قاضی اعدام‌های ۶۷ از ملاقات با آیت‌الله منتظری می‌گوید

۱۸ مرداد ۱۳۹۶ | ۱۹:۰۸ کد : ۵۹۵۵ دیگر رسانه‌ها
قاضی اعدام‌های ۶۷ از ملاقات با آیت‌الله منتظری می‌گوید
سال گذشته نواری از آیت‌الله منتظری در دیدار اعضای هیات بررسی پرونده منافقین در سال ۶۷ منتشر شد که با حاشیه‌هایی همراه بود. در این نوار محور ارجاعات سخنان آقای منتظری به یک قاضی در سال ۶۷ ختم می‌شد؛ شخصی که در آن سال نزد آقای منتظری می‌رود و درباره حکم اعدام منافقینی که بر سر موضع خود پافشاری می‌کنند، توضیحاتی می‌دهد. از آن سال تاکنون این قاضی مسئولیت‌های مختلفی داشته اما درباره جزئیات آن جلسه مشهور و فرایند ضربه به توطئه منافقین در سال ۶۷، هرگز مصاحبه و سخنی به میان نیاورده بود. آن قاضی، محمدحسین احمدی شاهرودی نام دارد و دهه ۶۰ حاکم شرع استان خوزستان بوده است. وی برای نخستین بار درباره اعدام‌های سال ۶۷ با خبرگزاری تسنیم به گفت‌وگو نشسته که «تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از آن را انتخاب کرده است:

 

* من قبل از انقلاب در نجف بودم و در خدمت آیت‌الله صدر در اصول و آیت‌الله خویی در فقه تلمذ کردم؛ پس از اینکه شهید صدر و برخی شاگردانشان دستگیر شدند، بنده نیز از سوی عمال صدام دستگیر شدم که این دستگیری اوایل سال ۵۸ و در روزهایی بود که شهید مطهری به شهادت رسیده بود.

 

* در یکی از شعب زندان‌های بغداد تحت عنوان «شعبه مکافحه الرجعیه» یعنی شعبه مبارزه با ارتجاع - به طلاب و روحانیون می‌گفتند ارتجاع که شاه هم همین لفظ را استفاده می‌کرد - تحت نظر بودم. مدارکی علیه من در پرونده بود. عکس‌هایی از اسنادی درباره انقلاب بود و بعضی از اعلامیه‌ها و عکس‌های شهید صدر و امام خمینی از من گرفته شده بود. یک ماه در حبس بودم و از خانواده خبر نداشتم و در وضعیت بلاتکلیفی به سر می‌بردم. در آنجا اتفاق عجیبی برای من رخ داد. به من گفتند که تو محکوم به اخراج از عراق شده‌ای و بازپرس پرونده گفت «اخراج، اخراج!» من به حسب ظاهر گفتم من عراق را دوست دارم ولی قبول نکردند و حکمم قطعی شده بود.

 

* من که آمدم ایران، در خلال شهادت شهید مطهری و فوت مرحوم آیت‌الله طالقانی بود. من در قم مشغول ادامه تحصیل شدم. البته در شهرهایی مانند خرمشهر کارهای تبلیغاتی نیز انجام می‌دادم. در این شهر آقای شیخ محسن اراکی - رئیس فعلی مجمع تقریب مذاهب اسلامی - مسئول تبلیغات اسلامی بود و بنده را نیز که از نجف آشنایی با هم داشتیم دعوت کرد تا به خرمشهر برویم.

 

* در خرمشهر دو مرکز زیر نظر او کار می‌کردند. یکی برای عرب‌ها که «مرکز التوعیه» به آن می‌گفتند و یکی مرکز فارسی‌زبانان به نام «مرکز الدراسات» و من در مرکز الدراسات مشغول کار تبلیغاتی بودم. در آن زمان کنسولگری عراق در خرمشهر هنوز فعالیت می‌کرد ولی روابط با عراقی‌ها حسنه نبود و تحرکاتی علیه کشور داشتند. حاکم شرع آن زمان استان خوزستان از منصب حاکم شرعی عزل شد و پس از این، آقای اراکی به عنوان حاکم شرع انتخاب شد و ما فعالیت‌های تبلیغی خود را ادامه می‌دادیم تا اینکه خرداد ۶۰ رسید و مجاهدین خلق اعلام جنگ مسلحانه علیه نظام کرد؛ پس از آن بود که دستگیری‌ها شروع شد، دستگیری اعضای گروه منافقین و گروهک‌هایی که به تبع آن‌ها عملیات مسلحانه علیه نظام انجام می‌دادند مانند خلق عرب، پیکار، اتحادیه کمونیست‌ها.

 

* در آن زمان تعداد دستگیری‌ها بالا بود و جناب اراکی از ما درخواست کرد که به دلیل تعداد بالای دستگیری‌ها به او در رسیدگی به پرونده‌ها کمک کنیم. ما هم به شکل غیررسمی به کمک او شتافتیم و پرونده‌ها را بررسی می‌کردیم و بازجویی انجام می‌دادیم اما حکم نمی‌دادیم. این شد که پای ما به دادگاه انقلاب باز شد. در رسیدگی به پرونده‌ها ما شرح جرم و اظهارات دستگیرشدگان را به آقای اراکی می‌دادیم. البته در خلال این کار درباره دستگیرشدگان پیشنهادات و نظرات خودمان را نیز به آقای اراکی می‌دادیم، مثلا می‌گفتیم فلانی یک سال زندان برایش کافی است یا گرفتن تعهد کافی است یا بر عکس برای برخی که جرمشان سنگین بود، پیشنهاد احکام سنگین‌تری می‌دادیم.

 

* تا اواخر سال ۶۰ به همین شکل با آقای اراکی در دادگاه انقلاب همکاری می‌کردیم تا اینکه آیت‌الله مومن که عضو شورای قضایی بود و تقریبا اداره دادگاه‌های انقلاب با او بود به ما گفت نمی‌شود به این شکل کار ادامه پیدا کند و شما باید دوره‌های کارآموزی را طی کنید و ابلاغ قضایی به شکل رسمی برای شما صادر شود و خودتان حق صادر کردن حکم را داشته باشید. این شد که ما وارد کارآموزی قضایی شدیم و در دوره‌ یک ماهه که در زندان اوین برای ما برگزار شد، شرکت کردیم.

 

* در آن زمان آقای لاجوردی دادستان بودند و آقای فلاحیان نیز معاون او بود. مرحوم آیت‌الله محمدی گیلانی نیز رئیس دادگاه انقلاب و حاکم شرع تهران بودند و آقای نیری هم معاون آقای گیلانی بود، پس از یک ماه کارآموزی ابلاغیه قضایی رسمی برای ما صادر شد و اولین ابلاغیه قضایی رسمی برای ما ابلاغیه قضایی دادگاه‌های انقلاب شرق خوزستان بود؛ یعنی بهبهان، آغاجری، رامهرمز و... البته همزمان با رفتن ما به بهبهان رئیس دادگاه انقلاب کهگیلویه را عزل کردند. آیت‌الله مومن به من تلفن زد و گفت «استان کهگیلویه هم‌مرز با بهبهان است و حاکم شرع آن شهر مشکل پیدا کرده و عزل شده و شما به مدت ۳-۲ هفته حاکم شرع آن استان شوید و به پرونده‌ها رسیدگی کنید.» این استان دو دادگاه انقلاب داشت: گچساران و یاسوج که عمدتا گچساران بود که پرونده‌های زیادی داشت. این ۲ هفته، ۴ سال طول کشید. (می‌خندد)

 

* از طرفی آقای اراکی هم به عنوان کاندیدای مجلس دوم از خوزستان شرکت کرده بود و همین موضوع باعث شد من اواسط سال ۶۲ به جای آقای اراکی حاکم شرع کل استان خوزستان شوم. حکم حاکم شرعی من تا اواخر سال ۶۷ ادامه داشت و در آن زمان من هر روز به شهر‌ها و شهرستان‌های خوزستان سر می‌زدم؛ از اهواز گرفته تا دزفول، مسجدسلیمان، بهبهان، شوش و‌ آبادان. در آن زمان چون هنوز مجرد بودم تمام‌وقت فعالیت می‌کردم و در روز شاید به ۱۰۰ پرونده رسیدگی می‌کردم، مثلا در دزفول به دلیل بمباران، جلسات دادگاه در زیرزمین تشکیل می‌شد. خلاصه تا اواخر ۶۷، یکم بهمن‌ماه ۶۷ استعفا دادم.

 

* خوزستان استانی بود که بعضی از شهر‌هایش از جمله اهواز، تحرکات گروهک‌ها و ترور‌ها زیاد بود. مردم را ترور می‌کردند؛ چهره‌های شاخص را ترور می‌کردند از جمله شهید بخردیان، این شهید بزرگوار، عالم بنام بهبهان بود. منافقین همچنین سید فخرالدین طباطبایی را در اهواز ترور کردند. شهید فخرالدین طباطبایی امام جماعت و روحانی بسیار فعالی بود و مردم او را خیلی قبول داشتند، در ماجرای ترور، پسرش هم که همراهش بود، زخمی شد. شب ترور شهید طباطبایی، منافقین در این رابطه اطلاعیه صادر کردند و مدعی شدند که شهید طباطبایی به زور از مردم برای کمک به جبهه‌ها پول می‌گرفته است. ایشان اصلا سیاسی هم نبود و بر عکس خیلی اوقات شده بود که نزد من می‌آمد و وساطت برخی از اعضای منافقین را می‌کرد و آدم بسیار دلرحم و مهربانی بود. عوامل ترور ایشان متاسفانه از طریق مرز‌ها فرار کردند و شناسایی نشدند.

 

* تفاوتی که خوزستان با استان‌های دیگر داشت این بود که در این استان علاوه بر منافقین که فعالیت زیادی داشتند، گرفتار گروهک‌ خلق عرب هم بودیم. این گروهک با حمایت‌های تسلیحاتی که از جانب صدام می‌شدند، دست به اقدامات ناامن‌کننده فراوانی زدند از جمله ترورها و ایجاد رعب و وحشت در شهر و حرفشان این بود که باید خوزستان، منطقه خودمختار شود. این گروهک تحت نام جبهه تجزیه خوزستان فعالیت زیادی داشتند و بمب‌گذاری و ترورهای زیادی انجام دادند.

 

* انصافا هماهنگی‌های خوبی برای مقابله با منافقین و گروهک‌های دیگر صورت گرفت که باعث شناسایی خانه‌های تیمی آن‌ها شد. ما ‌‌نهایت تلاشمان را می‌کردیم تا از اطلاعات افراد دستگیرشده استفاده کنیم تا به سرتیم‌ها و سرپل‌های آن‌ها برسیم. انصافا سپاه، وزارت اطلاعات و دادستانی خیلی منسجم عمل کردند و با اینکه استان خوزستان درگیر جنگ بود؛ ولی هماهنگی‌ خوبی میان ارگان‌های ذی‌ربط در ضربه به این گروهک‌ها وجود داشت. البته در خوزستان آمار اعدامی‌ها خیلی کم بود و صرفا افرادی که جرایم بسیار سنگینی داشتند، محکوم به اعدام می‌شدند.

 

* این بحث که ما شخصی را دستگیر کنیم و برای دریافت اطلاعات او را شکنجه بدنی کنیم به هیچ عنوان صحت ندارد. ما در دادسرا، ابلاغی برای شکنجه نداشتیم. نه در دادسرا و نه در سپاه و نه در اداره اطلاعات. شدیدا مراقبت می‌شد که برخورد فیزیکی با متهمان انجام نشود.

 

* گاهی هم به مواردی برمی‌خوردیم که خود دستگیرشدگان از منافقین مخصوصا کسانی که می‌دانستند حکمشان اعدام است، در زندان به خودشان لطمه می‌زدند تا نظام را بدنام کنند. موردی بود که به من گزارش شد فردی که اتفاقا محکوم به اعدام هم بود تمام بدن خود را با سیگار سوزانده. اول با خودم گفتم شاید یکی دو جا از بدنش را سوزانده باشد ولی وقتی او را آوردند و لباس‌هایش را از تنش درآوردند، دیدم که ده‌ها نقطه از بدنش را با سیگار سوزانده و این کار را به طرز فجیعی انجام داده بود. به او گفتم چرا این کار را انجام دادی؟ گفت من می‌دانستم که محکوم به اعدام هستم، این کار را انجام دادم تا وقتی که جنازه‌ام را پس از اعدام به خانواده‌ام تحویل دادید از بدن من عکس بگیرند و برای منافقین بفرستند تا آن‌ها هم بگویند که این عکس‌ها سند جنایت جمهوری اسلامی است. پدر و مادر او را خواستم. بر طبق روال کسانی که محکوم به اعدام بودند قبل از اعدام پدر و مادرشان را برای بازگو کردن جرایم مرتکب‌شده توسط متهم به آن‌ها فرا می‌خواندیم. او گفت من خودم این کار را انجام دادم و نظام از تهمت بری شد.

 

* ما در زندان‌ها مخصوصا برای گروهکی‌ها و منافقین مبلغ داشتیم و حتی برای آن‌ها بحث آزاد می‌گذاشتیم. مواردی بود که حق متهمان اعدام بود؛ ولی ما سعی می‌کردیم اعدام را تا حد ضرورت کاهش دهیم. از آن‌ها درخواست می‌کردیم که توبه کنید چون پرونده‌ها پس از رسیدگی، به دادگاه عالی قم ارسال می‌شد و پس از تایید این دادگاه احکام اجرایی می‌شد. نوعا دادگاه عالی این احکام را تایید می‌کرد، البته تاکید می‌کردند اگر شخصی توبه نکرده باشد، حکم اعدام را تایید می‌کردند؛ لذا ما متهم را می‌خواستیم و سعی می‌کردیم که او به اشتباهاتش پی ببرد و توبه کند. در مقابل نیز بودند منافقینی که اعلام می‌کردند اگر همین الان هم ما را آزاد کنید، اسلحه دست می‌گیریم و علیه شما می‌جنگیم.

 

* من یک ماه در دوره آموزشی اوین با شهید لاجوردی و‌ آیت‌الله محمدی گیلانی در ارتباط بودم. شایعاتی هم که درباره بدرفتاری‌های او با زندانیان مطرح می‌کنند، بینی و بین‌الله ما هم چنین چیزی را ندیدیم بلکه ایشان را نسبت به متهمان مهربان دیدیم. یادم هست من پرونده یکی از متهمان را که فرزند یکی از روحانیون ساکن نجف بود و حکمش اعدام، با آقای لاجوردی مطرح کردم. ایشان هم پرونده وی را بررسی کرد و جرایمش را کاملا برای من توضیح داد و گفت نمی‌توانم با این پرونده سنگین برای او کاری کنم.

 

* من این اظهاراتی که برخی افراد درباره بنده می‌کنند درست نمی‌دانم؛ این‌ها اشتباه می‌کنند. در‌‌ همان سال ۶۷ (تاریخ دقیق آن را نمی‌دانم) نیمه شبی بود که مدیرکل اطلاعات و دادستانی وقت آمدند و به من نامه‌ای را دادند که در آن نامه حکمی از امام بود مبنی بر برخورد با منافقین. متن نامه این بود «آن‌هایی که پافشاری سر موضع دارند، محکوم به اعدام‌ هستند که تشخیص آن به عهده رای اکثریت هیات سه نفره یعنی دادستان، حاکم شرع و مدیرکل اطلاعات است.» این حکم امام بود و تشخیص مصداق با حداکثر اعضای هیات سه نفره بود؛ یعنی ما باید با افراد صحبت می‌کردیم و می‌دیدیم همچنان بر سر موضع هستند یا خیر. در روزهای پس از صدور آن حکم ما اقدام به رسیدگی‌ بر اساس حکم امام کردیم. اختلاف نظرهایی میان اعضای هیات سه نفره بود که طبیعی هم به نظر می‌رسید و وجود داشت، مثلا فردی از هیات سه نفره اعتقاد داشت فلانی پافشاری بر سر موضع دارد، من می‌گفتم نه این‌گونه نیست؛ لذا با یکدیگر صحبت و بحث می‌کردیم. هر سه نفر باید متقاعد می‌شدیم که پافشاری دارد یا نه چون باید هر سه نفر پای حکم را امضا می‌کردیم.

 

* بعد از حدود دو ماه از صدور حکم رفتم خدمت مرحوم آیت‌الله منتظری و به ایشان گفتم حاج آقا ما در خوزستان این‌چنین مواردی داریم که مثلا محکومان می‌گویند ما در لفظ منافقین را رد می‌کنیم ولی مکتوب نمی‌کنیم. آیا پافشاری سر موضع باید حساب کرد یا خیر؟ آیا این‌ها مصداق پافشاری سر موضع است؟ خلاصه پیشنهاد دادم که خوب بود حضرت امام هیاتی را مشخص می‌کردند که ملاک پافشاری سر موضع و معنای‌ آن چیست. تا این حرف را زدم دیدم آیت‌الله منتظری از جا بلند شد و نامه‌ای به من نشان داد که‌‌ همان نامه معروف به امام درباره اعدام‌ها بود و گفت اصلا من حکم امام را قبول ندارم، پس ببینید ایشان قبل از اینکه من پیشش بروم آماده بوده است. من تاثیری در موضع آیت‌الله منتظری نداشتم. بعد از اظهارات آیت‌الله منتظری من گفتم «حاج آقا ولی فقیه حضرت امام است و ما تابع حکم ایشان هستیم.» گفت پیشنهاد تو، پیشنهاد خوبی است. من شما را می‌فرستم خدمت امام و شما این پیشنهاد را به امام بگو؛ بنابراین اینکه می‌گویند من باعث شدم آقای منتظری آن نامه را به امام بنویسد اصلا و ابدا درست نیست.

 

* آقای انصاری به دلیل حال نامساعد امام به من گفتند که ما امروز وقت ملاقات نداریم. حاج احمد آقا هم کاری برایشان پیش آمده و معذرت‌خواهی کرد و رفته است. شما چون از راه دور می‌آیید و قرار قبلی داشتید، می‌توانید برای عرض سلام و دست‌بوسی خدمت امام برسید ولی در این باره با ایشان صحبت نکنید و فقط جهت احوالپرسی به خدمت ایشان برسید، حتی به من گفتند «ببین میرحسین موسوی را که نخست‌وزیر بود هم به دلیل حال نامساعد امام راه ندادیم.» راست هم می‌گفت. موسوی آنجا بود و گفت بگذارید لااقل برای دست‌بوسی خدمت امام برسم اما چون ملاقات نبود، اجازه ندادند؛ لذا بحث اجازه ندادن و راه ندادن نبود. گفتند فردا بیا و حاج احمد آقا را ببین. من فردای آن روز با حاج احمد آن موضوع را مطرح کردم که آقای منتظری ناراحت شده بود و گفته بود: «بنا نبوده است که شما موضوع را با حاج احمد در میان بگذارید و وقتی گفتند با سید احمد مطرح کن باید ول می‌کردی و می‌آمدی!»

 

* من قبل از این جریان هیچ ارتباطی با مرحوم منتظری نداشتم. به هر حال آقای منتظری به حاج احمد سوءظن داشت و می‌گفت که حاج احمد آقا مسبب تمامی این احکام است و خود او نمی‌آید خودش را محکوم کند و از این حرف‌ها.

 

* [در مورد این ادعا که نامه امام به خط حاج احمد آقا بوده و یا حضرت امام تحت تاثیر او این حکم را داده‌اند] این شبهه آن زمان اصلا برای ما مطرح نبود. امضای امام بود و ما با توجه به امضای امام پای آن حکم، به پرونده‌ها با قاطعیت رسیدگی می‌کردیم. کسانی که پافشاری سر موضع داشتند حکمشان اعدام بود و ما هم حکم را اجرا کردیم. البته ما حکم ندادیم بلکه تشخیص موضوع و مصداق کردیم. در واقع حکم اصلی از سمت امام بود و از اجرای حکم امام قطعا دفاع می‌کنیم. 

کلید واژه ها: اعدام های 67 آیت الله منتظری


نظر شما :