ملک‌الشعرای بهار؛ از تزلزل سیاسی تا تحول در نثر و نظم

۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۷:۳۵ کد : ۶۷۰ از دیگر رسانه‌ها
الهه خوشنام: دوم اردیبهشت‌۶۰ سال از درگذشت ملک‌الشعرای بهار شاعر و روزنامه‌نگار نامدار ایرانی می‌گذرد. زندگی و تاثیر او بر ادبیات معاصر ایران را در دو بخش بررسی کرده‌ایم. بخش نخست: روزنامه‌نگاری و سیاست.

 

محمد تقی بهار، معروف به ملک‌الشعراء بهار، در آذر ماه سال ۱۲۶۵ خورشیدی در مشهد‌ زاده شد. پدرش ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی بود و از شعرای به نام خراسان. بهار که از کودکی شعر می‌سرود، پس از مرگ پدر به فرمان مظفرالدین شاه به جای او نشست و لقب پدر را گرفت.

 

بهار از سنین نوجوانی، زمانی که تنها چهارده سال داشت، همراه با پدر در محافل آزادیخواهان شرکت می‌کرد. آشنایی با آزادیخواهان سبب شد که دو سال پس از فوت پدر به جمع مشروطه‌طلبان خراسان بپیوندد. روزنامه‌های بهار و نوبهار و مجله دانشکده، در زمینه روزنامه‌نگاری از او به یادگار مانده است. چند شعر او مانند مرغ شباهنگ و جغد جنگ، و ترانهٔ مرغ سحر، با گذشت بیش از هشتاد سال از تاریخ سرودن آن، همچنان ورد زبان‌هاست. مرغ سحر، پس از‌ای ایران، در نبود آزادی و سرودی ملی،‌‌ همان کاربرد را امروز برای مردم ایران دارد.

 

زندگی بهار علاوه بر شاعری با سیاست و روزنامه‌نگاری نیز در آمیخته بود. آنها آنچنان در هم تنیده شده‌اند که تشخیص اینکه کدام یک در خدمت دیگری است، چیزی است در حد غیرممکن. بهار پس از پیروزی آزادیخواهان در جدال شاه و ملت، روزنامهٔ «نو بهار»، ناشر افکار حزب دموکرات خراسان را منتشر کرد. از آن پس «بهار» ‌ها بودند که پشت سر هم به دست چاپ سپرده می‌شدند. با تعطیل «نو بهار»، «تازه بهار» می‌آمد و پس از آن دوباره نوبهار جای تازه بهار را می‌گرفت. پایداری او در انتشار روزنامه و مقاله‌های آزادیخواهانه، بدون تردید به مذاق مستبدین خوش نمی‌آمد. به تبعید فرستادندش.

 

بازگشت از تبعید پس از هشت ماه، نوبهاری دیگر را به دنبال داشت. این بار اما برای نخستین بار، بهار مطالبی نیز پیرامون آزادی زنان در آن روزنامه به چاپ رسانید.

 

دکتر صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامه‌نگار، در سال‌های دیر و دور، گفت‌و‌گوی مفصلی با دکتر پرویز ناتل خانلری در مورد بهار کرده است. مصاحبه‌ای که از یادگارهای ماندگار او خواهد بود. دکتر الهی، «ایرج میرزا» شاعر نامدار را در سرودن شعر برای آزادی زنان پیشقدم‌تر از بهار و زبان شعر او را قاطعانه‌تر از بهار می‌داند:

 «مسئله‏ی آزادی زن و حجاب، مسئله‏ای بوده که با تجدد فکری به ایران آمده و باید بگویم جرأتی که ایرج میرزا در نقد حجاب و آزادی صورت زن داشته، هیچ شاعر دیگری نداشته است. چه در "عارف‏نامه"‏اش و چه فرضاً در شعری که می‌‏گوید:

حجاب دارد و دل را به جلوه آب کند

نعوذ‏وبالله اگر جلوه بی‏حجاب کند

فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست

چراکه هرچه کند حیله در حجاب کند

گفتن این حرف‏‌ها در سال ۱۳۰۱ جرأت می‌‏خواهد. البته بهار جزو همه‏ی آن کسانی بوده که معتقده بوده زن باید آزاد باشد، روی زن نباید بسته باشد. پروین هم همین اعتقاد را دارد، ولی قرصی زبان ایرج را من کمتر، حتی در نوشته‏‌ها دیده‏ام.»

 

 

میهن پرستی، دلیل ماندگاری!

 

بهار نقش زبان و ادبیات فارسی را آنچنان مهم می‌دانست که استقلال سیاسی و شخصیت ملی را در بقای آن می‌دید. او در یکی از مقاله‌هایش می‌نویسد: «امروز ایامی فرا رسیده است که بایستی این فن از طرف خود ملت حمایت شود و مردم دریابند که حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آنها رهین زبان و ادبیات آن‌هاست و برای بقای شخصیت ملی و استقلال سیاسی خود باید از نویسندگان و گویندگان با علاقه و التهاب تمام حمایت نمایند.»

 

بهار این زبان غنی را نه تنها در شعر خود که در روزنامه‌هایش نیز به کار می‌برد، تا مردم را در جریان کاربرد درست آن بگذارد. دکتر خانلری، استاد دانشگاه، پژوهشگر و ادیب مشهور ایران، بهار را در مقایسه با استادانی مانند جلال همائی و بدیع‌الزمان فروزانفر، ادیب بزرگ می‌نامد. خانلری اما از نظر حضور موثر بهار در تاریخ معاصر ایران، یک صفت دیگر نیز بر او می‌‌افزاید: «ادیب بزرگ میهن‌پرست.» خانلری می‌گوید راز امتداد تاریخی بهار را باید در میهن‌پرستی او جست و یافت.

 

 

تزلزل سیاسی

 

در آثار باقی مانده از بهار، به ویژه در نامه‌هایش، به وضوح‌گاه یک تزلزل سیاسی دیده می‌شود. زمانی نامه‌ای مجیزآمیز برای رضا شاه می‌نویسد و او را می‌ستاید و‌گاه به خاطر مقالات تند سیاسی راهی زندان می‌شود. دکتر خانلری با این جمله که «ادبا برای زندگی کردن باید ستایش پادشاه را می‌کردند»، گویا خواسته است این تزلزل سیاسی را یک شست‌و‌شوی ادبی بدهد. دکتر الهی اما نظر دیگری دارد: «خانلری در این مورد حق دارد. برای اینکه خود او بار‌ها مورد انتقاد قرار گرفته بود که چرا پست قبول کرده، وزیر شده، معاون وزیر و یا سناتور شده است. این توجیه‏اش هم برای خودش قابل توجه است. اما من معتقدم این تزلزل نیست، این تغییر فکر هر آدم متفکری است در هر زمانی.»

 

الهی می‌افزاید: «بله؛ بهار از یک انتها به انتهای دیگر رفته است. شاید باور نکنید که وقتی تبعید بهار به اصفهان تمام می‌‏شود و برمی‏گردد، به او توصیه می‌‏کنند که شعری در باره‏ی دیروز و امروز ایران بگوید. او شعری می‌‏سازد که در مجله‏ی «ایران امروز» به مدیریت مرحوم حجازی چاپ می‌‏شود. در این شعر که قصیده‏ی بلندی هم هست، می‌‏گوید دیروز ‏آن‏جوری بود و امروز این‏جوری است. در آخر هم وقتی به مدح رضاشاه می‌‏رسد، می‌‏گوید:

صاحب‏ قران شرق، رضاشاه پهلوی

شاهنشهی که سایه‏ی خلاق اکبر است

"ظل‏الله" را می‌‏گوید دیگر. اما نباید به او ایراد گرفت. او فکر کرده امروز که او را سر کار گذاشته‏اند و خواسته‏اند شعری بگوید که امروز و دیروز را مقایسه کند. مقایسه‏‌هایش هم درست هستند. اما نمی‌شود این را دلیل تزلزل سیاسی بهار دانست. بعد از آن هم آمده برای محمدرضا شاه شعر گفته و بسیار منطقی به او توصیه کرده چکار بکند و چکار نکند. بعد از آن هم به سمت جریان چپ، البته چپ که نه، صلح آمده و قصیده‏ی "جغد جنگ" را ساخته است. این‏‌ها به‏هرحال نشان‏دهنده‏ی تحول فکری یک شاعر است.»

 

دکتر صدرالدین الهی اضافه می‌کند: «شاید این حرف من کمی عجیب و غریب باشد. اما من اعتقادی به اینکه اینها به جناح چپ پیوسته بودند، ندارم. من معتقدم که اینها آزادی‏خواه بودند و جناح چپ ما در آن روز، بیشتر از سایر جناح‏‌ها از آزادی صحبت می‌‏کرد. به‏خصوص بعد از غیرقانونی کردن حزب توده، تشکیلاتی که تشکیلات روسی بود و صورت ظاهر را حفظ می‌‏کرد و وابستگی سیاسی و سازمانی هم داشت، آدم‏هایی که کمی آزاد فکر می‌‏کردند، به این جریانات پیوستند. جمعیت مبارزه با بی‏سوادی تشکیل شد، دهخدا رییس آن بود. جمعیت هواداران صلح را داشتیم که بهار در آن عضو بود. اینها کسانی هستند که فکر آزادی و فکر رهایی انسان را در ذهن‏شان داشتند و وقتی به ایده‏آل و اعتقادی رسیدند، حرفی که داشتند را می‌‏گفتند. خیلی ساده. نباید گفت که رفته عضو فلان تشکیلات شده بود، نه این‏طور نبوده. البته نمی‌‏توانم انکار کنم که تأثیر محیط در او نبوده، اطرافیان فشار نمی‌‏آورده‏اند و به اصطلاح شست‏شوی مغزی‏اش نمی‌‏داده‏اند، ولی به‏هرحال خودش هم در نهاد آدم آزاده‏ای بوده است. دهخدا، سعید نفیسی، بهار و خیلی‏های دیگر در آن زمان با این جریانات هم‏گام بوده‏اند.»

 

 

تحول در نثر

 

نثر بهار را در آغاز خیلی‌ها نمی‌پسندیدند و آن را به نثر منشی‌ها و میرزا بنویس‌ها تشبیه می‌کردند. بهار، مدتی به تقلید از یک نویسنده چپ، "محمد امین رسول‌زاده"، تحولی در نثر خود به وجود آورد. اما کم کم راه خود را یافت و با نوآوری و رایج کردن واژه‌هایی که مهجور و حتی ناشناخته بود، به یکی از پایه‌گذاران نوگرایی در زمان خود تبدیل شد. همین واژه «روزنامه» نیز از جمله کلمات ساخت اوست.

 

دکتر خانلری وجه تمایز بهار را با دیگران در همین پویندگی در علوم ادبی می‌داند. علاوه بر آن «در جراتش در اینکه مضامین شعری خود را در لباس‌هایی عرضه کند که در سنت شعر اصلا برای آن چنین اجازه‌ای صادر نشده است.» بهار در قصیده "آذربایجان" می‌سراید: «جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد/ مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد/»

 

 

تفاوت در وطنیه‌ها

 

تصنیف‌سازی در اذهان عمومی و میان شاعران، کاری حقیر به شمار می‌آمد. حتی زمانی که شیدا و عارف به سرودن آن پرداختند. بنا به گفته دکتر خانلری، زمانی که بهار به کار تصنیف‌سازی روی آورد، تصنیف هم جای خود را در ادبیات مکتوب ما باز کرد. در حالی که‌‌ همان امتیازی را که خانلری برای وطنیه‌های بهار قائل است، می‌توان در ترانه‌های عارف نیز دید. دکتر الهی میان این وطنیه‌ها تفاوتی می‌بیند: «درست است، منتها با یک تفاوت و آن اینکه آن تصنیف یک بار سیاسی و انقلابی سنگین‏تری دارد. تصنیف «مرغ سحر»، یک بار درد اجتماعی را با خودش دارد و به این دلیل است که مورد توجه قرار می‌‏گیرد. وقتی می‌‏گوید: «مرغ سحر ناله سرکن» و یا بندی که می‌‏گوید: «نغمه‏ی آزادی نوع بشر سرا»، متفاوت است با «از خون جوانان وطن لاله دمیده». یعنی کمتر حالت شعاری دارد و به این دلیل بیشتر می‌‏ماند.

می‌‏شود گفت که شعر عارف شاید کمی خصوصی‏‌تر و وطنی‏‌تر است و «مرغ سحر» عام‏‌تر.»

 

دکتر الهی روی آوردن بهار را به حرفه روزنامه‌نگاری، زمینه‌ای برای کار ترانه سرائی او می‌داند: «زبان روزنامه آدم را به طرف مردم می‌‏برد و به طرف مردم بردن، زبان را ساده می‌‏کند. در عین پیچیدگی و در عین سختی قصیده، شما ناگهان با زبانی طرف می‌‏شوید که مردم آن را می‌‏فهمند. تا پیش از بهار سابقه نداشته این کلمات عامیانه در قصیده‏‌ها بیایند. قصیده چیز فاخری بوده، جبه‏‏شان را می‌‏پوشیدند، می‌‏ایستادند پیش شاه، می‌‏خواندند و می‌‏آمدند پایین. در حقیقت، بهار قصیده را آورده است به میان مردم و به زبان مردم. مثلاً طیاره سوار شدن را در نظر بگیرید. همه‏ی ما سوار شده‏ایم. بهار برای شرکت در جشنی، دارد می‌‏رود به روسیه. وقتی طیاره را وصف می‌‏کند، می‌‏گوید:

روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر

پر کشیدیم سوی دیلم و دریای خزر

بر بساطی بنشستیم، سلیمان کردار

که صبا خادم او بود و شمالش چاکر

به یکی پرش، از بر رسیدیم به بحر

به دگر پرش، از بحر رسیدیم به بر

سوار شدن به هواپیما و رسیدن آن با یک حرکت، به دریا و از دریا به ساحل، سابقاً در قصیده‏های ما نبوده است. این است که شعر بهار با مسائل روز طرف می‌‏شود. قصیده را در این قالب می‌‏سراید. آخر آن هم قصیده‏ی انوری را استقبال می‌‏کند و می‌‏گوید:

هم بر آن‏گونه که استاد ابیوردی گفت

به سمرقند اگر بگذری‌ای باد سحر

نامه‏ی اهل خراسان، به بر خاقان بر»

 

دکتر خانلری بهار را نقاشی زبردست می‌داند که تابلو‌هایش در مثنوی‌ها و قطعاتش جلوه‌گر شده است. او در عین حال بهار را در شعر‌هایش پند دهنده بزرگی می‌بیند که شاید نظیراو را بعد از «سعدی» و «ابن یمین» نداریم. خانلری می‌گوید: «هرگاه شعر شاعری در کتاب‌های درسی مدارس آمد، آن شاعر ماندگار است.» او «پروین اعتصامی»، ایرج میرزا «و بهار را به همین دلیل ماندگار می‌داند. دکتر الهی هم مهر تایید بر این نظر او می‌زند: «البته بستگی دارد به کسی که شعر را انتخاب می‌کند،. تا چه اندازه خودش علاقه‏مند به آن شعر باشد. ولی شعرهایی که از ایرج، بهار و پروین در کتاب‏های درسی آمده، شعرهایی هستند که واقعاً به‏درد بچه‏‌ها می‌‏خورد. انتخاب‏کننده هم سلیقه‏ی انتخاب‏اش خوب بوده است. من خودم یادم هست که شعر بهار را برای اولین بار در کلاس دوم ابتدایی خواندم.»

 

آنچه که سبب شهرت و احتمالا ماندگاری بهار شده قصاید اوست. بهار غزل هم بسیار سروده، اما هیچ‌کدام از پژوهشگران، سروده‌های او را در زمرهٔ غزل‌های ناب به شمار نمی‌آورند.

 

محمد رضا شفیعی کدکنی، شاعر و پژوهشگر ادبی می‌گوید: بهار اگر در قالب غزل توفیقی داشته باشد در غزل‌های سیاسی اوست. نه غزل به معنی عاشقانه. حق این است که بهار روح غزلسرائی و زمینه نفسانی این گونه شعر را هیچ‌گاه نداشته است.

 

عبدالحسین زرین کوب، ادیب و پژوهشگر نیز داوری مشابهی دارد: بی‌هیچ شک غزل‌های بهار اوج و لطف قصایدش را ندارد. آن شور حماسی که در طبع او هست و قصایدش را والا و با شکوه کرده، غزل‌هایش را چیزی نامانوس و تا حدی عاری از درد و شور نموده است.

 

 

آخرین قصیده سرا!

 

دکتر خانلری در گفت‌و‌گوی با دکتر الهی، بهار را آخرین قصیده سرای ایران می‌نامد. نمی‌دانیم آخرین ازاین نظر که احتمالا پس از او کمتر کسی به قصده سرائی روی آورده است، یا اینکه زیبا‌ترین قصیده‌ها از آن بهار است. دکتر الهی می‌گوید:«هردو دلیل می‌‏تواند باشد. دلیل اولش این است که عمر قصیده به معنای کلاسیک‏اش، در دوران بهار و بعد از او، به‏تدریج تمام شده بود. ولی دلیل دوم‏اش این است بعد از بهار، قصیده‏هایی مشابه قصیده‏های بهار کم ساخته شده‏اند. یعنی آن قوت و جلالت و قرصی قصیده‏های بهار را قصاید بعدی ندارند. قصیده‏سراهای معروفی هم بعد از بهار هستند، قصیده هم گفته‏اند، ولی هیچ‏کدام قصیده‏های بهار نشده است. تنها چیزی که برای من جالب بوده، این است که اخیراً دیده‏ام آقای اسماعیل خویی به طرف قصیده‏سرایی –قصیده‏سرایی سیاسی- رفته و انصافاً قصیده‏‌ها را خوب می‌‏سازد. حال این‏که با فکر سیاسی‏اش موافق باشیم یا نباشیم، مسئله‏ی بعدی است.»

 

دکتر خانلری، در مقایسه‌ای که بین نیما و بهار می‌کند، زبان نیما را در برابر بهار الکن می‌داند. قیاسی که شاید علی‌الاصول میان این دو شاعر چندان هم کار درستی نباشد. دکتر الهی نظر دکتر خانلری را کمی روشن‌تر بیان می‌کند: پیروان نیما، دوستان او، از این تعبیر دکتر خانلری چندان دل‏شاد نیستند. من شخصاً نیما را شاعری می‌‏دانم که فکرش، پیش از شعرش در ذهن من می‌‏آید و طبعاً در مقام قیاس با معیارهای کلاسیک شعر کلاسیک فارسی، نیما قابل مقایسه با بهار نیست. این‏که خانلری گفته است نیما در مقابل بهار، شاعر الکنی است، یک نظر شخصی است و به نظر من، نباید زیاد به او فشار آورد. خانلری گاهی از یک‏سری کارهای نیما خوش‏اش نمی‌‏آمده است. در حالیکه آن دو خیلی با هم دوست بودند، همشهری و خویشاوند بودند. حتی نیما پشت کتاب‏اش را برای خانلری نوشته. منتها ممکن است آدم یک وقتی چیزی بگوید که موافق میل عام نباشد. به نظر من، نیما اصلاً الکن نیست. کسانی که او را نمی‌‏فهمند یا نمی‌‏خواهند او را بفه‌مند، کسانی هستند که آن بزرگی فکر نیما را نمی‌‏توانند بفه‌مند، عظمت اندیشه‏‌هایش را نمی‌‏گیرند. نیما، بدون شک، آغازگر راهی است در شعر فارسی که چندین قرن کسی دلش می‌‏خواسته این‏کار را بکند، اما یا جرأت‏اش را نداشته یا ابتکارش را.

 

مثال خیلی ساده‏ این است. سبکی در شعر فارسی هست که به سبک هندی یا سبک اصفهانی معروف است و در تمام دوره‏ی صفویه‏ جاری بوده است. در میان اشعار این سبک، تک ‏بیت‏هایی هست که از نظر تصور، تخیل، زبان و حس بی‏نظیر است. به همین جهت، شاعران سبک هندی ما بیشتر با تک‏بیت‏های‏شان معروف هستند؛ مانند صائب یا کلیم. ولی گاهی مفهوم آن‏قدر بزرگ است که آدم می‌‏فهمد شاعر دنبال چه بوده است. الان این‏روز‌ها که در فرانسه، دعوای برقع و روبنده‏ی زنانه در میان است، هیچ‏وقت هیچ‏کس فکر نکرده که یک شاعر ایرانی در شش یا هفت قرن پیش از این، در وصف این برقع که چرا روی صورت این خانم است، یک بیت شعر گفته است.

 

اگر او می‌‏توانست این بیت شعر را به سبک نیمایی گسترش بدهد، شاید الان بعد و نگرش دیگری در شعر فارسی پیدا می‌‏شد. این شاعر می‌‏گوید:

«برقع به رخ افکنده، برد ناز به باغ‏اش

تا نکهت گل بیخته آید، به دماغ‏اش».

می‌‏‏گوید برقع را سرش کرده، برای این‏که وقتی به باغ می‌‏رود، بوی گل الک بشود، به دماغ‏اش بخورد. خُب با این چه‏کار می‌‏خواهید بکنید. کاری نمی‌‏توان کرد.

 

نیما کسی است که توانست از این قالب دربیاید. بشکند و خودش را خلاص کند و بگوید حرف‏هایی هست که می‌‏شود در شعر باشد، ولی در قالب سنتی قراردادی نباشد. من شعرهای کلاسیک نیما را زیاد نمی‌‏پسندم، ولی رباعی‏هایی که می‌‏سازد، رباعی‏های خوبی هستند، یعنی قابل خواندن‏ هستند. پیداست که شعر کلاسیک را خوانده و بلد است؛ نه به اندازه‏‏‏ی بهار، نه به اندازه‏‏ی آن‏های دیگر، ولی خوانده و بلد است.

 

 

مدیح صلح

 

یکی از سروده‌های بهار که شاید بیش از آن‌های دیگر، بر زبان‌ها جاری است و امروز مصداق بسیار دارد، همان "جغد جنگ" اوست. در مورد جغد جنگ شایعات بسیار است. برخی آن را سروده‌ای برای کمونیست‌ها می‌دانند. دکتر خانلری در مورد همین جغد جنگ می‌گوید: چندی پیش به یکی از این آقایان که آمده بود دفتر مجله "سخن" و داشت از کمونیست بودن بهار و قصیده جغد جنگ حرف می‌زد، پریدم. بهار این قصیده را نه به خاطر خوشامد آقایان لنکرانی‌ها گفت و نه برای اینکه جایزه استالین را ببرد. جغد جنگ نقطه طلائی شعر بهار است در معنای روح شاعرانهٔ او. یعنی کسی که از جنگ، کشتار و سلاح جنگی نفرت دارد و می‌خواهد به کمک کلمات خود این نفرت را به همه منتقل کند و به قول خود مدیح صلح بگوید.

 

با بحرانی که این روز‌ها در کشورهای عربی و خاورمیانه به وجود آمده است و ناقوس جنگی که اینجا و آنجا مرتب به صدا در می‌آید، بد نیست یک بار دیگر جغد جنگ، شاهکار قصیده سرائی بهار را با هم بخوانیم که مصداق همین روزگار ماست.

 «فغان ز جغد جنگ و مرغوای او/ که تا ابد بریده باد نای او/

بریده باد نای او و تا ابد/ گسسته و شکسته پر و پای او/

شراب او زخون مرد رنجبر/ و از استخوان کارگر غذای او/

رونده تانک هم‏چو کوه آتشین/ هزار گوش کر کند صدای او/

هزار بیضه هردمی فرو هلد/ اجل دوان چو جوجه از قفای او/

کلنگ‏سان دژ پرنده بنگری/ به هندسی صفوف خوش‏نمای او/

بهار طبع من شکفته شد/ چو من مدیح صلح گفتم و ثنای او/»

 

 

منبع: دویچه‌ وله

 

کلید واژه ها: ملک الشعرای بهار


نظر شما :