داریوش بزرگ آغازگر انقلاب در وصیت‌نامه‌نویسی ایران

۲۰ فروردین ۱۳۹۰ | ۱۶:۵۵ کد : ۶۱۷ از دیگر رسانه‌ها
مسعود لقمان: «شروین وکیلی»، استاد دانشگاه تهران، دانش‌آموخته‌ی کارشناسی و کارشناسی‌ارشد زیست‌شناسی جانوری و کارشناسی‌ارشد و دکترای جامعه‌شناسی‌‌ست.

 

سال‌هاست که دغدغه‌ی دکتر وکیلی هویت و من ایرانی‌‌ست و از این رو بیشتر زمان ایشان، صرف اندیشیدن برای بازسازی این هویت و من ایرانی شده است.

 

از دکتر وکیلی علاوه بر مقالات بسیار تاکنون کتاب‌های «جامعه‌شناسی جوک و خنده»، «خلاقیت»، «مغز خفته»، «کاربردهای نظریه‌ سیستم‌های پیچیده در مدل‌سازی تغییرات فرهنگی»، «اسطوره‌شناسی پهلوانان ایرانی»، «سوشیانش» و «جنگجو» منتشر شده است و کتاب‌های «نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده»، «نظریه‌ی منش‌ها»، «نظریه‌ی قدرت»، «روانشناسی خودانگاره»، «جام جم زروان»، «راه جنگجو»، «اسطوره‌شناسی معجزه‌ی یونانی»، «گاهان و زند گاهان» و «تاریخ کوروش هخامنشی» تا دو ماه دیگر از سوی نشر شورآفرین منتشر خواهد شد.

 

آنچه در پی می‌آید، گفت‌وگو با ایشان درباره‌ی سنت وصیت‌نامه‌نویسی در ایران باستان است.

 

***

 

چنین می‌نماید که از دیرباز در تمام جوامع انسانی، مردمانی وجود داشته‌اند که دوراندیشی و خردمندیِ کافی برای درکِ‌ محتوم بودن مرگ خویش و پذیرش آن را داشته باشند.

 

آری! چنین است. از همین روست که همزمان با ظهور خط و نخستین نشانه‌های شهرنشینی، متون و ردپاهای مربوط به مدیریت مرگ نیز در منابع تاریخی پدیدار می‌شود. امروز بخش عمده‌ی این متون، زیر عنوانِ وصیت‌نامه‌ یا وقف‌نامه‌ رده‌بندی می‌شود، اما این قاعده‌ایست که باید در تعمیم دادنش به گذشته‌های دور احتیاط کرد.

 

 

ترکیب جالبی به کار بردید: «مدیریت مرگ». حال متون بر جای مانده از آنانی که به تعبیر شما مرگشان را مدیریت می‌کرد‌ه‌اند، چه همسانی‌هایی دارد؟

 

نخست آنکه همه‌ی آن‌ها متونی شخصی‌اند. تمام آن‌ها از زبان کسی مشخص بیان می‌شود و آرزوهای شخصی وی را بیان می‌کند. به عبارت دیگر، آنچه که وصیت‌نامه خوانده می‌شود، به خاطر پیوند شخصی و صمیمی‌اش با نویسنده و آرزوها و درخواست‌های نهایی وی،‌ خصلتی ویژه و استثنایی دارد.

 

دومین ویژگی مشترک این متون آن است که با مرگ ارتباط برقرار می‌کنند. وصیت‌نامه تنها به ابراز نظر و صدور حکم و فرمان یا طرح درخواست مربوط نمی‌شود، بلکه شکلِ‌ خاصی از این موارد را در بر می‌گیرد که به فردی در آستانه‌ی مرگ مربوط می‌شود. وصیت‌نامه، بیانِ‌ خواست‌های شخصی و نیت درونی کسی است که با مرگ رویارو شده. از این روست که هیبت و شکوه مرگ، به همراه ماهیت مرموز و بیگانگی دغدغه‌برانگیزش بر متونِ‌ مورد نظرمان سایه می‌افکند. بنابراین متونی که مورد نظرمان هستند، بیان‌های شخصیِ‌ آرزوهای کسانی‌اند که در آستانه‌ی مرگ قرار دارند.

 

 

پس چرا این وصیت‌نامه‌ها عموماً جزو متون دینی رده‌بندی می‌شود؟

 

ببینید در زندگی عادی و روزمره، خواست و آرزوی انسانی در بند چنبر زمان اسیر است و این زمان است که عمر آدمیان را برمی‌سازد. به عبارت دیگر، خواست و آرزو همواره در پرتو زمینه‌ای روشن و جاری طرح و متحقق می‌شود که زندگی نام دارد. اینکه کسی چیزی را در غیاب زندگی و در بیرون از قلمرو فتح شده‌‌ی زندگی‌اش بخواهد، امری غیرعادی و شگفت است و شاید به دلیل همین غیریت و ناسازوارگی درونی‌ست که وصیت‌نامه‌ها در بسیاری از فرهنگ‌ها تا حدودی در میان متون دینی رده‌بندی می‌شود.

 

 

خب بازگردیم به موضوع اصلی گفت‌وگویمان که سنت وصیت‌نامه‌نویسی در ایران باستان است. همانگونه که آگاهید ایران‌زمین با پنج هزاره تاریخ مستند و مدون و با ۲۶ سده پیشینه‌ی وحدت سیاسی و همگونی هویتی و فرهنگی، در کنار رقیبان نیرومندی مانند چین و هند،‌ کهنسال‌ترین تمدنِ کره‌ی زمین است که به طور پیوسته و پایدار در سراسر این دوران ادامه یافته است. بنابراین انتظار می‌رود در این زمینه با نمونه‌هایی کهن و آغازین از سنت وصیت‌نامه‌نویسی روبرو باشیم.

 

بله! واقعیت هم چنین است و در ایران‌زمین - چه پیش از ظهور کوروش هخامنشی و چه پس از آمدن وی و متحد شدن کشور- ‌با نمونه‌هایی چشمگیر و جالب توجه‌ای از وصیت‌نامه‌ها سر و کار داریم.

 

احتمالاً کهن‌ترین وصیت‌نامه‌ها در ایران‌زمین در دو گوشه‌ی شرقی و غربی این تمدن نوشته شده است. از سومر و ایلام آثاری در دست است که وجود نوعی از این سنت را نشان می‌دهد. داده‌های موجود در این زمینه پراکنده و تا آنجا که به مردم عادی مربوط است، تنها کتیبه‌هایی ساده را شامل می‌شود که به الگوی توزیع ثروتِ فرد در گذشته در میان بازماندگانش اشاره می‌کند. این متون تا اواسط هزاره‌ی دوم پ.م، هم پراکنده‌ است و هم ساختار و محتوایی ساده و ناپخته‌ای دارد. چنین می‌نماید که آرزوها و خواست‌های فردی که با مرگ روبرو شده است،‌ تنها به داوری و تعیین تکلیف در مورد اموالش منحصر‌ و بنابراین صرفاً به ساده‌ترین و ملموس‌ترین نیازهای وارثانش محدود می‌شود.

 

با این وجود، از اواسط هزاره‌ی دوم پ.م، همزمان با به قدرت رسیدن هیتیان در آناتولی، میتانیان در شمال میانرودان و کاسیان در بابل، شکلی جدید از وصیت‌نامه‌نویسی رواج یافت. این دوران از نظر تاریخی همزمان بود با نخستین موجِ‌ ظهور دولت‌های آریایی در منطقه و تثبیت عناصر زبانی، دینی و فرهنگی‌ای که بعدها با عنوان هند و ایرانی نامیده شد. مفصل‌ترین و جالب‌ترین نمونه‌ی ‌وصیت‌نامه از این دوران به قلمروی آناتولی یعنی وصیت‌نامه‌ی شاه مقتدر هیتی «هات توسیلیس اول» (۱۶۲۰-۱۶۵۰ پ.م) مربوط می‌شود. پادشاهی که سرزمینی متحد و نیرومند را برای فرزندش به ارث گذاشته بود.

 

 

آیا به این متن دسترسی دارید تا ما را از محتوایش باخبر کنید؟

 

آری! در متنی که وی همچون وصیت‌نامه‌ای سیاسی برای مردم کشور و پسرش تنظیم کرده بود، با لحنی بسیار خودمانی سخن خویش را چنین آغاز می‌کند: «ببینید، مورسیلیس اکنون پسر من است… خدا به جای شیر، شیر (دیگری خواهد نشاند)… پس از گذشت سه سال، باید به جنگ برود… اگر او را هنگامی که هنوز کودک است به جنگ بردید، سالم بازش گردانید،… تاکنون هیچ یک (از اعضای خانواده‌ام) از فرمان من اطاعت نکرده است، مورسیلیس، تو باید از آن اطاعت کنی. سخنم را به خاطر بسپار. اگر سخن پدر را به خاطر بسپاری (نان خواهی خورد) و آب خواهی نوشید. وقتی به سن بلوغ رسیدی، دو یا سه بار در روز غذا بخور و خوش بگذران. پیر که شدی هر چقدر خواستی بنوش. در آن هنگام است که می­توانی سخن پدرت را از یاد ببری!… پدربزرگم پسرش را به عنوان لابارنا در ساناهوئیتا منصوب کرد، (اما بعد) خدمتگزاران و شهروندان برجسته به سخنان پادشاه توجهی نکردند و پاپا دیلماه را بر تخت نشاندند. اکنون چند سال از آن زمان گذشته است؟ …خانه­های شهروندان برجسته چه شدند؟ آنها کجا رفتند؟ آیا نابود نشده­اند؟» (گرنی، ۱۳۷۱: ۷-۱۶۶)

 

 

اهمیت این وصیت‌نامه در چیست؟

 

این متن از زوایای بسیاری اهمیت دارد و آنچه که در باب تاریخ وصیت‌نامه‌ می‌تواند مورد توجه واقع شود، دامنه‌ی موضوع‌هایی است که پادشاه در زمان پیری و نزدیکی مرگ مورد اشاره قرار داده است. روشن است که مرکز توجه او در این هنگام سرنوشت پسرش و چگونگی زمامداری او بوده است. هات توسیلیس به روشنی زمینه‌ای خانوادگی، خاص و محلی را آماج قرار داده و در بیشتر موارد از افرادی با نام و نشان مشخص نام برده و با مثال‌هایی از همین دست منظور خود را روشن کرده است. وصیت‌نامه‌ی او را می‌توان نمونه‌ای برجسته از الگوی عمومی وصیت‌نامه‌نویسی در هزاره‌ی دوم پ.م دانست.

 

 

آیا شاهان دیگر حوزه‌ی تمدن ایرانی نیز در آن دوران چنین رویه‌ای داشتند؟

 

بله! در همین دوران شاهان بابل، میتانی- آشور، ایلام و مصر به همین ترتیب هنگام نوشتن وصیت‌نامه به طیفی از موضوع‌های سیاسی و اخلاقی اشاره می‌کردند و به طور همزمان وارث خود را و مردم تابع وی را و اشرافِ پیرامون او را مورد خطاب قرار می‌دادند و متونی درآمیخته را پدید می‌آوردند که می‌تواند در هر یک از رده‌های وصیت‌نامه، اندرزنامه و حتی گاه سیاست‌نامه جای گیرد.

 

در همین دوران است که سبکی از نوشتار به نام اندرزنامه در ایران‌زمین پدیدار می‌شود که به ویژه در میان‌رودان نمونه‌های فراوانی از آن در دست است. در این متون - که اندرزهای اخیکار مشهورترینِ آن است- وصیت‌نامه فارغ از ملاحظات سیاسی یا اقتصادی و تنها با تمرکز بر امور اخلاقی و در قالب اندرزها و نصیحت‌هایی صورت‌بندی می‌شده است. این سبک ادبی در ایران‌زمین تا روزگار ما دوام آورده و زنجیره‌ای بزرگ و غنی از متون اندرزنامه‌ای و پندآموز را پدید آورده است که معمولاً از وصیت‌نامه‌ها، مستقل شده و به صورت رده‌ای مستقل از متون مورد وارسی قرار می‌گیرند.

 

 

آیا در این دوران از وصیت‌نامه‌های مردم عادی نیز اطلاعاتی داریم؟

 

هر چند داده‌ها بسیار اندک است، اما چنین می‌نماید که ایشان نیز با الگویی مشابه، وارثان و بازماندگان خود را مورد خطاب قرار می‌داده‌اند.

 

 

با شکل‌گیری شاهنشاهی ایران به رهبری کوروش هخامنشی، در مضمون و ساختار این وصیت‌نامه‌های شاهانه چه دگرگونی‌هایی رخ داد؟

 

همزمان با ظهور دولت هخامنشی در میان وصیت‌نامه‌های شاهانه، نخستین گسست جدی در مضمون و ساختار دیده می‌شود. مفصل‌ترین و دقیق‌ترین متنی که از این دوران در دست داریم، کتیبه‌ی بیستون است. در این متن داریوش بزرگ پس از شرح دقیق و روشن تاریخ دوران خویش، سخن را با مجموعه‌ای از پندها پایان می‌دهد که آشکارا ساختار و مضمونی وصیت‌آمیز دارد: «… داریوش شاه گوید: اکنون که آنچه در یک سال کردم را باور کردی، به همان گونه آن را به مردم بازگو کن. آن را پنهان نکن. اگر این سند را پنهان نکنی و به مردم بگویی، اهورامزدا تو را دوست باد و دودمان تو بسیار شود و دیر زیوی. داریوش شاه گوید: اگر این سند را پنهان کنی و به مردم نگویی، اهورامزدا تو را دشمن باد و تو را دودمان نباشد.

 

… داریوش شاه گوید: تو که پس از این شاه خواهی شد، مردی را که دروغزن یا زشتکار باشد، به دوستی مگیر، آنان را سخت مجازات کن. داریوش شاه گوید: تو که پس از این این نبشته را که من نوشته‌ام یا این پیکره‌ها را می‌بینی، مبادا تباهشان کنی تا زمانی که توانایی داری آن را به همین صورت نگه دار…» (کنت، ۱۳۸۴: ۴۳۶-۴۲۵)

 

در ادامه‌ی متن، داریوش از نام شش پهلوانی که او را در سرنگونی گوماتا یاری دادند، یاد کرده است و از جانشینانش خواسته است تا ایشان و دودمانشان را محترم بدارند.

 

 

اهمیت سنگ‌نبشته بیستون در چیست؟

 

متن کتیبه‌ی بیستون از نظر تاریخ وصیت‌نامه‌ها، نخستین سندی است که یک گسست معنایی جدی را با منابع پیشین نشان می‌دهد. این گسست بیشتر از این رو جلب نظر می‌کند که متن بیستون از نظر تاریخی کتیبه‌ایست که کاملاً در درون سنت وصیت‌نامه‌نویسیِ شاهان پیشین ایران‌زمین قرار گرفته است و مضمون اساسی در این متن وجود دارد که پیوستگی تاریخی‌اش را با منابع ایلامی و میانرودانی کهن نشان می‌دهد. نخست، اشاره به آثاری که از شاه باقی مانده – در این مورد، خودِ کتیبه‌ی بیستون- و تاکید بر آنکه آیندگان نباید آن را نابود کنند و اگر چنین کنند به نفرین خدایان دچار خواهند شد. مضمونی مشابه به این را به فراوانی در اسناد تاریخی پیشاهخامنشی باز می‌یابیم. «ناپیر-اسو»، شهبانوی شوش و شاهان ایلامی مانند «کوتیک اینشوشیناک» چنین مضمونی را در آثار خود داشته‌اند و داریوش آشکارا در سنت ادبی ایلامی‌ست که بخش‌های خودارجاعِ کتیبه‌اش را نگاشته است. هرچند عناصر مشابهی را در وقف‌نامه‌های مربوط به معابد در میان‌رودان نیز می‌توان یافت. دوم، اشاره‌ی کتیبه‌ی بیستون به نام و نشان شش پهلوان و همدستانش است و این نیز با آنچه که در وصیت‌نامه‌ی هات توسیلیس دیدیم شباهت دارد. مضمونی مشابه با بسامدی کمتر از مورد نخست در برخی از اسناد آشوری نیز دیده می‌شود.

 

 

پس گسست در کجاست؟

 

بافت مفهومی وصیت شاهنشاه در کتیبه‌ی بیستون، نسبت به متون متقدم‌تر تمایز و ناهمخوانی چشمگیری دارد. مهم‌ترین نقاط گسست در این متن و متون پیشین را می‌توان اینگونه فهرست کرد:

نخست آنکه داریوش در هیچ کجا از وارث و ولیعهدش نام نمی‌برد. یعنی مخاطب وصیت‌نامه‌اش، جانشینش نیست. او همواره از «تو که پس از من شاه خواهی شد» (بند ۶۴ و ۶۹) و «تو که از این پس، این کتیبه‌ها و پیکره‌ها را خواهی دید» (بند ۶۵) و «تو که کردارهای من در یک سال را باور می‌کنی» (بند ۶۰) یاد کرده است. یعنی داریوش به جای اشاره به خشایارشا که از حدود یک دهه پیش از مرگش ولیعهد و تاجدار بود، به مفهوم عام‌ترِ «شاهان آینده» و «آنان که بعدها به تاج و تخت دست می‌یابند» اشاره می‌کند. داریوش وصیت‌نامه‌اش را خطاب به پسرش ننوشته،‌ بلکه تمام شاهان بعدی ایران‌زمین را مخاطب قرار داده است و این الگو در منابع پیشاهخامنشی نظیری ندارد. به همین ترتیب، داریوش همزمان با اشاره به شاهان بعدی و دقیقاً لابه‌لای ارجاع به ایشان، به مردم عادی نیز اشاره کرده است. او از مردمی که داستان جنگ‌های حماسی او را باور می‌کنند یا کتیبه‌اش را می‌بینند یاد کرده و در مورد پراکندن آوازه‌ی ‌او و پاسداشت میراثش، ایشان را وصی قرار داده است. این شکل از ارجاع به مخاطب نیز در منابع پیش از بیستون سابقه ندارد. توجه داشته باشید که حتی لحن بی‌پیرایه‌ی شاهانی مانند هات توسیلیس هم تنها اشراف و سران خاندان‌های بزرگ را مخاطب قرار می‌داد و ایشان کسانی بودند که نگهداری و حمایت از پسرش را در مقابل رقیبان سیاسی دیگر بر عهده داشتند. در مقابل، داریوش به مخاطبی بسیار گسترده،‌ یعنی هر کس که آثار او را ببیند و آوازه‌اش را بشنود اشاره کرده است و چیزی هم که از ایشان خواسته به همین اندازه کلان است که خاطره‌ی او و دستاوردهایش را پاس بدارند. بر این مبنا، کتیبه‌ی بیستون که سال‌ها پیش از پیری و مرگ داریوش نوشته شده، عناصر وصیت‌نامه‌ای را داراست که از نظر مخاطب‌شناسی بی‌سابقه و انقلابی می‌نماید.

 

دوم آنکه محتوای این وصیت نیز غریب و غیرعادی‌ست. شاهان پیشین در وصیت‌نامه‌های خود همواره بر دو موضوع تاکید می‌کرده‌اند: نخست بر اهمیت بزرگداشت ایزدان و وقف معبد و اجرای مراسم قربانی برای ایشان و دیگری چگونگی تقسیم میراث و مدیریت اموال و سرنوشت قلمرو سیاسی‌شان. نمونه‌های فراوانی از مضمون نخست را در وقف‌نامه‌های معابد بابل و ایلام و آشور می‌توان یافت و نمونه‌ای برجسته از موضوع دوم را در کتیبه‌ی هات ‌توسیلیس دیدیم. کتیبه‌ی بیستون از این نظر چشمگیر است که داریوش برخلاف شاهان پیش از خود به هیچ یک از این دو مضمون اشاره نکرده است.

 

 

آیا چنین غیابی در سایر سنگ‌نبشته‌های داریوش بزرگ نیز دیده می‌شود؟

 

اتفاقاً این غیاب وقتی چشمگیر می‌شود که بیستون را در کنار کتیبه‌ی نقش رستم و کتیبه‌های داریوش در تخت جمشید بخوانیم. به ویژه متن نقش رستم در اواخر عمر داریوش تا ابتدای زمامداری خشایارشا نوشته شده است و کاملاً در رده‌ی وصیت‌نامه‌های شاهانه می‌گنجد. با این وجود در این متن رگه‌های گسستی که در بیستون نمایان شده بود، بسیار پررنگ‌تر و برجسته‌تر رخ می‌نماید.

 

در هیچ یک از این متون به لزوم اجرای درست مراسم قربانی یا برگزاری آیین‌های بزرگداشت خدایان اشاره‌ای نشده است. در واقع در تمام نوشتارهای به جا مانده از داریوش، گذشته از ارجاع پیاپی به پشتیبانی اهورامزدا از راستی و دادگری، از هر عنصر دینی و فراطبیعی‌ای خالی‌ست و این غیابی چشمگیر و غیرعادی در متون باستانی است. محتوای سخن داریوش، به خاطر غیاب آنچه که در تمام متون دیگرِ پیشین محوری و مهم قلمداد می‌شده و به خاطر ظهور آنچه که بی‌سابقه‌ است، اهمیت دارد.

 

در یکی از متون تخت جمشید می‌خوانیم که: «داریوش شاه گوید: ‌اگر این گونه می‌اندیشی که “از دیگری نمی‌ترسم”، این مردم پارس را بپای. اگر پارسیان پاییده شوند، از این پس شادی پیوسته بر این خاندان فرو خواهد رسید.» (همان: ۸-۴۴۷)

 

در کتیبه‌ی کوچک نقش رستم، در پایان همان بخشی که به نیزه‌ی مرد پارسی اشاره شده است، چنین می‌خوانیم: «ای مرد، فرمان اهورامزدا به نظرت ناپسند نیاید. راه راست را ترک نکن، شورش مکن.» (همان: ۲-۴۵۱)

 

 

داریوش شاه، علاوه بر بزرگان و مردم دیگر چه کسانی را خطاب قرار می‌دهد؟

 

در کتیبه‌ی بزرگ نقش رستم که در واقع وصیت‌نامه‌ی داریوش است، داریوش نخست انگاره‌ای دقیق و بسیار تامل‌برانگیز از خویش را ترسیم می‌کند که به جای خود می‌تواند موضوع گفت‌وگویی مستقل باشد؛ آنگاه درخواست‌های خود از آیندگان را در دو بند پایانی صورت‌بندی می‌کند. عجیب است که مخاطب این دو بند، نه پسرش خشایارشا و نه اشراف هخامنشی که «مردمِ پیوسته» به داریوش شاه است. عبارتی که در خودِ نبشته به کار رفته، «ماریکا» است که به نادرست در برخی از ترجمه‌های فارسی به صورت بنده و برده ترجمه شده است. ماریکا در واقع مترادفی برای همان کلمه‌ی بَندَک است که در متن بیستون هم وجود دارد و معنایش چنین است:‌ سربازان یا مردمانِ پیوسته به شاه، کسانی که از راه پیوند با دربار، به شاه و نظام سیاسی وی بسته شده‌اند و به طور خلاصه، جنگاور یا سربازی که به شاه وفادار است. این کلمه از نظر تبارشناختی با بنده در فارسی دری امروزین پیوسته است،‌ اما معنای چاکرمنشی، چشم‌پوشی از اختیار و اراده‌ی فردی و تعلق داشتن به دیگری را نمی‌رساند‌ و اینها عناصری هستند که به ویژه در دوران اسلامی با کلیدواژه‌ی بنده درآمیخته‌اند و آن را به مفهوم برده نزدیک ساخته‌اند. داریوش در دو بند واپسین نقش رستم می‌گوید: «ای هم‌بسته (ماریکا) همانا آگاه ساز که من چگونه هستم که چه مهارت‌هایی دارم که در چه زمینه‌هایی برتری دارم، مبادا آنچه را که گوش‌هایت شنیده، دروغ بپنداری. آنچه را که به تو گفته شده، بشنو. ای هم‌بسته (ماریکا) مبادا آنچه که کرده‌ام به نظرت دروغ برسد، آنچه را (که نوشته شده) بنگر. مبادا تو داد (قانون و عدل) را (بشکنی)، مبادا کسی ناآزموده (فرمانروا گردد)، مبادا شاه ناگزیر شود که (کسی را) کیفر دهد (؟).»

 

در تمام این بندها، آنچه به روشنی دیده می‌شود، غیابِ عناصر مفهومی و مضمون‌های مرسوم و جاافتاده‌ی پیشین در وصیت‌نامه‌ها و ظهور عناصری نو و سخت سنجیده و خردمندانه است.

 

 

حال به سویه‌ی دیگر این موضوع نگاه کنیم. در واقع داریوش بزرگ با نگاهی نگران به آینده‌ی ایران‌زمین می‌نگریسته است و روی سخنش با تمامی کسانی‌ست که پس از او سکان رهبری ایران را به دست می‌گیرند.

 

به مطلب کاملاً درستی اشاره کردید. داریوش در تمام این موارد از مخاطب قرار دادنِ فرزندش و اشراف درباری‌اش خودداری کرده است و از اشاره به مرده‌ریگِ‌ ملموس خویش، ثروت و قلمروی که به جا گذاشته (و ابعادی جهانی داشته) چشم‌پوشی می‌کند تا مفاهیمی انتزاعی‌تر و فراگیرتر را با مخاطبانی عام‌تر در میان گذارد. مخاطب او تمام کسانی‌اند که پس از وی به قدرت می‌رسند، تمام کسانی که با خاطره‌ی او خو می‌کنند و تمام کسانی که به نحوی در ساختار سیاسی ایران‌زمین سهیم هستند. جالب است که وصیت وی برای این افراد نه ارتباطی به ساماندهی اقتصادی شاهنشاهی دارد و نه به داشته‌ها و اموال و سرزمین‌های فتح شده اشاره‌ای می‌کند؛ او تنها به عناصری اخلاقی و مدیریتی (مانند دادگری، پیروی از راستی، پرهیز از به کار گماردن مردم ناشایست و…) اشاره می‌کند و بر ضرورتِ حفظِ خاطره‌ی مشترک تاریخی‌ای تاکید دارد که داستان زندگی خودش بخشی مهم و برجسته از آن قلمداد شده است. این مضمون و این مخاطب و این لحن، در کل با آنچه که پیش‌تر وجود داشته، متفاوت است و علامتی‌ست که بر ظهور یک نظم سیاسی نو و یک جهان‌بینی نوظهور دلالت می‌کند. نظمی که از عصر داریوش به بعد با سرسختی بسیار دوام آورد و با وجود درآمیختن به سنن و فرهنگ‌های گوناگون، همچنان هسته‌ی مرکزی نگرش ایرانی را به انسان و مرگ و مرده‌ریگ برساخت.

 

 

جمع‌بندی پایانی شما از تأثیر این انقلاب هخامنشی در وصیت‌نامه‌نویسی چیست؟

 

تاثیر انقلاب هخامنشی و شیوه‌ی نوظهورِ پیکربندی وصیت و نصیحت شاهنشاه در تکامل وصیت‌نامه‌های ایرانی متأخرتر موضوعی دلکش است که گفت‌وگویی دیگر و فرصتی فراخ‌تر را می‌طلبد، اما آنچه که هست،‌ با مرور کتیبه‌های شاهانه و بررسی‌شان در بافت منابع عمومی مردم آن روزگار، در دوران شاهان نخستینِ هخامنشی به گسست و تحولی چشمگیر و جدی در پیکربندیِ مفهوم وصیت بر می‌خوریم که می‌تواند پرسش‌هایی بسیار در مورد دگردیسی فهم ایرانیانِ آن روزگار را از مرگ، انسان و خواست طرح کند.

 

 

منبع: ماهنامه‌ مدیریت ارتباطات

 

کلید واژه ها: وصیت نامه داریوش


نظر شما :