کوروشستایی در تاریخ معاصر/ مرهمی بر زخم «کوچکانگاری» ایرانیان
سرگه بارسقیان
این مسیح، سلطان جهانگیر، پادشاه فیلسوف و موسس شوکت حقیقی ایران توصیفاتی است که در نخستین متن تاریخنویسی مدرن ایران درباره کورس کبیر (سیروس اعظم) یا کیخسروی شاهنامه آمده؛ میرزا آقاخان (عبدالحسین بردسیری) کرمانی در کتاب «آیینهٔ سکندری» با جایگزینی اسلوب عقلانی و تحلیل حوادث تاریخی بجای شعر و قصهسرایی، بر تاریخنگاری سنتی خط بطلانی کشید و به تعبیر فریدون آدمیت، «بنیانگذار فلسفه تاریخ ایران» و «ویرانگر سنتهای تاریخنگاری» و «یکتا مورخ متفکر زمان خویش» بود که نقشی بیبدیل در تبدل و تحول تاریخنگاری ایرانی داشت. کوروش در نخستین هماورد ایرانیان با تاریخ آمیخته با شعر و افسانه و اسطوره چهرهای جز این ندارد.
کوروش سیاستمداری زیرک و هوشمند، ناجی اقوام و احیا کنندهٔ ادیان، پیامبری مقدس و کاهنی اثرگذار، بنیانگذار نظمی نو و کشوری کهنسال، جنگاوری نیرومند و سرداری پیروزمند، نیمهخدایی توانمند و نیکوکار، سازماندهندهای با کفایت و مدیری لایق، و یکی از محبوبترین چهرههای تاریخساز در کل تمدنهای انسانی است. کوروش گذشته از اینها، موجودی اساطیری هم هست و یکی از معدود انسانهایی است که در زمان حیات خود به شخصیتی اسطورهشناختی تبدیل شد.
سوژههای انسانی و نظامهای روانشناختی، به طور مستقیم پدیدارها و روندهای سطح فرهنگی را درک نمیکنند. "من"، "فرامن" را در قالب مجموعهای از دستورالعملها میفهمد، و "من آرمانی" را در قالب مجموعهای از زندگینامهها، قصهها، روایتها و اساطیر درک میکند. از این روست که "من آرمانی" در هر نظام اجتماعی اشکالی گونهگون به خود میگیرد و توسط شبکهای از روایتها، داستانها و اساطیر صورتبندی میشود، تا در قالب "ابر قهرمانانی مشهور" ستوده شده و محبوب تجلی یابد. ابرقهرمانانی که «من» بتواند با ایشان همذات پنداری کند، و به این ترتیب ایشان را سرمشق قرار دهد و عناصر رفتاری ایشان را همچون آرمانی بپذیرد و معیارهای فرامن برآمده از آن را نهادینه سازد.
کوروش، نخستین "ابرقهرمان" تاریخ ایران است. بیتردید پیش از او، ابرقهرمانان دیگری در جوامع ایرانی وجود داشتهاند. زرتشت، دیااوکو، و هووخشتره نمونههایی از ابرقهرمانان قدیمیتر اقوام ایرانی هستند که برخی از آنها هنوز هم نقش استعلایی خود را حفظ کردهاند. با این وجود، کوروش نخستین ابرقهرمانی است که در قالب چهرهای منحصرا تاریخی و اجتماعی - و نه دینی- ظهور کرد و تاثیر خویش را برای مدتی چنین طولانی بر جامعهٔ ایرانی و تمام جوامع متاثر از آن باقی نهاد.
کوروش، آنگاه که امروزه به وی مینگریم، دیگر شخصیتی تاریخی نیست. او از مرزهای حقیقت و دروغ فراتر رفته و به چیزی برتر، به معیاری برای تفکیک نیک از بد و شایست از ناشایست تبدیل شده است. تقریبا تردیدی نیست که شاهنشاهان هخامنشی، که برای قرنها در قلمرو میانی برگزیدهترین و برترین انسانها محسوب میشدند، او را همچون سرمشق خویش در پیش رو داشتهاند. در این هم شکی نیست که انبوهی از شخصیتهای تاریخی و جهانگشایان، دانسته یا ندانسته از او تقلید کردهاند و جویای نام و آوازهای همچون او بودهاند. چه فاتحانی شرابخواره و نیمهوحشی همچون اسکندر را در نظر بگیریم، و چه دینگسترانی سازماندهنده و جنگاور مانند اردشیر بابکان، همه از او تقلید میکردند و در پی احیای دستاوردهایش، و تکرار کردارهایش بودند. کوروش، از این رو، از مرتبهٔ موجودیتی انسانی و شخصیتی روانی گذر کرد و در زمان زنده بودنش به ماهیتی اساطیری و عنصری فرهنگی تبدیل شد.(۲)
بیدلیل نیست که این اسطوره در بزنگاههای تاریخی بازگشتی نوستالژیک پیدا میکند تا یادآور شوکت و عظمت دوران گذشته باشد؛ اگر نخستین این بزنگاهها را عصر پهلوی اول بدانیم این بازگشت به گفته دکتر مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز در نیویورک برای آن بود که «پیش از دوران رضاشاه، ایرانیان درک روشنی از تاریخ ایران باستان نداشتند. این دوره آگاهی تاریخی آنان را در پی پژوهشهای اندیشمندان پیشین یاد و همتایان غربیشان دوچندان ساخت. یادآوری تاریخ گذشته، همچنین برای نسلی که چرخش روزگار کنونی آنان را به بازیگرانی بیاهمیت در پهنه جهانی تبدیل کرده بود، گونهای آرامش روحی فراهم میکرد و در همین حال بر آتش ملیگرایی آنان دامن میزد. چنین است که خودکامگی رضاشاه نه تنها مانع رشد فرهنگی این دوران نبود که ناخواسته به روند این رشد یاری میرساند.»
کودکان مدرسهای دوره رضاشاه هم سرودهای را از ملک الشعرای بهار حفظ میکردند که در آن، خود را «از پشت کیقباد و جم، نسل پور رستم دستان، زاده کوروش و هخامنش، پسر مهرداد و فرهاد و تیره اردشیر و ساسان» میخواندند. به گفتهٔ رشید یاسمی در پیش گفتار کتاب "ایران در زمان ساسانیان"، «از مختصات دورهٔ رضا شاه کبیر یکی توجه به تاریخ و فرهنگ ایران باستان است. هرچند اوضاع کشور هم اکنون به گونهای است که کمتر کسی میتواند باور کند که ایران در گذشتهای نه چندان دور دارای فرهنگ و تمدنی این چنین بوده، ولی در واقع چنین بوده است.»
باستانگرایی رضاشاهی علاوه بر اینکه از مؤلفههای جدید برای نوسازی ایران و در پی آن بود تا با احیاء و تجدید حیات سنتها و عقاید کهن و باستانی، نظم جدیدی را در تفکر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بازتولید نماید و زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی نوین را بر پایه سنتهای کهن بنا نهد؛(۳) اما تحولی مهم که در این دوره اتفاق افتاد تجسم روح آرکائیسم (باستانگرایی) در قالب نهادسازی بود و از جمله مهمترین این نهادها «کانون ایران باستان» بود که در راستای ترویج گرایشهای ناسیونالیستی و باستانگرایی، توسط عبدالرحمن سیف آزاد تشکیل شد و هفته نامه رنگی "ایران باستان" را منتشر کرد.
این فقط حکومت نبود که با یادآوری عظمت دوران باستان، مرهمی بر زخم «کوچکانگاری» ایرانیان میزد که روشنفکران حلقه برلن (کاظمزاده ایرانشهر) و نویسندگان مجلاتی چون کاوه، ایرانشهر و فرنگستان نیز در کندوکاوی در احوال پیشینیان، هویت ایرانی را صیقل میدادند. علاوه بر آن پیش از آنکه در عصر پهلوی دوم تقویم هجری شمسی به شاهنشاهی تغییر کند که مبدا آن بنیانگذاری شاهنشاهی ایران توسط کوروش بود و ایرانیان را ناگهان از سال ۱۳۵۵ شمسی به ۲۵۳۵ شاهنشاهی برد، حسن نفیسی در مجله "فرنگستان" که سال ۱۳۰۳ توسط ایرانیان مقیم برلین منتشر میشد در مقالهای از پاریس پس از بیان علل مردود بودن تاریخهای «هجری قمری- یزدگردی جلالی» نوشت: «تاریخ ایران پر از وقایع بزرگ و شرافتمند است: آیا بهتر نیست یکی از این وقایع را برای این مقصود انتخاب کنیم؟ به عقیده من سه واقعه مسلم تاریخی بر دیگران تطوف دارند: جلوس کیخسرو و یا کوروش، جلوس اردشیر بابکان، طغیان یعقوب لیث صفاری. شخصا جلوس اردشیر بابکان را ترجیح میدهم زیرا کیخسرو اگر سلسله پر افتخار هخامنشی را تاسیس کرد، او موسس سلطنت ایران نبود و قبل از وی سلاطین مد، ایرانی بودند. پس جلوس کوروش فقط یک نوع انقلاب داخلی بود. نیز متاسفانه اجل به یعقوب صفاری مهلت نداد کار خود را تمام کند و اگر او لوای طغیان برافراشت، باز نتوانست دست عرب را از ایران کوتاه کند. ولی اردشیر بابکان ایران را احیا کرد. راست است اشکانیان که قبل از او مالک ایران بودند، آنها هم ایرانی بودند ولی اشکانیها ایرانی بد بودند و مانند سلسله قاجاریه به ملت و مملکت خود علاقه زیادی نداشتند و خود را محب یونان میخواندند. اردشیر بابکان با انقراض این طایفه شوم، اصول تجدد و تمدن پهلوی را فراهم آورده و روح ایرانیت را دیگر بار زنده کرد.... من پیشنهاد میکنم در آتیه تقویم هجری را فقط به مراسم مذهبی اختصاص داده و در امور کشوری "دوره پهلوی" را بکار بریم.»(۴)
پهلوی دوم اما مبدا تاریخ را جلوس کوروش بر تخت پادشاهی برگزید، گرچه نفیسی گفته بود آن یک انقلاب داخلی بود؛ اما کوروش اسطوره تاریخی بود که مبدا تاریخ میشد تا بکار هویت ایرانی آید؛ به گفته مهرزاد بروجردی «مساله کلیدی در گشودن بحث هویت ایرانی، نقد دلباختگی ایرانیان به "میراث گرایی"، به جای روی آوردن به تاریخ نگاری انتقادی است. حال و روز کنونی ما به هیچ وجه در قد و اندازه دوران گذشته و پرافتخار ایران نیست. بنابراین همیشه نگاهمان به گذشته است. مثل کهنه سربازی که وقت و توان خویش را در لذت بردن از بازگویی افتخارهای دوران جنگ سپری میکند. بنابراین بخش مهمی ازعلت ناتوانی ما در نقد تاریخ گذشتهمان، به وزن و جایگاهی که امروز در دنیا داریم مربوط میشود. زمانی مهرهٔ شاه شطرنج دنیا بودیم و امروز به یک سرباز ساده بر روی این صفحه تبدیل شدهایم و پذیرفتن آن برایمان بسیار سنگین است. به همین دلیل یک تفکر رمانتیسم بر ما غلبه کرده و نگاهمان به تاریخ، نگاهی حسرت بار شده است. این شیوه تاریخ نگاری را "تاریخنگاری شرم و تفاخر" مینامم. در این نوع تاریخنگاری ما افراد را در دو گروه خیلی ساده قرار میدهیم؛ کسانی که باید از آنها شرمنده باشیم که عبارتند از مهرههای منفی تاریخ و یا کسانی که هالهای از تقدس دورشان کشیدهایم و آنها را میستاییم و میپرستیم. این چهرههای مثبت، هم به دوران باستان تعلق دارند مثل کوروش و هم به دوران معاصر، چون دکتر مصدق. به نظر من این نوع تاریخ نگاری بیشتر از آنکه کمکی به حال جامعه باشد، نوعی شوخی کردن با وجدان جامعه است.»(۵)
هدفی که محمدرضا شاه پهلوی از برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در تخت جمشید داشت، پیوندی نزدیک با همان نگاه حسرت بار یا رمانتیسم تاریخی داشت، به نوشته فرح دیبا پهلوی در کتاب "کهن دیارا": «در نظر او (شاه) هدف اصلی از برگزاری جشنهای شاهنشاهی ایران، گردآوری ملت بر گرد محور هویت ملی و غرور بازیافته بعد از دو قرن فقر و خفت بود. انتظار او از این جشن که جنبههای نمادین داشت، آن بود که هر یک از ایرانیان محرومیتهای کم اهمیت روزانه را فراموش کرده، به این مطلب بیاندیشند که از کجا آمدهایم و به کجا میرویم.»
مگر نه اینکه این گفته فرح پهلوی که "مردمان بسیاری در سراسر جهان در سال ۱۳۴۹ نمیتوانستند جای ایران را روی نقشه دنیا تعیین کنند، ولی از آن پس اطلاعات بسیار درباره تاریخ و جغرافیای این کشور به دست آوردند"، بازنمایی همان روایت شاه شطرنج دیروز و مهره سرباز امروز است؟
ویلیام شوکراس در "آخرین سفر شاه" مینویسد: «جشنهای ۲۵۰۰ ساله در تخت جمشید نمایشی از رؤیاها و بلندپروازیهای شاه بود... در مورد شخص شاه در رابطه با جشن ۲۵۰۰ ساله، ره آورد جشنهای تخت جمشید جدایی کامل او از واقعیات بود. او بیش از پیش دچار اشتغال فکری درباره سلطنت خودش و اهمیت جانشینی مستقیم خود بر اریکه کوروش گردید.» (۶)
سخنرانیای که شاه در ۲۰. ۷. ۱۳۵۰ در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی خطاب به کوروش ایراد کرد، تلاشی است برای همانندسازی با "من آرمانی ایرانیان": «در این بیست وپنج قرن، کشور تو و کشور من، شاهد سهمگینترین حوادثی شد که در تاریخ جهان برای ملتی روی داده است.... اکنون ما در اینجا آمدهایم تا به سربلندی تو بگوییم که پس ازگذشت بیست و پنج قرن، امروز نیز مانند دوران پرافتخار تو پرچم شاهنشاهی ایران پیروزمندانه در اهتزاز است...»
مهمانان خارجی جشنی که سال ۵۰ قالی منقوش به روسای دول حاضر و نسخهای از لوح کوروش کبیر را هدیه گرفتند که به گفته فرح پهلوی در آن "کوروش برای نخستین بار زمینه را برای آنچه که امروز بعد از ۲۵ قرن اعلامیه حقوق بشر نامیده میشود، آماده کرد"، چند سالی بعد روزنامههای خارجیای را خواندند که پر بود از خبرهای نقض حقوق بشر در ایران.
بازگشت به کوروش و کوروشیسم در نزد دولتمردان ایرانی یادآور ایام اقتدار بود و کمتر نشانی از تساهل و تسامح و حقوق بشر در آن دیده میشد و همین مرز تفارق آن با کوروش ستایان غیردولتی و یا ضد دولتی است و گاه دو کوروش پدید میآید، یکی مقتدر و جهانگشا و یکی نخستین مبین اصول حقوق بشر. دوگانههای دیگری نیز باید افزود؛ کوروش اسطورهای یا کوروش واقعی- تاریخی و کوروش ایرانی یا کوروش جهانی. یگانه کارکرد مشترک این دوگانهها همین برکشیدن کوروش از مرزهای اسطوره و واقعیت، اقتدار و تساهل و کارکرد نام او به عنوان ابزار رخ کشیدن داشتهها و دادههاست. به قول دکتر تورج اتابکی، استاد تاریخ اجتماعی خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشکده تاریخ دانشگاه آمستردام: «وقتی به گذشته باز میگردیم، گاه تصویری کاملا خیالی از آن برداشت میکنیم، تصویری که زاییده ذهن ماست و آنچه میخواهیم باشد را میسازیم. گاه آنچه از گذشته گرفتهایم را پیرایش میدهیم، جرح و تعدیلش میکنیم. رخدادهایی را که خورند و پسند امروزمان است بر جسته و برجستهتر میکنیم، چون میخواهیم چنین باشد. سپس این گذشته را درونی میکنیم، خودی میکنیم، با آن یگانه میشویم. این فرآیندی است که هنر ذهن ما را میطلبد، ما میخواهیم آئین یا آئینهای الهی- اجتماعی را که از دل قرون بیرون کشیدهایم به دوره معاصر آوریم، این نیازمند کار و تلاش است، باید چنان بپرورانیم که جمهور مردم متقاعد شوند که اینها همه خودی هستند. از گذشته برشی را انتخاب میکنیم که دارای رگههایی منقوش به فضیلتهای امروزی باشد، این میشود سند ادعا. میگوییم این پدیده مطلوب است، ما هم داشتیم، اصلا خود ما موجد آن و بتبع میراث دار آنیم و هیچ با ما بیگانه نیست. نکته بعدی اینکه در این ادعا، به گذشته چنان میپردازیم که برای عموم مردم قابل فهم باشد. همه مردم گذشته را در نمییابند، همه گذشته را همه مردمان نمیدانند، پس باید گذشته به زبان مردم درآید.»(۷)
گرچه فرضیه مهرزاد بروجردی در کارآیی میراثگرایی در دوره سوتهدلیهای سرباز سابقا شاه شطرنج دنیا در ذهن و ضمیر برگزار کنندگان جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی مصداق داشت، اما افزون بر آن حلول روح کوروش و ستایش آن ابرمرد قهرمان ایران فایدت دیگری نیز داشت و آن اینکه مقارن با دورانی شده بود که ستایشگرانش غره به داشتههای نیاکان و متکی بر درآمدهای سرشار نفتی به هوس افتادند به "چشم آبیها" درس مملکتداری بیاموزند؛ کوروشستایی همزمان شده بود با خود بزرگبینی، در عین رنج بردن از درد مزمن کوچکانگاری در نظام بینالملل چنانکه قبل از افزایش قیمت نفت در سال ۱۳۴۹، بودجۀ نظامی ایران ۸۸۰ میلیون دلار بود، اما در ۱۳۵۲ به ۱۵۰۰ میلیون دلار رسید.(۸) و پس از آن رویای دروازههای تمدن بزرگ.
کوروش در چنین زمانه و زمینهای دو زیستی اسطوره و تاریخ، نیای درگذشته و روح زنده را ادامه میدهد و سپس به خوابی عمیق فراخوانده میشود، زیرا زندهکنندگانش بیدارند، تا هفت سال بعد که در خیابانهای تهران بشنود: «کوروش بیدار شو، گندش درآمد.»
پینوشتها:
۱- آیینهٔ سکندری، میرزا عبدالحسینخان بردسیری کرمانی؛ به اهتمام علی اصغر حقدار، نشر چشمه، پاییز ۱۳۸۹ صفحه ۱۵۲
۲- تاریخ کوروش بزرگ، شروین وکیلی، سایت ایرانشهر
۳- رویکرد غربگرایان به نوسازی ایران، بررسی دیدگاههای روزنامه کاوه، محمد علی اکبری
۴- باستان گرایی در مجلههای کاوه، ایرانشهر و فرنگستان، مسعود کوهستانینژاد، مجله یاد، بهار ۱۳۸۷، شماره ۸۷
۵- مهرزاد بروجردی: هویت ایرانی در حسرت گذشته - در تمنای اصالت
۶- ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ انصاری، نشر البرز، تهران، ۱۳۷۰.
۷- گفتوگو با ماهنامه مهرنامه، شماره ششم، آبان ۱۳۸۹
۸- ایران و تاریخ، بهرام افراسیابی، تهران: علم، ۱۳۷۶، ص ۲۷۸
نظر شما :