ملکالشعرای بهار؛ از تزلزل سیاسی تا تحول در نثر و نظم
محمد تقی بهار، معروف به ملکالشعراء بهار، در آذر ماه سال ۱۲۶۵ خورشیدی در مشهد زاده شد. پدرش ملکالشعرای آستان قدس رضوی بود و از شعرای به نام خراسان. بهار که از کودکی شعر میسرود، پس از مرگ پدر به فرمان مظفرالدین شاه به جای او نشست و لقب پدر را گرفت.
بهار از سنین نوجوانی، زمانی که تنها چهارده سال داشت، همراه با پدر در محافل آزادیخواهان شرکت میکرد. آشنایی با آزادیخواهان سبب شد که دو سال پس از فوت پدر به جمع مشروطهطلبان خراسان بپیوندد. روزنامههای بهار و نوبهار و مجله دانشکده، در زمینه روزنامهنگاری از او به یادگار مانده است. چند شعر او مانند مرغ شباهنگ و جغد جنگ، و ترانهٔ مرغ سحر، با گذشت بیش از هشتاد سال از تاریخ سرودن آن، همچنان ورد زبانهاست. مرغ سحر، پس ازای ایران، در نبود آزادی و سرودی ملی، همان کاربرد را امروز برای مردم ایران دارد.
زندگی بهار علاوه بر شاعری با سیاست و روزنامهنگاری نیز در آمیخته بود. آنها آنچنان در هم تنیده شدهاند که تشخیص اینکه کدام یک در خدمت دیگری است، چیزی است در حد غیرممکن. بهار پس از پیروزی آزادیخواهان در جدال شاه و ملت، روزنامهٔ «نو بهار»، ناشر افکار حزب دموکرات خراسان را منتشر کرد. از آن پس «بهار» ها بودند که پشت سر هم به دست چاپ سپرده میشدند. با تعطیل «نو بهار»، «تازه بهار» میآمد و پس از آن دوباره نوبهار جای تازه بهار را میگرفت. پایداری او در انتشار روزنامه و مقالههای آزادیخواهانه، بدون تردید به مذاق مستبدین خوش نمیآمد. به تبعید فرستادندش.
بازگشت از تبعید پس از هشت ماه، نوبهاری دیگر را به دنبال داشت. این بار اما برای نخستین بار، بهار مطالبی نیز پیرامون آزادی زنان در آن روزنامه به چاپ رسانید.
دکتر صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامهنگار، در سالهای دیر و دور، گفتوگوی مفصلی با دکتر پرویز ناتل خانلری در مورد بهار کرده است. مصاحبهای که از یادگارهای ماندگار او خواهد بود. دکتر الهی، «ایرج میرزا» شاعر نامدار را در سرودن شعر برای آزادی زنان پیشقدمتر از بهار و زبان شعر او را قاطعانهتر از بهار میداند:
«مسئلهی آزادی زن و حجاب، مسئلهای بوده که با تجدد فکری به ایران آمده و باید بگویم جرأتی که ایرج میرزا در نقد حجاب و آزادی صورت زن داشته، هیچ شاعر دیگری نداشته است. چه در "عارفنامه"اش و چه فرضاً در شعری که میگوید:
حجاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذوبالله اگر جلوه بیحجاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چراکه هرچه کند حیله در حجاب کند
گفتن این حرفها در سال ۱۳۰۱ جرأت میخواهد. البته بهار جزو همهی آن کسانی بوده که معتقده بوده زن باید آزاد باشد، روی زن نباید بسته باشد. پروین هم همین اعتقاد را دارد، ولی قرصی زبان ایرج را من کمتر، حتی در نوشتهها دیدهام.»
میهن پرستی، دلیل ماندگاری!
بهار نقش زبان و ادبیات فارسی را آنچنان مهم میدانست که استقلال سیاسی و شخصیت ملی را در بقای آن میدید. او در یکی از مقالههایش مینویسد: «امروز ایامی فرا رسیده است که بایستی این فن از طرف خود ملت حمایت شود و مردم دریابند که حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آنها رهین زبان و ادبیات آنهاست و برای بقای شخصیت ملی و استقلال سیاسی خود باید از نویسندگان و گویندگان با علاقه و التهاب تمام حمایت نمایند.»
بهار این زبان غنی را نه تنها در شعر خود که در روزنامههایش نیز به کار میبرد، تا مردم را در جریان کاربرد درست آن بگذارد. دکتر خانلری، استاد دانشگاه، پژوهشگر و ادیب مشهور ایران، بهار را در مقایسه با استادانی مانند جلال همائی و بدیعالزمان فروزانفر، ادیب بزرگ مینامد. خانلری اما از نظر حضور موثر بهار در تاریخ معاصر ایران، یک صفت دیگر نیز بر او میافزاید: «ادیب بزرگ میهنپرست.» خانلری میگوید راز امتداد تاریخی بهار را باید در میهنپرستی او جست و یافت.
تزلزل سیاسی
در آثار باقی مانده از بهار، به ویژه در نامههایش، به وضوحگاه یک تزلزل سیاسی دیده میشود. زمانی نامهای مجیزآمیز برای رضا شاه مینویسد و او را میستاید وگاه به خاطر مقالات تند سیاسی راهی زندان میشود. دکتر خانلری با این جمله که «ادبا برای زندگی کردن باید ستایش پادشاه را میکردند»، گویا خواسته است این تزلزل سیاسی را یک شستوشوی ادبی بدهد. دکتر الهی اما نظر دیگری دارد: «خانلری در این مورد حق دارد. برای اینکه خود او بارها مورد انتقاد قرار گرفته بود که چرا پست قبول کرده، وزیر شده، معاون وزیر و یا سناتور شده است. این توجیهاش هم برای خودش قابل توجه است. اما من معتقدم این تزلزل نیست، این تغییر فکر هر آدم متفکری است در هر زمانی.»
الهی میافزاید: «بله؛ بهار از یک انتها به انتهای دیگر رفته است. شاید باور نکنید که وقتی تبعید بهار به اصفهان تمام میشود و برمیگردد، به او توصیه میکنند که شعری در بارهی دیروز و امروز ایران بگوید. او شعری میسازد که در مجلهی «ایران امروز» به مدیریت مرحوم حجازی چاپ میشود. در این شعر که قصیدهی بلندی هم هست، میگوید دیروز آنجوری بود و امروز اینجوری است. در آخر هم وقتی به مدح رضاشاه میرسد، میگوید:
صاحب قران شرق، رضاشاه پهلوی
شاهنشهی که سایهی خلاق اکبر است
"ظلالله" را میگوید دیگر. اما نباید به او ایراد گرفت. او فکر کرده امروز که او را سر کار گذاشتهاند و خواستهاند شعری بگوید که امروز و دیروز را مقایسه کند. مقایسههایش هم درست هستند. اما نمیشود این را دلیل تزلزل سیاسی بهار دانست. بعد از آن هم آمده برای محمدرضا شاه شعر گفته و بسیار منطقی به او توصیه کرده چکار بکند و چکار نکند. بعد از آن هم به سمت جریان چپ، البته چپ که نه، صلح آمده و قصیدهی "جغد جنگ" را ساخته است. اینها بههرحال نشاندهندهی تحول فکری یک شاعر است.»
دکتر صدرالدین الهی اضافه میکند: «شاید این حرف من کمی عجیب و غریب باشد. اما من اعتقادی به اینکه اینها به جناح چپ پیوسته بودند، ندارم. من معتقدم که اینها آزادیخواه بودند و جناح چپ ما در آن روز، بیشتر از سایر جناحها از آزادی صحبت میکرد. بهخصوص بعد از غیرقانونی کردن حزب توده، تشکیلاتی که تشکیلات روسی بود و صورت ظاهر را حفظ میکرد و وابستگی سیاسی و سازمانی هم داشت، آدمهایی که کمی آزاد فکر میکردند، به این جریانات پیوستند. جمعیت مبارزه با بیسوادی تشکیل شد، دهخدا رییس آن بود. جمعیت هواداران صلح را داشتیم که بهار در آن عضو بود. اینها کسانی هستند که فکر آزادی و فکر رهایی انسان را در ذهنشان داشتند و وقتی به ایدهآل و اعتقادی رسیدند، حرفی که داشتند را میگفتند. خیلی ساده. نباید گفت که رفته عضو فلان تشکیلات شده بود، نه اینطور نبوده. البته نمیتوانم انکار کنم که تأثیر محیط در او نبوده، اطرافیان فشار نمیآوردهاند و به اصطلاح شستشوی مغزیاش نمیدادهاند، ولی بههرحال خودش هم در نهاد آدم آزادهای بوده است. دهخدا، سعید نفیسی، بهار و خیلیهای دیگر در آن زمان با این جریانات همگام بودهاند.»
تحول در نثر
نثر بهار را در آغاز خیلیها نمیپسندیدند و آن را به نثر منشیها و میرزا بنویسها تشبیه میکردند. بهار، مدتی به تقلید از یک نویسنده چپ، "محمد امین رسولزاده"، تحولی در نثر خود به وجود آورد. اما کم کم راه خود را یافت و با نوآوری و رایج کردن واژههایی که مهجور و حتی ناشناخته بود، به یکی از پایهگذاران نوگرایی در زمان خود تبدیل شد. همین واژه «روزنامه» نیز از جمله کلمات ساخت اوست.
دکتر خانلری وجه تمایز بهار را با دیگران در همین پویندگی در علوم ادبی میداند. علاوه بر آن «در جراتش در اینکه مضامین شعری خود را در لباسهایی عرضه کند که در سنت شعر اصلا برای آن چنین اجازهای صادر نشده است.» بهار در قصیده "آذربایجان" میسراید: «جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد/ مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد/»
تفاوت در وطنیهها
تصنیفسازی در اذهان عمومی و میان شاعران، کاری حقیر به شمار میآمد. حتی زمانی که شیدا و عارف به سرودن آن پرداختند. بنا به گفته دکتر خانلری، زمانی که بهار به کار تصنیفسازی روی آورد، تصنیف هم جای خود را در ادبیات مکتوب ما باز کرد. در حالی که همان امتیازی را که خانلری برای وطنیههای بهار قائل است، میتوان در ترانههای عارف نیز دید. دکتر الهی میان این وطنیهها تفاوتی میبیند: «درست است، منتها با یک تفاوت و آن اینکه آن تصنیف یک بار سیاسی و انقلابی سنگینتری دارد. تصنیف «مرغ سحر»، یک بار درد اجتماعی را با خودش دارد و به این دلیل است که مورد توجه قرار میگیرد. وقتی میگوید: «مرغ سحر ناله سرکن» و یا بندی که میگوید: «نغمهی آزادی نوع بشر سرا»، متفاوت است با «از خون جوانان وطن لاله دمیده». یعنی کمتر حالت شعاری دارد و به این دلیل بیشتر میماند.
میشود گفت که شعر عارف شاید کمی خصوصیتر و وطنیتر است و «مرغ سحر» عامتر.»
دکتر الهی روی آوردن بهار را به حرفه روزنامهنگاری، زمینهای برای کار ترانه سرائی او میداند: «زبان روزنامه آدم را به طرف مردم میبرد و به طرف مردم بردن، زبان را ساده میکند. در عین پیچیدگی و در عین سختی قصیده، شما ناگهان با زبانی طرف میشوید که مردم آن را میفهمند. تا پیش از بهار سابقه نداشته این کلمات عامیانه در قصیدهها بیایند. قصیده چیز فاخری بوده، جبهشان را میپوشیدند، میایستادند پیش شاه، میخواندند و میآمدند پایین. در حقیقت، بهار قصیده را آورده است به میان مردم و به زبان مردم. مثلاً طیاره سوار شدن را در نظر بگیرید. همهی ما سوار شدهایم. بهار برای شرکت در جشنی، دارد میرود به روسیه. وقتی طیاره را وصف میکند، میگوید:
روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر
پر کشیدیم سوی دیلم و دریای خزر
بر بساطی بنشستیم، سلیمان کردار
که صبا خادم او بود و شمالش چاکر
به یکی پرش، از بر رسیدیم به بحر
به دگر پرش، از بحر رسیدیم به بر
سوار شدن به هواپیما و رسیدن آن با یک حرکت، به دریا و از دریا به ساحل، سابقاً در قصیدههای ما نبوده است. این است که شعر بهار با مسائل روز طرف میشود. قصیده را در این قالب میسراید. آخر آن هم قصیدهی انوری را استقبال میکند و میگوید:
هم بر آنگونه که استاد ابیوردی گفت
به سمرقند اگر بگذریای باد سحر
نامهی اهل خراسان، به بر خاقان بر»
دکتر خانلری بهار را نقاشی زبردست میداند که تابلوهایش در مثنویها و قطعاتش جلوهگر شده است. او در عین حال بهار را در شعرهایش پند دهنده بزرگی میبیند که شاید نظیراو را بعد از «سعدی» و «ابن یمین» نداریم. خانلری میگوید: «هرگاه شعر شاعری در کتابهای درسی مدارس آمد، آن شاعر ماندگار است.» او «پروین اعتصامی»، ایرج میرزا «و بهار را به همین دلیل ماندگار میداند. دکتر الهی هم مهر تایید بر این نظر او میزند: «البته بستگی دارد به کسی که شعر را انتخاب میکند،. تا چه اندازه خودش علاقهمند به آن شعر باشد. ولی شعرهایی که از ایرج، بهار و پروین در کتابهای درسی آمده، شعرهایی هستند که واقعاً بهدرد بچهها میخورد. انتخابکننده هم سلیقهی انتخاباش خوب بوده است. من خودم یادم هست که شعر بهار را برای اولین بار در کلاس دوم ابتدایی خواندم.»
آنچه که سبب شهرت و احتمالا ماندگاری بهار شده قصاید اوست. بهار غزل هم بسیار سروده، اما هیچکدام از پژوهشگران، سرودههای او را در زمرهٔ غزلهای ناب به شمار نمیآورند.
محمد رضا شفیعی کدکنی، شاعر و پژوهشگر ادبی میگوید: بهار اگر در قالب غزل توفیقی داشته باشد در غزلهای سیاسی اوست. نه غزل به معنی عاشقانه. حق این است که بهار روح غزلسرائی و زمینه نفسانی این گونه شعر را هیچگاه نداشته است.
عبدالحسین زرین کوب، ادیب و پژوهشگر نیز داوری مشابهی دارد: بیهیچ شک غزلهای بهار اوج و لطف قصایدش را ندارد. آن شور حماسی که در طبع او هست و قصایدش را والا و با شکوه کرده، غزلهایش را چیزی نامانوس و تا حدی عاری از درد و شور نموده است.
آخرین قصیده سرا!
دکتر خانلری در گفتوگوی با دکتر الهی، بهار را آخرین قصیده سرای ایران مینامد. نمیدانیم آخرین ازاین نظر که احتمالا پس از او کمتر کسی به قصده سرائی روی آورده است، یا اینکه زیباترین قصیدهها از آن بهار است. دکتر الهی میگوید:«هردو دلیل میتواند باشد. دلیل اولش این است که عمر قصیده به معنای کلاسیکاش، در دوران بهار و بعد از او، بهتدریج تمام شده بود. ولی دلیل دوماش این است بعد از بهار، قصیدههایی مشابه قصیدههای بهار کم ساخته شدهاند. یعنی آن قوت و جلالت و قرصی قصیدههای بهار را قصاید بعدی ندارند. قصیدهسراهای معروفی هم بعد از بهار هستند، قصیده هم گفتهاند، ولی هیچکدام قصیدههای بهار نشده است. تنها چیزی که برای من جالب بوده، این است که اخیراً دیدهام آقای اسماعیل خویی به طرف قصیدهسرایی –قصیدهسرایی سیاسی- رفته و انصافاً قصیدهها را خوب میسازد. حال اینکه با فکر سیاسیاش موافق باشیم یا نباشیم، مسئلهی بعدی است.»
دکتر خانلری، در مقایسهای که بین نیما و بهار میکند، زبان نیما را در برابر بهار الکن میداند. قیاسی که شاید علیالاصول میان این دو شاعر چندان هم کار درستی نباشد. دکتر الهی نظر دکتر خانلری را کمی روشنتر بیان میکند: پیروان نیما، دوستان او، از این تعبیر دکتر خانلری چندان دلشاد نیستند. من شخصاً نیما را شاعری میدانم که فکرش، پیش از شعرش در ذهن من میآید و طبعاً در مقام قیاس با معیارهای کلاسیک شعر کلاسیک فارسی، نیما قابل مقایسه با بهار نیست. اینکه خانلری گفته است نیما در مقابل بهار، شاعر الکنی است، یک نظر شخصی است و به نظر من، نباید زیاد به او فشار آورد. خانلری گاهی از یکسری کارهای نیما خوشاش نمیآمده است. در حالیکه آن دو خیلی با هم دوست بودند، همشهری و خویشاوند بودند. حتی نیما پشت کتاباش را برای خانلری نوشته. منتها ممکن است آدم یک وقتی چیزی بگوید که موافق میل عام نباشد. به نظر من، نیما اصلاً الکن نیست. کسانی که او را نمیفهمند یا نمیخواهند او را بفهمند، کسانی هستند که آن بزرگی فکر نیما را نمیتوانند بفهمند، عظمت اندیشههایش را نمیگیرند. نیما، بدون شک، آغازگر راهی است در شعر فارسی که چندین قرن کسی دلش میخواسته اینکار را بکند، اما یا جرأتاش را نداشته یا ابتکارش را.
مثال خیلی ساده این است. سبکی در شعر فارسی هست که به سبک هندی یا سبک اصفهانی معروف است و در تمام دورهی صفویه جاری بوده است. در میان اشعار این سبک، تک بیتهایی هست که از نظر تصور، تخیل، زبان و حس بینظیر است. به همین جهت، شاعران سبک هندی ما بیشتر با تکبیتهایشان معروف هستند؛ مانند صائب یا کلیم. ولی گاهی مفهوم آنقدر بزرگ است که آدم میفهمد شاعر دنبال چه بوده است. الان اینروزها که در فرانسه، دعوای برقع و روبندهی زنانه در میان است، هیچوقت هیچکس فکر نکرده که یک شاعر ایرانی در شش یا هفت قرن پیش از این، در وصف این برقع که چرا روی صورت این خانم است، یک بیت شعر گفته است.
اگر او میتوانست این بیت شعر را به سبک نیمایی گسترش بدهد، شاید الان بعد و نگرش دیگری در شعر فارسی پیدا میشد. این شاعر میگوید:
«برقع به رخ افکنده، برد ناز به باغاش
تا نکهت گل بیخته آید، به دماغاش».
میگوید برقع را سرش کرده، برای اینکه وقتی به باغ میرود، بوی گل الک بشود، به دماغاش بخورد. خُب با این چهکار میخواهید بکنید. کاری نمیتوان کرد.
نیما کسی است که توانست از این قالب دربیاید. بشکند و خودش را خلاص کند و بگوید حرفهایی هست که میشود در شعر باشد، ولی در قالب سنتی قراردادی نباشد. من شعرهای کلاسیک نیما را زیاد نمیپسندم، ولی رباعیهایی که میسازد، رباعیهای خوبی هستند، یعنی قابل خواندن هستند. پیداست که شعر کلاسیک را خوانده و بلد است؛ نه به اندازهی بهار، نه به اندازهی آنهای دیگر، ولی خوانده و بلد است.
مدیح صلح
یکی از سرودههای بهار که شاید بیش از آنهای دیگر، بر زبانها جاری است و امروز مصداق بسیار دارد، همان "جغد جنگ" اوست. در مورد جغد جنگ شایعات بسیار است. برخی آن را سرودهای برای کمونیستها میدانند. دکتر خانلری در مورد همین جغد جنگ میگوید: چندی پیش به یکی از این آقایان که آمده بود دفتر مجله "سخن" و داشت از کمونیست بودن بهار و قصیده جغد جنگ حرف میزد، پریدم. بهار این قصیده را نه به خاطر خوشامد آقایان لنکرانیها گفت و نه برای اینکه جایزه استالین را ببرد. جغد جنگ نقطه طلائی شعر بهار است در معنای روح شاعرانهٔ او. یعنی کسی که از جنگ، کشتار و سلاح جنگی نفرت دارد و میخواهد به کمک کلمات خود این نفرت را به همه منتقل کند و به قول خود مدیح صلح بگوید.
با بحرانی که این روزها در کشورهای عربی و خاورمیانه به وجود آمده است و ناقوس جنگی که اینجا و آنجا مرتب به صدا در میآید، بد نیست یک بار دیگر جغد جنگ، شاهکار قصیده سرائی بهار را با هم بخوانیم که مصداق همین روزگار ماست.
«فغان ز جغد جنگ و مرغوای او/ که تا ابد بریده باد نای او/
بریده باد نای او و تا ابد/ گسسته و شکسته پر و پای او/
شراب او زخون مرد رنجبر/ و از استخوان کارگر غذای او/
…
رونده تانک همچو کوه آتشین/ هزار گوش کر کند صدای او/
…
هزار بیضه هردمی فرو هلد/ اجل دوان چو جوجه از قفای او/
کلنگسان دژ پرنده بنگری/ به هندسی صفوف خوشنمای او/
بهار طبع من شکفته شد/ چو من مدیح صلح گفتم و ثنای او/»
منبع: دویچه وله
نظر شما :