روایت حبیب‌الله پیمان از کودتای ۲۸ مرداد: مصدق مردم را فرانخواند

۳۰ مرداد ۱۳۹۶ | ۰۱:۳۹ کد : ۵۹۷۰ دیگر رسانه‌ها
فرزانه آئینی: «پس از کودتا» عنوان خوبی است برای آنچه در گفت‌وگوی قریب به ٧٠ دقیقه‌ای ما با حبیب‌الله پیمان گذشت. او شاهد عینی حوادث قبل و بعد از کودتای ٢٨ مرداد است و به‌ همین‌ دلیل بازخوانی این برگ از تاریخ معاصر کشور از نگاه او متفاوت و شایان‌ توجه است. پیمان آن روزها ١٨ساله بوده و دبیر شاخه دانش‌آموزی حزب «مردم ایران». جوانی پرشور و باانگیزه در پی تحقق دموکراسی در ایران که پس از کودتای ٢٨ مرداد برای به ‌ثمر نشاندن این باورش جدی‌تر فعالیت کرده است. «بررسی حال‌وهوای شهر پس از کودتا»، «بازخوانی علل شکست کودتا»، «بررسی شخصیت دکتر مصدق و نقدهایی که به شخصیت او وارد می‌شود»، «بررسی جایگاه آیت‌الله کاشانی و نقش‌آفرینی ناخواسته او در به‌ ثمر‌ رسیدن کودتای ٢٨ مرداد» و «بررسی ریشه‌های اختلاف دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی» از جمله محورهای گفت‌وگوی «شرق» با پیمان است که در پی می‌آید.

 

***

 

در برخی روایت‌ها و خبر‌ها آمده شما از بازداشت‌شدگان شب کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ بوده‌اید، کجا و چطور بازداشت شدید؟

 

نه به این صورت نبود، من در آن ایام در تهران به ‌سر می‌بردم. در حالی که در اصل در شیراز سکونت داشتم. در سال وقوع کودتا دانش‌آموز سال ششم دبیرستان و عضو حزب «مردم ایران»، معروف به «خداپرستان سوسیالیست» در شیراز بودم. برای تعطیلات تابستانه در تهران بودم که کودتای ۲۵ مرداد اتفاق افتاد. فردای شکست کودتای اول، همراه آقای حسین راضی از رهبران حزب به تبریز رفتیم. قرار بود علاوه بر بازدید از شعب حزب در آذربایجان، چند میتینگ سیاسی نیز در محکومیت کودتا و حمایت از نهضت ملی و دکتر مصدق برگزار شود. بعد از برگزاری میتینگ در تبریز صبح چهارشنبه ۲۸ مرداد با قطار عازم بندر شرفخانه در کنار دریاچه ارومیه شدیم تا از آنجا با لنج به ارومیه برویم. پیش از رسیدن به بندر، خبر کودتا پخش شد؛ همراه با شایعه کشته ‌شدن دکتر فاطمی و قیام مسلحانه قشقایی‌ها ضد کودتاچیان. از ادامه سفر منصرف شدیم و طی یکی دو روز مخفیانه به تهران برگشتیم.

 

 

صبح ۳۰ مرداد سال ١٣٣٢ به تهران رسیدید؟

 

بله، سربازان و تانک‌های ارتش در تمام سطح شهر پراکنده بودند و ‌دارودسته شعبان ‌بی‌مخ و اعضای دو حزب فاشیستی «سومکا» و «آریا» به دفاتر احزاب، روزنامه‌ها و نشریات طرفدار نهضت ملی حمله‌ور شده بودند و تخریب و غارت می‌کردند. باشگاه «حزب مردم ایران» نیز به دست همین افراد که دفترشان در همان نزدیکی میدان بهارستان در ابتدای خیابان ژاله قرار داشت، تخریب و غارت شده بود. بازداشت‌ها به طور گسترده در سطح شهر ادامه داشت. بسیاری متواری و مخفی شدند. من هم بعد از چند روز اقامت مخفیانه به شیراز برگشتم.

 

 

اوضاع و حال‌وهوای تهران پس از کودتا چگونه بود؟

 

دو روز بعد از کودتا از تبریز به تهران رسیدیم. فکر می‌کنم صبح ٣٠ مرداد بود که همراه دو نفر دیگر از اعضای حزب «مردم ایران» برای کسب آگاهی از آنچه در شهر می‌گذرد، به راه افتادیم. دفاتر احزاب و باشگاه‌های سیاسی که بیشتر در اطراف میدان بهارستان و خیابان‌های منتهی به آن قرار داشتند، همه مورد حمله قرار گرفته بودند، جلوتر از همه به دفتر روزنامه «باختر امروز» حمله شده و آن را تخریب کرده بودند؛ اما محوطه خانه دکتر مصدق از فاصله چند صد متری در محاصره نیروی انتظامی بود و اجازه نمی‌دادند کسی نزدیک شود. شهر، چهره‌ای آشفته و مضطرب داشت. اوباش در سطح شهر شعار «جاوید شاه» و «مرگ بر مصدق» سر می‌دادند، فضا ملتهب و مردم در بهت‌ و اندوه ناباورانه، ناظر پیروزی و شادی کودتاچیان بودند.

 

 

طرفداران مصدق چه زمانی به خیابان‌ها آمدند و اعتراض کردند؟

 

علاوه بر نیروهای متشکل در احزاب، دانشگاه و بازار دو پایگاه اصلی و پرقدرت نهضت ملی محسوب می‌شد. دانشگاه که تعطیل بود و تا اواسط مهر هم بازگشایی نشد؛ اما چند روز بعد از فردای کودتا و بعد از انتشار نخستین بیانیه نهضت مقاومت ملی با عنوان «نهضت ادامه دارد»، دانشجویان و فعالان احزاب ملی در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر در اطراف بازار و در محله‌های بیشتر جنوبی، تظاهرات خیابانی را کلید زدند اما تظاهراتشان پراکنده بود و بیشتر حالت تجمع و گریز داشت. آن روزها اصطلاحا به این سبک تظاهرات، تظاهرات موضعی گفته می‌شد. با قرار قبلی در گروه‌های ٤٠ تا ٥٠ نفره در نقطه‌ای شلوغ در یکی از خیابان‌های مرکزی جمع می‌شدیم. با سر دادن چند شعار در حمایت از دکتر مصدق، توجه عابران را جلب و سپس یک نفر چند دقیقه‌ای برای آن‌ها صحبت می‌کرد و معمولا پیش از رسیدن نیروهای امنیتی و بعد از پخش تراکت‌های تبلیغاتی پراکنده می‌شدیم. سپس در محل قرار بعدی به‌ طور پراکنده و نامحسوس گرد می‌آمدیم و همان برنامه تکرار می‌شد. بعضی وقت‌ها هم ماموران مخفی در میان جمعیت که ناظر جریان بودند، نشانی‌های بچه‌ها را به نیروهای امنیتی می‌دادند و باعث دستگیری آن‌ها می‌شدند.

 

 

در شیراز چه شد؟

 

اوایل شهریور به شیراز برگشتم. بلافاصله کار چاپ و تکثیر بیانیه‌ها را شروع کردیم. یکی از مکان‌هایی که بیانیه‌ها تکثیر می‌شد، منزل ما در شیراز بود و این کار به روش خیلی ابتدایی و با استفاده از حروف سربی، مرکب و یک وردنه آشپزخانه انجام می‌شد. ما شب‌ها بیانیه‌ها را تکثیر می‌کردیم و صبح که می‌شد، ابزار کار را در باغچه خانه خاک می‌کردیم. اولین بیانیه ما هم در ٣٠ مرداد تکثیر و پخش شد. متن این بیانیه خیلی کوتاه و شعارگونه با این عنوان بود که «نهضت ادامه دارد». ما دسته‌دسته به میتینگ‌های خیابانی می‌رفتیم و پس از سخنرانی‌های کوتاهی تراکت‌ها را بین مردم پخش می‌کردیم و متواری می‌شدیم.

 

 

متن بیانیه‌ها را چه کسی به شما می‌رساند؟

 

بیانیه‌ها یا از مرکزیت حزب مردم ایران و نهضت مقاومت ملی می‌رسید و ما آن‌ها را مخفیانه تکثیر و توزیع می‌کردیم یا خودمان در شیراز تهیه و با امضای شعبه حزب در شیراز پخش می‌کردیم. شروع فعالیت نهضت مقاومت هم به این ترتیب بود که یک یا دو روز بعد از کودتا مرحوم نخشب، دبیر «حزب مردم ایران» یا همان «حزب خداپرستان سوسیالیست» به همراه آقای شاه‌حسینی به دیدار آقا سید رضا زنجانی از رهبران روحانی نهضت ملی و روحانیون سرشناس حامی مصدق می‌روند تا در مورد چگونگی فعالیت‌ها تصمیم‌گیری کنند. از بقیه احزاب هم دعوت می‌کنند نماینده بفرستند؛ همان‌جا متن اولین بیانیه تنظیم می‌شود. بحث می‌شود که تحت چه نامی فعالیت کنند، نخشب عنوان «نهضت مقاومت ملی» را با اقتباس از نهضت مقاومت ملی فرانسه ضد اشغالگران آلمانی فاشیست پیشنهاد می‌کند و موافقت می‌شود. همان‌جا هم قرار بر این می‌شود که نمایندگان احزاب طرفدار دکتر مصدق که عبارت بودند از: حزب «ایران»، حزب «بنیاد پان‌ایرانیست»، «خداپرستان سوسیالیست»، «جمعیت آزادی مردم ایران (بعدا تبدیل به حزب مردم ایران شد)»، حزب «نیروی سوم (منشعبان حزب «زحمتکشان» دکتر بقایی بودند)» برای تعیین شورای مرکزی حزب نهضت مقاومت ملی دعوت شوند و کار رسما شروع شود.

 

اعتصابات بازار، تظاهرات خیابانی و... دستاوردهای بعدی نهضت بود. با باز شدن مدارس در مهرماه، بیانیه‌ها را معمولا صبح زود روی نیمکت دانش‌آموزان می‌گذاشتیم و شعاری هم روی تخته‌سیاه نوشته و پیش از آمدن محصلان کلاس را ترک می‌کردیم. وقتی کودتا شد، من کلاس ششم دبیرستان بودم و بعد از گذشت سه سال از فعالیت در حزب در سمت دبیر شاخه دانش‌آموزی حزب فعالیت داشتم. با توجه به اینکه تا قبل از کودتا فعالیت‌های ما رسمی و آشکار بود، برای ماموران امنیتی فردی ناشناخته به حساب نمی‌آمدم؛ بنابراین یکی دو هفته بعد از توزیع تراکت و بیانیه در کلاس‌های درس، اواسط مهرماه بود که یک روز صبح ماموران به دبیرستان آمدند و من را بازداشت کردند. آن ایام ارگ کریمخانی شیراز را تبدیل به زندان کرده بودند و زندانیان سیاسی را به آنجا می‌بردند. بعد از مدتی برادرم و سپس پدرم را هم بازداشت کردند و به آنجا بردند و برای افزایش فشار روانی مدام من را تهدید به بازداشت مادرم می‌کردند.

 

 

چند وقت در زندان بودید؟

 

پدرم یک ماه بازداشت بود، برادرم هم کمی زودتر آزاد شده بود و او را از شیراز به شهرهای جنوب شیراز تبعید کرده بودند؛ اما من تا قبل از برگزاری امتحانات نهایی دبیرستان فکر می‌کنم خردادماه سال ١٣٣٣ در بازداشت بودم که به امتحانات رسیدم و به خاطر حمایت مدیر و معلمان مدرسه توانستم در این امتحانات شرکت کنم.

 

 

روزهای زندان چگونه گذشت؟

 

ارگ کریمخانی آن ایام به زندان تبدیل شده بود. فرماندار نظامی شیراز شخصی به نام سرهنگ کوپال بسیار سختگیر و خشن بود. روزهای سختی بود. ما در اتاق‌های دورتادوری که در ارگ وجود دارد، نگهداری می‌شدیم. تعداد بازداشت‌شدگان حوادث سیاسی آن روزها هم بسیار زیاد و اتاق‌ها شلوغ بود؛ اما برای سختگیری دو سه هفته‌ای ما را به ‌عنوان انفرادی در اتاقکی سیاه و تنگ در طویله که برای نگهداری اسب بود، می‌بردند و رها می‌کردند تا فشار بیشتری بر ما وارد کنند. در زندان روحیه‌ها خیلی بالا بود و شعار ما هم این بود که «مصدق نخست‌وزیر قانونی است». ما در ایام زندان شعر می‌خواندیم و نمایش‌نامه و سرود اجرا می‌کردیم؛ گاهی هم پاسبان‌ها حمله می‌کردند و بساط ما را به ‌هم می‌زدند. آن روزها شور و هیجان خیلی بالا بود و فکر نمی‌کردیم فضای بعد از کودتا به‌ زودی به ‌هم می‌خورد.

 

 

شعار «مصدق نخست‌وزیر قانونی است» تا چه زمانی ادامه داشت؟

 

همه‌ جا این شعار بود؛ اما فکر می‌کنم بعد از محاکمه و تبعید و حصر دکتر مصدق این شعار کمرنگ شد و کم‌کم شعار جبهه ملی و نهضت مقاومت به شعارهایی مانند حکومت ملی تغییر کرد.

 

 

شما هم کودتای ٢٥ مرداد و هم فضای کودتای ٢٨ مرداد سال ٣٢ را دیده‌اید، چه شد که کودتای ٢٥ مرداد شکست خورد اما سه روز بعد کودتای ٢٨ مرداد به ثمر نشست؟ در این سه روز چه اتفاقی افتاد که منجر به محصور شدن دکتر مصدق و خلع او از نخست‌وزیری شد؟

 

موفقیت کودتا ضد دولت ملی دکتر مصدق عوامل درونی و بیرونی متعددی داشت که باید همه در کنار هم دیده و خوانده شوند. یک عامل، مخالفان داخلی بودند که خودشان به دو گروه تقسیم می‌شدند: یک گروه آن‌هایی بودند که قبلا با نهضت ملی همراه بودند و بعد جدا شدند و مخالفت را آغاز کردند؛ در راسشان اول دکتر بقایی و حائری‌زاده و سپس حسین مکی بودند و توانستند آیت‌الله کاشانی را هم به مخالفت با دکتر مصدق برانگیخته و جذب گروه خود کنند. آنان با قرار گرفتن در صف مخالف در صفوف نهضت ملی شکاف انداختند.

 

گروه دوم هم از ابتدا مخالف نهضت ملی کردن نفت و دکتر مصدق بودند که یا عناصر وابسته به انگلیس بودند که به آن‌ها اصطلاحا «آنگلوفیل» می‌گفتند؛ مثل برادران رشیدیان که رسما با انگلیسی‌ها همکاری جدی داشتند، به اضافه عناصر‌ هزار فامیل که در ایران حکومت می‌کردند و تقریبا تحت حمایت انگلیس و نفوذ دربار در آن زمان بودند. یک گروه هم فدائیان اسلام بودند که بعد از ترور رزم‌آرا و با نخست‌وزیر شدن دکتر مصدق، وی را برای اجرای برخی احکام شرع مثل تولید و فروش مشروبات الکلی زیر فشار قرار دادند. روشن بود که در آن شرایط دشوار و پرآشوب و محاصره اقتصادی و تنگنای مالی قبول این درخواست به مصلحت کشور و نهضت ملی نبود و آن‌ها باید تا مساعد شدن اوضاع صبر می‌کردند؛ حتی آیت‌الله کاشانی هم آن‌ها را به دلیل پافشاری بر این خواسته و تضعیف دولت و نهضت ملی سرزنش می‌کرد. آن‌ها پذیرفتند و رابطه‌شان با کاشانی هم بر هم خورد. با ‌وجود این، مخالفت‌ها تاثیری جدی در تضعیف پایگاه اجتماعی دکتر مصدق و نهضت ملی ایجاد نکرد. محبوبیت دکتر مصدق و حقانیت نهضت ملی آن‌قدر روشن و گسترده بود که کسی در اثر این مخالفت‌ها از ادامه مبارزه منصرف نمی‌شد. به ‌عنوان مثال تا وقتی آیت‌الله کاشانی با ملی‌ شدن صنعت نفت همراه بود، محبوبیت و نفوذ کلامش سراسری بود، اما بعد از شروع مخالفت با دکتر مصدق، از محبوبیت و نفوذ کلامش به شدت کاسته شد، به‌ طوری که دعوت وی از مردم به اعتصاب سراسری در مخالفت با مصدق بی‌جواب ماند.

 

 

چه شد که آیت‌الله کاشانی در صف مخالفان دکتر مصدق قرار گرفت؟

 

به نظر من، مخالفت آیت‌الله کاشانی با دکتر مصدق در اصل سیاسی نبود، بلکه ریشه در روحیات شخصی و روان‌شناختی وی داشت. او خود را رهبر بلامنازع و مقدم و برتر از دکتر مصدق تصور می‌کرد. دکتر مصدق نمی‌توانست خارج از ضوابط قانون و مصالح مردم سفارش کسی را بپذیرد یا استقلال عمل خود را از دست بدهد. همین هم سبب شکل گرفتن انتقادهای درون‌گروهی از آیت‌الله کاشانی و نزدیکانش در جرگه طرفداران دکتر مصدق و بعدها نهضت مقاومت ملی شده بود.

 

 

دلیل مخالفت آیت‌الله کاشانی و نزدیکانش با مصدق چه بود؟

 

آن‌ها می‌گفتند مصدق لجباز و خودرای است. آن‌ها پایبندی دکتر مصدق به استقلال و اصل حاکمیت ملت، قانون و قانون اساسی مشروطیت را به لجاجت و خودسری تعبیر می‌کردند. اگر برای پیشبرد اهداف ملی و خنثی‌ کردن کارشکنی و دسیسه‌های دربار و عوامل استعمار و دربار و نمایندگان وابسته به آن‌ها در مجلس شورای ملی به نیروی ملت تکیه می‌کرد، مردم‌گرایی و استظهار به حمایت آنان را عوام‌فریبی می‌نامیدند. منتقدان می‌گفتند دکتر مصدق با کشاندن مردم و توده‌ها به عرصه اجتماعی و سیاسی می‌خواهد مجلس را دور بزند. در حالی‌ که اکثریت نمایندگان با اعمال نفوذ دربار و ارتش و مالکان بزرگ به مجلس راه یافته بودند و گوش‌به‌فرمان شاه، دربار و عوامل انگلیسی سفارت و شرکت سابق نفت عمل می‌کردند. مجلس آن ایام بیشتر طرفدار دربار و نظامیان و طرفداران انگلیس بود. در آن دوره، اقلیت کوچکی از منتقدان وقت حکومت درون مجلس حاضر بودند. طبیعی بود که این مجلس بنا به فشار جنبش‌های اجتماعی دکتر مصدق را به نخست‌وزیری انتخاب کرد، نه خواست و منفعت خودش؛ اصلا مجلس قابل اعتمادی نبود.

 

 

کرمیت روزولت در کتاب «کودتا» که انتشار خاطراتش از کودتای ٢٨ مرداد است هم دقیقا چنین تصویری از مصدق ارائه و او را فردی پوپولیست نشان می‌دهد که سعی دارد خودش را از لحاظ جسمی پیر و بیمار جلوه دهد؟ در آن ایام، چه چیزی باعث می‌شد شما به‌ عنوان یک نوجوان جذب اندیشه و شخصیت دکتر مصدق شوید؟

 

من فکر می‌کنم این‌ها چون هیچ نقطه ‌ضعف اساسی از دکتر مصدق پیدا نکردند، ناگزیر به این نوع برچسب‌های بی‌پایه متوسل ‌شدند. ۶۰ سال است مخالفانی از سلطنت‌طلب و مرتجع یا نولیبرال و مدرن، خودی و بیگانه ضد دکتر مصدق می‌نویسند و دروغ‌پراکنی می‌کنند. مخالفان، دکتر مصدق را به عوام‌فریبی و خودسری و ابتلا به «روان‌نژندی» معرفی می‌کنند، می‌گویند مصدق از نظر شخصی و روانی با انگلیس‌ها مشکل داشته و آدم ترسویی بوده که تظاهر به شجاعت می‌کرده است؛ اما تکرار صد باره این اراجیف نتوانست ذره‌ای از اعتماد، عشق و علاقه مردم به وی را بکاهد. هر کس می‌خواهد بداند این توصیفات تا چه اندازه از روی غرض یا جهل است، باید منش و سبک زندگی و تاریخچه حیات سیاسی وی را نه در یک یا دو موقعیت، بلکه در طول زمان و در همه عمر بررسی کند؛ چون هر کس می‌تواند اینجا و آنجا ظاهرسازی کند و نقش بازی کند؛ اما نمی‌تواند در تمام دوران زندگی خود به چیزی که نیست و صفت یا هنری که ندارد تظاهر کند و اعتماد مردم را برای مدت درازی حفظ کند.

 

در کشوری که از گذشته دور تا به امروز برای یافتن یک مقام ناآلوده به فساد و دروغ‌زنی، باید چراغ برداشت و در تاریکی شب نظام اداری آن جست‌وجو کرد، دیده نشد که در پاکدستی و تقوای سیاسی و اخلاقی دکتر مصدق عالمانه و از روی صدق نیت تردید شود. وی حتی از پول خودش هزینه سفرهای دوران نخست‌وزیری‌اش را می‌پرداخت و یک ریال حقوق نخست‌وزیری هم دریافت نکرد. از نظر پایبندی به قانون هم که به شدت مقید بود تا آنجا که اجازه نمی‌داد خائنان و توطئه‌گران را بدون مدرک و حکم قضائی برای پیشگیری از اقدام به خیانت بازداشت کنند.

 

حالا، نکته اصلی این است که بفهمیم انگیزه و دغدغه اصلی دکتر مصدق از فعالیت‌های مدنی‌اش چه بود. دکتر مصدق به این اصل رسیده بود که ایران در مسیر دموکراسی، توسعه و پیشرفت قرار نمی‌گیرد مگر آنکه به اعمال نفوذ و مداخله استعمار خارجی در شئون کشور پایان داده شود و با ریشه‌کن ‌شدن استبداد، استقلال سیاسی و اقتصادی و حق حاکمیت مردم بر کشورشان محقق شود. مصدق عقیده داشت استعمار، استبداد و بی‌عدالتی، موانع اصلی در برابر گسترش آزادی و دموکراسی در ایران‌ هستند. یک عمر تجربه و آشنایی نزدیک با سیاست و مسائل جامعه ایران، پشتوانه حقیقت مزبور بود. شکست‌های پی‌درپی در این زمینه که عمدتا ناشی از ضعف، فساد یا خیانت رجال سیاسی بود، باعث شده بود مردم غلبه‌پذیری استعمار، استبداد و فساد را در ایران باور کنند و اعتمادبه‌نفس خود را در کسب موفقیت در این زمینه از دست بدهند. دکتر مصدق که با برانگیختن ملت ایران به مقاومت و مقابله با این دو مانع، اعتماد ‌به‌ خود و همبستگی ملی را دوباره به آن‌ها بازگردانده بود، حاضر نشد با کوتاه آمدن در برابر فشارهای فوق ‌طاقت، از داخل و خارج، در امر حق حاکمیت ملت بر سرنوشتش به اعتماد مردم ضربه بزند و به آرمان و امید آن‌ها خیانت ورزد.

 

بعضی صاحبنظران مانند آقای همایون کاتوزیان، نویسنده کتاب «مصدق و نبرد قدرت»، مصدق را به خاطر کوتاه ‌نیامدن و رد پیشنهاد بانک جهانی، سرزنش می‌کنند و همین امر را عامل سقوط او می‌دانند. کاتوزیان و هم‌نظرانش می‌گویند مصدق باید پیشنهاد بانک جهانی را می‌پذیرفت و اگر چنین می‌کرد، کودتا نمی‌شد و این نپذیرفتن را بزرگترین اشتباه دکتر مصدق در نهضت ملی و شاید بزرگترین اشتباه در زندگی سیاسی‌ او می‌دانند و آن را به حساب لجبازی او و بعضی مشاورانش می‌گذارند. به این نکته مهم توجه نمی‌شود که در این پیشنهاد نیز حق حاکمیت ملی نقض شده بود. مصدق می‌گفت به شرط اینکه بانک به وکالت از جانب دولت ایران استخراج و فروش نفت را بر عهده گیرد، طرح پذیرفتنی است؛ در غیر این صورت، قبول آن به معنای لغو قانون ملی‌ کردن صنعت نفت خواهد بود؛ نفت را از دست انگلیس‌ها گرفته و به بانک جهانی که کارگزار قدرت‌های بزرگ است، تحویل داده‌ایم. مصدق حاضر به پذیرش این خفت و تکرار تجربه‌های تلخ گذشته و کمک به تثبیت افسانه شکست‌ناپذیری قدرت‌های استعماری به ‌ویژه انگلیس‌ها نبود. از زمان قاجار و اعلام قدرت خارجی‌ها گرفته تا همان ایام، ما را در رسیدن به این آرمان ناکام گذاشته‌اند؛ به‌ طوری‌ که حتی وقتی کسی بیمار می‌شد، برای خنده هم که شده، می‌گفتند کار، کار انگلیس‌هاست؛ اما مصدق با حضور مردم می‌خواست این افسانه را بشکند و تنها نیرویی که داشت، قدرت مردم و حضور مردم بود. حالا این سوال مطرح می‌شود که اگر مصدق از مردم کمک نمی‌گرفت، کدام نهاد قدرت به کمک او می‌آمد؟ مجلس، دولت یا دربار؟ بعضی در گوش نسل جدید می‌خوانند که مصدق شکست خورد، چون به آمریکایی‌ها اعتماد کرد یا چون به کاشانی پشت و دهن‌کجی کرد. هر دو دلیل بی‌اساس است؛ آمریکایی‌ها ابتدا با ملی‌ کردن نفت موافق بودند، چون تسلط انحصاری انگلیس‌ها را بر منابع انرژی درهم می‌شکست و پای خودشان را به این حوزه باز می‌کرد. وقتی نفت ملی و دست انگلیس‌ها کوتاه شد، دیدند دکتر مصدق بر حق حاکمیت ملی پافشاری می‌کند و اگر موفق شود، اقدامش الگویی می‌شود برای سایر کشورهای نفت‌خیز تا برای ملی‌ کردن صنایع نفت خود، دست‌به‌کار شوند؛ بنابراین در فشار به مصدق با انگلیس‌ها هم‌داستان شدند و سرانجام نقش اول را در کودتا بر عهده گرفتند. اگر مصدق به آمریکایی‌ها اعتماد داشت، چرا هیچ ‌یک از پیشنهادهای آنان را نپذیرفت؟ او می‌خواست از همان شکاف اندک و رقابت بین دو قدرت، به نحوی که مغایر با حق حاکمیت ملت نباشد، به نفع جنبش ملی بهره‌برداری کند که نتیجه‌ای در بر نداشت. اعتماد و اتکای او، بی‌تردید بر ملت بود. به احتمال زیاد، اگر مجموعه همکاران و دستگاه‌های زیرمجموعه دولت او هوشیاری داشتند و مراقبت جدی و دقیق‌تری می‌کردند، کودتا موفق نمی‌شد. تعیین سهم شخص مصدق در این غفلت و دست‌کم‌ گرفتن خطر کودتا، محتاج بررسی دقیق‌تر است.

 

 

چرا در ٢٩ مرداد سال ١٣٣٢ مردم مثل ماجرای ٣٠ تیر سال ١٣٣١ به میدان نیامدند و از دکتر مصدق حمایت نکردند؟

 

چون مانند دفعات قبل، به ‌موقع از مردم دعوت نشد به خیابان‌ها بیایند. در ٢٩ تیر سال ٣١، نمایندگان نهضت ملی در مجلس از مردم خواستند در اعتراض به عزل دکتر مصدق و انتصاب قوام، به خیابان‌ها بیایند و تظاهرات کنند. آیت‌الله کاشانی هم بیانیه داد و از مردم خواست به خیابان‌ها بریزند و شخصا هم تهدید کرد که در اعتراض به این اقدام غیرقانونی، کفن‌پوش به خیابان‌ها خواهد آمد. در نتیجه، با وجودی که نظامیان و تانک‌های خیلی بیشتری به مقابله با مردم آمدند، سرانجام شکست‌ خورده عقب‌نشینی کردند.

 
در ۲۸ مرداد ۳۲، مردم و رهبران غافلگیر شدند. روز بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد، خیابان‌ها به اشغال مردم درآمد. حضور ماموران حکومت نظامی هم در خیابان‌ها پررنگ بود؛ بنابراین چنانکه اسناد کودتا نشان می‌دهد، کارگردانان کودتا آماده پذیرش شکست می‌شدند؛ اما تندروی‌ها و افراط‌گری‌هایی صورت گرفت و مستمسک به دست سران کودتا داد تا در مردم و به‌ ویژه روحانیون و نظامیان، با فوری قلمداد کردن خطر تسلط کمونیست‌ها بر کشور، تولید هراس کنند. چنان‌که هندرسون، سفیر آمریکا، در دیدار با دکتر مصدق، نسبت به امنیت نیروهای آمریکایی هشدار داد. دکتر مصدق هم که خطر کودتا را منتفی می‌دید، برای جلوگیری از سوءاستفاده از آشوب‌ها، از طرفداران خود خواست به تظاهرات پایان دهند. در نتیجه، خیابان‌ها از مردم خالی شد و تعداد تانک‌ها و نیروهای نظامی هم در سطح شهر کاهش پیدا کرد.

 

 

منبع: روزنامه شرق 

کلید واژه ها: حبیب الله پیمان کودتای 28 مرداد مصدق


نظر شما :