پاسخ به دفاع ابراهیم فیاض از دیکتاتوری رضاشاه
۱- همکار محترم ما دکتر ابراهیم فیاض اخیرا در مدح دیکتاتوری گفته است که: «در دیکتاتوری برنامه منسجم برای نوسازی جامعه وجود دارد… یعنی دیکتاتور با قدرت تمام مجلس را هم پشت سر میگذارد. آدم متناسب با این فضا باید بیاید سر کار که بتواند ایران را حفظ کند. در همین جمهوری اسلامی هم نظامیگری میآید و شوخی ندارد. ولی معلوم نیست که حتما آن فرد نظامی باشد (ولی ادبیاتش نظامیگری خواهد بود). (جامعه) دیکتاتوری نوساز میخواهد. میخواهد در اداره کارش انجام شود، یعنی فقر نباشد، شغل جدی ایجاد شود. بحران خشکسالی با دیکتاتوری حل میشود. دیکتاتوری یعنی کسی بیاید و توزیع آب را تنظیم کند. این کار یک فکر متمرکز میخواهد. البته دیکتاتوری برعکس استبداد است.»
و استناد کردهاند به تجربهٔ رضاشاه. و البته (لابد به شوخی!) هم گفتهاند که «بعد از مشروطه ایران را به سه منطقه تقسیم کردند، رضاشاه آمد و همهٔ اینها را جمع کرد.» انگار نه انگار رضاشاه برکشیده و گماشتهٔ انگلیس بوده و اینکه قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ به دلیل انقلاب اکتبر در ۱۹۱۷ و اعلام لنین خودبخود از بین رفته بود و با کشف نفت در ایران و نیاز انگلیس به تضمین ارائهٔ نفت از ایران، و شکست در امضای قرارداد ۱۹۱۹، روی کار آمدن یک نظامی برای انگلیس ضروری شده بود و اینکه آیرونساید به صراحت رضاشاه را کشف خودش میداند و امنیتی که رضاشاه ایجاد کرده بود، نیز خواست و نیاز انگلیس بوده است.
۲- این متن کوتاه بنا دارد این نقل قول از دکتر فیاض و بویژه «دیکتاتوری نوساز» را نقد کند و نشان دهد که دورهٔ بیست سالهٔ رضاشاه، که با دیکتاتوری همراه بود، به توسعه در ایران منجر نشد که هیچ، انحطاط اخلاقی جامعهٔ ایران را هم دربرداشت.
۳- داستان برکشیدن و برافتادن رضاشاه سرگذشت عبرتآموزی است، و در ادوار گوناگون به مقتضای زمانه با آن داوری شده نه آنچنان که بوده است. سالهای پس از شهریور ۲۰، مطبوعات آکنده بود از نقد دیکتاتوری رضاشاه، که بعدها با قدرت گرفتن شاه جوان از حجم آن کاسته شد. سالهای پس از انقلاب نقد اصلی به وابستگی او به انگلیس بود و افشای نقش انگلیس، و از سال ۱۳۸۴ جریانی در پی شبیهسازی میان برخی نامزدهای انتخاباتی با رضاشاه بودند و تاکید بر کارآمدی او، با یادآوری نظامی بودنش. و البته اینکه کارآمدی رضاشاه را به دیکتاتوری او نسبت دهند نیز حرف تازهای است و لابد دورهٔ جدیدی از اقبال به رضاشاه است.
۴- فیاض به خوبی به تفاوت دیکتاتوری با استبداد اشاره کرده، که استبداد، قدرت خودسرانهٔ بدون حدود سنتی یا قانونی و البته موروثی است و نسبتی با صلاحیت پادشاه ندارد. اما دیکتاتور، در اصل مقامی است که به صورت قانونی و در شرایط اضطراری و به مدت محدود، به دلیل اقدامات درخشان قبلی دیکتاتور، به او واگذار میشود و او حق قانونگذاری و قضاوت و اجرا را همزمان دارد، اما حق انتخاب جانشین را ندارد. نظرا ملت حق بازپسگرفتن قدرت از دیکتاتور را دارد، اما در عمل کیست که چنین قدرتی داشته باشد، تاریخ که به خود ندیده است! یعنی سرانجام، دیکتاتوریها تبدیل به سلطنت شدهاند.
۵- نکتهٔ اساسی در سخنان فیاض آن است که وضعیت فعلی ایران را شبیه ایران دههٔ آخر قرن گذشته میداند، آکنده از ناامنی و عقبماندگی و ناکارآمدی، و راه برونرفت را دیکتاتوری رضاشاهی میداند. مجلس پنجم مشروطه در آن شرایط، و البته با حمایتهای آشکار و پنهان نظامیان و انگلیس، در ۹ آبان ۱۳۰۴، با خلع احمدشاه، حکومت موقت را به «شخص آقای رضاخان پهلوی» میسپارد (که یک دیکتاتور بود و بخاطر اقداماتش مورد تایید مجلس قرار گرفته بود)، اما، در ۲۲ آذر همان سال، توسط مجلس موسسان، «سلطنت مشروطه به… شاهنشاه رضاشاه پهلوی تفویض شد و در اعقاب ذکور ایشان نسلا بعد نسل» برقرار شد. یعنی به همین سادگی (و با سادهلوحی تدین، رئیس مجلس و سایر نمایندگان و تهدید و تطمیع آنها) دیکتاتوری به سلطنت (و استبداد) تبدیل شد، و فقط چهل روز این دیکتاتوری طول کشید.
۶- نگارندهٔ این مقاله، معتقد است ایران سده حاضر مدیون رضاشاه است، و اگر او نبود احتمالا ایران تجزیه شده بود یا به فلاکت افتاده بود و خدمات او به ایران را پرشمار میداند، از جمله راهسازی و کارخانهسازی و بوروکراسی نوین و امنیت در ایران. و همزمان او را دیکتاتور و وابسته به انگلیس میداند، و البته رفع همین دو خصیصهٔ او که در محمدرضا پهلوی هم بود، شد خواستهٔ اصلی انقلاب اسلامی: استقلال و آزادی. بعلاوهٔ سفله بودن رضاشاه و دستاندازی او به اموال مردم نیز خصیصهای غیرقابل چشمپوشی است: اینکه وقتی به تهران آمد در خانهای اجارهای در سنگلج ساکن بود و وقتی رفت، ۵۷۰۰ پارچه آبادی به نامش بود.
البته فیاض زیرکانه، برای اینکه کشف حجاب رضاشاه به عنوان یک اقدام مثبت او تلقی نشود (و نظریهاش بر باد نرود و متدینین نترسند از دیکتاتوری شبیه رضاشاه!)، اقدامات رضاشاه را تنها تا ۱۳۱۴ (سال کشف حجاب) تایید میکند و کشتن مخالفان را به بعد آن سال نسبت میدهد، در حالیکه تا قبل از ۱۳۱۴، میرزاده عشقی در ۱۳۰۳ ترور شد، مدرس در ۱۳۰۵ مورد سوءقصد قرار گرفت و در ۱۳۰۷ تبعید شد و بعدها همانجا کشته شد، نصرتالدوله فیروز در ۱۳۰۸ دستگیر شد و بعد از تبعید در ۱۳۱۶ کشته شد، صولتالدوله قشقایی در ۱۳۱۱ در زندان قصر کشته شد، تیمورتاش در ۱۳۱۲ به دست پزشک احمدی کشته شد، و سردار اسعد در فروردین ۱۳۱۳ در سلول تیغه شده زندان یک هفته زجر و بیغذایی و بیهوایی کشید تا مرد. بعد از ۱۳۱۴ نیز مرگ داور هست و ارباب کیخسرو. و این فهرست، به غیر از افراد متعددی بود که حصر و تبعید شده بودند مانند مصدق که به بیرجند تبعید شد و از ۱۳۱۹ در ملک شخصیاش در احمدآباد تحت نظر بود.
۷- اگرچه اقدامات مثبت رضاشاه به نفع جامعهٔ ایران بود، ولی وقتی اجرا شد، پیامدهای این اقدامات و میزان پذیرش آن در جامعهٔ ایران، چیزی نبود که مردم و نخبگانش میخواستند و لذا اعتراضات گسترده آغاز شد. اصلاحات رضاشاه (به رغم گستردگی و تنوع آن)، نتوانست به نتیجهای برسد که مدنظر مشروطهخواهان و مصلحان دورۀ قاجار بود و نتیجۀ ۲۰ سال تلاش او آن شد که یرواند آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب (۱۳۷۸: ۲۰۱) دربارهٔ انتهای این دوره مینویسد: «تقریباً همۀ گروههای اجتماعی از اقدامات رضاشاه ناراضی بودند. مخالفت اشراف به دلیل حذف و سرکوب آنها؛ مخالفت طبقۀ متوسط سنتی به دلیل انحصارات دولتی، افزایش مالیات، کم کردن قدرت اصناف با لغو مالیاتهای ۲۱۶ صنف که قدرت رؤسای اصناف را گرفت؛ مخالفت سنتیها و روحانیون به دلیل اقدامات ضددینی رضاشاه؛ مخالفت روشنفکران و دانشجویان به دلیل قرارداد نفت، ثروتاندوزی و استبداد؛ نارضایتی کارگران صنعتی به دلیل مزدهای کم، ساعات کار زیاد، مالیات زیاد، انتقال اجباری کارگران به مازندران، شرایط نامساعد کاری؛ نارضایتی اقلیتهای مذهبی و زبانی به دلیل ملتسازی و یکسانسازی اجباری وی.»
۸- این همه نارضایتی، فارغ از تاثیر گستردهٔ دیکتاتوری رضاشاه بر انحطاط اخلاقی جامعهٔ ایران در این دورهٔ بیست ساله بود. دکتر آرتور میلسپو، دکترای اقتصاد و استاد علوم سیاسی دانشگاه جان هاپکینز، در سالهای ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ به عنوان «رئیس کل مالیه ایران» و در سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۴ به عنوان «رئیس کل دارایی» در ایران فعالیت کرد و دو کتاب ماموریت آمریکاییها در ایران (۱۳۵۶) و آمریکاییها در ایران (۱۳۷۰) را بر اساس خاطرات این دو دوره نوشت. میلسپو آنقدر به ایران و ایرانیان علاقمند شد که فرزندش را به نام تجریش میخواند، به این دلیل که در تجریش متولد شده بود. نظر میلسپو از این نظر اهمیت دارد که تاثیر دورهٔ بیست سالهٔ رضاشاه را به وضوح و به عنوان یک مقام بلندپایه در ایران، در ابتدا و انتهای دوره مشاهده کرده است.
میلسپو در کتاب دوم، ریشۀ بسیاری از خلقیات منفی ایرانیان را به استبداد و به ویژه استبداد رضاشاهی نسبت میدهد؛ در کنار عوامل اقلیمی که هم در کتاب اول و هم در کتاب دوم به آن اشاره کرده بود: «در یک رژیم استبدادی و حکومت فردی، ظلم، ناامنی و بدگمانی و تزویر بهصورت وسیلۀ دفاعی و عادت درمیآید. فقدان قانون، مراجع قضایی بیطرف، تضمینهای مربوط به جان و مال و نیز خطر همیشه موجود غارت و اخذ اموال به زور، اشخاص را مجبور کرده که بهعنوان عادیترین کار به طفره و تعلل و نادرستی متوسل شوند. قواعد بازی، مستلزم حقهبازی و ریاکاری است و به آن پاداش میدهد. یک کلاهبردار و شارلاتان باهوش، هیچ چیزی را در افکار عمومی از دست نمیدهد، مشروط بر اینکه بتواند «با آن کنار بیاید». نیز در این رژیم قدرت فردی، هوس فردی و ناامنی فردی، اشخاص باید راه جلب توجه و ترحم بزرگان و بالا رفتن از شانههای دیگران را خوب بیاموزند.» (میلسپو، ۱۳۷۰: ۱۱۳).
اما به نظر او مهمترین پیامد حکومت رضاشاه، این است که جامعۀ ایران معیارهای تمایز خوب و بد را از دست داده بود و این باعث «انحطاط اخلاقی» شده بود که هیچچیز جلودار آن نبود و به تعبیر او، حکومت رضاشاه در ایران (نسخهٔ پیشنهادی دکتر فیاض) حکومت فاسدی بود با حاکمان فاسد و برای مردم فاسد: «بدتر از همه این بود که جامعۀ ایران هیچ معیار درستی از نادرستی نداشت و هیچ خشم و نفرتی نسبت به فساد نشان نمیداد. در بسیاری موارد، به حقهبازانِ سرشناس احترام میگذاشت و بدکاریهای آنان را تصویب میکرد. هیچ جنبش سازمانیافتهای علیه دزدی و اختلاس تشکیل نشده بود. تعداد ناچیزی از کسانی که متهم به دزدی میشدند، تحت تعقیب قانونی قرار میگرفتند و تعداد کمتری محکوم و مجازات میشدند. دزدان بزرگ تقریباً همگی از چنگ قانون میگریختند و حقهبازان مشهور میتوانستند با اندکی کسر آبرو، همچنان در سیاست و دستگاه دولت به کارشان ادامه دهند. تقریباً هیچ چیزی در برابر انحطاط اخلاقی ایستادگی نمیکرد؛ نه آداب و رسوم عمومی، نه امانت قضایی، نه مطبوعات منعکسکنندۀ افکار مردم و نه یک رهبری آرمانگرا. بیاغراق میتوانم بگویم که حکومت ایران، یک حکومت فاسد است که به وسیلۀ افراد فاسد و برای افراد فاسد به وجود آمده است. در سرزمین شیر و خورشید، افراد درستکار، یک پدیدۀ شگرف و مخالف با اصل را تشکیل میدهند» (همان).
میلسپو در ادامه دربارۀ «سوءادارۀ» کشور بحث میکند و باز هم دیکتاتوری رضاشاه را علت اصلی میداند که هم «رهبران سیاسی و هم قدرت رهبری» را از بین برده بود و رضاشاه بنا به توصیۀ دیکتاتور یونانی «هر سری را که بلندتر از دیگران است قطع» کرده بود و نتیجهٔ از بین رفتن رهبرانی بود که میتوانستند کشور را اداره کنند و این باعث «ورشکستگی» کشور شده بود (همان: ۱۱۹).
۹- آنچه در حکومت رضاشاه به وضوح رخ نموده است، استبداد است و فقدان آزادی. حکومت فردی رضاشاه، و قلع و قمع مخالفان، باعث انحطاط اخلاقی جامعه ایران شد و این همه برای توسعهای بود که در نهایت منجر به تشدید تعارضات در جامعه ایران شد. حکومت فاسد افراد فاسد، باعث فساد عمومی مردم شده بود و نتیجهٔ آن نیز از بین رفتن حیثیت ملی و عدم مقاومت ایرانیان در مقابل اشغال خارجی در ۱۳۲۰ بود.
غیبت آزادی در ذهن رضاشاه تا آن حد است که با وجود تاثیرگیری از کشف حجاب در ترکیه، «آزادی بیحجابی» در ترکیه را تبدیل به «اجبار به بیحجابی» در ایران کرد و میان این دو تفاوت بسیار است. «تجدد آمرانه» رضاشاهی بعد از بیست سال، توسط جامعهٔ ایرانی پس زده شد و به نظر من، نقطهٔ اصلی گسترش مخالفتها در انتهای دورهٔ رضاشاه، استبداد بود و نتیجهٔ تصمیمگیری بدون کسب نظر مردم بود، مردمی که «غیر تسلیم رضا» چارهای نداشتند.
۱۰- جالب است که کسانی چون کاتوزیان، رضاشاه را به امیرکبیر تشبیه کردهاند، با این تفاوت که توانست به جای چهار سال، بیست سال حکومت کند، و طنز تاریخ است که آرمان جامعهٔ ایرانی برای حکومت، از امیرکبیر به رضاشاه تبدیل شود: امیرکبیری که خیال مشروطیت و کنستیتوسیون داشت و رضاشاهی که درب سلول مخالفش را در زندان تیغه میکرد. نخبگان ایرانی یک بار در سوم اسفند ۱۲۹۹ و پس از آن مشروطه را به صورت تراژیک به استبداد بدل کردند، ولی بعید است اکنون کمدیوار آن را تکرار کنند. برای گذر از جمهوری اول به جمهوری دوم، نیازی به دیکتاتوری بناپارت نیست. اصلاحات عمیق کفایت میکند.
۱۱- اکنون که زمزمهٔ استقبال از رضاشاهیگری شنیده میشود، توصیه میکنم به دکتر فیاض که نگاه کند به تجربهٔ تدین، رئیس مجلس پنجم مشروطه، که زمینهساز استبداد رضاشاه شد و بعد که «دیکتاتوری شخص آقای رضاخان پهلوی»، در مجلس موسسان به «سلطنت خاندان پهلوی» تبدیل شد، متوجه شد که چه فریبی خورده و انقلاب مشروطه را به رایگان به یغما داده است و البته پشیمانی دیگر سودی نداشت (و به نوایی هم نرسید با همهٔ توطئهها و تقلاها برای سلطنت رضاشاه!) و به یادش میآورم شعاری که مشروطهخواهان میدادند که «چرخ زمان به عقب بر نمیگردد، مشروطه به استبداد برنمیگردد». جدی نگیرید شعارهای طرفداران رضاشاه را در اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ ملتی که طعم آزادی و دموکراسی را چشیده باشد، نه به استبداد برمیگردد، و نه به استبداد به نام دیکتاتوری.
نظر شما :