روحانیونی که به داد مردم می‌رسیدند

از فتوای میرزای شیرازی تا عمامه شیخ حسن کرباسی
۲۵ خرداد ۱۳۹۷ | ۱۴:۵۱ کد : ۶۳۳۹ وقایع اتفاقیه
از فتوای میرزای شیرازی تا عمامه شیخ حسن کرباسی
روحانیونی که به داد مردم می‌رسیدند

نسیم خلیلی

 

تاریخ ایرانی: «الیوم استعمال توتون و تنباکو بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان صلوات‌الله‌علیه است.» این متن تلگرام تاریخی و مشهوری است که میرزای شیرازی از نجف به طهران و درباره ناصرالدین‌شاه قاجار مخابره کرد و پس از آن مردم تنباکوها را در میدان‌های شهر به آتش کشیدند و قلیان را شکستند و به این ترتیب حکومت وقت ناچار شد امتیاز موسوم به رژی را که میان حکومت ایران و کمپانی انگلیسی به همین نام بسته شده بود، لغو کند. 

 

روایتی از یک مبارزه مدنی منفی که دخالت روحانیون در آن بدان‌ها وجهی مردم‌دارانه بخشید چراکه یک‌پنجم مردم ایران در آن زمان به کشت و زرع و خریدوفروش تنباکو مشغول بودند و امتیاز رژی عملا حق حیات این یک‌پنجم مردم ایران را به انگلیسی‌ها واگذار می‌کرد، از این رو مردم فارغ از نیات بیگانه‌ستیزی روحانیون تلاش آن‌ها را در شهرهای مختلف در راستای زندگی معیشتی به مخاطره افتاده خود تعبیر و تفسیر می‌کردند و حتی بسیاری از آن‌ها از گزارش قدسیانه‌ای که از صدور تلگرام تاریخی میرزای شیرازی نقل ‌شده است نیز بی‌خبر بوده‌اند؛ گزارشی که نقل‌قولی از حاج سید رضی شیرازی، نتیجه میرزای بزرگ آن را تائید می‌کند: «من شخصا از آقا میرزاعلی آقا نائینی – فرزند مرحوم آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدحسن نائینی که از تلامیذ مرحوم میرزای شیرازی بود، پرسیدم آیا شما از والد بزرگوارتان درباره مرحوم میرزا کرامتی شنیده‌اید؟ ایشان در پاسخ پرسش اینجانب چنین گفتند: چرا... پس از رسیدن اخبار مربوط به واگذاری خریدوفروش تنباکو به یک شرکت انگلیسی میرزا تصمیم گرفتند که در این مورد تلگرامی به ایران مخابره فرمایند. {...} میرزا به ماها که از نزدیکان وی به شمار می‌رفتیم امر کردند که هر کدام صورت تلگرامی تنظیم کنیم تا بهترین آن‌ها برگزیده شود. گروه حاضر در مجلس فردا هر یک با نوشته‌ای حضور میرزا رسیدند و صورت تلگرامی را تقدیم محضر نمودند، ایشان یک‌یک آن‌ها را خواند و همگی را زیر تشک خود قرار داده آنگاه از آن طرف تشک برگی را درآورد و چنین گفت: آقا امام زمان فرموده که این عبارت مخابره شود یعنی همان صورت تلگرامی که بسیار معروف و مشهور است.» 

 

این روایت در شماره چهل و ششم مجله «کلام اسلامی» در سال ۱۳۸۲ منتشر شده و در اولین پیام نشان می‌دهد که تلگرام میرزا برای رفع ناکامی‌های معیشتی مردم، کرامتی از کرامات او بوده است؛ کرامتی که در پس تاثیرات مردم‌گرایانه فتوای صادره، رنگ باخته و آنچه بیشتر ثبت و ضبط تاریخی شده است، تاثیر این فتوا بر معیشت زارعان و تاجران توتون و تنباکو بوده است. در همه تحرکات معترضانه‌ای هم که از شهرهای مختلف در مخالفت با امتیاز رژی گزارش شده است، رد پای روحانیون و کوشش آن‌ها برای احقاق حق اقتصادی این زارعان و تاجران محرز است، در شیراز مرحوم فال‌اسیری، در تبریز آیت‌الله مجتهد تبریزی، در خراسان حاج شیخ تقی بجنوردی و آیت‌الله سید حبیب مجتهد شهیدی و در اصفهان آیت‌الله آقانجفی و آیت‌الله محمدباقر فشارکی و در تهران آیت‌الله میرزا حسن آشتیانی و آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری. این اسامی برخی بسیار شناخته شده‌اند و برخی اسامی هم کمتر در تاریخ اسمی از آن‌ها آمده و همین موضوع می‌تواند روزنه‌ای باشد به روی جستجوی نام روحانیونی که در تاریخ معاصر بیش از فعالیت‌های سیاسی و موعظه‌های جنجال‌برانگیزشان، با رویکرد‌های مردم‌مدارانه‌شان شناخته می‌شوند.

 

 

زخمی که با عمامه‌ای کوچک بسته شد

 

«روزی در خیابان به طرف بازار می‌رفت که دید عابری ناتوان پایش به سنگ خورده و از انگشت شست پایش خون جاری است و از شدت درد خود را به کناری کشیده در کار خود مانده است. او که دلی دردمند و دردشناس داشت، بی‌تامل جلو رفت و عمامه کوچک خود را برداشت و قسمتی از آن را با دست پاره کرد و زخم پای آن عابر ناشناس را بست. سپس آن عمامه کوچک را که از قبل هم کوچکتر شده بود، به سر بست و به راه خود ادامه داد.» 

 

این روایت، تکه‌ای از زندگی یک روحانی خوش‌نام و ساده‌زیست یزدی به نام شیخ حسن کرباسی است در کتابی درباره زیست و اندیشه‌هایش به نام «حسن حسن»؛ در این کتاب تصاویر متعددی از تعامل‌های مهربانانه این روحانی با مردم ساده کوی و برزن ترسیم شده است که همگی روایت‌هایی از همشهریان ساده اوست که او را هر روز در بازار و محله و گذر می‌دیده‌اند، همسایه‌اش بوده‌اند و حجره‌اش را می‌شناخته‌اند. در همین کتاب است که روحانی مهربان را با عمامه کوچک پاره بر سرش، خسته و رنجور به دنبال داروهای گیاهی برای یکی از طرف‌های معامله‌اش با کمری خمیده و در حال پرسه در شهر تصویر کرده‌اند و وقتی دیگران بر این مهربانی او می‌تاخته‌اند که «شما چرا برای کاری که وظیفه‌تان نیست، خود را خسته می‌کنید؟ این چه کاری است؟ {پاسخ می‌داده است که} این شخص از من خواهشی کرده، من هم خود را ملزم به انجام آن می‌دانم و به هر زحمتی باشد، باید انجام دهم.» 

 

باز در بخش دیگری از این کتاب پیرمرد روحانی در کوچه‌های یزد با سگی ترسیم شده است که طناب محکمی به پایش بسته و در رنج و تعب، به دنبال پیرمرد زوزوه‌کشان در حال حرکت بوده است، «به‌طوری‌که گویا مطیع و فرمانبردار است و سال‌ها با ایشان همراه بوده»، سپس پیرمرد به خانه رفته و یک قیچی می‌آورد و با زحمت طناب را از پای حیوان باز می‌کند و کمک می‌کند که به آزادی زندگی طبیعی‌اش بازگردد. افزون بر این گاهی هم مردم، روحانی مهربان را شبانه و سوار بر دوچرخه دیده‌اند که برای مستمندان رختخواب می‌برده است و به این ترتیب تصویری روشن و تیپیکال از یک پیرمرد روحانی مهربان و گمنام و یاریگر مردم به دست می‌داده است، روحانی تاجرزاده‌ای که در حجره کاه‌گلی کوچکش در بازار یزد، با پلاسی مندرس و کرسی فرسوده و جعبه‌ای در مقابل، توانسته بود در سال‌های متمادی حق‌العمل‌کاری در بازار، به عنوان یک روحانی ساده و منصف، محبوب بازاریان و مردم شود بی‌آنکه تلگرامی سیاسی مخابره کرده باشد یا بر منبری، وعظ و خطابه‌ای جنجال‌برانگیز گفته باشد.  

 

این شیخ حسن کرباسی یزدی متعلق به خانواده اصیل و بزرگی در یزد بود به نام کرباسی‌ها که طایفه‌ای کاسب و تاجرپیشه بودند که عمده درآمدشان از تجارت نوعی پارچه پنبه‌ای به نام کرباس به دست آمده بود و در محله مالمیر - از محلات قدیمی خارج از حصار به اصطلاح دارالعباده یزد - ساکن بودند. اما مستندات تاریخی و داده‌های تاریخ شفاهی مندرج در این کتاب و حافظه جمعی مردم هم‌روزگار با او، همسایگان و بازاریان، نشان می‌دهد که روحانی مهربان از این شهرت تجاری و اقتصادی جز دستگیری از مردم و همان حجره کوچک و پلاس مندرسش، چیز دیگری در زندگی خود نداشته و به این ترتیب نه در تواریخ رسمی که در روایت‌های مردم هم‌روزگارش به یاد مانده است؛ روایت‌هایی که پیرمرد روحانی را تاجر افسانه‌های اعتماد و مهربانی می‌نمایاند از جمله «یکی از کسبه امروز بازار یزد می‌گوید: در زمان حیات شیخ، من منشی تجارتخانه یکی از تجار یزدی بودم که در کار برنج و حبوبات و چند قلم جنس دیگر فعالیت داشت. باری ایشان به حجره ما آمد و گفت: شنیده‌ام شما با فلان کاسب ابرقویی طرف معامله هستید. من برای او جنسی فروخته‌ام، خریدار، این جنس را غیر‌نقدی خریده، اما اخیرا اطلاع داده نمی‌تواند بدهی‌اش را سر موعد پرداخت کند. تقاضای من این است ضمن مکاتبه‌ای که با او دارید، سؤال کنید: آیا راضی به استمهال هست یا خیر؟ اگر به طرف مهلت می‌دهد من به او اطلاع دهم. در غیر این صورت چون من متعهد به پرداخت بدهی او هستم، در تدارک تادیه آن باشم.»

 

نظیر این حسن رفتار در کسب و تجارت روحانی مزبور در این کتاب فراوان است؛ مثلا یکی از صاحبان حرفه پوست معروف به «خوم» در یزد که برای ترمیم و تعمیر گیوه‌های قدیمی از آن استفاده می‌کرد، نقل کرده است که «باری جناب شیخ از کنار مغازه من می‌گذشت، من که سابقه معامله با وی داشتم، از مظنه خوم پرسیدم. ایشان گفت: قیمت هر قطعه ۹ ریال! من گفتم اگر موجود است یک عدل برایم کنار بگذارید. اما روز بعد قیمت این پوست بالا رفت و من به دنبال آن نرفتم تا اینکه چند ماه از این جریان گذشت و قیمت خوم به هر قطعه ۱۸ ریال رسید. من به گمان اینکه این معامله به فراموشی سپرده شده، موضوع را تعقیب نکردم اما روزی جناب شیخ به مغازه من آمد و فرمود: عدل جنس شما پیش من امانت است. چرا نیامدید؟ من عرض کردم قیمت چند است؟ ایشان گفت: عدلی که شما خریداری کرده‌اید همان ۹ ریال است که بین من و شما گذشت. شما هر وقت وجه مورد نظر را آوردید مالتان در انبار من موجود است و به شما تحویل می‌دهم.»

 

از بی‌شمار داده‌های مشابه این‌چنینی درباره مشی و مرام روحانیون در پیشه و بازار، می‌توان رهیافت دیگری درباره وجه یاریگرانه آن‌ها باز کرد و آن کوشش در رعایت جانب انصاف در تعامل با مردم است که گاه در امساک از آنچه دیگر مردم ندارند خود را نشان می‌داده است؛ اتفاق و رویکردی که اغلب در مقاطع حساس تاریخ اجتماعی خودنمایی می‌کرده است مثلا در کتاب «سیمای معرفت» که درباره زندگی و اندیشه‌های آیت‌الله‌العظمی میرزا کاظم تبریزی نوشته شده است، به تنگنای زندگی اجتماعی مردم در روزهای انقلاب اشاره شده و نوشته‌اند که این روحانی و روحانیون مشابه دیگر می‌کوشیدند همانند مردم ساده کوی و برزن زندگی کنند و از آن‌ها به جهت موقعیت روحانیت خود متمایز نباشند: «در اوج انقلاب اسلامی ایران در اثر اعتصاب گسترده شرکت نفت، نفت بسیار کمی در میان مردم توزیع می‌شد و چون خانه‌ها عموما با نفت گرم می‌شد، مشکلات فراوانی پدید آمده بود و مردم برای تهیه نفت در صف‌های طولانی، گاه ساعت‌‌ها منتظر می‌ماندند. روزی در ایام سرد زمستان، مقداری نفت به منزل ایشان آوردند. آیت‌الله تبریزی پرسیدند: آیا برای همه مردم نفت می‌برید یا تنها برای من آورده‌اید؟ گفتند: تنها برای شما آورده‌ایم. وی از پذیرفتن نفت خودداری کرد.» چنین رویکردی هرچند در نگاه نخست ممکن است یاری بزرگی به شمار نیاید اما در وجه سلبی خود، نوعی تحرک برای بسامان کردن زندگی توده‌های مردم می‌آفریده است. 

 

 

خودشان بدون عبا به خانه برگشتند

 

اما اگر شیخ حسن کرباسی و قصه‌های یاریگرانه‌اش با عمامه سفید کوچکش شروع شود، قصه‌های یاریگرانه حاج شیخ محمدابراهیم اعرافی هم به تار و پود عبای نائینی‌اش گره خورده است؛ عبایی که به تعبیر صاحبش در روزهای سکونت در نجف هم عبا و هم لحاف بوده است.  

 

قصه عبا در خاطرات این روحانی یک قصه تکرارشونده‌ و البته نمادین است. در کتاب «پارسای کویر» که درباره زندگی او نگاشته‌ شده است، به خاطره مشابهی درباره عبای او اشاره می‌شود: «یکی از نزدیکان ایشان نقل می‌کند: جایی بودیم. طلبه‌ای عبای درستی نداشت. ایشان عبای خوبی بر دوش داشتند. عبایشان را به آن طلبه دادند و خودشان بدون عبا به خانه برگشتند.» البته این بخشش‌های یاریگرانه تنها به عبای روحانی و بخشش به طلبه‌ها خلاصه نمی‌شد و فراتر از این بود؛ مثلا در همین کتاب از قول یکی از علاقه‌مندان شیخ اعرافی روایت شده است که «شخصی از طبس به منزل ایشان آمده بود. وقتی بیرون می‌رفت، دیدم قالیچه‌ای زیر بغل دارد. گفت: به حاج شیخ گفتم فرش ندارم، این قالیچه را به من داد.» 

 

اما روشن است که قصه قالیچه هم مثل عبا نماد یاریگری این روحانی بود و دستگیری او از نیازمندان به این نماد و نمادهای مشابه دیگر محدود نمی‌شده است؛ یکی از راویان این کتاب نقل می‌کند که: «بسیار می‌شد که اموال شخصی خود را می‌فروختند و به مصرف نیازمندان می‌رساندند. یکی از روحانیون می‌گوید: زمانی که مستمندان محل برای تهیه آرد مورد نیاز خویش در تنگنا بودند، ایشان یکی از زمین‌های مرغوب خویش را فروختند و با پول آن آرد تهیه کردند و بنده را مامور کردند که از نزدیک ناظر باشم تا به نیازمندان تحویل داده شود.» 

 

همچنین از یکی از بستگان شیخ روایت شده است که حتی اگر شیخ پولی هم نداشت، خود قرض می‌کرد تا به نیازمندی که به او مراجعه کرده بود کمک کند و ناامید از خانه خویش باز نگرداندش: «هرگاه کسی از ایشان درخواست کمک می‌کرد، غیرممکن بود او را رد کند. بعضی اوقات که پولی نداشت، به اندرون می‌آمد و می‌گفت: من اینجا می‌نشینم، شما بروید پولی قرض بگیرید بیایید، تا این شخص که با امید به اینجا آمده ناامید برنگردد. ما می‌رفتیم پولی تهیه می‌کردیم و به ایشان می‌دادیم. آن وقت به بیرونی تشریف می‌برد و پول را به آن شخص می‌داد.»

 

به نظر می‌رسد همه این بخشش‌های یاریگرانه به مردم و به ویژه این بخشش عبا به طلبه‌های فقیر و بریدن عمامه برای بستن زخم مرد رهگذر، تصویری است که از شخصیت روحانیون عارف‌مسلک در تاریخ معاصر ثبت شده و خود می‌تواند یادآور تصاویر پراکنده‌ای باشد که از عرفا در تاریخ برجای ‌مانده است. درحالی‌که در تاریخ معاصر و در میان روحانیون هم هنوز روایت‌هایی از یاری به مردم وجود دارد که بیش از آنکه همچون بخشش عبا و بریدن عمامه، واقع‌گرایانه باشد، وجه عارفانه و فرازمینی دارد؛ از جمله روحانیونی که در روزگار معاصر می‌زیسته و با روایت‌هایی قدسی از یاریگری‌های او یاد شده است، شیخ رجبعلی خیاط را می‌توان نام برد که زندگی‌نامه‌اش را محمد محمدی ری‌شهری در کتابی به نام «تندیس اخلاص» مکتوب کرده و به گوشه‌هایی از کرامات یاریگرانه شیخ هم در آن پرداخته است. مثلا نوشته است که شیخ رجبعلی، «در سفر مشهد، هنگامی که در صحن حرم مطهر امام رضا(ع) بود، جوانی را می‌بیند که در کنار پنجره فولاد با گریه و زاری، امام رضا را به حق مادرش قسم می‌دهد و دعا می‌کند و چیزی می‌خواهد. شیخ به یکی از همراهان می‌گوید: برو به جوان بگو، درست شد، برو! جوان رفت. از شیخ می‌پرسند: جریان چه بود؟ می‌گوید: این جوان، خواهان ازدواج با کسی بود که به او نمی‌دادند و متوسل به حضرت امام رضا شده است. حضرت فرمود درست شده است، برود.» هرچند با عقل مدرن پذیرش این روایت‌ها به عنوان داده‌هایی مستند تردیدآمیز می‌نمایاند اما در عین حال یک واقعیت از باور و اعتقاد جمعی مردم به روحانیون و دانش و کرامات آن‌ها را بازنمایی می‌کند؛ موضوعی که باعث می‌شد مردم در تنگنا و رنج به روحانیون عارف‌مسلکی که به کراماتشان ایمان داشتند، متمسک شوند.

 

در همین کتاب از یاری شیخ به فردی مالباخته روایتی نمادین با باری قدسی آمده، این روایت موید آن است که مردم گاه در خواب می‌دیده‌اند که برای حل مشکلشان باید به شیخ محبوب مراجعه کنند چنان که روایت شده این مرد هم «چهل شب به محضر امام زمان متوسل می‌شود و در پایان در خواب می‌بیند که نشانی منزل شیخ را می‌دهند.» البته داده‌های تاریخی نشان می‌دهد که این قبیل یاریگری‌ها همیشه از بار اجتماعی خالی نبوده و شیخ صاحب کرامت گاه تلاش می‌کرده است از قدرت معنوی خود برای خدمت به مردم و سیر کردن شکم گرسنه‌شان مدد جوید. نمونه‌ این رویکرد را در روایتی از شیخ رجبعلی خیاط می‌توان بازجست؛ روایتی که می‌تواند حسن ختام این گزارش باشد که با روحانیون سیاسی پرآوازه و واکنش‌های سیاسی آن‌ها آغاز و به زیست ساده روحانیون کمتر شناخته‌شده و واکنش‌های اغلب اجتماعی‌ترشان انجامید: «یکی از نزدیکان شیخ می‌گوید: فرزندم تصادف کرده و در بیمارستان بستری بود. نزد جناب شیخ رفتم و ناراحتی خود را بیان کردم. فرمود: نگران نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از کارگرهای میدان را جمع کن و برایشان آبگوشت درست کن. یک روضه‌خوان هم دعوت کن تا دعا کند. وقتی آن چهل نفر آمین گفتند، بچه تو خوب می‌شود و روز بعد به خانه می‌آید. این مساله را به دیگران هم بازگو می‌کند و همه از این طریق حاجت می‌گیرند.» آیا این توصیه نشان از آن نداشت که شیخ دعای خیر مردم را بیش از کرامت خود برای حل مشکلات موثر می‌انگاشت؟ 

کلید واژه ها: جنبش تنباکو میرزای شیرازی روحانیت


نظر شما :