روایت مامور ساواک از کمک شاه به بارزانی
تاریخ ایرانی: اخیرا نامه هنری کیسینجر،مشاور شورای امنیت ملی آمریکا در دولت نیکسون خطاب به ریچارد هلمز،سفیر وقت ایالات متحده در تهران منتشر شده که پس از 40 سال روابط پرحرف و حدیث شاه ایران،ملامصطفی بارزانی، رهبر حزب دموکرات کردستان و دولت آمریکا را شفافتر میکند.
آنچه در نامه کیسینجر آمده روایتهای پیشین را تائید میکند؛ پشت مبارزات کردها با دولت بغداد حمایتهای مالی و نظامی ایران و آمریکا پنهان بود ولی کردها باید تا جایی پیش میرفتند که نه به خودمختاری انجامد و نه سقوط رژیم بعث عراق.
از بدگمانی شاه به بارزانی،تا مشورت آمریکاییها با او برای کمک به حزب دموکرات کردستان راهی طولانی طی شد؛ بارزانی ربع قرن پیش از آن دل در گرو جمهوریهای خودمختاری بسته بود که جعفر پیشه وری در آذربایجان و قاضی محمد در مهاباد علمش را برپا کرده بودند و حتی از او دعوت کردند تا در جمهوری خودمختار کردستان ایران مسئولیتی را برعهده گیرد.البته جمهوریها با فرار سرانشان،دیرپا نماند اما 25 سال زمان لازم بود تا مامور ساواک پادرمیانی کند تا سایه این خاطره کمرنگ شود.
چنانکه عرفان قانعی فرد در کتاب "خاطرات جلال طالبانی" نوشته،سرهنگ عیسی پژمان نقش عمدهای در جلب حمایت شاه از بارزانی و جلب اعتماد او داشته است؛به نوشته این کتاب،با کودتای 14 جولای 1958 قاسم و عارف و سقوط رژیم پادشاهی عراق،آمریکا و انگلیس منافع نفتی خود را در این کشور در خطر دیدند؛آمریکا از سویی سعی در حذف قاسم داشت و از دیگر سو شاه ایران به انجام کودتا در عراق و بازگرداندن سلسله شاهنشاهی در این کشور دل خوش کرده بود و به این دلیل سرهنگ عیسی پژمان از طرف ساواک مامور انجام این کار میشود. پژمان در بین شیعیان و سنیها و کردها، تعامل با کردها را برمی گزیند و با وجود بیاعتمادی شاه به بارزانی، وی را اقناع میکند که شخصیتی قابل استفاده است.
عیسی پژمان، رئیس نمایندگی ساواک و وابسته نظامی در عراق و رییس اداره اطلاعات شهربانی کشور- در قبل از انقلاب اسلامی - بود.گفته شده که او احتمال انجام کودتا در عراق را پیشبینی کرد و به اطلاع تیمور بختیار رساند و وی در دیدار با کندی این موضوع را مطرح کرد که مورد توجه سیا قرار نگرفت و شاه نیز از خواندن این گزارش خشمگین شد. پس از آن پژمان به نماینده ساواک در عراق،رهبری عملیات نظامی کردستان عراق را برعهده گرفت تا قصد شاه به انجام کودتا علیه عبدالکریم قاسم و بازگرداندن حکومت پادشاهی در این کشور را تحقق بخشد که سرانجام این موضوع پس از ۱۴ سال حمایت از قیام مسلحانه کردها،با قرارداد ۱۹۷۵ الجزیره پایان مییابد.
پژمان مدعی است مبارزه مسلحانه علیه عراق پیشنهاد او بود که اگر بوقوع نمیپیوست،کردها چیزی نداشتند که در برابر لشکرکشی عراق دوام بیاورند و به کلی نیست و نابود میشدند:«تلگراف زدم که بر میگردم ایران و نزد پاکروان(رئیس ساواک)رفتم و وی از شرفیابی شاه برمیگشت و گفت برو با فرمانده گارد تماس بگیر و خدمت اعلیحضرت برو.الان در بهشهر است. در آن هنگام، معاون ساواک فردوست بود و مرا خواست و گفت که فردا یک اتومبیل میفرستم دنبالت. پرسیدم که همه چیز را به شاه باید گفت؟ گفت:اجازه بگیر و بگو مختصر بگویم با مفصل.
خلاصه رفتم و شاه گفت که چرا باید به این افراد کمک کنیم؟گفتم: قربان ما چیزی نداریم که در برابر عراق از دست بدهیم.گفت:او که سربازان و افسران من را کشته به وی کمک کنیم؟شاه بغض و نفرت از بارزانی داشت،به خاطر همان مساله تروریستبودنش در سال ۱۳۲۴ که به شوروی گریخت.گفتم:قربان فراموش بفرمایید. دوران عوض شده.خلاصه شاه پذیرفت و گفت به خط خودت،نامهای خطاب به پاکروان بنویس و بیاور تا من دستور تایید بدهم. پاکروان هم گفت به بغداد برنگرد تا من به عرض شاه برسانم و دستور تایید را بگیرم که پس از آن چه بکنیم.
پس از آن شاه تصویب کرد و گفت یک طرح بریزید که به چه ترتیبی اقدام کنیم. به شاه گفتم که ما ضرری نمیکنیم و فقط موافقت بفرمایید که ۱۰۰۰ تفنگ برنو و یک میلیون فشنگ - که البته همه از رده خارج بودند - و پولی در حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان به آنها بدهیم. قرار شد در بغداد بنویسم یعنی سر فرصت در منزلم بنشینم و روی طرح کار کنم و هم مراقب جلال طالبانی باشم که به کردستان بازنگردد تا این کار انجام شود و در آن لحظه که شاه روی نامه نوشت "موافقت می شود"،حس کردم که فرمانده جنبش کردستان من هستم.
به بغداد برگشتم .دو ماشین در اختیارم بود،یک اتومبیل نظامی مربوط به سفارت و یک اتومبیل شخصی. فرستادم که جلال طالبانی را به هر وسیلهای هست پیدا کنند و با اتومبیل شخصی به منزل من بیاورند. تا وارد خانهام شد،گفتم:مبارک باشد! کمی با تعجب به من نگاه کرد و گفت:من که هنوز ازدواج نکردهام! گفتم الان موقع ازدواج نیست،تو به من چیزی گفتی و من رفتم و از طرف خودم این کار را انجام دادم و اعلیحضرت دستور تایید فرمودهاند. برق شوق از چشمان جلال پیدا بود و از خوشی در پوست خودش نمیگنجید و مرا بغل کرد و دستش را دور گردنم انداخت و گفت: به قربانت کاک عیسی،راه نجات ما همین است!
سپس نشستیم و به وی گفتم که جایی نرود تا من طرح را تهیه کنم و نظریات وی را هم بپرسم و بعد از تکمیل به تهران بروم. کم کم با جلال قرار و مدار گذاشتیم و جنبش کردها را سامان دادیم که چگونه از نقطه A شروع شود. پس از طراحی برنامه به تهران بازگشتم و شاه تصویب نهایی خود را ابلاغ کرد. سرلشگر پاکروان گفت که نماینده آنها را از عراق به تهران بیاور تا ملاقات کنیم و ببینیم که کی به کی است...
بارزانی عقیدهای به ایران و شاه نداشت و حتی به جنبش کردی هم باوری نداشت و صرفا موقعیت خود و مطرح شدن چهرهاش و انگاه استفاده مالی را میسنجید. بارزانی به هیچ عنوان عقیده و ایمانی نه به خود و نه به هیچ کس نداشت و نه اصلا برای کرد و کردستان باوری و عقیدهای داشت. فقط و فقط آنچه در نظر داشت همیشه حداکثر سوءاستفاده مالی و مادی بود. نیمه بیشتر پولی که دولت ایران برای آن حرکت مسلحانه تامین میکرد من میبردم و تحویل میدادم و همه آن پولها را به حسابش در سوییس میریختم. به هیچ وجه من الوجوه فکری و نظری برای کرد و کردستان نداشت و صرفا طالب جنگ و اغتشاش و غوغا و ناآرامی بود تا از آن مساله حداکثر استفاده را داشته باشد و با صلح و صفا و آرامش متضاد بود. همیشه بارزانیها منافع خود را ترجیح دادهاند و اصلا فایدهای برای کردها،ایران و ایرانی نداشته اند.»(تند باد حوادث؛گفتوگو با عیسی پژمان؛عرفان قانعی فرد)
با کمک ساواک وسایل ایستگاه رادیویی از آلمان به کردستان عراق حمل میشود تا رادیو صدای کردستان تاسیس شود و بنا به سخنان عیسی پژمان،حتی اعلامیههای حزب در داخل سفارت ایران در بغداد نیز توسط مامور ساواک تکثیر و در کردستان توزیع میشود به طوریکه ماموران آمریکا و روس از این امداد غیبی متعجب میشوند.
سرانجام در سپتامبر 1961 قیام کردها علیه حکومت مرکزی عراق شروع شد،گرچه پژمان افشا می کند که وی در ژنو سوئیس یک حساب بانکی جداگانه به دستور مستقیم شاه برای بارزانی افتتاح میکند اما ساواک ایران دریافت که بارزانی به دنبال یک حامی دیگر است و به دور از چشم ساواک با سفارت روسیه هم همچنان ارتباط دارد.
بنا به روایت پژمان،سیاست حکومت مرکزی ایران و شاه ایجاد اختلاف بین کردها و بهرهبرداری از آن بود. اما بارزانی در 10 فوریه 1964 گفت وگو با عارف جانشین قاسم را آغاز کرده بود و میخواست همچنان رابطه با شاه را نگه دارد اما به طور مستقل از کمیته مرکزی حزب و نزد ساواک آنان را خائن به آرمان های کرد نامید که در مصاحبهای با نیویورک تایمز نیز همین گفتهها را تکرار کرد. اما شاه تمایل داشت هم نوار مرزی کردنشین ایران را آرام نگه دارد و هم تنها از طریق کمیته مرکزی حزب به قیام کردها علیه حکومت عراق کمک کند. در این هنگام بارزانی که دارای تفکری سنتی و عشیرهای بود و به هیچ وجه برنامه حزبی را رعایت نمیکرد و باوری به حزب نداشت مورد نقد صریح کمیته مرکزی حزب قرار گرفت و آنان بیانیهای صادر کردند که وی فاقد صلاحیت رهبری قیام کردها است؛دیگر سالها اغراق در ساخته و پرداخته کردن شخصیت افسانهای او در بین مردم عوام و بتساختن از او ممکن نبود،بارزانی هم منافعش را در خطر دید و با کمک فرزندش لقمان برای حذف و ترور افراد کمیته مرکزی حزب به پایگاه آنان قشونکشی نظامی کرد که مورخان آن را نخستین جنگ برادرکشی در تاریخ معاصر کردستان ایران و عراق نامیده اند. آنگاه در تابستان 1964 با هماهنگی ساواک افراد کمیته مرکزی حزب به ایران وارد و در همدان مستقر شدند و در همین روزها بود که پاکروان و پژمان برای دیدار با بارزانی راهی کردستان عراق شدند.
در سال 1965 با وساطت دولت عراق و ایران،این افراد به کردستان بازگشتند اما ابراهیم احمد همچنان در خانه اجارهای ساواک در تهران مستقر بود. حین بازگشت به کردستان بارزانی نخست افراد مسلح همراه طالبانی و ابراهیم احمد را در میان نیروهای خود ادغام کرد و سپس نامه بارزانی و فرزندش ادریس درباره ضرورت ترور طالبانی افشا میشود و آنگاه طالبانی به همراه یارانش از منطقه تحت نفوذ بارزانی به بغداد فرار میکند و پس از آن طرفداران بارزانی،طالبانی را مزدور 1966 نامیدند،در حالی که خود در کابینه وزیر داشتند.
حین شدت یافتن اختلافات بارزانی و طالبانی،شوروی نیز 20 میلیون مارک برای عمران کردستان عراق تخصیص داد. طالبانی و یارانش که پیرو تفکر کمونیستی مائو در چین بودند با این امر مواجه میشوند که چین قیام مسلحانه کردها را باور ندارد. با این جدایی و سردی روابط بین طالبانی و بارزانی، سازمان انقلابی حزب توده ایران و گروه شریفزاده در کردستان با طالبانی رابطه برقرار میکنند.بارزانی نیز کم کم با کمک شاه با اسرائیل و بعدها آمریکا رابطه برقرار و یکی از وابستگانش مانند محمد عثمان را به اسرائیل روانه میکند. هنری کیسینجر گفته،بارزانی در سال 1966 میخواست به کلی از قیام دست بکشد اما به خاطر اختلافاتش با افراد حزب تا سال 1975 ادامه داد تا اینکه بین صدام و شاه قرارداد امضا شد و او رسماً اعلام کرد: کار من تمام شد.
نظر شما :