قائد: تعطیلی کتاب جمعه خودخواسته نبود
چه عللی باعث تعطیلی خودخواستهٔ کتاب جمعه پس از انتشار 36 شماره شد؟
در خرداد 59 در دفتر کتاب جمعه شنیدم دژبانها نسخههای آن شماره را هنگام تحویل به راهآهن توقیف کردهاند. به گمانم کسی دنبال رفع توقیف نرفت. نشریه هنوز امتیاز نداشت و به برکت "بهار آزادی" در قالب کتاب و جُنگ در میآمد. حالا شما بروی بگویی ماهنامهٔ بیمجوز مرا دژبان توقیف کرده. عسس مرابگیر بود و بسیار احتمال داشت پرونده شود.
شنیدم سرتیپ ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی (که رئیس ستاد ارتش شد یا داشت میشد) از مطالب سرمقالههای کتاب جمعه دربارهٔ خودش و وقایع کردستان دلخور است. اگر واقعاً بستهها را در ایستگاه راهآهن تهران ضبط کردند پس شاید دژبان دستور داشت مجاری ارتباط پایتخت با شمال غربی کشور را کنترل کند و راه فرستادن نشریات از تهران را ببندد. شاید هم تیمسار به طور اخص در صدد شکار آن هفتهنامه بود.
پیشتر، خوانندهها و حتی کسانی که خوانندهٔ دائمی کتاب جمعه نبودند میگفتند باید دربارهٔ وقایع جاری کشور مطلب چاپ کند. از ابتدا مطالب تئوریک هم چاپ میکرد اما به نظر کسانی کافی نمیرسید. سؤالها سنگین و مغزفرسا بود: واقعاً چه شد، چه اتفاقی افتاد، چه اتفاقی در حال افتادن است، و رندان حقپرست چه آشی میپزند؟
شاملو صریحاً میگفت شخصاً جوابی در آستین ندارد و اگر صبر کنیم شاید روشن شود. خوانندههایی میگفتند: شما نمیتوانی نشریهٔ بهاصطلاح سطح بالا منتشر کنی اما بگویی صبر کنید خودش روشن میشود. شاملو، بنا به عادت، هیچ گاه از اظهار نظر دربارهٔ اوضاع جهان کوتاه نمیآمد اما در آن شرایط غافلگیرکننده و بینهایت دشوار میگفت اهل ادبیات است و فقط همان کاری را که سی سال انجام داده میتواند ادامه دهد. از جمله، با صراحت نوشت: "به مجلس خبرگان پرداختن کار کتاب جمعه نیست."
تا آنجا که به من مربوط میشد، مرورهای پنجشنبهها که تا مرداد 58 در آیندگان مینوشتم تازگی داشت و چشماندازی به دست میداد از وقایع و حرفها و آدمها. تا آن زمان سابقه نداشت کسی به اوضاع و احوال چنان خونسرد نگاه کند و آنچه را به نظر اخبار ساده میرسد در قالب روایت پیوسته و برخوردار از ملاط ادبی اما عاری از تبلیغ یک نظریهٔ مشخص ارائه دهد. خواننده بسیار داشت و الهامبخش نویسندگانی در مطبوعات و جاهای دیگر شد.
با این همه، فعال سیاسی و سیاسینویس نبودم و شخصاً میل نداشتم ادامه بدهم. اظهار نظر دربارهٔ منظور احتمالی ِ یک مشت مفتش و وزیر و وکیل را دون شأن خودم میدانستم و ترجیح میدادم به خوانندهای که پول و وقت صرف خریدن و خواندن میکند تصویر خودش و همهٔ ما را نشان بدهم که داریم به موضوع نگاه میکنیم.
اما خوانندهها به شاملو فشار میآوردند و حتی او را سرزنش میکردند. جالب است بعدها در مصاحبهای با لحن سرزنشبار گفت سال 57 از لندن به ژان پل سارتر نامه نوشت که دربارهٔ وقایع ایران موضعگیری کند اما نویسندهٔ فرانسوی محل نگذاشت.
پس از ترخیص از هتل، آنچه در ابتدای چند شمارهٔ کتاب جمعه نوشتم باز پرخواننده شد. یک خاطره از استقبال و توجه افراد شاید جالب باشد. در خانهٔ دوستی دربارهٔ اشغال سفارت آمریکا و ماجرای گروگانگیری که تازه شروع شده بود صحبت میکردیم. مهمان دیگری که تازه با هم آشنا میشدیم نظر مرا نپسندید و بهعنوان گواه نظر خودش، گویی تکخال رو کرده باشد، به مطلبی استناد کرد که در تازهترین شمارهٔ کتاب جمعه منتشر شده بود و به این قلم بود با نامی دیگر.
چند احتمال: 1) نگارنده نظرش را در نوشته بهتر بیان میکند تا در صحبت، و حرفش در شکل مکتوب پذیرفتنیتر است تا در کلام؛ 2) حرفی که در آن ساعت به زبان میآورد غیر از چیزی بود که دو شب پیش نوشته بود و در فاصلهٔ نوشتن تا انتشار آن مطلب، نظرش عوض شده بود؛ 3) آن همصحبت در نوشتهٔ من نکتهای مییافت که اهمیتش از نظر خود نویسنده پنهان مانده بود.
هر سه فرض ممکن است تا حدی درست باشد اما به این نکته هم باید توجه داشت: متن مکتوبْ وزنی بیش از صحبت دارد، تا بدان حد که فرد حتی اگر عین مضمونی را که نوشته است به زبان تکرار کند گاه بیان شفاهی مشکل بتواند ارزشی در حد نوشته بیابد: شما ممکن است درست بگویید اما نوشتهٔ چاپشده چیز دیگری است.
تعطیل کتاب جمعه خودخواسته نبود. میتوان گفت تقدیر محتوم بود. سال 60 نمیتوانست و نباید و ممکن نبود به انتشارش ادامه دهد. به بیان تهرونیِ مورد علاقهٔ خود شاملو، خوبیـّت نداشت و برای لوطی افت بود.
تاثیر نشریاتی شبیه کتاب جمعه در تاریخ مطبوعات ایران چقدر است و چرا؟
شاملو جریدهنگار متعارف نبود. وقت و نیروی بسیار صرف کلمهبهکلمهٔ نشریههایش میکرد از سر این اشتیاق که فکرهای ادبیاش را پیش ببرد و جا بیندازد. چنین نشریاتی را میتوان از جنس نظریهٔ مؤلف دانست: نه تنها فکر و سلیقهٔ یک آدم در تمام جنبههای نشریه دیده میشود، بلکه او صبح تا شب سرگرم راست و ریس کردن مطالب و شکل و قالب و اجزای آن است.
در جریدهنگاری متعارف، این نوع تکنوازی شاید قدری غیراصولی باشد. قرار است چندین نفر کار را پیش ببرند و یک رهبر قوی به کلیت محصولْ رنگ و طعم و حالت ببخشد. مطبوعات متعارف مثل کارگاهی است که برخی آدمهای شاغل در آن هر کدام به نوبهٔ خود کوزهگر میشوند.
شاملو در شعر مقلـّد بسیار داشت اما کلاً شاگرد و کارآموز در کار قلمودوات نه. یاددادنش چندان درخشان نبود. بیش از حد مجاز برای یک معلم، حقبهجانب حرف میزد و چنان قاطع بحث میکرد که برهان و وعظ در صحبتش مخلوط میشد و انگار فرقی بین نتیجهگیری ِ روشمند و جملهٔ قصار ِ تقویتشده با علامت تعجب نمیدید. از نظر او حقایقی روشن آماده برای ابلاغشدن است. اینکه حقایق مبرهن چرا تا حالا ابلاغ نشده، تقصیر "آنها"ست که نمیگذارند.
خودش تحریریهٔ ششدانگ بود و یک گرافیست کاربلد در حد ممیـّز یا اسپهبد برایش کفایت میکرد. تکنفرهنواختن به شاملو منحصر نمیشد. ماهنامههای خواصپسند دیگری طی دههها همین وضعیت را داشتند، از جمله اندیشه و هنر ناصر وثوقی. تفاوت آنها با شاملو در این بود که او هر بار یکی تعطیل میشد مدتی بعد یکی دیگر راه میانداخت. این درجه از استقامت و سرسختی در تکرار و تکرار متمایزش میکرد، گرچه شدت دوندگی زودتر از بسیاری دیگر خستهاش کرد شاید هم به جایی که میخواست رساندش.
در کتاب جمعه از آزادی عمل و درجهای از تأمین مالی از سوی ناشر، مازیار، برخوردار بود که تا آن زمان نصیبش نشده بود. وقتی تعطیل شد و او از این رشته دست کشید فقط 55 سال داشت که برای ادامهٔ کاری هنری و ذوقی و شخصی میتواند میانهٔ راه به حساب آید. اما باید توجه داشت در آن زمان شخصیت ادبی ِ شناختهشده و دارای جایگاهی بود. نشریات دیگر مشتاق بودند و حتی با همدیگر رقابت میکردند مقالهها و حرفها و مصاحبههایش را با عکس و طول و تفصیل منتشر کنند.
نقش نشریات او در تاریخ مطبوعات ایران مانند آجرهایی است در یک ساختمان. اما تأثیری که نشریاتش در شناساندن نیمایوشیج و شعر جدید داشت به نظر من به مراتب بیشتر بود، و البته در معرفی شخصیت و فکر و آثار خود او.
نظر شما :