سمفونی لنینگراد؛ با طبل و ترومپت علیه ترور
دفترچه نت کنسرت از تهران به غرب فرستاده شد
تاریخ ایرانی: در سال ۱۹۴۲ نوازندگانی ناتوان و از پای افتاده در شهر محاصره شده لنینگراد، سمفونی شماره ۷ شوستاکوویچ را اجرا کردند. طنین قدرتمند و نافذ کنسرت از طریق بلندگوهای قوی نه تنها به گوش همه شهر بلکه به گوش افراد ارتش آلمان نازی نیز رسید.
اولین تمرین؟ در واقع یک شکست بود که در عرض چند دقیقه حاصل شد! هنگامی که کارل الیاسبرگ رهبر مشهور ارکستر در بهار سال ۱۹۴۲ مأموریت یافت که ارکستر سمفونی رادیویی خود را رهبری کند، تنها ۱۵ نفر از نوازندگان آن ارکستر هنوز زنده بودند و البته همین عده هم از شدت ضعف به سختی روی پای خود بند بودند. خانم «کِسنیا ماتوس» نوازنده ابوآ در تشریح آن صحنهها و لحظات غمانگیز میگوید: «دیگر نمیتوانستم نوازندگان را بشناسم زیرا همه شبیه به اسکلت شده بودند.»
برای همه روشن بود که با این لشگر داغان و شکستخورده به سختی بتوان سمفونی شماره ۷ دیمیتری شوستاکوویچ را اجرا کرد و هنگامی که الیاسبرگ برای اولین بار نگاهش به دفتر نُت افتاد با ناامیدی فریاد زد: «ما هرگز نمیتوانیم این سمفونی را اجرا کنیم.» اما آن نوازندگان امر غیرممکن را ممکن ساخته و روز ۹ آگوست ۱۹۴۲ در میان همان شهر محاصره شده و مصیبتزده شاهکار افسانهای لنینگراد یا همان «سمفونی لنینگراد» را اجرا کردند. این اثر در واقع مقاومتی بود در برابر همه آن توحش و خشونتها، اثری که میتوان از آن به عنوان نمادی از شور و عطش زندگی مردمی زخمدیده و غیرنظامی یاد کرد.
داستان خلق این شاهکار شوستاکوویچ در واقع حکایت رنج و مقاومت لنینگراد است و سمفونی لنینگراد همین داستان را حکایت میکند. کریستیان فرای و کارستن گوتشمیت نیز در اثر مستند خود که در مورد سمفونی لنینگراد ساختهاند به همین مساله اشاره دارند: «سمفونی لنینگراد. شهری که برای زندگی میجنگد.» در این فیلم مستند که اخیرا برای نخستین بار در برخی شبکههای تلویزیونی به نمایش درآمده است، آن رهبر ارکستر یعنی الیاسبرگ نقشی کلیدی دارد، همان مردی که میخواهد شور زندگی و مقاومت را در آن شهر محاصره شده حفظ کند. در آن زمان البته ارکستر فیلارمونیک برجسته و مشهور لنینگراد مدتها بود که به نووسیبیرسک منتقل شده بود اما ارکستری که در مقایسه با آن درجه دو محسوب میشد همچنان در جهنم لنینگراد برای زندگی دستوپا میزد.
نقشه شیطانی هیتلر برای لنینگراد به این صورت بود: «این شهر باید به هر صورت ممکن محاصره شود و در همان حال با شلیک توپخانه ویران و مردم دچار قحطی باشند.» رایش آلمان بر این باور بود که پس از ورود ارتش نازی به خاک شوروی در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱، سکنه این متروپل از نظر هیتلر حقیر نیز به تدریج و با زجر و درد تلف خواهند شد.
در ماه سپتامبر بود که حلقه محاصره لنینگراد کامل شد. جنگندههای نیروی هوایی آلمان به صورت هدفمند به بمباران و نابودی انبارهای مواد غذایی لنینگراد اقدام کردند و در کمتر از یک ماه همه ذخایر غله به پایان رسید و سیلوها خالی شد. مردم از شدت گرسنگی و از روی ناچاری به خوردن گربه، موش، چسب و سریش و در نهایت گوشت انسان روی آوردند. مقامهای شهر لنینگراد برای زمستان ۴۲–۱۹۴۱ که هوا منفی چهل درجه سانتیگراد و در نوع خود غیرمعمول بود، بیش از ۱۰۰۰ مورد آدمخواری ثبت کردهاند.
«لنا موخینا» دانشآموز ۱۶ ساله اهل لنینگراد در جریان محاصره این شهر در دفتر خاطرات خود نوشته است: «همه ما مثل مگسها سقط خواهیم شد.» و به نوشته «آنا راید» مورخ بریتانیایی: «این محاصره مرگبار که در طول تاریخ بشر بیسابقه بود نزدیک به ۹۰۰ روز به طول انجامید.» و به باور بسیاری از مورخین در پایان این محاصره نزدیک به نیم میلیون نفر قربانی شده بودند.
البته شخص شوستاکوویچ تنها برای چند هفته شاهد این جنایت مخوف جنگی بود زیرا این آهنگساز برجسته در آغاز اکتبر ۱۹۴۱ علیرغم میل خودش به کوبیشف در کرانههای ولگا منتقل شده و در آنجا بود که سمفونی لنینگراد را کامل کرد. شوستاکوویچ پس از آن در برابر دوربینها اعلام کرد: «سمفونی شماره ۷ را به نبردمان علیه فاشیسم، به پیروزی محتوممان بر دشمن و به شهر و زادگاهم لنینگراد تقدیم میکنم.»
اما خشم شوستاکوویچ نه تنها به خاطر نازیها و ترور و وحشت ناشی از وجود آنها بلکه به خاطر حکومت وحشت استالین هم بود. او در خاطرات خود که البته پس از مرگش منتشر شد، آورده است: «دردی پایانناپذیر برای همه کسانی که به دست هیتلر کشته شدند احساس میکنم. اما به همان اندازه نیز برای کسانی که به دستور استالین به قتل رسیدند درد میکشم. برای همه کسانی که زجر و درد کشیدند و تیرباران شده و یا گرسنگی کشیدند عزاداری میکنم و غمگینم. در کشور ما میلیونها نفر قبل از آغاز جنگ علیه هیتلر جان خود را از دست دادند. (...) اصلا مخالف آن نبودم که سمفونی هفتم را سمفونی لنینگراد نامگذاری کنند اما این اثر در مورد محاصره نیست. این اثر در مورد آن لنینگرادی است که استالین ساخت و هیتلر فقط ضربه آخر و نهایی را بر آن وارد کرد.»
البته در مورد اصالت این خاطرات و نقطه نظرها و مواضع سیاسی شوستاکوویچ تا به امروز اختلافهای زیادی وجود دارد. اما آنچه مسلم است این موسیقیدان نیز به مانند دیگران مخالف استبداد و خودکامگی استالین بود.
شوستاکوویچ در آغاز کار به عنوان یک نابغه از سوی رهبری شوروی مورد عزت و احترام قرار میگرفت اما در سال ۱۹۳۶ از چشم استالین افتاد زیرا دیکتاتور به هیچ عنوان از اپرای «لیدی مکبث ناحیه متزنسک» راضی نبود. این عدم رضایت در واقع به صورت علنی در مقالهای خشمآلود با عنوان «هرج و مرج به جای موسیقی» در روزنامه پراودا عنوان شد. متعاقب آن بود که شوستاکوویچ از رهبری ارکستر منع شد و زندگی توام با ترس از بازداشت را آغاز کرد.
شوستاکوویچ البته رفته رفته بار دیگر مورد به اصطلاح الطاف استالین قرار گرفت. در آن زمان موسیقی فیلم مینوشت و سرودهای جنگی و میهنی برای سربازان میساخت و به عنوان نیروی مقاومت مردمی به شهرش خدمت میکرد و خشم و خشونت پیرامون خود را به آهنگ درمیآورد. شوستاکوویچ میگفت: «به هر حال من هم صدای جنگ را میشنوم.» این جمله را پشت پیانو و خطاب به یک دوست در سال ۱۹۴۱ گفت و در همان حال برای نخستین بار بخشهای آغازین و تهاجمی سمفونی شماره هفت را نواخت.
روز ۵ مارس ۱۹۴۲ برای اولین بار سمفونی لنینگراد را در کوبیشف رهبری کرد و متعاقب آن بود که شهرت این اثر و کنسرت در سراسر شوروی پیچید. دفترچه نت این اثر بزرگ به صورت میکروفیلم از مسیری دورتر از خطوط دشمن یعنی از طریق تهران با هواپیما به غرب فرستاده شد و باز هم از مسیرها و راههای فرعی و مخوف به لندن و نیویورک رسید.
بدین صورت بود که شوستاکوویچ به یک چهره رسانهای جهانی بدل گردید و «سمفونی جنگی» او به ابزاری تبلیغاتی تبدیل شد. در همان حال رهبری شوروی فرمان داد که سمفونی هفتم باید در شهر محاصره شده لنینگراد نیز به اجرا درآید. یک هواپیمای نظامی برای رساندن پارتی تور یا همان دفترچه نت این سمفونی به دست الیاسبرگ، حلقه محاصره هوایی لنینگراد را شکست.
اما در آن شهر در حال مرگ نوازنده از کجا یافت میشد؟ و اگر نوازنده یافت میشد با کدام انرژی و توان امکان اجرای چنین کار سنگینی وجود داشت؟ برای اجرای این اثر چهاربخشی به تقریبا ۷۵ دقیقه زمان و حداقل هشتاد نوازنده زبردست نیاز است. به همین خاطر بود که الیاسبرگ رهبر ارکستر همه بیمارستانها و همه جای شهر را برای یافتن مواد نیروزا برای ارکستر ناتوانش زیر پا گذاشت.
در همین حال رادیو طی فراخوانی از همه نوازندگان خواست که خود را معرفی کنند. ژنرال لئونید گووروف نیز با صدور فرمانی اعلام کرد که هر کس بتواند یک ساز را بنوازد برای حضور در جلسات تمرین مرخصی دریافت کرده و میتواند از جبهه به لنینگراد بیاید. از جمله این سربازان مرخصی گرفته «میخائیل پارفیونوف» بود. او در مصاحبه با روزنامه گاردین در سال ۲۰۰۱ در مورد روزهای تمرین گفت: «برای تفریح و وراجی وقت نداشتیم. آمدیم، کارمان را انجام دادیم و دوباره به جبهه بازگشتیم. نوازندهها وضعیت رقتانگیزی داشتند (...) راستش را بخواهید کسی آنطور که باید و شاید شور و شوقی نداشت. (...) گاه پیش میآمد که یکی از ما از شدت خستگی و بیحالی روی زمین میافتاد.»
پارفیونوف که نوازنده ترمبون بود و همینطور خانم ماتوس نوازنده ابوآ اکنون سالهاست که زندگی را بدرود گفتهاند. اما خوشبختانه تا پیش از مرگ طی مصاحبههایی با گاردین خاطرات خود از سمفونی لنینگراد را تعریف کردند. خانم ماتوس در همان مصاحبه گفت رهبر ارکستر که خود از سوءتغذیه رنج میبرد چگونه با زورگویی کار را به پیش میبرد: «الیاسبرگ از ترس شکست و پیامدهای آن با مقرراتی خشک و مشت آهنین جلسات تمرین را اداره میکرد. هر کس به هنگام نوازندگی مرتکب اشتباه میشد و یا نمیتوانست سر وقت حاضر شود از دریافت سهمیه اضافی غذا محروم میشد (...) روزی یک مرد با تاخیر به جلسه رسید زیرا همان روز صبح باید همسرش را دفن میکرد اما الیاسبرگ گفت که هیچ عذری پذیرفته نیست و سهمیه او را قطع کرد.»
به گفته خانم ماتوس نوازندگان شش روز در هفته تمرین داشتند و تازه سه روز قبل از اجرای اصلی بود که ارکستر توانست یک دور کامل سمفونی را بنوازد. روز نهم آگوست روزی بزرگ بود و حتی نازیها چنین برنامهریزی کرده بودند که در آن روز به عنوان فاتح بر روی نیمکتهای استوریا هتل لنینگراد یعنی محل برگزاری این کنسرت خواهند نشست: «اما میهمانی آنها هرگز برگزار نشد و به جای آن ما سمفونی خودمان را اجرا کردیم و لنینگراد نجات پیدا کرده بود.»
به دستور ژنرال گووروف برای اطمینان از اینکه آتش دشمن مزاحم کنسرت نخواهد شد، مواضع آلمانها پیش از شروع برنامه به شدت بمباران شد و راس ساعت ۱۸ بود که صدای الیاسبرگ رهبر ارکستر از رادیو شنیده شد: «رفقا، ما در آستانه رویدادی مهم در تاریخ فرهنگی شهر خود قرار داریم (...) در همان حال که آن خوک فاشیست سراسر اروپا را به خاک و خون میکشید، شوستاکوویچ این اثر بزرگ را مینوشت و اروپا فکر میکرد که لنینگراد به پایان کار خود رسیده است. اما این اثر برخاسته و زاده روح مقاوم ما و زاده جسارت و شجاعت و آمادگی ما برای جنگ است. به آن گوش فرا دهید، رفقا!»
لامپهای چلچراغهای آن سالن مملو از جمعیت کمسو شدند و بسیاری از حاضران از شدت هیجان به گریه افتادند. با وجود آنکه تابستان بود اما آن نوازندههای گرسنه و ضعیف میلرزیدند و اکثرا چند دست لباس روی هم پوشیده بودند. خانم ماتوس نوازنده ابوآ هم به گفته خودش «شلواری کلفت با جورابهایی کلفت به تن داشتم و دستکشهایی به دست کرده بودم که البته سرانگشتانش قیچی شده بود.»
این سمفونی نه تنها از رادیو بلکه از طریق بلندگوهایی در سطح شهر نیز مستقیما پخش میشد و حتی سربازان ارتش نازی در آن ناکجاآباد بیرون دروازه شهر هم آن را میشنیدند و لذت میبردند. الیاسبرگ بعد از جنگ تعریف میکرد که چگونه همواره از سوی کهنه سربازان آلمانی مورد تحسین و تشویق قرار میگیرد.
«میشل جونز» مورخ نظامی بریتانیایی به نقل از کهنه سربازان آلمانی مینویسد که آنها چگونه تحت تاثیر سمفونی شماره هفت شوستاکوویچ قرار گرفته بودند: «همه امیدهایمان برای تسخیر لنینگراد را از دست داده بودیم (...) متوجه شدیم که چیزی مهمتر و قدرتمندتر از گرسنگی و ترس از مرگ وجود دارد که همان اراده برای انسان باقی ماندن است.»
منبع: اشپیگل
نظر شما :