در حکومت اسلامی احزاب غیراسلامی هم آزادند
سخنرانی آیتالله مرتضی مطهری در دانشکده الهیات
قبلا باید توضیح بدهم که در این ایام و بخصوص در چند روز اخیر، آنقدر گرفتار بوده ام که فرصت تنظیم و تهیه یک سخنرانی مختص این دانشکده را - در عین اینکه بسیار هم علاقمند بودم- نداشته ام. اما دو نکته در نظر گرفته بودم، یکی در رابطه با مناسبت محل سخنرانی است، یعنی اینکه اینجا دانشکده الهیات و معارف اسلامی است و بالطبع باید دید چه رسالتی بطور کلی لازمست در جامعه داشته باشد و چه رسالتی بالاخص در این نهضت مقدس اسلامی. موضوع دوم که قهرا با موضوع اول مرتبط میشود، مسئله آزادی عقیده است که این ایام در جامعه ما بشدت مطرح شده است.
اما موضوع اول، یعنی رسالتی که این دانشکده بطور کلی و یا بطور خاص میتواند داشته باشد، بیشتر در ناحیه ارائه و توجیه و تفسیر و دفاع از ایدئولوژی اسلامی است.
اینکه در گذشته این دانشکده چنین رسالتی را انجام داده است یا نه، و اگر انجام داده به چه میزانی بوده و اگر انجام نداده مسئولان آن چه کسانی بوده اند، فعلا برای ما مطرح نیست. مالا اقل در طی این بحث کاری به گذشته نداریم، آنچه برایمان مطرح است اینکه، در آینده این دانشکده باید چه رسالتی داشته باشد؟ همچنان که اشاره کردم، شخصا فکر میکنم این دانشکده میباید بحق مرکزی باشد برای توضیح و تفسیر و احیانا دفاع از ایدئولوژی اسلامی، و امیدوارم که در آینده با همت و همکاری اساتید و دانشجویان متعهد و مسئول دانشکده، این رسالت بخوبی انجام بپذیرد.
و اما مسئله دوم، مسئله آزادی است. باید دید اساسا آزادی چیست و چه حقی برای بشر بحساب میآید؟ معمولا دو گونه آزادی برای انسان در نظر گرفته میشود، یکی آزادی باصطلاح انسانی و دیگری آزادی حیوانی یعنی آزادی شهوات، آزادی هوی و هوسها... و اگر به زبان قدما بخواهیم بحث کنیم، باید آزادی نوع دوم را آزادی قوه غضبیه و قوه شهویه بنامیم. واضح است که کسانی که درباره آزادی بحث میکنند، منظورشان آزادی حیوانی نیست، بلکه آن واقعیت مقدسی است که آزادی انسانی نام دارد. انسان استعدادهائی دارد برتر و بالاتر از استعدادهای حیوانی. این استعدادها یا از مقوله عواطف و گرایشها و تمایلات عالی انسانی است و یا از مقوله ادراکها و دریافتها و اندیشه هاست. به هر حال، همین استعدادهای برتر منشا آزادیهای متعالی او میشوند.
اینجا لازم است توضیح مختصری درباره دو نوع آزادی که مایه اشتباه کاری و مغلطه شده است داده شود. فرق است میان آزادی تفکر و آزادی عقیده. آزادی تفکر ناشی از همان استعداد انسانی بشر است که میتواند در مسائل بیندیشد. این استعداد بشری حتما باید آزاد باشد. پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادی است. اما آزادی عقیده، خصوصیت دیگری دارد. میدانید که هر عقیدهای ناشی از تفکر صحیح و درست نیست. منشا بسیاری از عقاید، یک سلسله عادتها و تقلیدها و تعصبها است.عقیده به این معنا نه تنها راهگشا نیست که به عکس نوعی انعقاد اندیشه بحساب میآید. یعنی فکر انسان در چنین حالتی، به عوض اینکه باز و فعال باشد بسته و منعقد شده است و در اینجا است که آن قوه مقدس تفکر، بدلیل این انعقاد و وابستگی، در درون انسان اسیر و زندانی میشود. آزادی عقیده در معنای اخیر نه تنها مفید نیست، بلکه زیانبارترین اثرات را برای فرد و جامعه بدنبال دارد. آیا در مورد انسانی که یک سنگ را میپرستد باید بگوئیم چون فکر کرده و بطور منطقی به اینجا رسیده و نیز به دلیل اینکه عقیده محترم است، پس باید به عقیده او احترام بگذاریم و ممانعتی برای او در پرستش بت ایجاد نکنیم؟ یا نه، باید کاری کنیم که عقل و فکر او را از اسارت این عقیده آزاد کنیم؟ یعنی همان کاری را بکنیم که ابراهیم خلیل الله کرد. داستانش را همه شما شنیده اید. مردم زمان او بر طبق عادت، همگی بتپرست بودند. در یکی از اعیاد که همه مردم ازشهر خارج میشدند، او از شهر بیرون نرفت بلکه با استفاده از فرصت، تبرش را برداشت و به سراغ بتها رفت و تمام آنها را بجز بت بزرگ، خرد کرد و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت، بهنیت اینکه اگر کسی به آنجا برود، با خود فکر کند که این به اصطلاح خداها با هم جنگیده اند و در نتیجه بت بزرگ چون از همه نیرومندتر بوده باقی بتها را خرد و خمیر کرده و خودش تنها مانده است. بعد هم روشن است که مردم به حکم فطرت میگویند اینها نمیتوانند از جای خودشان بجنبند و همین اندیشه سبب متذکر شدن و بخود آمدن آنها میشود. وقتی که مردم برگشتند و وضع را آنچنان دیدند خشمگین و عصبانی به جستجوی عامل قضیه برخاستند. ضمن پرس وجو یادشان افتاد که جوانی در این شهر هست که مخالف با این کارهاست. این بود که رفتند بسراغ ابراهیم. ابراهیم(ع) خطاب به آنها گفت شما چرا مرا متهم میکنید؟ مجرم واقعی همین بت بزرگ است که زنده مانده. مردم در جواب گفتند که از او این کارها ساخته نیست. پاسخ داد که چطور است کار زد و خورد از او ساخته نیست ولی اینکه حاجتهایی را که انسانها در آنها درمانده اند برآورده کند، از او ساخته است؟ در اینجا قرآن اصطلاح بسیار زیبایی بکار میبرد، میگوید: فرجعوا الی انفسهم، این مناظره سبب شد که اینها بخود باز گردند(۱) از نظر قرآن، خود واقعی انسان عقل و اندیشه ناب و خالص و منطق صحیح اوست. قرآن میگوید اینها از خودشان جدا شده بودند، این تذکر سبب شد که دوباره سوی خود بازگردند و خود را دریابند.
حالا کار حضرت ابراهیم را چگونه باید تفسیر کنیم؟ آیا کاری که ابراهیم(ع) کرد بر خلاف آزادی عقیده- به معنای رایج آن که میگویند عقیده هر کس باید آزاد باشد- بود، یا آنکه در خدمت آزادی عقیده به معنای واقعی آن بود؟ اگر حضرت ابراهیم میگفت چون این بتها مورد احترام میلیونها انسان هستند، پس من هم به آنها احترام میگذارم، یعنی درست همان چیزی را ابراز میکرد که اکنون عقیده ای بسیار رایج است، آیا کار درست و صحیحی انجام داده بود؟ از نظر اسلام این اغراء به جهل(۲) است نه خدمت به آزادی. در تاریخ اسلام نیز میبینیم درست نظیر کار ابراهیم(ع) را پیغمبر اکرم(ص) در فتح مکه انجام داد.آن حضرت به بهانه آزادی عقیده، بتها را باقی نگذاشت. به عکس دید این بتها عامل اسارت فکری مردمند و صدها سال است که فکر این مردم اسیر این بتهای چوبی و فلزی و... شده است، این بود که بعنوان اولین اقدام بعد از فتح، تمام آنها را در هم شکست و مردم را واقعا آزاد کرد. حالا این شیوه و رفتار را مقایسه کنید با رفتار پادشاه انگلستان وقتی که برای دیدار از هندوستان به آنجا رفته بود، در هندوستان جزء برنامه سفرش، بازدید از یک بتخانه گنجانده شده بود. خود مردم هند وقتی که میخواستند داخل صحن بتخانه شوند، کفشهای خود را میکندند، اما او به نشانه احترام بیش از حد، هنوز به صحن نرسیده کفشهایش را کند و بعد هم از همه مؤدبتر در مقابل بتها ایستاد. در تفسیر این حرکت عده ای ساده اندیش میگفتند ببینید نماینده یک ملت روشنفکر چقدر به عقاید مردم احترام میگذارد.غافل از اینکه این نیرنگ استعمار است. استعماری که میداند که همین بتخانه هاست که هند را به زنجیر کشیده و رام استعمارگران کرده است. اینگونه احترام گذاشتنها، خدمت به آزادی و احترام به عقیده نیست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زیر بار این خرافات بیرون بیاید که دیگر بار به انگلیسیها نخواهد داد.
یا اینکه در کتابهای تاریخ خودمان نوشته بودند کوروش چه مرد بزرگ و بزرگواری بوده که وقتی به بابل رفت و آنجا را فتح کرد تمام بتخانه ها را محترم شمرد. از نظر یک فاتح که سیاست استعمارگری دارد، این کار، امری عادی و یک نقشه معمولی است ولی از نظر بشریت چطور؟ آیا خود جناب کوروش به آن اعتقاد داشت؟ یقینا نه، اما کوروش فکر میکرد این اعتقاد که مردم را در بیخبری نگاه داشته عامل خوبی برای دربند ماندن آنهاست. این بود که دست به ترکیب آنها نزد.
خوب از این موضوع بگذریم. برگردیم به مطلب آزادی تفکر که همانطوریکه عرض کردم با آزادی انعقاد فکر نباید اشتباه شود. هر مکتبی که به ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و آزادی تفکر باشد. و به عکس هر مکتبی که ایمان و اعتمادی به خود ندارد جلو آزادی اندیشه و آزادی تفکر را میگیرد. اینگونه مکاتب ناچارند مردم را در یک محدوده خاص فکری نگه دارند و از رشد افکارشان جلوگیری کنند. این همان وضعی است که ما امروز در کشورهای کمونیستی میبینیم. در این کشورها، بدلیل وحشتی که از آسیب پذیر بودن ایدئولوژی رسمی وجود دارد، حتی رادیوها طوری ساخته میشود که مردم نتوانند صدای کشورهای دیگر را بشنوند و در نتیجه یک بعدی و قالبی، آنچنان که زمامداران میخواهند، بار بیایند. من اعلام میکنم که در رژیم جمهوری اسلامی هیچ محدودیتی برای افکار وجود ندارد و از باصطلاح کانالیزه کردن اندیشه ها، خبر و اثر نخواهد بود. همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه ها و تفکرات اصیلشان را عرضه کنند. البته تذکر میدهم که این امر سوای توطئه و ریاکاری است، توطئه ممنوع است اما عرضه اندیشه های اصیل، آزاد.
دو یا سه روز پیش با چند جوان مارکسیست صحبت میکردم. میگفتند آقا به نظر شما این شعار که میگویند «اتحاد، مبارزه، آزادی» چه عیب دارد؟ گفتم هیچ عیب ندارد. گفتند پس این شعار، شعار مشترک هر دویمان باشد. پرسیدم شما که میگوئید اتحاد، مبارزه، آیا در مبارزه میگوئید، مبارزه با چه کسی؟ آیا جز این است وقتی که میگوئید مبارزه، منظورتان مبارزه با رژیم و گذشته از آن با مذهب است؟ آیا جز اینست که شما شعارتان را طوری در زیر لفافه و با یک عبارت مبهم مطرح میکنید که مردم را، یعنی آنهایی که طرفدار مذهب هستند، بتوانید زیر این لوا جمع کنید و بعد بتدریج آنها را اغفال کنید؟ من حاضرم این شعار را بگویم ولی از اول صریح اعلام میکنم که، منظور من از مبارزه، مبارزه علیه امپریالیزم و کمونیزم است.
این را صریح میگویم و از هیچ کس هم باکی ندارم. بیائیم حرفهایمان را صریح بزنیم.شما که به آیتالله خمینی اعتقاد ندارید و وقتی که با هم مینشینید، میگوئید ما تا فلان مرحله با این مرد هستیم و بعد این چنین با او مبارزه میکنیم، چرا عکس او را در تظاهرات خودتان بلند میکنید؟ چرا دروغ میگوئید؟ او میگوید جمهوری اسلامی و حرفش را صریح میزند شما هم حرف خودتان را بزنید.
آزادی ابراز عقیده یعنی این که فکر خودتان را، یعنی آنچه را واقعا به آن معتقد هستید بگوئید. حال آنکه شما میخواهید بنام آزادی عقیده دروغ بگوئید. آنکه شما به او اعتقاد دارید لنین است. بسیار خوب، پس عکس لنین را هم بیاورید. ولی من میپرسم چرا عکس پیشوای ما را میآورید؟ وقتی عکس امام را میآورید در واقع میخواهید به مردم بگوئید ما راهی را میرویم که این رهبر میرود. در صورتیکه شما می خواهید به راه دیگری بروید. دروغ گفتن برای چه؟ اغفال چرا؟ آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافقگری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم. همانطور که ما صریح و رک و پوست کنده داریم با شما حرف میزنیم و میگوئیم آقا رژیم حکومت ایده آل ما، غیر از حکومت ایده آل شماست. رژیم اقتصادی ایده آل آینده ما، غیر از رژیم اقتصادی مطلوب شماست. نظام اعتقادی و فکری ما، جهانبینی ما، غیر از نظام اعتقادی و فکری و جهان بینی شماست. شما نیز سخن خود را بصراحت بگوئید. ما حرفها را صریح و رک میگوئیم تا هر کس که میخواهد از این راه برود و هر که نمیخواهد از راه دیگر.
شما چرا حرف خودتان را رک و پوست کنده نمی زنید. چرا میگوئید بیائیم از آزادی شعار واحدی بسازیم، حال آن که شما در درجه اول از کلمه آزادی، آزادی از مذهب را قصد میکنید و ما آزادی از هر نوع اختناقی که یکی از آنها اختناق کمونیستی است. پس آزادی که شما میخواهید با آزادی مطلوب ما تفاوت دارد.
من به همه این دوستان غیرمسلمان اعلام میکنم، از نظر اسلام تفکر آزاد است، شما هر جور که میخواهید بیندیشید، بیندیشید، هر جور میخواهید عقیده خودتان را ابراز کنید – بشرطی که فکر واقعی خودتان باشد- ابراز کنید، هر طور که میخواهید بنویسید، بنویسید، هیچ کس ممانعتی نخواهد کرد.
من در همین دانشکده، چند سال پیش نامه ای نوشتم به شورای دانشکده و در آن تذکر دادم یگانه دانشکده ای که صلاحیت دارد یک کرسی را اختصاص بدهد به مارکسیسم همین دانشکده الهیات است. ولی نه اینکه مارکسیسم را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه استادی که واقعا مارکسیسم را شناخته باشد و به آن مومن باشد، و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد. میباید به هر قیمتی شده از چنان فردی دعوت کرد تا در این دانشکده مسائل مارکسیسم را تدریس کند. بعد ما هم میآئیم و حرفهایمان را میزنیم. منطق خودمان را میگوئیم. هیچ کس هم مجبور نیست منطق ما را بپذیرد. نباید اینگونه فکر کرد که چون اینجا دانشکده الهیات است، نباید در آن مارکسیسم تدریس شود. خیر مارکسیسم باید تدریس شود، آن هم توسط استادی که معتقد به مارکسیسم است. فقط باید جلو دروغ و حقه بازی را گرفت یعنی دیگر یک مارکسیست نباید تمسک به آیه قرآن بکند و بگوید فلان آیه قرآن اشاره به فلان اصل مارکسیسم است. ما با این شیوه مخالفیم. این خیانت به قرآن است.
گاهی دیده میشود نوشته هائی زیر پوشش اسلامی، افکار مارکسیستی را تبلیغ میکنند، این هم خیانتی بزرگ است. من در مقدمه چاپ اخیر کتاب علل گرایش به مادیگری، به اختصار این مطلب را تذکر داده ام.
چندی پیش جزوه هائی بدستم رسید درباره تفسیر قرآن. من واقعا هنوز نمی دانم نویسنده یا نویسندگان آنها آیا واقعا اغفال شده اند یا تعمد به خرج میدهند. البته احتمال میدهم که اینها از افرادی هستند که مرعوب و مجذوب مسائل مارکسیستی شده اند. در کتابهای این نویسندگان، تا آنجا که من خوانده ام از تمام آیات قرآن برداشت مارکسیستی شده است.
فی المثل قرآن میگوید: الذین یؤمنون بالغیب. اینها در تفسیرشان مینویسند: مقصود از غیب، غیب انقلاب است. انقلاب دو مرحله دارد مرحله غیب و مرحله شهادت. تا وقتی که نظام امپریالیستی حاکم سرنگون نشده است، انقلاب باید حالت استتار داشته باشد، مخفی و به اصطلاح غیب باشد. بعد که رژیم عوض شد آنوقت مرحله شهادت انقلاب است. مثلا ما تا پارسال در مرحله غیب انقلاب بودیم و امسال در مرحله شهادت انقلاب. میپرسم چرا به قرآن استناد میکنید؟ خوب شما هم حرف واقعی خودتان را بزنید.اینجا دیگر نمیشود گفت به حکم اینکه عقیده آزاد است، پس نباید حرفی زد و اعتراضی کرد. این به آزادی عقیده مربوط نیست، این وسیله قراردادن و ابزار کردن کتاب مقدس مسلمانان است. این امر اغفال و توطئه و فریب است. فریب یعنی خیانت به دیگران یعنی آزادی دیگران، سلامت و حیثیت دیگران را وسیله قرار دادن و این نمیتواند آزاد باشد.
قرآن کتابی آسمانی است، وحی مجسم است.هر کسی که بگوید در این کتاب آسمانی معجزه ای وجود ندارد من فکر میکنم یا چیزی نمیفهمد و بی دانش است و یا آنکه دروغ میگوید و اصلا مسلمان نیست. قرآن معجزه های زیادی نقل کرده است و به این جهت در این کتاب قابل بحث نیست.
از جمله مسائلی که در قرآن طرح شده، داستان اصحاب فیل است. آنطور که از کتابهای تاریخ استفاده میشود و خود قرآن هم اشاره دارد، حبشیها به مکه حمله میکنند تا خانه کعبه، این معبد ابراهیمی را خراب کنند. بعد قرآن نقل میکند که خداوند متعال مرغهائی را فرستاد، این مرغان از کنار دریای احمر به پرواز درآمدند و هر کدامشان یک سجیل - سنگ گلی یا گل سنگ شده- به منقار داشتند. قرآن این مرغها را ابابیل مینامد و بعضیها میگویند ریشه این کلمه یعنی ابل با کلمه آبله یکی است. به هر حال مرغها سجیلها را به سرلشکریان حبشی فرو ریختند و لشکریان شبیه خرمن گندمی که ملخ به آن هجوم ببرد همگی بر زمین ریختند و هلاک شدند. تا اینجای مطلب کاملا قطعی است. اما اینکه جزئیات امر چه بوده است، آیا سربازها به آبله و یا چیزی شبیه به آن دچار شدند یا نه، بدرستی معلوم نیست. از طرف دیگر زمان نزول سوره فیل چهل سال بعد از رخ دادن این واقعه در مکه بوده است و به همین خاطر بسیاری از مردمی که خود شاهد ماجرا بوده اند، در زمان نزول سوره حضور داشتهاند و مسلما اگر چنین حادثه ای آنطور که قرآن شرح میدهد واقع نشده بود، اغلب آن شهود که دشمنان پیامبر بودند او را به دروغگوئی متهم میکردند و حرفش را از اعتبار میانداختند.
در تفسیر این سوره، در این جزوه ها مینویسند، قضیه از این قرار بوده که در زمان تولد پیغمبر در مکه یک گروه انقلابی زندگی میکردند که با استعمار جهانی در حال مبارزه بودند. بعد استعمار جهانی این گروه انقلابی را کشف کرد و برای نابود کردن آن به مکه حمله ور شد، این گروه هم مثل مرغ پریدند و لشکریان استعمار را تار و مار کردند. بعد نویسنده تفسیر مینویسد، اینکه چنین موضوعی در هیچ تاریخی نوشته نشده است به ما ربطی ندارد. ما که نمی توانیم به خاطر اینکه موضوع در هیچ کجا به این شکل ضبط نشده از حرف خودمان برگردیم.
روشن است که چنین برداشتی از قرآن درست نیست. من به این برادران نصیحت میکنم، اندرز میدهم، که اگر شما میبینید افرادی در تفسیر آیات احتیاط را حتی به حد وسواس رسانده اند که البته من در این جهت موافق نیستم روی حسابهائی است که پیش خودشان دارند و نمی خواهند نسنجیده هر چه که دلشان میخواهد بنام آیات قرآن بنویسند. اما در مقابل این عده، راه افراط را هم نباید در پیش گرفت. اسلام میگوید همه جهان با همه قوانینش و با همه اجزائش از سنگ گرفته تا باد و آب و مرغ و ماهی و... همه و همه در تسخیر اراده حق قرار دارند و به منزله جنود الهی به حساب میآیند. کافی است اراده ای تعلق بگیرد تا این باد بصورت لشکری در آید و یا...
جمله ذرات زمین و آسمان لشکر حقند گاه امتحان
اگر خدا بخواهد اوضاع عالم را هر جور که اراده کرده است تغییر می دهد.اما متاسفانه صاحبان این افکار نمی خواهند زیر بار این حقایق بروند. میگویند چون ماده و مادیات استقرار بالذات دارند پس امکان ندارد که از مسیر خود خارج بشوند این است که میآیند و آیات قرآن را این چنین تفسیر میکنند. من صریحا اعلام خطر میکنم که نشر چنین افکاری خدمت به اسلام نیست، خدمت به استعمار است.
در دنباله عرایضم لازمست توضیحی هم درباره حکومت اسلامی آینده ایران عرض کنم. همانطوریکه رهبر و امام ما مکرر گفته اند(۳) در حکومت اسلامی احزاب آزادند، هر حزبی اگر عقیده غیراسلامی هم دارد، آزاد است. اما ما اجازه توطئهگری و فریبکاری نمیدهیم.
احزاب و افراد در حدی که عقیده خودشان را صریحا میگویند، و با منطق خود به جنگ منطق ما میآیند، آنها را میپذیریم. اما اگر بخواهند در زیر لوای اسلام، افکار و عقاید خودشان را بگویند ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوئیم اسلام چنین چیزی نمی گوید. حق داریم بگوئیم بنام اسلام این کار را نکنید. چنین آزادی بحث و گفتگوئی را گمان نمی کنم در جائی دیگر نظیری بتوان برایش پیدا کرد. شما کی در تاریخ عالم دیده اید که در مملکتی که همه مردمش احساسات مذهبی دارند به غیرمذهبی ها آن اندازه آزادی بدهند که بیایند در مسجد پیامبر یا در مکه بنشینند و حرف خودشان را آنطور که دلشان میخواهد بزنند، خدا را انکار کنند، منکر پیامبری پیامبر شوند، نماز و حج و... را رد کنند و بگویند ما اینها را قبول نداریم، اما معتقدان مذهب با نهایت احترام با آنها برخورد کنند.
در تاریخ اسلام از این نمونه های درخشان فراوان میبینیم. و بدلیل همین آزادیها بود که اسلام توانست باقی بماند. اگر درصدر اسلام در جواب کسی که میآمد و میگفت من خدا را قبول ندارم، میگفتند بزنید و بکشید، امروز دیگر اسلامی وجود نداشت. اسلام باین دلیل باقیمانده که با شجاعت و با صراحت با افکار مختلف مواجه شده است.
داستان مفضل را همه شما شنیده اید. مفضل یکی از اصحاب امام صادق(ع) بود. روزی در مسجد پیامبر نماز می گزاشت، در این وقت دو نفر مادی مسلک هم وارد شدند و در کنار او شروع کردند به صحبت کردن بطوری که او صدای آنها را میشنید. آنها در ضمن صحبت هایشان مسئله پیغمبر را مطرح کردند و گفتند مرد نابغه ای بوده که میخواسته تحولی در جامعه اش ایجاد بکند، فکر کرده که بهترین راه تحول اینست که از راه مذهب وارد شود. البته خود او به خدا و روز قیامت اعتقاد نداشته است ولی از مذهب بعنوان یک ابزار استفاده کرده. مفضل شروع کرد به پرخاش کردن به آنها. گفتند اول بگو از کدام گروه و از اتباع چه کسی هستی؟ اگر از پیروان امام جعفر صادق هستی باید بدانی که ما، در حضور او این حرفها و بالاتر از اینها را مطرح میکنیم و او نه تنها عصبانی نمیشود، بلکه همه حرفهایمان را با متانت گوش می دهد و در انتها پاسخ همه آنها را با استدلال بیان می کند و خطاهای آنها را نشان میدهد.
این چنین بوده که اسلام توانسته است باقی بماند. شما فکر میکنید در طول تاریخ اسلام، حرفها و ایرادات مادیین را چه کسی منعکس کرده و نگاه داشته است؟ خود مادیین؟ نه، بروید مطالعه کنید ببینید که حرفهای مادیین را فقط علمای مذهبی نگاه داشته اند. یعنی آنها زمانی این حرفها را به مذهبیها عرضه کرده اند و علمای مذهبی نیز با آنها به مباحثه برخاسته اند و بعد آن افکار را در کتابهای خودشان ضبط کرده اند. تمام این حرفها به خاطر ورود در کتاب علمای مذهبی تا به زمان ما باقی مانده است والا آثار خود آنها اغلب از بین رفته و یا در دسترس نیست.
شما بعنوان نمونه، احتجاجات طبرسی و یا احتجاجات بحار را ببینید که تا چه اندازه ایرادات و ادعاهای این گروه را در خود منعکس کرده اند. در آینده هم اسلام، فقط و فقط با مواجهه صریح و شجاعانه با عقاید و افکار مختلف است که میتواند به حیات خود ادامه دهد. من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار میدهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیده دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو میشود پاسداری کرد و آن علم است و آزادی دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها.
متاسفم که فرصت بیشتری برای ادامه صحبت ندارم، در عین حال این عذر را هم دارم که از قبل موضوع خاصی را پیش بینی نکرده بودم. در هر حال امیدوارم این دانشکده در انجام رسالت خودش موفق باشد و نه فقط این دانشکده، که تمام قشرها و طبقات مختلف مردم متعهد.
نهضت ما در جهان انعکاس عظیمی پیدا کرده است.در دنیا میگویند راهپیمائیهایی که این روزها در ایران صورت میگیرد، در تاریخ جهان بیسابقه است. این استقبالی که روز جمعه(۴) پیش بینی میشود، شاید در دنیا نظیر نداشته باشد.
برادران، من از شما میپرسم چه نیرویی میتواند از سی و پنج میلیون جمعیت یک کشور، اقلا سی میلیون نفر آنها را واقعا انقلابی کند؟ آنهایی که تاریخ انقلابهای دنیا را خوانده اند میدانند هیچ انقلابی از جهت گستردگی و شمول بپای انقلاب ایران نمیرسد.
شما بعنوان یک نمونه، ملاحظه کنید این برادران خلبان را. شاید کمتر کسی تصور میکرد که احساسات و اعتقادات مذهبی در بطن روح این گروه، اینقدر قوی و نیرومند است.اینها در میان تعجب همه، از سر ایمان و اعتقاد اعتصاب میکنند و زیر بار هیچ قدرتی و هیچ تهدیدی هم نمیروند. اما وقتی که صحبت از آمدن امام است، داوطلب میشوند امام را بیاورند. دستگاه مخالفت میکند، تهدید میکند، از قراری که خودشان نقل میکردند، از طرف دولت به آنها هشدار میدهند که شما هیچ سمتی ندارید و اگر بخواهید بروید با راکت شما را میزنیم و نابودتان میکنیم. میگویند با همه اینها ما حرکت میکنیم. ما میرویم، شما هر کاری که میخواهید بکنید. ناچار دستگاه عقبنشینی میکند و اجازه میدهد یک خط را در میان تمام خطوط هوایی بازگشایی کنند و خلبانان اسم این خط را هم گذاشتند پرواز انقلاب، چه اسم زیبائی.
کجایند آنهایی که میگویند مذهب فقط مال پیرمردها و پیرزنها و جنوب شهری هاست. نهضتی که روستایی و شهری، کارگر و کشاورز، دانشجو و استاد، وکیل و کارمند، همه و همه در آنشرکت دارند. اساسا غیر از مذهب و آن هم مذهبی مانند اسلام، کدام نیرو میتواند این چنین انقلابی را بوجود بیاورد؟
من بتدریج این امید در دلم زنده میشود که این انقلاب به ایران محدود نمیماند، هفت صد میلیون مسلمان را در برخواهد گرفت و چه افتخاری برای ایران خواهد بود که یک انقلاب اسلامی از ایران شروع بشود و تمام کشورهای اسلامی را زیر نفوذ خودش بگیرد، که مطمئنا خواهد گرفت.
از قراری که به من اطلاع داده اند چند روز پیش، کارتر به آیت الله خمینی راجع به بختیار اخطار کرد که هر دو ابرقدرت بر روی این دولت توافق دارند و شما حساب کار خودتان را بکنید. اما این مرد بزرگ اعتنایی به این تهدید نکرد.
من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده ام، باز وقتی که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتی برگشتم، دوستانم پرسیدند چه دیدی؟ گفتم چهار تا «آمن» دیدم.
آمن بهدفه، به هدفش ایمان دارد. دنیا اگر جمع بشود نمیتواند او را از هدفش منصرف کند.
آمن بسبیله، به راهی که انتخاب کرده ایمان دارد. امکان ندارد بتوان او را از این راه منصرف کرد. شبیه همان ایمانی که پیغمبر به هدفش و به راهش داشت.
آمن بقوله، در میان همه رفقا و دوستانی که سراغ دارم احدی مثل ایشان به روحیه مردم ایران ایمان ندارد. به ایشان نصیحت میکنند که آقا کمی یواشتر، مردم دارند سرد میشوند، مردم دارند از پای در میآیند، میگوید نه مردم اینجور نیستند که شما میگوئید. من مردم را بهتر میشناسم. و ما همگی میبینیم که روز به روز صحت سخن ایشان بیشتر آشکار میشود.
و بالاخره بالاتر از همه آمن بربه، در یک جلسه خصوصی ایشان به من می گفت فلانی این ما نیستیم که چنین میکنیم. من دست خدا را بوضوح حس میکنم. آدمی که دست خدا و نایت خدا را حس میکند و در راه خدا قدم برمیدارد، خدا هم به مصداق "ان تنصروا الله ینصرکم" بر نصرت او اضافه میکند. یا آنچنان که در داستان اصحاب کهف مطرح میشود، قرآن میگوید آنها جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و به او اعتماد و تکیه کردند، خدا هم بر ایمانشان افزود.(۵) آنها برای خدا قیام کردند و خدا هم دلهای آنها را محکم کرد.(۶)
این چنین هدایت و تاییدی را من بوضوح در این مرد میبینم. او برای خدا قیام کرده و خدای متعال هم قلبی قوی به او عنایت کرده است که اصلا تزلزل و ترس در آن راه ندارد. اطباء فرانسه که اخیرا این پیرمرد هشتاد و چند ساله را که لااقل پانزده سال است دچار جنگ اعصاب و ناراحتی روحی است و اخیرا هم جوانی آنچنان برومند را از دست داده، معاینه کردند، نظر دادند قلب او نظیر قلب یک جوان بیست ساله است. او که در راه خدا قدم برداشته آنچه را قرآن وعده داده است به تجربه دریافته.
قرآن وعده داده است که برای خدا قیام کنید، برای خدا عمل کنید، آن وقت عنایت خدا را میبینید. اگر توی خانه ات بنشینی خدا را نمیبینی. اگر ساکت باشی، عنایت خدا را نمیبینی. برای خدا حرکت کن آن وقت است که خدا را و عنایت او را میبینی. آدمی که به امید خدا و برای خدا حرکت کرده، از تهدید آمریکا، حتی اگر شوروی را هم ضمیمه اش کنند، هیچ ترسی به دل راه نخواهد داد. در مورد این مرد بزرگ یکی دیگر از خصوصیاتش را بگویم، شاید شما باورتان نشود این مردی که روزها مینشیند و این اعلامیه های آتشین را میدهد، سحرها اقلا یک ساعت با خدای خودش راز و نیاز میکند و آنچنان اشک هایی میریزد که باورش مشکل است.
این مرد درست نمونه علی(ع) است. درباره علی گفته اند که در میدان جنگ به روی دشمن لبخند میزند و در محراب عبادت از شدت زاری بیهوش میشود. و ما نمونه او را در این مرد میبینیم.
امیدوارم خدا به این رهبر عمر طولانی و توفیق خدمت عنایت بفرماید و به همه ما نیز توفیق بدهد که پاسدار منطقی اسلام باشیم.
و السلام
۵۷.۱۱.۲
پی نوشتها:
۱- این اصطلاح قرآنی که هزار و چهار صد سال پیش مطرح شده است تقریبا معادل اصطلاح از خود بیگانگی و بازگشت بخویش است که در آثار هگل و مارکس و پیروان او، بر روی آن تاکید بسیار شده است و روشنفکران ما متاسفانه بعوض اخذ آن از قرآن و درک معنای عمیق آن از این کتاب، آن را از غرب اخذ کرده اند.
۲- اغراء به جهل: کشانیدن به جهل.
۳- فرق رهبر ما با دیگر رهبران اینست که او آنچه را که میگوید همان را عمل میکند اما رهبران دیگر، اول باغ سبز و سرخ نشان میدهند و بعد هم منکر همه ادعاهای قبلی میشوند.
۴- روز ورود امام به تهران.
۵- انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدی. کهف- ۱۳.
۶- و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض. کهف- ۱۴
منبع: پیرامون انقلاب اسلامی، آزادی تفکر و عقیده، شهید مرتضی مطهری
نظر شما :