مناظره زیباکلام و تقوی درباره کتاب ما چگونه ما شدیم؟
***
زیباکلام: داستان کتاب «ما چگونه ما شدیم؟» به نخستین سالهایی برمیگردد که برای دکترا در انگلستان کار را شروع کردم. از آغاز مقطع دکترا این سئوال برایم مطرح شد که اساسا چرا انقلاب اسلامی صورت گرفت؟ مشکل جامعه ایران چه بود که حل و فصل آن را در انجام انقلاب دیدند. به موازات جستوجوی پاسخ این سئوالها و بهتدریج به این وادی کشیده شدم، چرا اساسا کشور ما، کشور توسعهنیافتهای بود که حکومتش مستبد باشد، احزاب و تشکلهای سیاسی در آن به وجود نیامده باشند، مطبوعات نباشند و... چرا کشور ما فقط از نظر صنعتی، فنی، سیاسی و علمی عقبمانده و توسعه یافته نبود. اگر جامعهای توسعهیافته باشد، دلیلی ندارد مردم به خیابانها بریزند، تظاهرات و انقلاب کنند.
بههرحال این عوامل باعث شد بحث توسعهنیافتگی و عقبماندگی ایران برایم بهطور جدی مطرح شود. چه شد که ایران کشور توسعهنیافتهای شد؟ چرا انگلستان، آمریکا، ژاپن و فرانسه کشورهای عقبماندهای نیستند. چرا ایران، بورکینافاسو و افغانستان عقبمانده بودند؟ مشکل بعدی این بود که بعضی از کشورها همواره عقبمانده بودند. مثلا بورکینافاسو و زنگبار همیشه عقبمانده بودند اما ایران همیشه عقبمانده نبوده، اتفاقا ایران در مقاطعی به تعبیری ابرقدرت بوده، کشوری که با استانداردهای آن زمان، پیشرفته و توسعهیافته محسوب میشد. عقبماندگی ما چیزی است که بعدها اتفاق افتاده. اگر آن زمانها هم جایزه نوبل میدادند قطعا نوبلها را دانشمندان پهنه اسلام که ایران هم جزیی از آن بود، درو میکردند و چیزی برای کسی نمیماند!
در تاریخ، جغرافیا، شیمی، فلسفه و ریاضیات اگر در قرن نهم و دهم میلادی، حدود هزار سال پیش جایزه نوبل داده میشد، قطعا جوایز نوبل را دانشمندان امپراتوری اسلام، میبردند. بعضی از این دانشمندان در ایران بودند. اسامیای که میشناسید خوارزمی، فارابی و ابوعلی سینا، همگی مربوط به این ۲۰۰ سال هستند. دو قرنی که به عصر طلایی تمدن اسلام معروف است. هیچوقت این سئوال را از خودمان نپرسیدیم که بعد چه شد؟ بعد از آن ۲۰۰ سال چه شد؟ چه اتفاقی افتاد که یک دفعه به یک بیابان برهوت افتادیم، تا جایی که وقتی ۷۰۰ – ۸۰۰ سال بعد به قرن نوزدهم رسیدیم، به ایران عصر قاجار، نه کسی میدانست چیزی به اسم شیمی وجود دارد، نه فیزیک. مدت زیادی طول نکشید تا دریابم که به کل، به جزء، به اصل و به فرع از موضوع اصلیام که انقلاب اسلامی بود، دور افتادهام و وارد مسایل دیگر شدهام که دارم در آن غرق میشوم.
سال ۷۰ – ۷۱ در ترم اول تدریس، درس تاریخ تحولات را شروع کردم. ایران عصر قاجار، یک جامعه به غایت عقبمانده است که نه اقتصاد دارد و نه کسی در این دوره میداند چیزی بهنام علم در دنیا وجود دارد! حزب نیست، قانون و روزنامه نیست، هیچ چیز نیست. عقبماندگی مطلق. همهچیز در حد صفر. قرار بود ایران عصر قاجار را تدریس کنم. اینها همان چیزهایی است که ۱۰ سال پیش در دوره دکترا در فکرم مطرح شده بود.
بررسی را شروع کردم. کتابهایی را خواندم که پاسخ این سئوالها در آن باشد. دیدم آنچه وجود دارد، توصیف وضعی است که بر ایران حاکم بوده. نوشتهاند فتحعلیشاه آدم خائنی بوده، روسها ظلم کردند. انگلیسیها و آمریکاییها تجاوز کردند. هیچیک نگفتند چه شد که ایران عصر قاجار بهوجود آمد؟ چه کسانی این ایران را بهوجود آوردند؟ ادبیات تمام کتابها، توصیفی است که ایران در دوره قاجار در قرن نوزدهم اینطور بوده و تنها مواردی که میتوان گفت مقصر این جریانها معرفی شدهاند، انگلیس، آمریکا، صهیونیسم و استعمار هستند که اینها باعث عقبماندگی ما شدند. اینها باعث شدند ایران عصر قاجار اینطور باشد. فتحعلیشاه، ناصرالدین شاه، میرزاآقاخان نوری گماشته اینها بودند و هرچه هست در استعمار و استکبار است. بلایی است که انگلیسیها سر ما آوردند. اما این سئوال مطرح میشد که انگلیس و استعمار ما را عقب نگه داشت، درست؛ اما چرا ما انگلیس را استعمار نکردیم؟ چرا آمریکا و فرانسه را استعمار نکردیم؟ چرا ما در آن کشورها، مذهب انحرافی ایجاد نکردیم و نفت و گازشان را نبردیم؟ قطعا میگویید اخلاق ما اجازه نمیدهد، مسلمان هستیم و به حقوق دیگران تجاوز نمیکنیم. فرضا همه اینها را بپذیرم که من نمیپذیرم، چون در مواردی که قدرت داشتیم رحم نکردیم، خیلی با دیگران تفاوت نداریم. اگر هم این حرفها را بپذیریم، اسلام هیچجا نمیگوید وقتی آمدند تو را استعمار و استثمار کردند و تو سرت زدند، بپذیر. چرا ما پذیرفتیم؟ یک سری چیزها را فهمیدم و بعضی مسایل را هم نفهمیدم. یک سری چیزها را فکر کردم که فهمیدهام، اما نفهمیده بودم. مجموعه اینها شد کتاب «ما چگونه ما شدیم».
تقوی: پیش از شروع بحث از کار دکتر زیباکلام و امثال ایشان تقدیر میکنم. زحمتی که آقای دکتر کشیدند بهعنوان یک کار بشری، حتما کاستیهایی دارد.
اولین نکته: همانطور که از سخنان آقای دکتر برمیآید، اصولا مشکل ضعف و عقبافتادگی ایران بود که ایشان را به کاوش واداشت تا تحقیق کند و همانطور که در کتاب هم هست، در این کاوشها به سئوالی رسید که برای عباسمیرزای قاجار پس از شکست در جنگهای ایران و روس یا در فرآیند این جنگها، در برخورد با ژوبر (فرستاده ناپلئون به ایران)، هم پیش آمده بود. اینکه به ژوبر میگوید: «علت قدرت شما و دلیل ضعف ما چیست؟ مگر آفتاب زودتر از ما بر شما میدرخشد؟» ضمن این صحبتها در آخر میگوید: «اجنبی! من چه کنم که ملت ایران را هوشیار کنم؟» البته در ترجمههای دیگر اینطور آمده: «چه کنم که بتوانم ملت ایران را جان تازهای دهم؟» این پرسش حدود ۲۰۰ سال قبل از جانب عباسمیرزا مطرح شد و سئوال تازهای نیست. بهطور طبیعی عباسمیرزا به ضعف جامعه واقف شد، بهویژه بعد از جنگهای ایران و روس، عموم جامعه این ضعف را لمس کردند. بنابراین کشف اینکه ما ضعیف بودیم، نبوغ فوقالعادهای نمیخواهد. حتی عباسمیرزا هم متوجه شد ما ضعیفیم و عقبافتادهایم، ولی مهم این است که دنبال فهم و علاج این ضعف برویم. او به «چه باید کرد؟» رسید. برای عباسمیرزا این مطرح شد که از الان به بعد چهکار باید کنیم؟ ولی خودبهخود لازمه چه باید کرد، این است که ما از فرآیند چگونه شدن خودمان متوجه شویم تا شاید از آن تجربه تاریخی، بتوانیم استفاده کنیم. کتاب، پارادوکسهایی در این روششناسی دارد که لابهلای مباحث کتاب خود را نشان میدهد که توضیح آقای دکتر را درباره آن میشنویم.
زیباکلام: خیلی بنا نداشتم وارد یکسری بحثها شوم. میخواستم بحث به سمت و سوی مباحث توسعه کشیده شود، اما لاعلاج مجبورم با توجه به مطالبی که دکتر تقوی گفت، نکاتی را عرض کنم. در این مسایل پای عباس میرزا خیلی وسط میآید. اول باید بگویم حکایت عباسمیرزا چیست. اوایل قرن نوزدهم، ایران، چند سال در حال جنگ با روسها بود. دور اول جنگهای ایران و روس که عباسمیرزا فرمانده کل قوای ایران است. در فرانسه «ناپلئون» به قدرت رسیده که یک آدم نظامی است. ناپلئون تصمیم میگیرد از زمین و از اروپا به سمت هند برای تصاحب آن حرکت کند. چارهای ندارد جز اینکه از ایران عبور کند. بنابراین هیأتی که از دو بخش نظامی و سیاسی (دیپلماتیک) تشکیل شده، به فرمان ناپلئون به ایران میآید. در رأس بخش نظامی هیأت ژنرال گاردان است که به ایران میآید و مطالعات نظامی و استراتژیک انجام میدهد؛ قشون فرانسه برای ورود و عبور از ایران و رفتن به سمت هند برنامهریزی کردند. در رأس بخش سیاسی هیأت، یک دیپلمات فرانسوی بهنام موسیو «ژوبر» قرار داشت که باید به ایران میآمد و اوضاع و احوال سیاسی – اجتماعی ایران را بررسی میکرد. وقتی هیأت سیاسی میخواهد برگردد، به آنها توصیه میکنند که بهتر است بروید عباسمیرزا را هم ببینید. عباسمیرزا فرمانده کل قوای ایران است و مسئول جنگ. ارتش او در قرهباغ و خودش در تبریز اسکان دارد. دیدار با عباسمیرزا ضروری بود. ژوبر با چند نفر از هیأت به قرارگاه اصلی قوای ایران در قرهچمن (نزدیکی تبریز) میرود. بالأخره در شب این ملاقات دیپلماتیک، هیأت سیاسی فرانسه و در رأس آن موسیو ژوبر با بزرگان نظامی ایران که مهمترین آنها عباس میرزا است، زیر یک چادر بزرگ نظامی مینشینند. تجربه به ژوبر نشان داده که وقتی با ایرانیها صحبت شود یک فهرست بلندبالا دارند، توپ میخواهند، مستشار نظامی لازم دارند و... ژوبر کاغذ و مدادش را آماده میکند که خواستههای عباس میرزا را که رییس ارتش ایران است، بنویسد. اما عباس میرزا مطالبی میگوید و من بعد از ۲۰۰ سال، امروز افتخار میکنم که یک نفر در مملکتم بوده که اینقدر باشعور بوده و IQ بالایی داشته. عباس میرزا میگوید: «مردم به کارهای من افتخار میکنند، چون، از ضعیفی من بیخبرند. چه کردهام که قدر و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ یا چه شهری را تسخیر کردهام یا چه انتقامی توانستهام از تاراج ایالات خود بکشم؟» درست میگوید؛ تمام قفقاز و ماورای قفقاز را روسها گرفته بودند. شکست پشت شکست، برای ایران اتفاق میافتاد. عباس میرزا هم میگوید: «من به چهچیز افتخار کنم؟ بهجز شکست، من چهچیز دیگری داشتهام؟ از شهرت و فتوحات قشون فرانسه دانستم که رشادت قشون روسیه در برابر آنان هیچ است.» عباس میرزا میگوید: «نمیدانم این قدرتی که شما اروپاییها را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شما شده، چیست؟ شما در قشون جنگیدن، فتح کردن و بهکار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و بیسوادی غوطهور و بهندرت آتیه را در نظر میگیریم؛ مگر جمعیت، حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ (اینها را با طعنه از ژوبر میپرسد) یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما بر ما میتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از سر شماست؟ (منظورش این است نکند آفتاب باعث پیشرفت شما و تفاوت با ما شده که اگر اینطور هم باشد، خب آفتاب که اول به ما میتابد.) یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری دهد. گمان نمیکنم! اجنبی! حرف بزن، بگو من چه باید کنم که ایرانیان را هوشیار کنم؟»
خیلی از ما هنوز به مرحله عباس میرزا در ۲۰۰ سال پیش نرسیدیم. عباس میرزا ۲۰۰ سال پیش اتفاقا خیلی چیزها را درست دیده. در این ۲۰۰ سال چه پاسخی به سئوال عباس میرزا دادیم؟ آقای تقوی میگوید ما از آن مرحله عبور کردیم که به بیآبی، عشایر و قبایل بپردازیم. اما پاسخم منفی است؛ سئوال خیلی بنیادیتر است. منظور عباس میرزا فقط عقبماندگی فیزیکی نیست. میگوید شما اروپاییها در کار کردن و جنگیدن، عقلتان را بهکار میگیرید و از روی عقل کار میکنید. ولی ما معلوم نیست بر چه اساسی کار میکنیم. تازه فهمیدیم چه فاصله، دره و شکافی بین ما و جهان دیگر وجود دارد، ما چه پاسخی به عباس میرزا دادهایم؟ یک پاسخ این بوده که شاهان خائن باعث این عقبماندگی شدند. ناصرالدینشاه، فتحعلیشاه، محمدرضاشاه، رضاشاه، احمدشاه و... سئوال این است که ظرف ۲۰۰ سال گذشته ۹ پادشاه در ایران ظهور کردند و رفتند. هفت نفر از قاجار و دو نفر هم پهلوی. این ۹ پادشاه حسب روایت تاریخی ما، یکی از یکی خائنتر و خرابکارتر و فاسدتر و دزدتر بودند. چه قاجارها و چه پهلویها؛ که این نگاه هم غلط است. اتفاقا خیلی از اینها آدم حسابی بودند. خیلیها مصدر خدمات خوبی بودند؛ از جمله پهلویها و قاجارها. چه کسی میگوید اینها خائن، دزد و فاسد بودند؟ اصلا و ابدا! اما فرض بگیریم که این روایت غلط، درست است و پاسخ عباس میرزا، برمیگردد به پادشاهان. اما چطور این اتفاق در یک جامعه میافتد که در ۲۰۰ سال، ۹ پادشاه روی کار میآیند، یکی از یکی خرابتر. اما در جامعه انگلستان، بلژیک، ژاپن، گینهبیسائو و... ظرف ۲۰۰ سال، اگر ۹ پادشاه عوض میکنند؛ شش - هفت نفر خرابند، اما لااقل دو - سه نفرشان آدم حسابی هستند و مصدر کارهای خوب. بهعلاوه این پادشاهانی که میگوییم یکی از یکی خرابتر بودند، از کجا آمده بودند؟ از مریخ، کره ماه یا واشنگتن؟ خیر، اینها همه مال خاک این مملکت بودند.
تقوی: بازهم تأکید میکنم که در این بحث، به نوشتههای آقای دکتر در کتاب باید تکیه کنیم، ضمن اینکه صحبتهای الان هم در چهارچوب مباحث کتاب هست. اگر توجه کرده باشید، عرض کردم بهطور نمادین میگوییم که سئوال عباسمیرزا - به تعبیر آقای دکتر - بهدلیل استعدادش بوده، ولی در واقع این سئوال در روزگار عباس میرزا، سئوال عموم جامعه بود. این سئوال، برآمده از یک نیاز ملی بود و به همین دلیل این پرسش، سرآغازی است برای چه باید کرد؟ و چگونه باید کار کرد؟ و اینکه راهی دراز، همچنان پیش روی ما است و ما تا امروز همچنان در جریان پاسخ به سئوال ایران آن روزگار هستیم که از دهان عباسمیرزا درآمد. ایران از آن روزگار به بعد مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته و امروز ما در حال تمرین و تجربه یکی از آن مقاطع و فرازها و پاسخها هستیم و در آینده نیز همچنان بدان مشغول خواهیم بود. اما همانطور که از صحبتهای آقای دکتر دریافتید و در کتاب هم تقریبا همین رویکرد دیده میشود، در این بحث، دلایل این مسأله جستوجو میشود. سئوال اصلی ما از کتاب و نویسنده آن هم علتنگرانه است. یعنی میخواهیم علتنگری کنیم و ببینیم چرا نویسنده کتاب در فرآیند علتنگری، به این نتایج رسید و کتاب را اینگونه تدوین کرد؟ همینطور که آقای دکتر گفتند ایرانی امروز، به درست یا نادرست، پاسخ نابسامانیها را در استعمار میدانند، یعنی استعمار را عامل عقب ماندگی میدانند. چرا؟ چون فهم و تعبیر آنها از استعمار متعلق به همین مقطعی است که با دنیای جدید روبهرو شدیم و با الزامهای دنیای جدید تعامل پیدا کردیم و وارد این مرحله از تاریخ شدیم که استعمار وجود دارد و نسبت به مقاطع قبلی تاریخ ما، تفاوتها و ویژگیهای خاصی دارد. تحولاتی پیش آمد و همچنان تأکید دارم که آن تحولات هم در عرصه ساختار بهطور طبیعی انجام گرفت و هم در عرصه تحولات سیاسی. اینها برآیند پاسخهایی است که به عباس میرزا داده شد. اتفاقا ایراد ما همین جاست. تمام مطالبی که درباره هفت شاه قاجار و دو شاه پهلوی گفته میشود و اینکه عدهای اسلام را عامل عقبماندگی دانستند، عدهای چپ و چپزده شدند و دهها جریان فکری و سیاسی که پیش آمد همه ناشی از شرایط ویژه دو قرن اخیر، یعنی بعد از عباس میرزا بود. ایراد نویسنده و متن کتاب این است که پاسخ عباس میرزا را نمیدهد. در واقع بهجای اینکه پاسخ مخاطبانش را که مربوط به تحولات جدید و دوره استعمار است، بدهد؛ میرود پاسخ عباس میرزا را در هزار سال قبل از آن مقطع میدهد که ربطی به استعمار و مسایل بعد از عباس میرزا ندارد. این پارادوکس در کتاب هست و بسیار کلیدی است. چون همین مطلب باعث آسیبهای جدی بر تدوین کتاب شده است. مطالبی که در کتاب دیده میشود در تأیید عرض بنده است که اگر امروز برای ما پرسشی بهوجود میآید و پاسخ ویژه میدهیم، این پاسخ ما ناشی از شرایط ویژه بعد از سئوال عباسمیرزا در این ۲۰۰ سال تا امروز است که در کتاب یک صفحه درباره این مقطع مطلب نیامده است.
کتاب یک دوره طولانی هزار ساله را بررسی میکند و آن هم پاسخش برای عباس میرزا این است که شما کمآبی داشتید، عشایری بودید، حمله عشایری بود، پراکندگی جمعیت بود، نظام سیاسیتان هم امنیت مالکیت را نداشت و... تمام پاسخی که کتاب به عباس میرزا میدهد همین است. حال اینکه پاسخهایی که جامعه ایران امروز میدهد مربوط به این ۲۰۰ سال اخیر و حوادث ویژه این دوره است. کسانی که کتاب «ما چگونه ما شدیم؟» را مطالعه کردند، این را تأیید میکنند که تمام مباحث این کتاب، به دورهای میپردازد که بهطور کلی برای جامعه ایرانی امروز سالبه به انتفاع موضوع است. بهعبارت دیگر مطالب و پیام کتاب، اگر همه آنها هم درست باشند، ۲۰۰ سال از روزگار ما عقبتر هستند و حداکثر میتوانند برای زمان عباس میرزا مناسب باشند، نه ایران امروز. درست است ما بهعنوان یک مقوله تاریخی حتی اگر دلیل شکست ساسانیان را هم بررسی و علتیابی کنیم، کار بدی نیست، اما با نیازهای امروز ما فاصله دارد. همه اینها میتواند برای یک دغدغه تاریخی و درک تاریخی مفید باشد، اما از منظری که کتاب پرسش را مطرح کرده و دنبال پاسخ بوده هیچ سودی ندارد. جامعه از بهر مشکلات و تحولات ۲۰۰ سال اخیر، بعد از عباس میرزا پاسخ میطلبد، اما کتاب در هزار سال قبل از عباس میرزا میخواهد پاسخ دهد. اگر از ایرانی امروز سئوال شود که شما علل عقبماندگی را چه میدانی؟ بهطور طبیعی میگوید: استعمار. این پاسخ برخاسته از شرایط این ۲۰۰ سال اخیر است. اما کتاب پاسخ را به هزار سال قبل از آن حواله میدهد که برای مردم امروز کارساز نیست. بنابراین این کتاب نمیتواند پاسخ لازم را به مخاطب بدهد. حالا ما فرض میکنیم کسی به نویسنده کتاب بگوید همه علل و عواملی را که شما برای عقبماندگی درباره ایران تا عباس میرزا ارایه کردید، درست یا نادرست، کامل یا ناقص، همه را درست، مفید و عالمانه فرض میکنیم و آنها را هم میپذیریم. اما ما ایرانیها امروز و از قضا از ایرانیان همان دوران عباس میرزا بر این باوریم که بر این سه – چهار عاملی که شما اشاره فرمودید (اگرچه برخی در طول زمان از بین رفتند و اصلا دیگر عامل نیستند، اما فرض کنیم همان عوامل تا امروز هم باشند)، یک عامل دیگر که تلقی جامعه ایرانی آن را استعمار مینامد، بر آن چهار – پنج عامل افزوده شده. بحث در این است که کتاب از وقتی عامل پنجم، یعنی استعمار، به بقیه عوامل اضافه شد، چه پاسخی دارد؟ چون سئوالی که نویسنده درباره علل عقبماندگی ایران از ذهنیت امروز جامعه میپرسد، منبعث از این تحولات است و پاسخ باید ناظر به این شرایط باشد. چون ممکن است خواننده بگوید من تمام آن عوامل را قبول دارم، اما این عوامل تا زمان عباس میرزا بوده است. از عباس میرزا به بعد عامل دیگری به نام استعمار افزوده شده که ممکن نیست اثر آن از نظر فلسفی قابلانکار باشد. چون ما با دنیای جدیدی روبهرو شدیم و چون تعامل با این دنیای جدید، تعاملی نابرابر بود، ما ضعیف بودیم و آنها قوی (اصلا وارد انگیزه استعماری و استثماری هم نمیشویم) و بهطور طبیعی این رابطه نابرابر برای ما ناعادلانه، استثمارگرانه و به سود طرف مقابل رقم خورد. این را نمیشود انکار کرد و گفت توهم است و و نمیتوان ادعا کرد که چنین چیزی اصلا وجود نداشته است. نمیشود گفت مشکل ما همان کمآبی، عشایر و سلجوقیان و غزنویان و مغول است. به هر حال این عامل اضافه شد. تأثیر آن از نظر فلسفی صفر نیست، محال است که چیزی وجود داشته باشد، اما اثر وجودی نداشته باشد. منتها برخی ممکن است بگویند اینقدر که شما روی آن مانور دادید، نیست. تأثیرش ناچیز است، مثلا ۱ درصد است. برخی ممکن است بگویند تأثیرش ۹۹ درصد است. در حالیکه اساسا این عامل جدید که آمد، آن عوامل قبلی را تحتالشعاع قرار داد. این عامل بقیه را ساماندهی و مدیریت کرد، حتی نظام سیاسی ما را. بحث از اینجا به بعد وارد ارزیابی میشود و اینکه کسانیکه میگویند ۹۹ درصد تأثیر داشت، حرفشان درست است یا کسانیکه میگویند تأثیر استعمار ۱ درصد بوده است. این بحث دیگری را میطلبد و کار کارشناسی با فکتهای عالمانه و جامعنگری در مطالعه تاریخ ۲۰۰ سال اخیر. این کاستی جدی در کتاب هست.
کتاب دلی در دنیای امروز دارد و پایی در دنیای هزار ساله قدیم. وقتی تحقیق میکند و در دنیای قدیم سیر میکند، جوابی که برای حل معضل عقبماندگی ایران میآورد، همان سه – چهار عامل است که به آنها اشاره شد. در حالی که واقعیت این است که ما محصول آن هزار سال هستیم بهعلاوه این ۲۰۰ سال، و از نظر شکلگیری ذهنیت و عینیت جامعه، آنچه ساماندهنده و مؤثرتر بهنظر میرسد، این ۲۰۰ سال اخیر است. ما ایرانی هستیم، کوروش، شاهعباس و قبلتر از اینها را هم داریم، ولی وقتی میخواهیم سرنوشت خود را بررسی کنیم یا با محمدرضا شاه درگیر میشویم، یا با رضا شاه و یا با ناصرالدین شاه. چون ما در تعامل با اینها هستیم. اینها و حوادث ۲۰۰ سال اخیر، نزدیکترین لایه سرنوشت ما را رقم میزنند، ولی در این کتاب جای این مطلب خالی است، با وجود اینکه ادعای پرسش و فرضیه سئوال، پاسخ به دغدغه ایرانی امروز است که در پاسخ سئوال علت عقبماندگی شما چیست؟ میگوید استعمار. اما کتاب «ما چگونه ما شدیم» با نوعی سادهسازی و طرح مسأله توهم توطئه، بهجای پاسخ به مخاطبانش، صورت مسأله را پاک میکند. این ایراد جدی است، این دوگانگی در طرح پرسش و فرضیه به مطالب کتاب آسیب رسانده و نویسنده برای اثبات به اصطلاح فرضیه خودش مبنی بر تأثیر عوامل درونی دچار مشکلاتی شده است. بنابراین برای جمعبندی این بخش از بحث از جناب آقای دکتر میخواهم این مسایل را توضیح دهند.
زیباکلام: هرچه میخواهم وارد بحث استعمار نشوم و فرار میکنم، آقای تقوی مرا میکشاند و هل میدهد که درباره استعمار صحبت کنم. ایشان درباره آب و خاک و بیابان و... میگوید: «مسأله ما الان استعمار است. چرا درباره استعمار صحبت نکردید، درباره عشایر و قبایل و... نوشتید و درباره اصل مسأله که استعمار بوده ننوشتید.» آقای تقوی! مشکل چیز دیگری است. اساسا قبول ندارم استعمار باعث عقبماندگی ما بوده است. هزار سال پیش، ۱۰۰ – ۲۰۰ سال گذشته یا حتی امروز، مشکل این است که اصلا قبول ندارم استکبار جهانی وجود دارد و این استکبار جهانی دشمن ماست و جلو ما را گرفته. استکبار جهانی ما را تهدید میکند. اینها چیزهایی است که به هر حال احتیاج داریم برای خودمان ایجاد کنیم. وقتی به اینها اعتقاد ندارم، در نتیجه بهنظرم استعمار ربطی به عقبماندگی ما ندارد، از من توقع دارید درباره استعمار صحبت کنم؟ دوم اینکه شما اگر در سال ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ و ۱۳۲۰ و تا ۵۰ – ۶۰ سال پیش، عقبماندگی و توسعهنیافتگی را مطرح میکردید، اساسا تنها چیزی که مطرح نمیشد، استعمار بود. از شهریور ۱۳۲۰، یعنی ۶۹ سال پیش که رضا شاه سقوط کرد و یک فضای باز در ایران بهوجود آمد، از جمله تفکراتی که در آن فضای باز عصر بعد از رضا شاه در جامعه ما مطرح شد و اتفاق افتاد، تفکر مارکسیسم بود. و این پدیده که جهان تشکیل شده از یک سری کشورهای توسعهیافته، سرمایهداری، پیشرفته و در سویی دیگر یکسری کشورهای عقبمانده؛ و عقبماندگی آن کشورهایی که توسعه نیافتند، زیر سر سیاستهای اقتصادی این کشورهای پیشرفته بوده است که اصطلاحا به آن استعمار میگوییم. از آن مقطع (شهریور ۱۳۲۰) به بعد بود که این مبحث مطرح شد. نه تنها در ایران، در خیلی کشورهای دیگر هم این بحث محبوبیت پیدا کرد که استعمار، آمریکا و انگلیس باعث عقبماندگی شدند، اما بهنظر من اینها در ایران نقشی نداشتند.
منبع: هفتهنامه پنجره
نظر شما :