برنامه اول توسعه و آرزویی که محقق نشد/ شور انقلابی، جنگ و توقف برنامه
مجید یوسفی
در سالهای 64 و 65 از آنجا که قیمت نفت در بازارهای جهانی به شدت کاهش یافت و کشور رفته رفته وارد شرایط سختی میشد، دولت وقت اقدام به طرح یک برنامه اضطراری نمود. این برنامه بعدها به عنوان برنامه جنگ معروف شد. ماهیت آن براساس محدودیتهای ارزی تنظیم و هدفهای عمده آن تامین کلیه نیازهای جنگ تحمیلی تامین حداقل نیازهای معیشیتی جامعه، و تلاش در جهت کنترل قیمتها و اصلاح ساختار اقتصادی کشور بود و چون افق محدودی را در بر میگرفت رویکردی توسعه نگر نداشت. در سال 66 با وقوع حملات آمریکا به سکوهای نفتی و تقویت احتمال قطع واردات کشور، برنامه شرایط بحران در سطح مسوولان اجرایی تدوین شد ولی از آنجا که شرایط اضطراری پیش بینی شده در برنامه به وقوع نپیوست این برنامه به مرحله اجرا در نیامد.
***
نظام انقلابی ایران و سیاستمداران برآمده از این انقلاب، از همان روزهایی که سلطنت شاهنشاهی را برانداخت، تصوری در آن شکل گرفت که از دید آنان، نوع برنامههایی که در سالهای عصر پهلوی دوم تنظیم میشد عملا ماهیت و اندیشه پنهان برنامهریزان را مخفی نگه میداشت. حتی بسیاری از کارشناسان و متخصصان کشور بر این اعتقاد بودند که ماهیت استثماری نظام پهلوی یکی هم این بود که تودهها از کیفیت تخصیص منابع اطلاعی نداشتند و در نهایت سیاستها و برنامههای اقتصادی غالبا نیازهای اقشاری را تامین خواهند کرد که به حاکمیت نزدیکتر و انیستر باشند.
همین اندیشه و ذهنیت اگر بر اریکه قدرت استوار نبود دست کم میتوان اذعان نمود که بخش عمدهای از جامعه ایران چنین تصوری را در ذهن متبادر میکرد. البته پارهای از واقعیت و حقایق هم همین بود. کمترین اثرات منفی این ذهنیت یکی هم این بود که وقتی سازمانی برای ادامه بودجهریزی ترمیم و نوسازی شد بسیاری از کسانی که در سالهای پیش از انقلاب در راس نهاد برنامهریزی و حتی کارشناسان خبره این حوزه بودند از دایره تصمیمگیری و حتی مشاورههای عادی به برنامهریزان و سیاستگذاران پس از انقلاب تصفیه شدند. علینقی مشایخی اولین برنامه نویس سازمان برنامه و بودجه در سالهای مدیریت موسی خیر بر سازمان برنامه و بودجه دهه شصت یادآور میشود که چگونه بدنه سامان برنامه از وجود نیروهای کارشناسی خالی شده بود و جای آنان را برخی از انقلابیون مومن اما فاقد اطلاع و دانش از نحوه برنامه ریزی پر کرده بود: «سازمان برنامه و بودجه هم برشی از وضعیت کلی کشور در آن شرایط بود. بسیاری از کارشناسان قدیمی سازمان به بهانه وابستگی به رژیم گذشته اخراج شده بودند و خیلیها به دلیل سایه سنگین مسائل سیاسی بر سازمان، حضور کمرنگی داشتند و آنها هم که مانده بودند، بود و نبود خود را یکی میدانستند. بنابراین سازمان برنامه به نهادی تبدیل شده بود که نقشی در اداره کشور نداشت. آدمهای پرشور زیادی به سازمان پیوسته بودند که شور انقلابی در آنها موج میزد اما با مسائل کارشناسی بیگانه بودند. به همین دلیل آن چه در آن روزها از مجموعه دولت و به خصوص سازمان برنامه خارج میشد، گزارشهای آرمانی و عموما انقلابی بود که اگرچه اهداف انسانی بزرگی درون خود داشت اما نسخه مناسبی برای اداره کشور محسوب نمیشد.»
در چنین جوی تصمیم مردان انقلابی بر توقف فعالیت نظام برنامه ریزی یک امر طبیعی محسوب میشد. نظامی که تا آن زمان هنوز بدنه کارشناسی آن میتوانست وضعیت اقتصاد کشور را بسامان کند، اما مدیریت جدید اعتمادی به آن نداشت. مشایخی در ادامه میگوید: «زمانی که موسی خیر - رئیس انقلابی سازمان برنامه ـ تصمیم گرفت سازمان را منحل کند، هنوز جو کشور خیلی انقلابی بود و جنگ هم تاثیر بدی بر مدیریت کشور گذاشته بود. فشارها به دستگاه برنامه و بودجه کشور خیلی زیاد بود و خیلیها انتظار داشتند سازمان برنامه معجزه کند اما منابع کشور به شدت کاهش پیدا کرده بود و نمی شد کاری انجام داد. ظاهرا موسی خیر که تحت فشار شدید بود، به این دلیل که به کارشناسان سازمان برنامه اعتماد نداشت، خواست با بستن درهای سازمان، با برخی آدمها تسویه حساب کند. به هر صورت آن روزها اتهام همکاری با طاغوت یا همسویی با امپریالیسم، فحش رایجی بود که همه به هم میدادند. خیلیها با اتهام این که با انقلاب همراه نبودهاند، از سازمان برنامه اخراج شدند. بنابراین در مدت زمانی کوتاه، سازمان برنامه از وجود کارشناسان و اقتصاد خواندههای کشور خالی شد.»
پس از انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت نخست وزیر و تنی چند از وزرای او آیت الله مهدوی کنی زمام نخست وزیری را برعهده گرفت. یکی از مباحث رایج در این دوره این بود که کشور در نهایت به کدام سو هدایت خواهد شد؟ در آن سالها این پرسش دغدغه اصلی مقامات عالی رتبه نظام بود. حتی این مباحث به امام هم رسید و ایشان هم نکاتی را متذکر شد. دیدگاه حجت الاسلام مهدوی کنی این بود که برنامه ریزیها خیلی چپ گرایانه است و باید مسیر آن به سمت اسلام ناب محمدی هدایت شود.
بنابراین، پس از تنظیم برنامه اول، راستگرایان دولت که به انجمن اسلامی دولت معروف بودند مدعی شدند که اگر جلد و سرپوش برنامه را از محتوای درون آن جدا کنیم مابقی صفحات آن یک نسخه کامل از برنامه الجزایر، رومانی و دیگر کشورهای بلوک شرق خواهد بود. پس از این حجت الاسلام مهدوی کنی هم به نمایندگی از این دسته خدمت امام رسید و از برنامه اول انتقاد کرد که این برنامه کاملا چپ گرایانه است. امام هم در پاسخ وی خواستار آن شد:"شما هم بروید برنامه بنویسید." جناح راست وقتی برای نوشتن برنامه گرد هم آمد، هیچگونه اطلاعات و آماری نداشت، سازمان برنامه هم که در اختیار جناح مقابل بود. به همین دلیل این افراد اصول حاکم بر برنامه را بدون یاری جستن از سازمان برنامه تنظیم کردند. سپس مهدوی کنی دوباره خدمت امام رسید. امام وقتی صفحات ناقص این برنامه را مطالعه کرد، آن را نپذیرفتند و به نماینده مخالفان دولت وقت ـ حجت الاسلام مهدوی کنی ـ چنین ایراد نمودند: شما میخواهید با همین دو ورق مملکت را اداره کنید؟
این نوع چالشها و دغدغهها بود که بعدها در دوره مهندس موسوی حدود شش هزار نفر از دلسوزان نظام ماموریت یافتند که برای تدوین برنامه، به سازمان برنامه و بودجه کمک و مشاوره دهند. تشکیل چنین گروهی با وجود این که افراد و کارشناسان قدیمی، کمتر در آن حضور داشتند، ساختار برنامهریزی در کشور را ترمیم کرد. چندان که نظام جدید حتی گسترده تر از نظام برنامه ریزی پیش از انقلاب شد.
اما این بخش شورانگیز و حماسی نظام برنامه ریزی در سالهای نخست بود. نظام برنامهریزی از فقدان یک ایده یا مشرب فکری منسجم نیز رنج میبرد. تشتت آراء، گروههای سیاسی با گرایشات متعدد طیفی و قومیتی، شاید بزرگترین آفت برنامهریزی در آن سالها محسوب میشد. این طیف از انتهای راست تا انتهای تفکرات چپ را در بر میگرفت. بعضیها مدافع اقتصاد اسلامی و برخیها سوسیالیسم را تبلیغ میکردند. بعضیها سرمایهداری را جرمی غیر قابل بخشش میدانستند و برخی طرفدار اقتصاد ناب اسلامی بودند. برخلاف این که گفته میشود همه چپگرا بودند، افراد زیادی هم وجود داشتند که تصور میکردند اقتصاد آزاد راه حل نهایی اداره اقتصاد کشور است اما به واسطه جوی که وجود داشت معمولا اظهارنظرها علنی نمیشد. واقعیت این است که تاکید بر این گونه تفکرات در شرایطی که شور انقلابی زیادی وجود داشت، بسیار دشوار بود و دفاع از نظریههای کارشناسی هزینه سنگینی برای افراد داشت. به همین دلیل نتایج کارهای بسیاری از کمیتهها غیرقابل انتشار بود و در اثر همین جو گاهی نتایج برخی از کارشناسیها حتی در سطح سازمان، هم منتشر نمیشد.
این البته چالشهای شکلی نظام برنامه ریزی بود، بعدها محتوی برنامه از حیث اعتماد و اطمینان به بخش خصوصی هم تبدیل به چالش جدی بین حامیان دولت و مخالفان آن شد. مهمترین نمونه نقدها این بود که بخش خصوصی در برنامه جایی ندارد و در بحبوحه جنگ نباید از بخش خصوصی غافل شد. اما واقعیت این بود که بخش خصوصیای در کشور باقی نمانده بود که در برنامه جایی داشته باشد. با وجود توقیفها و ملی شدنهایی که در آن سالها اتفاق افتاد، دیگر بخش خصوصی محلی از اعراب نداشت. محمد طبیبیان، کارشناس خبره آن سالها بعدها در مصاحبهای گفته بود: «آن روزها سرمایهداری که جرات سرمایهگذاری داشته باشد، وجود نداشت. مگر میشد روی چنین بخش خصوصی زخم خوردهای حساب باز کرد. به نظر من اگر در آن برنامه، روی بخش خصوصی حساب میکردیم که به طور مثال بخش مهمی از تولید را برعهده گیرد، یا بلند پروازی کرده بودیم یا تبلیغ کننده امپریالیسم شناخته میشدیم. برآیند برنامه تهیه شده شاید از این جهت چپگرایانه بود اما گروه تدوین کننده هرگز چپ گرا نبود. استدلال ما این بود که بخش خصوصی نداریم، بنابراین برای اداره کشور، باید سرمایهگذاری دولتی صورت میگرفت.»
با این همه هنوز کسانی هستند که دولت و فضای حاکم بر سازمان برنامه را چپگرا بدانند. آنها به یاد میآورند که مهندس موسوی سازمان بورس را تعطیل کرده و مصمم بود که اتاق بازرگانی را برای اسکان جنگزدهها اختصاص دهد. او حتی در سالهای میانی نخست وزیری خود تصمیم داشت ساختمان اصلی اتاق بازرگانی تهران را مخروبه کند.
با این همه اهتمام دولت بر این بود که برنامه اول یک برنامه منضبط و قابل پیش بینی باشد. برنامهای که در نهایت در سطح یک آرزوی ملی باقی ماند. بنابراین برنامه اول توسعه متوقف شد و برنامه جنگ و اداره آن در دستور قرار گرفت. در آن زمان به لحاظ شتاب و تهاجم غافلگیرانه دشمن بعثی، پیشبینی آنکه تا چه زمانی جنگ ادامه خواهد داشت و همچنین نتیجه آن چگونه رقم خواهد خورد نامعین و نامشخص بود. به همین جهت تدوین کنندگان برنامه توسعه، دو برنامه جنگ و صلح را تدوین نموده و برای هر کدام ردیف بودجه و چشم اندازی را متصور شده بودند، اما با این وجود برنامه نخست متوقف شد. در توقف برنامه و بینتیجه بودن آن شاید دلایل زیادی مطرح شد. طبیعتا تداوم شرایط جنگی کشور مهمترین آن بود و اطمینان زیادی نسبت به تحقق منابع پیش بینی شده وجود نداشت و به هرصورت نگاه به برنامهریزی، نهادینه نشده بود. شاید نسبت به آن چه قرار بود اجرا شود، اطمینان لازم وجود نداشت.
نظر شما :