رمزگشایی از فاجعه ۱۷ شهریور ۵۷

ارتش مردم را به رگبار بست یا چشم آبی‌ها؟
۱۷ شهریور ۱۳۹۷ | ۰۷:۴۵ کد : ۶۴۴۳ وقایع اتفاقیه
ارتش مردم را به رگبار بست یا چشم آبی‌ها؟
رمزگشایی از فاجعه ۱۷ شهریور ۵۷

سرهنگ سید محمدعلی شریف‌النسب

 

تاریخ ایرانی: تا جایی که اطلاع دارم و کمی هم با تاریخ معاصرمان آشنا هستم، ارتش ایران همیشه دلسوز و در کنار ملت خود بوده و هیچ گاه اسلحه به روی مردم خود نکشیده است. از همان آغاز نهضت یعنی سال ۴۱ یا شاید قبل از آن، حضرت امام با پیام‌های حکیمانه و ملاطفت‌آمیز خود درصدد جذب ارتش بودند و آن را به دنبال خودشان می‌کشیدند. این تز حضرت امام در دنیا سابقه نداشته و من هیچ رهبر انقلابی دیگر جهان را نمی‌شناسم که از بیست سال قبل روی ارتش کشورش کار کرده و موفق شده باشد.

 

آن موقع هسته‌های مقاومت در ارتش پیدایش یافت و به مرور پست‌های کلیدی را در دست گرفت. سرلشگر سید موسی نامجو پایه‌گذار هسته‌های مقاومت به نظامیان توصیه می‌کرد: «مراقب باشید رژیم از ما استفاده ابزاری نکند؛ ما برای دفاع از مرزهای کشورمان این لباس را به تن کردیم و نه برای رویارویی با مردم. مردم با حکومت مشکل دارند و نه با ارتش. سعی کنیم اعتبارمان را حفظ کنیم و در ماجراهای سیاسی گیر نکنیم.» فرماندهان رده بالا هم از این ایده بدشان نمی‌آمد. آنان هم در جلساتی که در حضور ژنرال هایزر و برای برگرداندن امنیت و ثبات به رژیم شاه تشکیل شده بود به او می‌گفتند ما روی طبقه جوان ارتش نفوذی نداریم و از ما تبعیت نمی‌کنند و تمایلی نداشتند که وارد این‌گونه قضایا بشوند. 

 

این بود که در شامگاه شانزدهم شهریور ۱۳۵۷ وقتی سپهبد ناصر مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به شاه پیشنهاد حکومت نظامی می‌دهد، شاه می‌گوید با فرماند‌هان مشورت کنید و هر کاری صلاح دانستید انجام دهید. این اصرار سپهبد مقدم بر برقراری حکومت نظامی خود می‌تواند شاهدی بر اطلاع ساواک از برنامه فردای گروهک‌ها باشد. شاه به خوبی فهمیده بود بدنه اصلی ارتش از دست او خارج است. در هر حال ساعت ۱۲ شب حکومت نظامی در تهران و ۱۱ شهر دیگر به تصویب رسید و همان لحظه و ساعت ۶ بامداد روز ۱۷ شهریور از رادیو و تلویزیون اعلام شد اما مردم تهران اغلب از این جریان بی‌اطلاع و به میدان آمده بودند.

 

در حکومت نظامی وقتی نیروها می‌خواستند از پادگان خارج شوند، فرمانده پادگان‌ می‌گفت هیچ سربازی حق تیراندازی ندارد حتی اگر به طرفش آجر پرت شود یا حرف ناسزایی به او گفته شود. در آن روزها گروهک‌ها با این هدف که ارتش را با مردم درگیر کنند و به مقاصد پلید خودشان برسند فعال بودند و ارتش نیز از این بابت شدیدا نگران بود.

 

کمی قبل از پیروزی انقلاب سرگرد مصطفی اطاعتی افسر ورزیده و فهیم و قهرمان شنای ارتش با واحد نمونه‌ای از کلاه سبزها در مقابل دانشگاه تهران مامور برقراری انتظامات می‌شود. ساعت ۱۰ صبح می‌بیند جمعیتی استاد و دانشجو با پلاکاردهای انقلابی بیرون می‌آیند. جمعیت را تا میدان ۲۴ اسفند (انقلاب کنونی) همراهی می‌کند. می‌بیند دانشجویی بلندگو را دست گرفته می‌خواهد سخنرانی کند، بلندگو را از او گرفته و رو به جمعیت خود را معرفی می‌کند و می‌گوید: «من اهل شیراز هستم و هموطن شما. مسئولیتم برقراری امنیت و آرامش در این منطقه است. کاری به آنچه در مملکت می‌گذرد ندارم. برنامه خود را هر چه هست اجرا کنید، در پایان مراسم شما را تا دانشگاه اسکورت می‌کنم. همه تلاش من این است که اتفاقی نیفتد.» هنوز سخنش تمام نشده، تیری از جانب یکی از افراد گروهکی به کتفش اصابت کرده و خون فوران می‌کند. در این لحظه به سربازان خود می‌‎گوید بر اعصاب خود مسلط باشید. مبادا قطره خونی از دماغ کسی بریزد. جمعیت او را روی دست‌های خود بلند می‌کنند و با شعار «زنده‌باد ارتش، زنده‌باد اسلام» وی را به بیمارستان امام خمینی امروز می‌رسانند. فردای آن روز این حادثه به طور مختصر در برخی از روزنامه‌ها منعکس شد و رژیم سعی کرد که از این اتفاق بزرگ به سرعت عبور کند. هر جای دیگر از جهان چنین اتفاقی افتاده بود تندیس این افسر شجاع مردم‌دوست در آن میدان برای همیشه برپا می‌شد.

 

اگر سیر تحولات انقلاب برابر خواست گروهک‌ها پیش می‌رفت ما هم ممکن بود مثل ارتش‌های دیگر در مقابل ملت خود با‌یستیم. حضرت امام مرتب سفارش ارتش را به ملت می‌کرد و می‌گفت: «ارتش متعلق به اسلام است. من خبر دارم که فرماندهان ارتش از اینکه زیر سلطه چنین رژیمی هستند رنج می‌برند.» هیچ‌گاه سخن تندی درباره ارتش از امام نمی‌بینید حتی در ۱۷ شهریور.

 

بعد از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۵۷ رشد انقلاب در آن فضا خیلی بیشتر شد. کارتر رئیس‌جمهور آمریکا به شاه گفته بود اگر می‌خواهی بمانی باید به حرف ما گوش بدهی و او مجبور شده بود فشار بر زندانیان سیاسی را بردارد و در یک فضای باز سیاسی به مردم اجازه تظاهرات آزاد بدهد.

 

حضرت امام هشدار می‌داد فریب این ترفندهای سیاسی را نخورید. شاه منتظر است جای پایش محکم شود و تسمه از گرده این ملت بکشد. کمااینکه در ۱۵ خرداد ۴۲ چنین شد و دیدیم که چه به سر این ملت آمد.

 

بزرگترین راهپیمایی پیش از پیروزی انقلاب، در تاریخ سیزدهم شهریور ۵۷ و در خاتمه نماز عید فطر در تپه‌های قیطریه به امامت آیت‌الله دکتر مفتح انجام شد. جمعیت کثیری از اقشار مختلف و بخصوص مردم تحصیل‌کرده و اساتید و دانشجویان دانشگاه شرکت کرده و با آرامش کامل از خیابان دکتر شریعتی به سمت جنوب سرازیر شدند. انتظامات هم توسط خود مردم برقرار شده بود. وقتی این راهپیمایی با این عظمت و با نظم کامل و بدون حادثه تمام شد، حضرت آیت‌الله بهشتی فرمودند ما الان وارد مرحله جدیدی از نهضت شده‌ایم. باید سعی کنیم این حرکت از دور نیفتد. از این رو قرار شد این راهپیمایی روز شانزدهم از میدان امام حسین به سمت میدان آزادی تکرار شود.

 

در پایان راهپیمایی آن روز حضرت آیت‌الله بهشتی سخنرانی می‌کنند و قطعنامه توسط آقای ناطق نوری قرائت می‌شود و برنامه آن روز به سلامت پایان می‌پذیرد. از آیت‌الله بهشتی می‌پرسند فردا میدان ژاله چه کنیم؟ آقای دکتر بهشتی می‌گویند چه کسی اعلام کرده؟ برای ما مشکوک است؟ پاسخ می‌دهند چند روز است که مردم در گوش هم می‌گویند صبح جمعه میدان ژاله. آقای بهشتی بلندگو را می‌گیرند و می‌گویند مردم ما فردا در هیچ نقطه‌ای از تهران برنامه‌ای نداریم و به چند نفر از دوستان نزدیک خود می‌گویند فردا بروید ببینید چه خبر است.

 

آیت‌الله شیخ یحیی نوری که روزهای جمعه در حسینیه خود در میدان ژاله سخنرانی و تفسیر قرآن داشته بعد از واقعه می‌گوید که «من تا ساعت ۸ صبح آن روز خبر نداشتم. در طبقه دوم حسینیه در منزل خودم بودم که گفتند مردم به میدان ژاله آمده‌اند. گفتم قرار نبوده بیایند. گفتند آمده‌اند و حضور شما را هم می‌خواهند. با اصرار رفتم. سینه خود را گشودم و خطاب به نظامیان فریاد زدم چه از جان این مردم مظلوم می‌خواهید؟ اگر اصرار دارید به سینه من بزنید. دیدم فرمانده شگفت‌زده به من نگاه می‌کند. صحبت من که تمام شد با دست به مردم اشاره کردم که بروید. قبل از آن هم نظامیان به مردم گفته بودند حکومت نظامی است به خانه‌هایتان برگردید. مردم در حال متفرق شدن بودند که من هم آمدم به سمت خانه‌مان، هنوز یک ربع نگذشته بود که درگیری شروع شد و من هم در خانه ماندم. شنیدم با آغاز تیراندازی مردم به سرعت میدان را ترک گفته و تعدادی زن و مرد هم شهید شده‌اند.»

 

فردای آن روز صحبت این بود که هزاران نفر در این ماجرا به شهادت رسیده و میدان ژاله میدان شهدا شده است. در منابع خبری تعداد شهدا از صد نفر تا پنج هزار نفر گفته‌ شده بود. عمادالدین باقی، محقق و نویسنده معاصر در تحقیقات وسیعی به این نتیجه رسیده که ۸۸ نفر در آن روز در کل تهران شهید شده‌اند و ۶۴ نفرش مربوط به این میدان است؛ و اینکه در منابع خبری گفته ‌شده بود هلی‌کوپتر از بالا مردم را به رگبار می‌بست و شهدا را با لودر توی کامیون‌های نظامی ریختند هیچ واقعیت نداشت.

 

برای من بسیار مهم بود که بدانم این درگیری چگونه آغاز شد؟ روز بعد به دوستانمان در گارد گفتم مدت‌هاست نیروهای نظامی در خیابان‌ها هستند و چنین خبرهایی نبوده است. چه کسانی دست به چنین جنایتی زده‌اند؟ گفتند سربازان قسم می‌خوردند که از پشت‌بام‌ها به سمتشان تیراندازی شده. چشم‌هایشان آبی بوده و رنگ لباس کارشان هم فرق داشته یعنی ایرانی نبوده‌اند.

 

سربازی که از روستا آمده و از سیاست و انقلاب بی‌اطلاع است و تفنگ هم در اختیار دارد حال مواجه می‌شود با یک رگبار غافلگیرانه و می‌خواهد با تیراندازی هوایی از خود دفاع کند. معلوم است که کنترل از دست وی و فرمانده‌اش نیز خارج می‌شود. هر چه فرمانده در دادگاه می‌گوید من دستور تیراندازی نداده بودم از او پذیرفته نمی‌شود.

 

اتفاقا صبح همان آن روز هنگامی که سربازان برای ماموریت میدان ژاله آماده خروج از پادگان می‌شدند سرلشکر نشاط که فرد نمازخوان و متعهدی هم بوده می‌گوید همانگونه که هر روز سفارش کرده‌ام اگر آجر به سمتتان پرت شد یا دشنام دادند و ناسزایی به شما گفتند عکس‌العمل نشان ندهید. هیچ کس حق تیراندازی ندارد و بنابراین هیچ فرمانده و سربازی با قصد اینکه به سمت مردم تیراندازی کند به میدان نیامده بود. البته ارتش هم جامعه‌ای است متشکل از اقشار مختلف و مخصوصاً آن ایام نفوذ گروهک‌ها هم در تمامی کشور و هم در ارتش زیاد بوده است. چه بسا که مانند همه جوامع دیگر آدم‌های ناهنجار روانی هم داشته باشیم؛ که در این ماجرا ممکن است فرصتی پیدا کرده باشند غافل از آنکه بعدها دادگاه انقلاب آن‌ها را احضار می‌کند و می‌گوید چند نفر را کشته‌ای؟ راه فرار هم نداشتند.

 

اما این که سربازان گفته بودند چشم‌ آبی‌ها از بالا به سمت ما تیراندازی کردند یک عده می‌گفتند که این‌ها فلسطینی یا لبنانی یا اسرائیلی بودند. یک نفر هم می‌گفت که من دیدم تعدادی نقاب‌دار مسلح از میان مردم به سوی نظامیان رگبار گرفتند و متواری شدند. هیچ کس نتوانست واقعیت را به طور کامل بیان کند. در تحقیقات میدانی با قصابی مواجه شدم که در آن زمان ۱۴ ساله بوده و در میدان ٰژاله حضور داشته است. می‌گوید: «با چشم خود دیدم فرمانده به مردم می‌گوید برگردید و به خانه‌هایتان بروید مگر نمی‌دانید حکومت نظامی است، من نگران هستم و ممکن است هر لحظه اتفاقی بیفتد.» حتی به خدا قسمشان می‌داد که بروید.

 

ده‌ها گروه و گروهک با این انقلاب مخالف بودند و هنگامی که دیدند روحانیت میدان‌دار شده و انقلاب چهره اسلامی به خود می‌گیرد، مخالفت خود را آشکار کرده و دنبال این بودند که با درگیر ساختن ارتش با مردم معادلات انقلاب را بهم بریزند و قدرت را به دست بگیرند. در آن روز حساس میدان ژاله برای سوءاستفاده آنان موقعیتی منحصربه‌فرد بود. حضرت امام حتی بعد از هفده شهریور اجازه نداد کمترین اهانتی به ارتش بشود. همه جا ارتش را از خودش می‌دانست.

 

این ارتش که روز ۱۹ بهمن آن رژه حماسی را در مدرسه علوی برگزار می‌کند و حضرت امام به عکاس می‌گوید از پشت عکس بگیر تا برای این‌ها دردسر نشود و عشق و فداکاری و ایثارشان را دارند به دنیا نشان می‌دهند، مگر یکباره سرش را زیر آب کرد و انقلابی و مسلمان شد؟! نه! چنین نیست. حضرت امام ۲۰ سال پای این ارتش خون دل خورده بود. ارتشی که امنیت فرودگاه را در زمان شاپور بختیار برای ورود رهبر انقلاب برقرار کرد با تمامی وجود همراه مردم بود.

 

قبل از ۱۷ شهریور چند روزی بود از شیراز به تهران آمده و دانشجوی دانشکده فرماندهی ستاد بودم. شب آن واقعه در محله تهران‌پارس مهمان خواهرم بودم. سر صبحانه صدای رگبار شدیدی را از دور شنیدیم. به دامادمان گفتم برویم به طرف صدا. اگر فرمانده عملیات دانشجو یا دوست من باشد شاید بتوانم جلوی خونریزی را بگیرم. در میدان امام حسین به موج جمعیت برخورد کردیم که زخمی‌ها را روی دست می‌بردند و دیگر امکان پیشروی نبود. فردای آن روز در دانشکده فرماندهی و ستاد همه اندوهگین متفکر بودند؛ که چرا و چگونه این اتفاق افتاده است؟ به دنبال آن بودیم که بدانیم فرمانده چه کسی بوده و این حادثه چگونه رخ داده است؟

 

فرمانده میدان در دادگاه انقلاب هر چه تلاش کرد که ثابت کند دستور تیراندازی نداده بود موفق نشد. به او گفتند به هر حال شما در صحنه حضور داشته‌اید. وی و تعدادی از افراد زیردست او و تعدادی درجه‌دار و سرباز به اعدام محکوم شدند و تعدادی هم زندان رفتند.

 

در این ماجرا تمامی قرائن نشان می‌دهد هدف درگیر کردن ارتش و بی‌اعتبار کردن آن در نزد مردم و رهبری انقلاب بوده است. گروهک‌ها تلاش کردند که این فاجعه را هر چه بزرگتر جلوه دهند، هنوز هم در رسانه‌ها رقم هزاران نفر کشته دیده می‌شود، از نظر ما نظامی‌ها یک نفر هموطن شهید، هزار نفر است. من نمی‌گویم که چرا این تعداد کم را بزرگ کرده‌اند، می‌خواهم بگویم که گروهک‌ها با علم کردن این آمار دروغین همیشه روی زخم ارتش نمک ‌پاشیده‌اند حتی در طول دفاع مقدس و برای تخریب روحیه نظامیان شعار می‌دادند که «ارتش ضد خلقی نابود باید گردد». در حالی که همان زمان امام حامی بزرگ ارتش بود و علیرغم همه دسیسه‌ها و توطئه‌ گروهک‌ها، ارتش را یک ارتش سالم اسلامی و مدافع ملت می‌نامید. حمایت امام بود که شاخه گل را در لوله تفنگ سرباز جای داد. ایده‌ای که در دنیا بی‌نظیر بود. وقتی شاخه گل در دهانه تفنگ قرار می‌گرفت، اشک سرباز جاری می‌شد و به زبان دل می‌گفت من گرچه تحت سلطه این نظام هستم اما قلبم با شماست. به ‌واقع اگر یک گروهبان ارتش با پنج نفر سرباز مسلح با قصد درگیر شدن با مردم به میدان ژاله رفته بودند با آن جمعیت چند ده هزار نفری و فضای کوچک میدان، جوی خون راه می‌افتاد و درگیری ارتش و مردم و جنگ داخلی سال‌ها ادامه داشت و انقلاب به انحراف کشیده می‌شد که خدا نخواست.

 

شرق و غرب در مقابل این نظام ایستاده بودند. آمریکایی‌ها می‌دیدند پایگاهی که این همه خون دل برایش خوردند و متکی به آن هستند و از اینجا می‌توانند بر همه خاورمیانه حکومت داشته باشند، این پایگاه دارد از دستشان می‌رود. روس‌ها می‌دیدند که دسترسی‌شان به آب‌های گرم در حال کهنه شدن است؛ و یک حکومت اسلامی ریشه‌دار جای آن را می‌گیرد، اقمار شوروی مسلمان و شیعه هستند و خواهی‌نخواهی تحت تاثیر این حکومت قرار می‌گیرند. پس این دو تا باید دست به دست هم بدهند و این معادله را به هم بزنند. معادله‌ای که یک طرفش امام هست و یک طرفش ارتش و انقلاب است. آن چشم آبی‌ها که از بالا نظامیان را به رگبار بستند می‌توانند از کشورهای همجوار ما هم باشند. از کشوری باشند که حزب توده در این شصت، هفتاد سال رخنه‌اش در ایران، بارها می‌خواست مملکت را یکپارچه تحویل شوروی بدهد.

 
شایعاتی هم درباره مشارکت گروه جوش کمیته ضد خرابکاری ساواک در این ماجرا وجود دارد. این کمیته که به زعم حکومت شاه کارش جستجو و شکار خرابکاران بود از افراد بسیار ورزیده و آدم‌های استثنایی و شرور تشکیل می‌شد. یکی از آنان در اعترافاتش گفت: «من شرمنده همسر و فرزندانم هستم. من با آدم‌کشی آن‌ها را اداره کردم. بدانند که من جنایتکار هستم.» چه بسا آن افرادی که دست به این اقدام جنایتکارانه زده و آتش به طرف نظامیان حاضر در میدان گشوده‌اند از همین گروه جوش باشند. در این ۴۰ سالی که از پیروزی انقلاب سپری شده برای افراد دلسوزی مانند من ابهامات زیادی در این ماجرا خودنمایی می‌کند. مطالعه پرونده متهمان دادگاه انقلاب قطعاْ به روشن کردن حقیقت و اثبات وفاداری ارتش به انقلاب و برائت از داشتن نقش ضد مردمی در این فاجعه کمک خواهد کرد و این مسئولیت خطیری است که جامعه رمزگشایی کامل آن را از محققان جستجوگر و تاریخ‌نویسان شجاع کشور انتظار دارد. 

کلید واژه ها: 17 شهریور میدان ژاله ارتش شریف النسب


نظر شما :