راحت‌تر زندگی کند، ولی این کار را نمی‌کرد و به همین دلیل هم روی جوان‌ها تاثیر می‌گذاشت.

 

 

آیا تظاهر به زهد می‌کرد یا واقعا این طور بود؟

 

ع. ش: نیازی به تظاهر نبود. شرایط به گونه‌ای نبود که بخواهد این کار را بکند...

 

ح. ن: همان‌طور که اشاره کردم یک نوع مستضعف‌گرائی داشت و به همین دلیل روی جوان‌ها اثر می‌گذاشت. بد نیست به این نکته هم اشاره کنم کسانی که در اطراف گودرزی جمع شده بودند، بچه‌های فهیمی بودند و ضریب هوشیشان نسبت به بقیه جوان‌ها خیلی بالا‌تر بود. این طور نبود که یک عده افراد گیج و کم‌هوش دور او جمع شده باشند. به نظر من آنچه که دکتر شریعتی درباره سرمایه‌داری بیان می‌کرد، روی گودرزی تاثیر گذاشته بود و‌‌ همان را ترویج می‌کرد.

 

 

و ابوذر را به عنوان یک نمونه سوسیالیستی مطرح می‌کرد.

 

ح. ن: گودرزی اصلاً درسی دارد به نام ابوذر که در آن کاملا مشخص است که دیدگاه‌های شریعتی درباره ابوذر روی او تاثیر مستقیم گذاشته است.

 

ع. الف: اگر به کتاب شهید مطهری هم مراجعه کنید، ایشان صراحتا نمی‌گویند که گودرزی ماتریالیست منافق است، بلکه دلسوزانه با او برخورد می‌کنند. در واقع ایشان این را درک کرده بودند که این‌ها اگر گرایشی هم به این سمت پیدا کرده‌اند، ناخودآگاه است، نه به صورت کلاسیک و مطالعه شده. گودرزی با مطالعه سطحی و شنیدن حرف‌های این و آن، حرف‌هائی را می‌زد و بیشتر از این کشش نداشت که به عمق افکار برسد.

 

ح. ن: در پاسخ به سخن شما که اشاره کردید گودرزی انگیزه داشت که بیاید و گروهی را تشکیل بدهد، ما در شخصیت او چنین چیزی را نمی‌دیدیم. جوان‌ها هم جذب بیان شیوا و نو بودن مطالب او می‌شدند، نه شخصیت و کاریزمای او. گودرزی کاریزما نداشت، ولی بخشی از رفتار‌هایش تاثیر کاریزمائی ایجاد می‌کردند، از جمله زهدش. نکته مهم دیگر اینکه اساساً رفتار‌هایش طبیعی نبود و ما در‌‌ همان یکی دو جلسه اول فهمیدیم که آنورمال است! رفتار‌هایش با هم متضاد بودند و این را عده‌ای از مریدهای او متوجه می‌شدند و کمک می‌کردند که در یک جاهائی با افراد مواجه نشود! اینکه بخواهد برود و سازمان و تشکیلاتی را سازماندهی می‌کند، چنین هدفی در او وجود نداشت، اما در خلاء سیاسی بعد از انقلاب و ظهور و بروز احزاب و گروه‌های‌ متعدد، او هم به این سمت سوق داده شد. چه بسا اطرافیانش روی او تاثیر گذاشتند که سازمان و گروه تشکیل بدهد، اما اینکه او از ابتدا این انگیزه را داشت که رهبر یک جریان سیاسی شود، ما چنین چیزی را در او نمی‌دیدیم، بلکه بیشتر او را منحرف می‌دیدیم.

 

 

به نظر شما این‌ها از قبل، انگیزه‌ای برای وارد شدن به فاز نظامی و ترور نداشتند و جریان انقلاب آن‌ها را به این سمت کشاند؟

 

ح. ن: تحلیل من این است که پیروزی امام بر شاه، گودرزی را غافلگیر و عصبانی کرد و احساس کرد عقب مانده! او تصورش را هم نمی‌کرد عواملی که امام از آن‌ها برای روشنگری عامه مردم استفاده می‌کرد، ناگهان به یک انفجار تبدیل شود و فضا را به گونه‌ای تغییر بدهد که همه چیز تحت تاثیر رهبری امام واقع شود.

 

ع. الف: این امر نه فقط برای گودرزی غیرمترقبه بود، بلکه برای خیلی‌های دیگر هم همین طور بود. خیلی‌ها جا ماندند و به همین دلیل، تفاسیر دیگری از انقلاب کردند و از آنجا بود که با زیرکی گفتند که انقلاب به جاهای دیگری وصل است! گودرزی در تحلیل‌هایش می‌گفت که این قضایا به مسائل پشت پرده‌ای ارتباط دارد و آن را به کنفرانس «گوادولوپ» ربط می‌داد، می‌گفت این انقلاب از آنجا مایه گرفته و به آن کمک شده تا به اینجا رسیده! نکته دیگری هم که در جائی خواندم و دیدم حرف بسیار صحیحی است، این است که بچه‌هائی که در آن زمان به فرقان گرایش پیدا کردند سنشان بین ۱۶ تا ۲۵ سال بود. این‌ها شور مذهبی داشتند و بچه‌های خوبی بودند و در عین حال مبارزه سیاسی را می‌پسندیدند، ولی درست زمانی که به سن مبارزه رسیدند، انقلاب پیروز شد! این‌ها آمادگی داشتند که در سه چهار سال آینده به یک سری جریانات سیاسی بپیوندند و مبارز شوند و در مسیر مبارزه رشد کنند، ولی انقلاب پیروز شد و این‌ها خام ماندند.

 

ح. ن: الگوی این‌ها مجموعه خانواده رضائی، سعید محسن و حنیف‌نژاد و بقیه بودند و این‌ها تحریک شده بودند که می‌توانند پا جای پای آن‌ها بگذارند.

 

ع. الف: یعنی درست مثل یک میوه خام از شاخه چیده شدند و هنوز از گرد راه نرسیده، آن‌ها را برای مقابله با نظام تحریک کردند. میوه هرچه خام‌تر باشد، سفت‌تر و محکمتر است. جوان هم هرچه بی‌تجربه‌تر، بر سر افکار و مواضع خود لجباز‌تر! این نوجوان‌ها و جوان‌ها به خود گفتند درست است که انقلاب شده، ولی ما هم انقلابی هستیم، ما هم خیلی سرمان می‌شود، خیلی توانائی داریم، سران نظام هستند که ما را نمی‌فهمند! برای تخلیه این شور انقلابی، دیگر شاه نبود که با او مقابله کنند و در نتیجه مقابل جمهوری اسلامی ایستادند. به نظر من سرعت پیروزی انقلاب با خامی این جوان‌ها در هم آمیخت و این‌ها به‌سرعت به سمت معارضه با نظام کشیده شدند. روی این نکته تاکید می‌کنم که این بچه‌ها بسیار تیزهوش بودند و توانائی‌هایشان چندین برابر معمول بود. تعدادی از بچه‌های قلهک بسیار باهوش و با استعداد بودند و در کشاندن دیگر اعضا به این مسیر خیلی تاثیر داشتند.

 

ح. ن: یکی از این‌ها فردی بود به نام شاه بابابیک که رسما می‌گفت می‌خواستم جای حنیف‌نژاد باشم! و با این دید به مسئله نگاه می‌کرد. فضای ابتدای انقلاب این‌گونه بود که همه دوست داشتند انقلابی باشند. چهار تا جوان هم که دور هم جمع می‌شدند، یک آرم برای خودشان درست می‌کردند که عبارت بود از نقشه جهان و یک اسلحه و یک عده جمعیت و می‌شدند یک گروه ضربت و می‌خواستند نه تنها کشور خودشان که جهان را اصلاح کنند! این فضا وجود داشت و سرعت تغییرات هم باعث می‌شد که عده‌ای در این مسیر بیفتند و نتوانند خودشان را جمع کنند. شاید مهم‌ترین عامل در ایجاد این انحراف، «گسستگی از روحانیت» بود که سال‌ها قبل از انقلاب شروع شد و بعضی‌ها هم آن را تشدید کردند.

 

ح. ن: ولی همه قضیه این نیست. زمینه‌ آن از زمانی شروع شد که گودرزی در قم تحصیل کرد و با مخالفین سازماندهی حوزه آشنا شد. او دو کتاب از امیر نصیرالدین امیرصادقی را درباره نقد روحانیت و نقد حوزه و اینکه اساساً چرا این بی‌نظمی‌ها در حوزه‌ها وجود دارند، خوانده بود و این کتاب‌ها بسیار روی او تاثیر گذاشته بودند. من این دو کتاب را قبل از انقلاب دقیق خوانده بودم و موقعی که گودرزی حرف می‌زد، می‌دیدم که جمله به جمله از آن نقل قول می‌کند و متوجه شدم که این کتاب‌ها چقدر روی او تاثیر گذاشته‌اند. شریعتی علت اصلی نبود، بلکه مزید بر علت شد و این نکته مهمی است. بعد هم چون برخی رفتار‌ها را در حوزه از خود بروز داده بود، روحانیت هم با او برخوردهای خاصی کرد.

 

ع. الف: اگر در آن مقطع گودرزی با یک جریان روحانی پخته و فهیم برخورد می‌کرد، شاید موضوع خیلی فرق می‌کرد، درحالی که در آن مقطع با لایه‌هائی از روحانیت برخورد داشت که او را از کلیت مجموعه دلزده کرده بودند.

 

ح. ن: تحلیل شخصیت گودرزی کار ساده‌ای نیست که انسان بتواند به‌راحتی نزدیک به واقعیت صحبت کند، ولی آنچه که از زندگی قبل از انقلاب او دستگیر انسان می‌شد این بود که او بسیار منزوی زندگی می‌کرد و تمایلی به پیوستن به یک جریان بزرگ اجتماعی را نداشت. به نظر من رفتارهای او بخشی به عقده‌های شخصی‌اش مربوط می‌شد، یک مقدار ناشی از خودشیفتگی زیادی بود که داشت و از آنجا که آدم بااستعدادی بود، این منیت در او تقویت هم شده بود. او در بعضی از زمینه‌ها هیچ حرفی برای گفتن نداشت، ولی در بعضی از زمینه‌ها از جمله ادبیات بسیار مسلط حرف می‌زد. مخالفت او هم صرفا با مرحوم مطهری نبود. او حتی بسیاری از مراجع را هم مرتجع می‌دانست.

 

ع. ش: ما ندیدیم و نشنیدیم که ایشان حتی یک دوست روحانی داشته باشد.

 

ح. ن: گرایشاتی به آقای طباطبائی و آقای آشوری که هم حجره‌ای او بودند، داشت. گاهی هم بعضی از روحانیون می‌آمدند و در جلساتش شرکت می‌کردند، ولی به صورت گعده‌ای! در سنین پائین‌تر معاشرت‌هایی با روحانیون داشت، ولی به سنین بالا‌تر که رسید، منیّتش باعث شد که تصور کند فرد نابغه‌ای است و از دیگران جدا شود. این احساس متفاوت بودن را نه با صراحت، ولی در اعمال و رفتارش بروز می‌داد.

 

 

شما تأثیرپذیری گروه فرقان از افکار دکتر شریعتی را تا چه میزان می‌دانید و آن را چگونه تحلیل می‌کنید؟

 

ع. ش: به نظر من نسبتی ندارند. آن‌ها از شوری که در آثار دکتر شریعتی وجود داشت، در جهت اهداف خود استفاده می‌کردند تا بتوانند بخشی از جوان‌ها را که به سخنان او علاقه‌مند بودند، جذب کنند. در واقع خلاءهای موجود در گفتار خود را با استفاده از سخنان شریعتی پر می‌کردند. به نظرم این کارشان هم گزینشی بود، یعنی مطالبی را از دکتر شریعتی قبول و نقل می‌کردند که در واقع تائید مطالب خودشان باشد. شاید آن جمله شریعتی را که می‌گوید امضای هیچ روحانی‌ای را پای یک قرارداد استعماری ندیده‌ام، اصلا قبول نداشتند، ولی آنجائی را که از «اسلام منهای روحانیت» حرف می‌زند، برجسته می‌کردند و روی آن مانور می‌دادند. البته کسانی هم که در اطراف گودرزی جمع شدند، شاید به‌نوعی او را هل دادند و روی تند شدن این آتش تاثیر داشتند.

 

 

می‌خواهم سئوال قبلی خود را به شکل دیگری تکرار کنم. پس از استقرار جمهوری اسلامی و تصمیم فرقان برای مقابله رودررو با نظام، چه تعداد از اعضای آنکه برای سرنگونی رژیم شاه و رسیدن به حکومتی مبتنی بر اسلام، در حال مبارزه بودند، ریزش پیدا کردند و اساساً در آن برهه، تعداد اعضای گروه فرقان چقدر بود؟

 

ع. الف: اساسا کلمه فرقان که بعدا به این گروه اطلاق شد، آن زمان هنوز انتخاب نشده بود. قرار نبود گروهی تحت این عنوان سازماندهی شود و شکل بگیرد، بلکه این نام نشریه‌ای بود که گمانم هفته‌ای یک بار چاپ می‌شد و مسائل مختلفی را در بر داشت، از جمله مسائل اعتقادی و سیاسی. بعد از پیروزی انقلاب، موضع‌گیری‌های این گروه در مقابل نظام حاد شد و نتوانست پیروزی انقلاب را به عنوان واقعیتی که در این مملکت تحقق پیدا کرده بود، قبول کند و آن را یک حرکت اصیل تلقی نمی‌کرد، بلکه انقلاب اسلامی را در حد یک شبه کودتا تحلیل و همین فکر را به اعضای خودش القا می‌کرد.

 

به نظر من، انتخاب این نام برای این گروه اتفاقی بود، یعنی ننشستند و تصمیم بگیرند که اساساً این جمع را گروه بنامند و نام فرقان را بر آن بگذارند. در واقع افرادی که ارتباط فکری اولیه با اکبر گودرزی یا اشخاص مرتبط با او داشتند، به‌تدریج وارد تضاد آشکار و بارز با انقلاب شدند. زمانی که گروه شروع به چاپ و تکثیر نشریات و حرکت‌های حاد یا تهیه سلاح کرد، یکی از دستوراتی که به اعضای خود داد، این بود که در هنگام خلع سلاح پادگان‌ها و یا وقتی که به‌نوعی اسلحه‌ای به دستشان می‌افتد، آن را تحویل جائی ندهند و در اختیار گروه قرار بدهند. بعد از آنکه این نام را به شکل غیرارادی در پائین اطلاعیه‌های ترور ‌زدند، اشخاصی که قرار نبود در محلات، کار تشکیلاتی بکنند و فقط در جلسات گودرزی شرکت می‌کردند و بعضا مخالف این نوع موضع‌گیری‌ها هم بودند، به عنوان فرقانی شناخته شدند. همین باعث شد اشخاصی که در رده‌های بسیار پائین که بخشی از آن‌ها محصل بودند، به دلیل ارتباط با این گروه، خانه و پدر و مادرشان را ترک کنند و به خانه‌های تیمی بروند. البته آنهائی که محذور چندانی نداشتند و شناخته شده نبودند، در خانه‌های خودشان ماندند، ولی در محلات به عنوان اشخاصی مرتبط با فرقان شناسائی شدند و بعد از شناسائی و دستگیری اعضای گروه فرقان، بسیاری از این‌ها هم از خانه‌هایشان فرار کردند و به جاهای دیگر رفتند.

 

کسانی که ارتباطات نزدیک‌تری با گودرزی یا اعضای اصلی گروه داشتند، در‌‌ همان یکی دو ترور اول ناچار شدند به خانه‌های تیمی بروند و همین باعث شد که این‌ها فعالیت‌هایشان را به شکل حادتری ادامه بدهند، چون احساس می‌کردند عضو رسمی یک گروه تروریستی شده‌اند که باید مخفی‌کاری کنند و در محله‌های قبلی خود دیده نشوند، این موجب شد که ارتباط این‌ها با مسائل حاد نظامی بیشتر و در واقع، آلوده این مسائل شوند. از نظر تعداد به نظر من اعضای این گروه بیش از ۷۰، ۸۰ نفر نبودند. جذب اعضا توسط این گروه به صورت ارگانیک نبود و همان‌طور که اشاره کردم بیشتر به صورت هم محله‌ای بودن، رفاقت و یا شرکت در سخنرانی‌ها و جلسات انجام می‌شد.

 

بعد از انقلاب بخشی از کسانی که این آشنائی‌ها را با هم داشتند، پس از آنکه معارضه با نظام و مخصوصا مخالفت با امام به عنوان سمبل نظام از سوی گروه مطرح شد، کنار کشیدند؛ درحالی که قبلا با گروه بسیار هماهنگ بودند. بقیه هم غالباً در مرحله تردید و عدم تحلیل بودند که با شروع ترور‌ها، به‌ناچار محله و خانه خود را ترک کردند و به خانه‌های تیمی پناه بردند و ناخواسته وارد فاز نظامی شدند. به نظر من اگر ترور‌ها به این زودی روی نمی‌دادند و مخالفت‌ها ادامه پیدا می‌کرد، ریزش‌ها از این هم بیشتر بود، چون اعضای این گروه عمدتا اعتقادی به ترور نداشتند و عده خاصی، گروه را به این سمت کشاندند. شاید اگر هویت و انگیزه این افراد، تحلیل، و مشخص شود که این‌ها به کجا وابسته بودند و چرا این روند را تسریع کردند، جریان‌شناسی بهتری ممکن شود.

 

ح. ن: هیچ یک از نشریه‌ها یا کتاب‌هائی که به نام فرقان و یا اسامی متعددی که گودرزی در کلیشه‌ها برای خود انتخاب می‌کرد، از جمله داودی، صارمی و... چاپ شدند، هیچ یک تیراژشان بالای ۵۰۰ نبود! این‌ها همیشه در حد ۲۰۰ تا ۲۵۰ عدد چاپ می‌کردند، حتی اعلامیه‌ها و بولتن‌های ده دوازده صفحه‌ای آن‌ها بیش از این چاپ نمی‌شد. از این آمار می‌خواهم نتیجه بگیرم که جمعی که به این‌ها پیوسته بودند، یک جمع چند هزار نفره نیست که ریزش آن‌ها چندان مهم باشد. جمع آن‌ها با ریزش و بدون ریزش بیش از ۲۵۰ نفر نمی‌شد.

 

 

عده‌ای معتقدند مجاهدین خلق قبل از اینکه وارد فاز نظامی ‌شوند، منویات خود را از طریق القائاتی به گروه فرقان و توسط آن‌ها انجام دادند. آیا شما با این تحلیل موافق هستید؟

 

ع. ش: آن چیزی که ما قبل از انقلاب می‌دیدیم، علاقه و ارادت کامل اعضا به نسل اولیه مجاهدین از جمله سعید محسن و حنیف‌نژاد بود و عکس‌های این‌ها به صورت پلاکاردهای بزرگی در بعضی از خانه‌ها به عنوان پیشروان مبارزات مسلحانه نصب می‌شد، اما بعد از انقلاب، آنچه که من از افراد رده دومی که با گودرزی ارتباط داشتند می‌دیدم، برخورد منفی با مجاهدین بود، یعنی به آن‌ها اعتماد نداشتند و می‌گفتند با توجه به شرایط، دارند مصلحت‌گرایانه عمل می‌کنند و در نسل دوم مجاهدین، صداقت وجود ندارد. حتی یک بار به ما گفته شد یک سری از کتب و نشریات فرقان را برای آن‌ها ارسال کنیم تا با دیدگاه‌های فرقان آشنا شوند. بیشتر هم جزوات سیاسی را فرستادیم. مجاهدین در شرق تهران دفتری داشتند و ما جزوات را در پاکتی گذاشتیم و به آن‌ها تحویل دادیم. حتی یک بار یک سری از این نشریات را برای دفتر امام هم پست کردیم، چون بعد از انقلاب فرقان این طور تحلیل می‌کرد که در میان روحانیون، امام چندان از مسیر منحرف نشده است!

 

 

چه زمانی فرقان به این نتیجه رسید که امام هم از مسیر منحرف شده است؟

 

ع. الف: زمان خاصی را نمی‌شود تعیین کرد. شاید بعد از چندین تروری که انجام شد.

 

 

این سئوال را از این جهت ‌پرسیدم که بسیاری، این نوع تفکرات را به شخص گودرزی نسبت می‌دهند. آن‌ها معتقدند که بدنه چنین اعتقادی نداشتند و او بود که دیگران را به دنبال خود کشید.

 

ح. ن: این حرف صحیح نیست. شما علی حاتمی را نمی‌توانید از گودرزی جدا کنید...

 

ع. الف: من معتقدم بعضی از اطرافیان گودرزی، حتی خود او را تحریک هم می‌کردند!

 

 

چه کسانی گودرزی را به سمت ترور تحریص کردند؟

 

ح. ن: بچه‌هائی که در مسجد خمسه با او آشنا شده بودند. عده‌ای گودرزی را به مسجد خمسه بردند، بزرگش کردند، برایش جلسات گذاشتند، بعد به‌تدریج به عنوان صاحب تفکر انقلابی او را در آنجا و مسجد متقین و نواحی شمال تهران مطرح کردند، همان‌ها فضا را آماده و در غرب تهران برایش محافل بحث و جلسات را فراهم کردند و انتشاراتش را به عهده گرفتند. گودرزی اوایل اصلا به فکر چاپ چیزی نبود. در یک دوره‌ای تفسیر می‌گفت و حداکثر اینکه بچه‌ها این تفاسیر را برای خودشان ضبط می‌کردند، ولی بعد عده‌ای آمدند و دورش را گرفتند و حرف‌هایش را پیاده و چاپ کردند. همه این قضایا را همین عده انجام دادند.

 

 

خودش در صدد تبلیغ افکارش به این شکل نبود؟

 

ح. ن: به‌طور مشخص گرایش «منهائی‌گری» داشت، یعنی ضد آخوند بود، اما دیگران حمایتش می‌کردند.

 

 

فرقان سابقه همکاری با سازمان مجاهدین نداشت؟

 

ع. الف: ما سراغ نداریم. شاید مؤسسین سازمان مجاهدین را به عنوان افرادی انقلابی قبول داشتند، ولی از ارتباط ارگانیک آن‌ها اطلاعی ندارم و چیزی ندیدم.

 

ح. ن: یک چیزی روی این‌ها تاثیرگذاشته بود و آن هم اینکه رژیم شاه به مجاهدین می‌گفت مارکسیست‌های اسلامی. از داخل زندان‌ها هم خبر می‌آمد که اعضای مجاهدین نماز نمی‌خوانند و مقید نیستند. بچه‌های فرقان غالباً بچه مسجدی و مقید به انجام شعائر دینی بودند و در نتیجه در آن‌ها این احساس به وجود آمده بود که مجاهدین منحرف هستند. انقلابی‌گری آن‌ها را دوست داشتند، ولی از نظر اعتقادی آن‌ها را منحرف می‌دانستند و به همین دلیل به نظر من بیشتر دنبال هدایت آن‌ها بودند تا جذب آن‌ها شدن!

 

ع. الف: حتی در میان آن‌ها نسبت به مجاهدین نفرت هم وجود داشت.

 

 

واقعیت این است که صداقت فرقانی‌ها بیشتر از مجاهدین بود و شاهد آن هم اینکه بخش اعظم آن‌ها واقعا توبه کردند و برگشتند. سئوال این است که آیا بین طیف قلهکی و سایر مناطق فعالیت‌ گروه تفاوتی وجود داشت که مثلا یک طیف موافق فعالیت مسلحانه باشند و گروه دیگری نباشند؟

 

ح. ن: به نظر من در مورد این مسئله باید بین قبل و بعد از ترور‌ها تفکیک قائل شویم. حتی ترور اول را هم باید جدا کرد، چون وقتی شهید قرنی ترور شد، بخش اعظم افراد معتقد به فرقان باور نمی‌کردند که این کار فرقان باشد و می‌گفتند می‌خواهند ما را بدنام کنند! این حرف در بازجوئی‌هایشان هست. مرحوم مطهری را که زدند و اعلامیه‌ فرقان در آیندگان و جنبش چاپ شد، بچه‌ها باور کردند که کادر مرکزی گروه فرقان دارد این کار را می‌کند و این طیف‌بندی به شکل جدی مطرح شد، یعنی عده‌ای این گرایش را پذیرفتند و به زندگی مخفی روی آوردند و خواستند به‌تدریج به کادر مرکزی نزدیک شوند، برای عده‌ای هم تردیدهای جدی به وجود آمد و سئوالات قبلی آن‌ها بزرگ‌تر شد و به‌تدریج از فرقان جدا شدند و آن را محکوم کردند.

قبل از انقلاب عده‌ای از بچه‌ها مایه فکری و علمی نسبتاً عمیقی داشتند، گرایشات مذهبی هم داشتند و به اعتبار جذابیت‌های سخنان گودرزی به فرقان گرایش پیدا کرده بودند. یک سری از بچه‌ها هم تنها در حال پژوهش‌های علمی بودند و می‌خواستند این جلسات را هم از دست ندهند، ولی در واقع آن‌ها را قبول نداشتند، حتی در مواردی به مواضع گروه ان‌قلت‌های جدی داشتند و در جلسات هم با ابهامات جدی شرکت می‌کردند.

 

ع. الف: گروه‌های غرب و شمال تهران و جاهای دیگر ارتباطی با هم نداشتند و از وجود یکدیگر بی‌اطلاع بودند. بعضی‌از آن‌ها حتی با برخی از شخصیت‌های اندیشمند روحانی هم ارتباطاتی داشتند؛ مثلا عده‌ای که در شمال بودند و با شهید بهشتی ارتباط داشتند و مسائلشان را با ایشان به عنوان یک روحانی پیشرو مطرح و ایشان را از خیلی‌ها جدا می‌کردند. در یک مقطعی این‌ها هم شهید بهشتی را گم کردند که شاید اگر این ارتباطات باقی می‌ماند، بعضی از اتفاقات پیش نمی‌آمد. انقلاب ناگهان این‌ها را از بدنه روحانیت مبارز جدا کرد.

 

 

فرقان با چه گروه‌هائی احساس نزدیکی می‌کرد؟ مثلا چه نسبتی بین فرقان و آرمان مستضعفین یا کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی وجود داشت؟

 

ع. ش: تا آنجا که من یادم هست این‌ها به هیچ شخص و گروهی گرایش نداشتند! اتفاقا آرمان مستضعفین در آن زمان هم مطرح بود، ولی نفی می‌شد و می‌گفتند ما با این‌ها ارتباطی نداریم و حتی معتقد بودند که این‌ها مشکوک هستند. البته قبل از دستگیری فرقان، آرمان مستضعفین چندان آشکار نشده بود، ولی به طور مشخص، شخص و گروه خاصی را یادم نیست.

 

ع. الف: اعضای گروه فرقان خودشان را به عنوان افراد بر‌تر مطرح می‌کردند و اساسا کسی را قبول نداشتند که بخواهند به آن‌ها گرایش داشته باشند. آن‌ها همه را پائین‌تر از خودشان می‌دانستند! در تفاسیر هم خودشان را به عنوان افراد بر‌تر مطرح می‌کردند.

 

 

ارتباطات سازمانی آن‌ها به چه شکل بود؟

 

ح. ن: ابتدا در مورد سئوال قبلی شما توضیح مختصری بدهم. کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی در نزدیکی پیروزی انقلاب، یعنی شاید مرداد و شهریور سال ۵۷ تشکیل شد و فعالیت آن هم در راستای برجسته‌تر کردن آثار منتشر شده شریعتی بود و یک اندیشه سیاسی تعریف شده نداشت. یک سری جزوات و کتاب‌هائی را منتشر می‌کرد تا شریعتی را زنده نگه دارد. اغلب بچه‌های فرقان این گروه را که شاید ۱۶، ۱۷ نفر بیشتر نبودند، نمی‌شناختند.

آرمان مستضعفین هم تقریباً بعد از انقلاب تشکیل شد. در آن موقع در زندان این بحث مطرح بود که بچه‌های بریده از تفکر گودرزی رفته و آرمان مستضعفین را تشکیل داده‌اند و از آن‌ها به عنوان انشعابیون نام برده می‌شد. آن‌ها چندان هم زیاد نبودند. کارشان را از محله دروازه غار شروع کردند و ابتدا یک هیئت ۱۴، ۱۵ نفره بودند و در مجموع به ۳۰ نفر می‌رسیدند.

 

 

آشوری و دیگران؟

 

ح. ن: بله، خود آشوری هم انحرافات گودرزی را قبول نداشت. او این گروه را ایجاد کرد و بعد به مشهد رفت و در تهران نماند و بچه‌هائی که در مسجد امام صادق (ع) دروازه غار بودند، کار را ادامه دادند، لذا این اتصال، اتصال مرتبطی نیست. البته بعد از دستگیری اعضای فرقان و محاکمه و اضمحلال این گروه، آرمان مستضعفین شروع کرد به بیانیه دادن و خود را جانشین فرقان معرفی کردن. حتی این شبهه به وجود آمد که آن‌ها در ترور مقام معظم رهبری هم نقش داشتند و بعد معلوم شد که این‌ها نقش جدی نداشتند.

و اما در مورد سلسله مراتب و مناسبات سازمانی باید بگویم که ساختار فرقان یک جریان هیئتی صرف بود که دو سه گروه از مرکزیت آن، ماموریت سری برای گردآوری اسلحه و جذب نیرو و انجام ترور‌ها را داشتند. در ابتدای حرکت نظامی، بیشتر از ۵ نفر نبودند و زمانی که ترور‌هایشان را در تهران و تبریز و شیراز به نتیجه ‌رساندند، تعدادشان ۱۷ نفر بود. در اصل به مرکزیت متصل بودند.

 

 

کار این گروه، شناسائی بود یا عملیات؟

 

 

ح. ن: گروه عملیات،‌‌ همان گروه شناسائی بود. می‌آمدند و لیست کسانی را که باید ترور شوند، اعلام و گروهی را معین می‌کردند که مثلا حالا نوبت اینهاست. ترور حاج طرخانی انتخاب یک گروه سه نفره است. بعد می‌رفتند و مجوز گودرزی را می‌گرفتند و عملیات را انجام می‌دادند. بقیه اصلا از این قضیه مطلع نبودند. ماموریت‌ها به گروه‌های دو سه نفره سپرده می‌شد که بروند و این عملیات را انجام بدهند. شناسائی را هم‌‌ همان گروه انجام می‌داد، حتی انتشار تراکت بعد از عملیات هم به همین سه نفر سپرده می‌شد!

ساختار انتشارات و تبلیغاتشان، مخصوصا بعد از آنکه فعالیت‌ها به صورت مخفی در ‌آمد به این شکل بود که آن‌ها دو سه نفر بودند که چند خانه تیمی را شکل دادند و طیفی را دور خودشان چیدند، یعنی در واقع می‌شود گفت که یک گروه دو سه نفری کادر مرکزی را تشکیل دادند که تصمیمات کلی را می‌گرفتند و آن‌ها را از طریق یکی دو نفر ابلاغ می‌کردند. این فرآیند را می‌توان به قبل و بعد از ترور تقسیم کرد که از نظر شیوه سازمانی با هم متفاوتند.

 

ع. الف: با توجه به محدودیت اعضا و کسانی که با گودرزی رابطه مستقیم داشتند، به‌تدریج داشتند رده‌های دوم و سوم را هم وارد فاز ترور می‌کردند. خود ما هم جزو رده بعدی بودیم که قرار بود ترور افراد متوسط روحانیت را انجام بدهیم. نکته مهمی که بر آن تاکید دارم این است که نیت اکثر اشخاصی که به اعضای فرقان معروف شدند، از اساس این نبود که بخواهند یک فعالیت سازمانی و تشکیلاتی را انجام بدهند و صرفا یک حرکت فکری را شروع کرده بودند که به اینجا رسید. در واقع این زنگ خطری است که هویت واقعی هر جریانی ممکن است در ابتدا روشن نباشد و بگویند حالا این فرد، چهار نفر را جمع کرده و دارد درسی می‌دهد، ولی ادامه‌اش به جاهائی بکشد که جمع کردنش امکان‌پذیر نباشد، کما اینکه در مورد ما همین اتفاق افتاد و ناگهان دیدیم در تشکیلاتی هستیم که راه پس و پیش نداریم و بعضی‌ها هم دستشان به خون آلوده شده بود و می‌دیدند که باید تا به آخر راه را ادامه بدهند و راه بازگشت ندارند.

 

 

منبع: نشریه یادآور شماره ۶ و ۷ و ۸

 

کلید واژه ها: گروه فرقان اکیر گودرزی


نظر شما :