روایت منتشرنشده از بازداشت ارتشبد فردوست
در سالهای ابتدایی انقلاب، اغلب چهرههای برجسته سیاسی و نظامی رژیم پهلوی در خارج از کشور دسته و گروهی تشکیل داده و مشغول برنامهریزی و طراحی اقدامات مختلف برای براندازی جمهوری اسلامی بودند. گروهها و دستجات ریز و درشت سلطنتطلب که در رویای بازگشت به ایران بودند در کشورهای مختلف حول افرادی مثل اشرف پهلوی، بختیار، اویسی، علی امینی، آریانا و پرویز ثابتی جمع شده بودند. اما از یک نفر خبری نبود: ارتشبد حسین فردوست، دوست صمیمی شاه از دوران کودکی، رئیس دفتر ویژه اطلاعات دربار و قائممقام سابق ساواک.
طیف نزدیک به شاپور بختیار تا مدتها او را ساکن ایران و همکار پنهان سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی معرفی میکردند. گاهی هم اخبار و شایعاتی مبنی بر دیده شدن او در برخی کشورهای خارجی و دیدار با عناصر ضدانقلاب منتشر میشد.
تا سالها هیچ کس خبری از فردوست نداشت تا اینکه ناگهان زمزمههای دستگیری فردوست در ایران شنیده شد؛ سال ۱۳۶۴. مدتی بعد ظاهر شدن فردوست در قاب صدا و سیمای جمهوری اسلامی و بیان خاطراتش از رژیم پهلوی همه را غافلگیر کرد. فردوست در سال ۱۳۶۶ درگذشت و با انتشار کتاب خاطرات او -که تدوینشدهی دستنوشتههای دوران بازداشتش بود- در سال ۱۳۶۹، مشخص شد فردوست در پاییز ۱۳۶۲ دستگیر شده و به خاطر ملاحظات امنیتی خبر آن اعلام نشده است.
آنچه در ادامه میآید، شرح ماجرای شناسایی و دستگیری فردوست از زبان یکی از مسئولان رسیدگی به پرونده او است که برای نخستینبار منتشر میشود.
بررسی پرونده فردوست از چه سالی شروع شد؟
فکر میکنم اواخر سال ۵۹ بود که در اسناد لانه جاسوسی مطلبی درباره فردوست گیر آمد که او را مغز متفکر رژیم شاه معرفی کرده بود. خب برای ما این سؤال پیش آمد که این مغز متفکر کجاست و کجا باید دنبالش بگردیم؟ البته پیش از این در مسائلی مثل کودتای نوژه از بقایای ساواک و سلطنتطلبها سرنخ داشتیم. از اواخر سال ۵۹ شروع کردیم روی ساواک کار کردن که تشکیلاتش چطور بوده و افراد اصلیاش چه کسانی بودهاند و چند هزار پرسنلش چه اوضاعی دارند و این مسائل. خب بخشی از آنها بخاطر پیگیری بحثهای مالی و حقوقشان با اطلاعات نخستوزیری مرتبط بودند، ولی کار اطلاعاتی منسجمی روی ساواک نشده بود. اداره هشتمیها هم که کارشان ضدجاسوسی بود با همان اطلاعات نخستوزیری مرتبط شده بودند و کار میکردند.
ما با بررسی اسناد متوجه شدیم که فردوست یک عنصر مهم این تشکیلات بوده و از بدو سلطنت محمدرضا تا آخرین روز هم در پستهای مهم و کلیدی حضور داشته است. معروف بود که مقدم روزها رئیس ساواک و فردوست شبها رئیس ساواک است. لذا روی موضوع فردوست متمرکز شدیم که او را بیابیم. آن زمان اغلب چهرههای سرشناس رژیم پهلوی خارج از کشور بودند. ما هرچه در بین ضدانقلاب خارج از کشور دنبال کردیم، اثر و ردی از او نیافتیم.
آن زمان دسترسیها و کسب اطلاعات از ضدانقلاب خارج از کشور چطور بود؟
ارتباط و تسلط خوبی داشتیم. این مساله دلایل مختلفی هم داشت. آن زمان معروف بود که سلطنتطلبها دنبال منافع شخصی خودشان و حفظ موقعیت خودشان هستند. لذا اگر این ویژگی افراد را میشناختیم، راحتتر رویشان کار میکردیم. خیلی از کسانی که در داخل کشور رویشان زوم میشدیم میدیدیم که فلان فامیلشان خارج است و ارتباط دارند. ما از طریق این فامیل داخل ایران با او ارتباط میگرفتیم. مثلاً همکاری این فرد ساکن داخل را جلب میکردیم و میگفتیم برو فلان فامیلتان را با ادبیات خودت قانع کن با ما همکاری کند، ما هم متقابلاً امتیازهایی به او میدهیم. به همین خاطر تسلط و اشرافمان در بین ضد انقلاب خارج بالا بود.
ما دنبال عناصر مهم ضدانقلاب بودیم. مثلاً پرویز ثابتی برایمان مهم بود، چون رئیس اداره امنیت داخلی ساواک بود و مسائل مربوط به گروههای داخلی را او مدیریت میکرد. بعداً هم در بررسی پروندهها به این رسیدیم که برخی اسناد و مدارک پروندهها-خصوصا گروهها و افراد را- در اختیار خودشان گذاشته بودند و حتی وارد سیستم اداری هم نکرده بودند، یا با خود به خارج برده بودند.
گفتید در خارج کشور دنبال فردوست گشتید ولی ردی نیافتید.
بله، ما در خارج سرنخهایی که از فردوست بود را دنبال کردیم، ولی ردی از او نیافتیم و دیدیم نه، کسی او را ندیده است. آمریکا، آمریکای لاتین، کانادا، اروپا، ترکیه، حتی کاستاریکا که هژبر یزدانی، سرمایهدار مشهور و عضو تشکیلات بهاییت آنجا بود را بررسی کردیم، روزنامهها و مجلات ضدانقلاب را بررسی کردیم؛ ولی ردی از حضور او یا ملاقاتش با کسی نبود. ما به مراکز تجمع ضدانقلاب در خارج دسترسی داشتیم. مثلاً یک کودتایی داشتند سلطنتطلبها به نام کودتای شبکه نیما، خب در آن جریان خیلی از کسانی که روی آنها کار میکردیم در پاریس با اشرف یا با ثابتی مرتبط بودند، علی امینی جبهه نجات را تشکیل داده بود و ما رد آنها را داشتیم. ولی هیچ خبری از فردوست نداشتیم.
ما در خارج سرنخهایی که از فردوست بود را دنبال کردیم، ولی ردی از او نیافتیم و دیدیم نه، کسی او را ندیده است. آمریکا، آمریکای لاتین، کانادا، اروپا، ترکیه، حتی کاستاریکا که هژبر یزدانی، سرمایهدار مشهور و عضو تشکیلات بهاییت آنجا بود را بررسی کردیم، روزنامهها و مجلات ضدانقلاب را بررسی کردیم؛ ولی ردی از حضور او یا ملاقاتش با کسی نبود.
لذا به این نتیجه رسیدیم که فردوست میتواند در ایران باشد، یعنی لااقل سرنخهایی را میشود پیدا کرد که احتمال حضورش در ایران را تقویت میکند. آن زمان ما در داخل هم یک شبکه پنهان از ساواکیهای قدیمی که به هر دلیلی در داخل کشور مانده و بریده بودند و با ما همکاری میکردند، تحت هدایت خود داشتیم که در پوشش ضدانقلاب داخلی فعال بودند. ما خیلی افراد را از طریق همین شبکه میگرفتیم، مثلاً طرف میآمد با این شبکهی تحت نظر ما همکاری میکرد و رویش سوار میشدیم و نهایتاً به دستگیری یا کشف خطوط ارتباطیاش منجر میشد. ما به این افراد یک خطی را دادیم که در ارتباطگیریهایتان با ضدانقلاب داخل، درباره فردوست پرسوجو کنید و ببینید خبری از او دارند؟ ردی هست یا نه؟
همزمان شنود تلفن چهار پنج نفر از افراد مهم ساواک که در داخل بودند و بعضاً هم داشتند با جمهوری اسلامی همکاری میکردند را شروع کردیم. از جمله این افراد، کسی بود که مسئول اداره دهم ساواک بود. آدمی بود که واقعاً سواد اطلاعاتی و مطالعاتی بالایی داشت و در رفتارش هم مشخص بود. او با بچههای نخستوزیری مرتبط بود ولی ما به او هم مشکوک بودیم.
در جریان این جمعآوریها به چند سرنخ مهم رسیدیم. اول اینکه گفتند فردوست بعد از انقلاب در ایران دیده شده است. این برای ما یک سؤال شد که یک عنصر به این رده بالایی که در اسناد هم دیده بودیم از ابتدای دوران محمدرضا شاه با انگلیس مرتبط بوده؛ چرا از ایران خارج نشده؟ هم سفارتخانههای انگلیس و آمریکا و کشورهای اروپایی میتوانستند او را خارج کنند، هم ضدانقلابها که خط خروج از کشور داشتند. خب این فرد با این دسترسیها چرا از ایران خارج نشده است؟ ولی هیچ سرنخی از فعالیت او با شبکههای ضدانقلاب نداشتیم. چون ما در ضدانقلاب داخل هم، دسترسیهای بسیار خوبی داشتیم، حتی خط خروج داشتیم، یعنی اگر کسی از ضدانقلاب میخواست از ایران خارج شود میآمد با شبکه ما ارتباط میگرفت. از آن طرف، ارتباطات پرویز ثابتی را هم داشتیم که چه سفرهایی میرود و چه میکند.
نتیجه دوم، محصول آن فرآیند شنود چندین ماههی ساواکیهای داخل بود. دیدیم یک بار فردی با آن مسئول سابق اداره دهم ساواک تماس گرفت و از فردوست -با عنوان و لقبی که بین خودشان مرسوم بود- نام برد و گفت او را چند وقت پیش دیدهام و مریض هم بوده است. خب این برای ما خیلی کشف مهمی بود و با آن خبرهای قبلی منابعمان هم تطبیق داشت. حالا باید میفهمیدیم این فردی که پشت تلفن گفته فردوست را دیده، چه کسی است. شروع کردیم با همان امکانات آن موقع و کارهایی مثل تطبیق صدا، رد آن تماس را گرفتن. رسیدیم به اینکه یک پزشکی از پزشکان مورد اعتماد ساواک فردوست را معاینه کرده. بعد از آن لیست پزشکان معتمد ساواک را بررسی کردیم و به یک پزشک متخصص گوش و حلق و بینی رسیدیم که اگر کسی فردوست را معاینه کرده باشد، احتمالاً این فرد است.
آن شبکه داخلی ما اغلب عملیاتیهای ساواک بودند و با مدیران نسبتی نداشتند، یک سناریو و طرحی را چیدیم تا یکی از آنها در پوشش مناسب برود سراغ این دکتر و اعتمادش را جلب کند و طی دو سه جلسه با او کمکم مرتبط شود. این نقشه جواب داد و آن پزشک در صحبتهایش گفته بود که چند ماه قبل او را معاینه کرده است. دو بار هم او دیده است: یک بار در یک خانه و یک بار هم در خیابان قرار گذاشتهاند. خلاصه مطمئن شدیم که این اخبار درست است.
این مربوط به چه سالی بود؟
حدوداً ابتدای سال ۶۲. چون از زمانی که ما از این دکتر به خود فردوست رسیدیم، چند ماه بیشتر طول نکشید. این دکتر شد سوژه جدید ما. روی پرونده او هم تحقیقاتی کردیم و دیدیم جزو پزشکهای ساواک بوده و خودش هم عضو سازمان بوده، با اداره کلهای مختلف ساواک هم مرتبط بود. روش ما این بود که ابتدا درباره سوژه اطلاعات مختلف مربوط به او از جمله نقاط ضعف و قوت سیاسی اجتماعی مالی و شخصیاش را بررسی میکردیم و بعد جمعبندی میکردیم که چگونه با او تعامل کنیم.
خب این دکتر هم در کارنامهاش ضعفهایی داشت. مهمترینش هم عضویت در ساواک بود و در حالی که در آن دوران -دهه شصت- او جزو پزشکهای تقریباً مطرح مجامع پزشکی و دانشگاهی بود. همه را جمعبندی کردیم و دیدیدم امکان جلب همکاریاش وجود دارد.
حکم بازداشت او را گرفتیم و یک روز عصر، آخر وقت به عنوان بیمار از مطب او که در کریمخان بود وقت گرفتیم. رفتیم آنجا، خودش و منشیاش بودند. ما رفتیم داخل اتاق و به او گفتیم منشی را رد کن برود، با تو کار داریم. منشی را فرستاد رفت. بعد به او گفتیم شما درست است که الان به لحاظ علمی شخصیت مطرحی هستید، اما کارنامهات پیش از انقلاب این است و باید بررسی شود و این هم حکم بازداشتت. همانجا برید و سست شد و گفت از من چه خواهید؟ بگویید تا برایتان بگویم.
ما هم همان اول بحث اسم فردوست را مطرح نکردیم، گفتیم در این سالها کدام چهرههای ساواک سراغت آمدهاند و ارتباطاتت چه بوده؟ او هم شروع کرد جواب دادن و دو سه ساعت صحبت کرد. حتی درباره آن فردی که منبع ما بود و سراغش فرستاده بودیم هم صحبت کرد و اطلاعات مربوط به او را هم گفت. ما هم بین حرفهایش درباره فردوست پرسیدیم. گفت بله، دو بار او را دیدهام، یک بار در یک خانه و یک بار هم در فلان خیابان. نهایتاً هم یک تعهدنامه از او گرفتیم که درباره همکاریات با ما به کسی چیزی نگو و از این به بعد با هم کار میکنیم.
یکی از چیزهایی که از او گرفتیم، یک آدرس بود که گفت فردوست را آنجا معاینه کردهام. خانه پدری فردوست بود سمت میدان انقلاب، کنار دانشگاه تهران. جالب بود که در این منطقه تعدادی از نمایندههای مجلس ساکن بودند و یک منطقه تقریباً حفاظتشده بود، کیوسک کمیته و شهربانی داشت و تردد در آنجا محدود و کنترلشده بود. ما هم تصمیممان این شد که همین امشب باید برویم این خانه را چک کنیم، چرا؟ چون این احتمال وجود داشت که این پزشک، همین امشب با آن فرد رئیس اداره دهم ساواک یا فرد دیگری تماس بگیرد و درباره فردوست هشدار بدهد و سرنخ از دست برود.
چند نفر بودید؟
سه نفر. حساسیت قضیه هم این بود که میخواستیم تیم عملیات نبریم که نیروهای شهربانی و انتظامی محله حساس نشوند و محیط اصطلاحاً سفید بماند. دیروقت و آخر شب بود. رفتیم آنجا و درب هم که نمیتوانستیم بزنیم بگوییم ما آمدیم، لذا از منزل کناری وارد خانه شدیم، یک حیاط بود که دورش چند تا اتاق بود. شروع کردیم دانه دانه درب اتاقها را باز کردن. درب یک اتاق را باز کردم، دیدم یک نفر پشت به در و رو به دیوار نشسته و خم شده روی یک رادیو و دارد رادیو گوش میکند. بلند گفتم «به به، آقای حسین فردوست! چطوری؟ خوبی؟» هول شد برگشت نگاه کرد و ما را دید و گفت «بله بله بفرمایید.» این را که گفت ما مطمئن شدیم و گفتیم «تو آسمونها دنبالت میگشتیم، روی زمین پیدایت کردیم.»
چهرهاش قابل شناسایی بود؟ آیا تغییر چهره داده بود؟
دقیقاً یادم نیست که ریش داشت یا نه. گمانم ته ریش گذاشته بود. خلاصه گفتیم چطوری؟ گفت من در خدمتتان هستم. گفتیم وسایلت را جمع کن برویم، گفت آماده هستم، برویم.
هیچ مقاومتی نکرد؟
نه، اصلاً. خیلی راحت برخورد کرد. وسایلش را یک چک کلی و مختصر کردیم و همان شب او را بردیم. با توجه به اینکه کیس فردوست را که در این مدت پیگیری میکردیم، کیس مهمی بود، از همان ابتدا او را با نام دیگری-گمان میکنم سرهنگ حسینی- در بازداشتگاه ثبت کردیم. چون هم سؤالات خودمان اهمیت زیادی داشت که چنین فردی با چنین جایگاه و ارتباطاتی چرا در داخل مانده و مشغول چه کاری است؟ هم از طرف دیگر اخبار و تحلیلهای خارج از کشور درباره او متناقض و مرموز بود. لذا تصمیم گرفتیم اعلام نکنیم فردوست را گرفتهایم و همین خط مبهم بودن سرنوشتش را حفظ کنیم. به او هم گفتیم به هیچ وجه اسمت را به سایرین نگو و فقط ما که با تو مرتبطیم میدانیم و کارهایت را با ما مطرح کن، گفت باشد. همان شب به مسئولین بالادستیمان گفتیم که فردوست را گرفتهایم، کسی باورش نمیشد. فکر میکنم مسئول بالادستی ما گفت مطمئنید؟ حتمی است؟ بگویم به آقامحسن [رضایی]؟ گفتیم بله، خیالتان راحت باشد، مساله هم سری است و خواهشا شما محدود اطلاعرسانی کنید. فردایش رفتیم پیش آقای ریشهری که دادستان دادگاه انقلاب ارتش بود و برایشان توضیح دادیم و گفتیم به خاطر این ملاحظات با اسم مستعار ثبتش کردهایم و ایشان هم گفت باشد، و همه چیز روال عادیاش را طی کرد.
یک قراری هم تعیین کرده بودند که او را منتقل کنند و مهندس بازرگان هم در جریان جزئیات این ماجرا بود. قراری در میدان هفت تیر با او گذاشته بودند که بیاید سر قرار و با رابط آنها ارتباط بگیرد، در ذهنم هست آن ساعتی که قرار گذاشته بودند آنجا شلوغ میشود-حالا دقیق یادم نیست تجمعی، میتینگی، درگیریای، چیزی بوده- و اینها نمیتوانند هم را پیدا کنند
اوایل بازجویی سؤال اصلی ما این بود که تو چرا در ایران هستی و در این سالها مشغول چه کاری بودی؟ بعد از مدتی که بازجوییاش کردیم متوجه شدیم نرفتنش به خاطر این بود که واقعاً به هیچ کس اعتماد نداشت و سرنخهای ارتباطیاش هم کور شده بود. روزهای حاکمیت دولت موقت هم با آنها و مهندس بازرگان مرتبط بود و آنها هم گفته بودند خارجت میکنیم، ولی عملی نشده بود و او مستاصل مانده بود.
ماجرای ارتباط او با دولت موقت و مهندس بازرگان چه بود؟
ما اینها را بعد از دستگیری از خودش شنیدیم. توضیح داد که یک فردی رابط بین او و دولت موقت بوده، مهندس بازرگان هم گفته بود او را از ایران خارج کنید. یک قراری هم تعیین کرده بودند که او را منتقل کنند و مهندس بازرگان هم در جریان جزئیات این ماجرا بود. قراری در میدان هفت تیر با او گذاشته بودند که بیاید سر قرار و با رابط آنها ارتباط بگیرد، در ذهنم هست آن ساعتی که قرار گذاشته بودند آنجا شلوغ میشود-حالا دقیق یادم نیست تجمعی، میتینگی، درگیریای، چیزی بوده- و اینها نمیتوانند هم را پیدا کنند و مساله منتفی میشود. خب این مساله، مهم بود و ما برای بررسی صحت و سقم این حرف، تصمیم گرفتیم برویم سراغ آقای بازرگان.
چه زمانی؟
همان موقع، حدود بیست روز، یک ماه بعد از دستگیری فردوست. آن زمان آقای بازرگان نماینده مجلس بود. ما رفتیم مجلس نزد آقای هاشمی و گفتیم ما فلانی را بازداشت کردهایم و چنین حرفی مطرح شده و ما میخواهیم با بازرگان صحبت کنیم. گفت چطوری؟ گفتیم همین جا یک اتاقی در اختیار ما بگذارید با او صحبت کنیم. آقای بازرگان را دعوت کردند و با او صحبت کردیم و او گفت بله، همینطور بوده. بالاخره آن موقع دیدگاه جبهه ملی و نهضت آزادی اینطور بود که از سروصدا و اعتراضات غرب هراس داشتند.
چرا آقای بازرگان میخواست فردوست را فراری دهد؟ تحلیلش چه بود؟
میخواست او اعدام نشود، پنهان هم نمیکرد. چون ابتدای انقلاب آقای خلخالی از طرف امام حکم داشت و سران رژیم قبل را محاکمه میکرد. خب آقای بازرگان چنین اعتقادی نداشت. به ما گفت حالا او را میگرفتند میکشتند چه اتفاقی میافتاد؟ ما دنبال کشتار و محاکمه نبودیم و این حرفها. چون اساساً نهضت آزادی نگاهش این بود که حداکثر شاه میماند و سیاستهای رفورمیستی و اصلاحی در چارچوب همان رژیم شاه پیاده میشود. گفتگوی ما با آقای بازرگان حدود یک ساعت، یک ساعت و نیم طول کشید.
چقدر طول کشید تا به پاسخ سؤال اولیه خود درباره اینکه چرا فردوست داخل ایران مانده و مشغول چه کاری بوده، برسید؟
همان یکی دو ماه اول. چون اطلاعاتش را که گرفتیم و با اخبار و اطلاعات بیرونیمان تطبیق دادیم به این نتیجه رسیدیم.
در چند سال بعد از انقلاب، سلطنتطلبان به خصوص طیف بختیار که خارج از کشور و مخالف فردوست بودند، مطرح میکردند که او از همان ابتدا با انقلاب همدست شده و تشکیلات امنیتی ایران را که آنها از آن به عنوان ساواما نام میبردند، هدایت میکند. پس از اعلام خبر دستگیری فردوست یکی از سؤالاتی که مطرح میشود این است که با توجه به ناامید شدن فردوست از خروج از کشور و عدم اعتمادش به سایرین؛ چرا خودش را معرفی نکرد؟ او خودش پنهان شده بود یا دستگاههای امنیتی ما پیدایش نمیکردند؟
او فقط در محیطهای محدود خانوادگیاش حاضر بود. دستگیری فردوست به تناسب نظامی بودنش باید توسط یک بخش دیگری پیگیری میشد، به تناسب جایگاهش در ساواک باید توسط ما پیگیری میشد. ما اصلاً آن زمان اطلاعی از اینکه برادرش نصرتالله که او هم سپهبد بوده سال ۵۸ بازداشت شده و اطلاعاتش را داده نداشتیم. یعنی انسجام و هماهنگی کاملی بین دستگاههای مختلف نبود که اطلاعات تجمیع بشود.
وقتی فردوست دستگیر شد، خانوادهاش هم پذیرفتند خبر دستگیری او را منتشر نکنند؟
بله، به آنها گفتیم اگر میخواهید کمکش کنید، هیچ خبری از دستگیریاش نقل نکنید. ما پس از آن بازهی زمانی یکی دوماهه که مطمئن شدیم فردوست دنبال فعالیت ضدانقلابی و توطئه و طرح و کودتایی نبوده، دیگر اطلاعاتش از دوران فعالیتش در رژیم پهلوی برایمان مهم شد، چون از ابتدا به محمدرضا نزدیک بود و در دوران سلطنت او هم پستهای مهمی داشت. از آن طرف هم در رسانههای ضدانقلاب خارج از کشور این خط خبری را تقویت کردیم که فردوست در فلان کشور دیده شده و با فلان فرد ملاقات داشته، چند وقت بعد خبر منتشر میکردیم در آمریکا دیده شده و همینطور فضای ابهام حول او را دامن میزدیم و برای شبکه منابعمان آورده اطلاعاتی داشت.
از این طرف بازجوییهایش هم تفصیلی و ریز جلو میرفت و درباره مسائل مختلف کلیدی امنیتی و اطلاعاتی دوره محمدرضا صحبت میکرد. ساختار ساواک، اتفاقات مهم دوره پهلوی، کیسهای اطلاعاتی، اختلافات داخلی، روابط اطلاعاتی رژیم پهلوی با انگلیس و آمریکا و اسرائیل و امثال این. فردوست همچنان یک کیس سری بود و هرچند وقت یکبار اگر گزارشی هم از روند بازجوییهایش میدادیم، محدود به چند نفر مسئولین مرتبط بود.
شما صحت و سقم اطلاعاتی را که فردوست بیان میکرد، چک میکردید؟
بله، تا حدی که میتوانستیم چک میکردیم. بخصوص چیزهایی که نمیدانستیم. مثلاً یک فردی را معرفی کرد به عنوان یکی از مسئولین یک شبکه جمعآوری که به شبکه بیسیم معروف شد. ما هم تا آن زمان این فرد را در اطلاعاتمان نداشتیم. رفتیم سراغ او، راحت در خانهاش نشسته بود و داشت زندگی میکرد. او را برداشتیم بردیم مراکز مختلف این شبکه را نشان داد و تجهیزاتشان را کشف کردیم. یکی از دلایلی که ما سریع رفتیم دنبال شبکه بیسیم این بود که اگر الان همه اطلاعاتش را نداریم، لااقل برویم به آن ضربه بزنیم که یک وقت در فرآیند فعالیتهای ضدانقلابی بر علیه جمهوری اسلامی فعال نشود.
جایی حس کردید فردوست دارد اطلاعات فریب میدهد؟
نه، واقعاً دلیلی نداشت این کار را بکند. چون خیلی جاها دارد خاطره تاریخی میگوید. از سویی اطلاعاتی که درباره افراد یا برخی جریانها بیان میکرد وقتی میرفتیم چک میکردیم میدیدیم دقیق است و واقعیت دارد. مثلاً فلانی با انگلیس مرتبط است، فلانی در فلان ماجرا چنین نقشی ایفا کرده و امثال اینها. برخی مسائلی هم که بیان میکرد خب خاطرات و رخدادهای تاریخی بود که منحصر به خودش بود، چون در آن فضا حضور داشته است.
چه شد که دستگیری فردوست علنی شد؟
پس از آنکه تخلیه اطلاعاتی او تمام شد، مساله اموالش مطرح شد. دیدیم اموال متعددی در مناطق مختلف کشور دارد و جالب بود که اغلب آنها دستنخورده و مصادره نشده بود و بعضی هم مصادره شده بود. با توجه به اینکه هنوز دستگیریاش خبری نشده و امکان طی شدن فرآیند قضائی نبود گفتیم چه کنیم؟ مشورت کردیم و از طریق آقای ریشهری مساله را با امام مطرح کردیم.
ایشان فرمودند میتواند اموالش را به بنیاد ۱۵ خرداد هدیه کند که آن زمان مسئولیتش با آقای حجتالاسلام شیخ حسن صانعی بود. ما هم این مساله را به فردوست گفتیم و او هم در یک کاغذ با دستخط خودش نوشت که اینجانب حسین فردوست فرزند سیفالله به شماره شناسنامه فلان، کلیه اموال و داراییهای خود که لیستش را هم داشتیم به بنیاد ۱۵ خرداد هدیه میکنم. خب اجرایی شدن این فرآیند مستلزم این بود که این نامه در سیستم اداری برخی نهادها گردش کار داشته باشد. این اتفاق که افتاد کمکم همه متوجه شدند که فردوست دست ماست و خبرش پخش شد و به خارج از کشور هم رسید.
در ایام بازجویی زندگی روزمره او چگونه بود؟
خودش آدم خاصی بود و عادتهای مخصوص خودش را داشت. مثلاً ما بعد از مدتی دیدیم اصلاً برای خشک کردن بدنش از حوله استفاده نمیکند و با دستمال کاغذی خودش را خشک میکرد. بعد از مدتی که بازجوییها خوب جلو رفت کمکم تسهیلاتی برایش فراهم کردیم، داروهای کنترل بیماریاش، غذایی که میخواست، چیزهایی که میخواست را میگرفتیم، یا حتی بعضی چیزها را میگفت فامیلهایش برایش میآوردند. رادیو تلویزیون و روزنامه هم در اختیارش قرار دادیم. گاهی گزارش و مطالبی که ضدانقلاب دربارهاش مینوشت را هم میدادیم بخواند. در این چند سال صبح و شب ما با او در تعامل بودیم، به انگلیسی و خصوصاً فرانسه هم مسلط بود و بعضی وقتها که از بازجویی خسته میشدیم، برایمان کلاس فرانسه میگذاشت.
فردوست کسی است که از کودکی در محیط دربار و سلطنت رشد کرده، با افراد مذهبی تعاملی نداشته و اطرافیانش تقیدات مذهبی و اخلاقی چندانی نداشتهاند. در این مدت که با شما در تعامل بود نگاهش به مذهبیها و انقلابیها چه بود؟ شما را چطور فردی میدید؟
در ذهنش تصورات دیگری بود، ولی وقتی آمد دید چند تا جوان با اعتقاد حاضرند وقت و زندگیشان را فدای عقیده و هدف و نظامشان کنند و دنبال پاداش و اضافه کار و اینها هم نیستند، ذهنیتش تغییر کرد. به ما میگفت شما فرشتهاید، من در آدمیزادها چنین کسانی را نمیتوانم پیدا کنم. میگفتیم نه بابا، خیلیها اینطوری هستند. او بچههای ما را با افراد ساواک و بازداشتگاههای زمان شاه مقایسه میکرد و میگفت نظام با شماها ادامه پیدا میکند چون زندگیتان را وقف هدفتان کردهاید و حرفهایی از این دست.. اوایل در ذهن امثال او این بود که خط شوروی یا انگلیس در انقلاب غالب است و کار دست آنهاست، ولی بعد آمد دید نه، فضا واقعاً تغییر کرده است.
او را با کسی رودررو کردید؟
آن دو سه سال اول نه، فکر نمیکنم. ولی بعد از اینکه همکاران سایر بخشها هم فهمیدند او پیش ماست، میآمدند سؤالاتشان را با او مطرح میکردند و جواب میگرفتند.
بعد از مدتی با برخی افراد ضدانقلاب همخانه شد؟
بله، با تعدادی از اعضای حزب توده مثل احسان طبری مدتی همخانه بود. ولی به لحاظ شخصیتی با هم ارتباط نگرفتند و با هم تعامل و نشست و برخاست نداشتند.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
نظر شما :