چه کسانی به غائله ۳۰ تیر پایان دادند؟
گزارش لحظه به لحظه خبرنگار «باختر امروز» از مجلس و میدان بهارستان
***
وضع بهارستان
در داخل بهارستان نیز تعداد سرباز از همه روز بیشتر بود و در هر گوشه و کنار باغ چند تن از آنها دیده میشد و درست میتوان گفت که بهارستان از داخل و خارج در محاصره سربازان و پاسبانها بود و افسران گارد مجلس نیز از همه روز بیشتر در فعالیت بودند. مقارن ساعت ۹.۵ بود که از طرف خیابانهای شاهآباد و اکباتان جمعیت زیادی که بالغ بر چند هزار نفر بودند در حالی که جنازه یکی از رفقای خود به روی تخته خونآلود افتاده بود و به روی سر گرفته بودند به طرف بهارستان آمدند و بلافاصله یکی از افسران گارد مجلس به گروهبان مربوطه گفت افراد آماده را به اینجا بفرستید و لحظهای طول نکشید که برق سرنیزه افراد آماده در پشت میلههای آهنی بهارستان به چشم مردم خورد و این افراد آماده اسلحه خود را حاضر کرده و منتظر دستور بودند. در این موقع بود که جمعیت، مقابل در بهارستان رسید و بلافاصله در کوچک مجلس که عبور و مرور در روزهای عادی از آن صورت میگیرد بسته شد و چند سرباز هم با تفنگ آماده برای تیراندازی پشت آن قرار گرفتند.
مردم را اغفال کردند
در این موقع که جمعیت بیش از ۱۰ متر با در مجلس فاصله نداشت، یکی، دو تن از افسران که با عدهای سرباز و پلیس بیرون در ایستاده بودند، دستها را بالا برده و دستور دادند که از آمدن مردم جلوگیری کنند و بلافاصله جمعیت مقابل مجلس را گرفته و عدهای از درهای آهنی آن بالا رفته و فریاد میزدند: «زندهباد مصدق»، «مرگ بر حکومت سیاه قوامالسلطنه»، «زنده باد وکلای واقعی مردم» و عدهای نیز مرتبا فریاد میزدند و حسین مکی را از داخل مجلس طلب میکردند و یکصدا تا چند دقیقه فریاد میزدند «مکی، مکی...» و حاج سید جوادی نیز در فاصله چند متری از در ورودی مجلس در میان عدهای از کارمندان مجلس ایستاده بود و اشک در چشم داشت.
تیراندازی از طرف مجلس شروع شد
مردم که دیدند از طرف قوای انتظامی ممانعتی نشد به فریاد خود افزوده و با مشت بر سر خود میکوبیدند و تقاضا داشتند که درهای مجلس باز شود. در این موقع یکی از افسران گارد مجلس عدهای سرباز را با عجله به اطراف چاپخانه مجلس و پشتبام آنجا فرستاد، به محضی که پای آنها به روی پشتبام رسید تیراندازی شروع شد و تیر اول از داخل مجلس به روی مردم شلیک شد و اولین کسانی که مورد اصابت گلوله واقع شدند، دو نفری بودند که زیر جنازه را گرفته بودند که پس از اصابت تیر در خون خود غلتیدند و جنازه در زمین رها شد و تا مدت ۱۵ دقیقه صدای تیر تکتک از در و دیوار مجلس به گوش میرسید؛ پس از چند دقیقه صدای رگبار مسلسل از بیرون مجلس به گوش رسید و تیراندازی به شدت در بیرون مجلس و در میدان بهارستان به طرف مردم شروع شد و یکی پس از دیگری از میان جمعیت که در حال فرار بودند به روی زمین میغلتیدند.
در این موقع پارسا، انگجی، حاج سید جوادی و اقبال در حالی که گریه میکردند و فریاد میکشیدند به اتاق رئیس مجلس هجوم آوردند. رئیس مجلس موقعی که فریاد آقایان را توام با ناله و زاری شنید به دم پنجره اتاق خود آمده و گفت چه خبر است. انگجی میگفت بر فرض که مردم گفتند «مردهباد قوام» چرا به طرف مردم تیراندازی میکنید. اقبال در حالی که به زحمت میتوانست جلوی گریه خود را بگیرد و صدایش به سختی گرفته بود خطاب به افسران گارد که در این وقت به دم اتاق رئیس آمده بودند، گفت مگر شما از این ملت نیستید؟ به چه حق به سوی آنها تیر میاندازید و حاج سید جوادی فریاد میزد که «چرا اینطور میکنید؟ چرا جواب حرف حق مردم را با گلوله میدهید؟» به دنبال این حرف حاج سید جوادی و دیگر آقایان، به اتاق رئیس رفتند. اقبال میگفت «مجلس که مال این مردم نیست، اگر بود تیر به روی آنها خالی نمیکردند.» پارسا فریاد میزد و به رئیس میگفت: «تیراندازی اول از طرف گارد مجلس به مردم شروع شده است. اگر میگویید اینطور نیست تفنگهای آنها را بخواهید و ببینید که تیراندازی کردهاند یا نه. آخر مگر این فشنگها با پول مردم بدبخت این کشور تهیه نشده است؟ چرا به سینه آنها خالی میکنید؟»
من از مهاباد نیامدهام
صدای رگبار مسلسل و شلیک و تفنگ کماکان به گوش میرسید و هر آن بر شدت آن افزوده میشد که نادعلی کریمی فریادکنان وارد حیاط جلوی اتاق رئیس شد و خطاب به رئیس و بعضی از نمایندگان اقلیت که دم پنجره آمده بودند، گفت «چرا درها را بستهاید؟ من یک ساعت پشت در فریاد میکنم. آخر من وکیل مجلس نیستم، مردم را راه نمیدهند، چرا از ورود نمایندگان آنها جلوگیری میکنید؟ آخر من که از مهاباد نیامدهام و وکیل مهاباد نیستم. من وکیل مردم هستم.»
اولین شخص را قربانی کشت
در میان این جار و جنجال مهندس حسیبی نیز وارد شد و به مخبرین گفت که «از چهارراه مخبرالدوله میآمدم که ناگهان یک نفر از میان مردم فریاد زد زندهباد مهندس حسیبی و بلافاصله مردم اطراف من ریختند و سر و روی مرا غرق در بوسه ساختند و سربازان که میخواستند تیراندازی کنند گفتم که من وکیل مجلس هستم و خودم مردم را متفرق میکنم و همین کار را کردم و موقعی که نعش به دم مجلس رسید، من هم به دم مجلس رسیده بودم و سرهنگ قربانی در حالی که با یک دست مرا به داخل مجلس میآورد با دست دیگر پارابلوم خود را خالی کرد و یک نفر را در مقابل چشمهای من کشت. خودم با چشم خودم دیدم که تیراندازی از داخل مجلس و از طرف گارد محافظ مجلس شروع شد.»
مهندس حسیبی به بالا رفت و به کارکنان مجلس که در پایین پنجره ایستاده بودند گفت که آقای کریمی را نگذارید بالا بیایند. ببریدشان اتاق دیگر ساکتشان کنید. صدای تیر مرتبا به گوش میرسید. در همین لحظه بود که خبر آوردند فقط در محوطه اطراف بهارستان ۷ نفر کشته شدهاند. کارکنان مجلس و عدهای از مخبرین جراید با صدای بلند گریه میکردند و به مسببین امر لعنت میفرستادند. مهندس حسیبی مجددا جلوی پنجره آمده و فریاد زد: «خدا لعنتشان کند که از همه چیز این مردم استفاده میکنند و به آنها گلوله تحویل میدهند.»
آمبولانس بفرستید
در این موقع ناگهان دکتر خطیبی از محل تجمع کارکنان مجلس و خبرنگاران گذشته و به تلفنخانه رفت و فورا با شیروخورشید تماس گرفته و دستور داد که آقا آمبولانس بفرستید که کشتهها و زخمیها را ببرد. در این وقت حاج سید جوادی پشت در آهنی مجلس رفته و در حالی که عمامه از روی سر خود برداشته بود، افسران و سربازان را مخاطب قرار داده و گفت: «برای چه مردم را میکشید؟ چرا جواب این مردم بدبخت را که جز آه و ناله سرد چیز دیگری ندارند، با گلوله گرم میدهید؟» حسیبی گفت: «افسران و سربازان! این مردم با شما کاری ندارند. اینها میگویند که یک نفر اجنبیپرست را نمیخواهند.» اقبال گفت: «سرباز از ماست و افسر از ما ملت است، چرا به روی ما تیر میاندازند. یک عمر پول گرفته و جنایت میکنند و جواب مردم را با تانک و مسلسل میدهند!» سپس اقبال و حاج سید جوادی و مهندس حسیبی از دم در دور شده و باز به طرف اتاق رئیس رفتند. حسیبی در حالی که میرفت روی خود را برگردانده و خطاب به افسران و سربازان گارد مجلس که در نزدیکی او بودند، گفت: «حفظ جان ما را باید بکنید یا این بیشرفهای مزدور را؟!»
فرمانده گارد مجلس احضار شد
صدای شلیک تیر مسلسل کماکان ادامه داشت و هر لحظه بر شدت آن افزوده میشد و رگبار مسلسل مانند برگ درختان مردم را روی زمین میریخت. صدای بیتابی وکلای اقلیت و کارکنان مجلس هر آن بیشتر میشد. نماینده اقلیت یا کارمندی از مجلس نبود که سینه خود را سیاه نبسته باشد. در این وقت ناگهان رئیس گارد مجلس از طرف رئیس مجلس خواسته شد و بلافاصله به اتاق رئیس رفت تا جریان تیراندازی از طرف گارد مجلس روشن شود.
آنها سنگ انداختند، من هم کشتم
هر دقیقه که میگذشت صدای تیر بیشتر شنیده میشد و بیتابی نمایندگان اقلیت و کارکنان مجلس و خبرنگاران جراید بیشتر میشد تا جایی که اکثر اعضای مجلس به پشت در رفته و به افسر شهربانی، سرهنگ قربانی که به تنهایی بیش از ۱۰ نفر را تا آن موقع با پارابلوم کشته بود نزدیک شده و گفتند: «چرا مردم را میکشید؟ چرا خون ناحق این مردم بدبخت را میریزید؟» سرهنگ مزبور گفت: «آنها سنگ انداختند و ما هم زدیم.» اعضای مجلس همه یکصدا گفتند: «خجالت بکش، بیشرم، جواب چند سنگ را با مسلسل نمیدهند.» به دنبال این حرف باز صدای گریه آنها به آسمان بلند شد و یکی از آن میان، خطاب به افسران و پاسبانان گفت: «احمقها مرگ برای شما برادرکشها بهتر از این زندگی است. لباسهایتان را بکنید که به روی برادران خود تیر خالی میکنید.» باز مجددا کریمی و انگجی به میان کارکنان مجلس آمده و انگجی به کریمی گفت: «آقای کریمی برادرکشی ادامه دارد و هیچ خجالت نمیکشند. بیایید ما خود توی خیابان به میان مردم برویم.» در این موقع در میدان بهارستان جز قوای شهربانی و ارتش و برق سرنیزههای آنها و لباسهای آبی پاسبانها و تانک و زرهپوش و کامیون حامل مسلسل و سرباز چیز دیگری دیده نمیشد و هیچگونه صدایی از میدان دیگر شنیده نمیشد و فقط صدای گلوله این سکوت غمانگیز و وحشتزا را درهم میشکست. قوای ارتش و شهربانی مردم را تا پایین مسجد سپهسالار عقب نشانده بودند و صدای رگبار مسلسل و گلوله از آنجا به شدت هرچه تمامتر به گوش میرسید.
دکتر معظمی آمد
مقارن ساعت ۱۰.۵، عدهای که عقب دکتر معظمی رفته بودند، ایشان را آوردند. دکتر به خبرنگاران گفت: «چند بار به منزل تلفن شد که به مجلس بیایم ولی موفق نمیشدم که از منزل خارج شوم تا اینکه ماشین شهربانی به دستور رفقایم به دم منزل آمد و توانستم خود را به اینجا برسانم و به زحمت از در ورودی وارد شدم چون شدت احساسات و هیجان مردم در میان رگبار مسلسل به قدری بود که نمیشد به این آسانی آنها را متفرق کرد.»
کودکان را هم میکشند!
در این وقت اطلاع رسید که مامورین پلیس و ارتش حتی از کشتن جوانان و ریختن خون بچهها خودداری نکرده و کودکی ۹ ساله را به نام فرخ نیری، کارمند اداره آگاهی در تاکسی عباس سیاه در دروازهشمیران با گلوله زده است و تیر از پهلوی کودک درآمده و یک جوان ۱۹ ساله را نیز کشته است.
راشد چه گفت؟
در این بین راشد از در دیگر مجلس وارد شده و در یک لحظه خبرنگاران و اشخاص حاضر در مجلس دور او را گرفته و هر یک از او سوال میکردند. راشد گفت: «تقاضا میکنم از آقایان که این نظر مرا در روزنامه درج کنند. من از دو ماه پیش احساس کردم در مجلس و در خارج از مجلس جریانهایی بر خلاف تمایلات عمومی مردم وجود دارد، به این جهت در جلسه ۱۸ خرداد از راه نصیحت گفتم که نباید در مجلس یا خارج از مجلس کارهایی بشود که مردم آنها را به عنوان سد راه نهضت خروشان تعبیر کنند و متاسف هستم که آنچه در آن روز گفتم و شنیدهام اکنون به وقوع پیوسته و حالا هم عرض میکنم عملی را که مجلس در روز پنجشنبه انجام داد با حزم و احتیاط از لحاظ قانونی ناقص بود. به عقیده اینجانب مجلس باید در رای خود تجدید نظر کند.» سپس از ایشان سوال شد «آیا به سخنرانی خود در رادیو ادامه میدهید یا خیر؟» راشد در جواب این سوال گفت: «شب جمعه پیش که حرف زدم و هنوز معلوم نیست که بگذارند یا نه ولی در هر صورت باید عرض کنم که من هیچوقت در سخنرانیهای مذهبیام وارد سیاست نمیشوم و سعی میکنم که ملت را به اخلاق و رفتار خوب و داشتن ایمان صحیح تشویق کنم» و چون در این موقع صدای تیر به شدت رسیده بود؛ لذا راشد از حاضرین خداحافظی کرده و گفت «برویم زودتر در جلسه و تصمیم بگیریم.»
همه با صدای بلند میگریستند
مقارن ساعت ۱۲ بود که مادر یکی از اطفال کشتهشده و عدهای از کسان مقتولین به در مجلس آمده و صدای ضجه و فریادشان به آسمان بلند بود و فریاد میزدند «مکی، مکی». پس از چند دقیقه عدهای از نمایندگان اقلیت در حالی که با صدای بلند میگریستند به نزدیک در آمدند. صدای گریه مردم و کارکنان مجلس و اشخاص حاضر در مجلس با رسیدن مکی به منتهای درجه رسید. تا چند دقیقه بدون اینکه صحبتی ردوبدل شود همه مشغول گریه و زاری بودند تا اینکه مکی دستور داد که بگذارند زن مزبور داخل مجلس شود و بلافاصله مکی به طرف مامور آگاهی مجلس آمده و در حالی که شدت گریه به او مهلت حرف زدن نمیداد فریاد زد: «برو تلفن کن و بگو با این طرز نمیشود حکومت کرد. خیال نکنند که جریان امروز هم جریان مسجد گوهرشاد است. خیر این ستمگریها تا ابد در تاریخ ضبط خواهد شد.»
امام جمعه رفت
در این هنگام نمایندگان و کلیه خبرنگاران و اعضای مجلس به حیاطی که اتاق رئیس در آن واقع است رفتند و از رئیس مجلس دادرسی میخواستند. زنی که فرزندش را کشته بودند با فریاد از پلهها بالا رفت که با رئیس مجلس تماس بگیرد؛ اما در همین موقع رئیس از پلهها پایین میآمد که نزد شاه برود، اشخاص حاضر اطراف او را گرفته و با گریه و زاری میگفتند «سید نیستی، مرد نیستی اگر نروی کار قوام را یکسره کنی.» امام جمعه میگفت الان میروم پدرش را درمیآورم و به حرکت درآمد و وکلای اقلیت که دیدند مردم دور او را احاطه کرده نمیگذارند برود، دستور دادند که مردم از او دست برداشته و بگذارند برود شاید زودتر نتیجهای بگیرد. بدین ترتیب امام جمعه به طرف دربار رهسپار گردید.
کریمی خود را میزد
زنی که طفلش را کشته بودند از پلهها پایین آمده و باز با گریه و ناله به هر کسی چیزی میگفت تا مقابل نادعلی کریمی نماینده کرمانشاه رسید، به او التماس میکرد و بچه خود را از او میخواست. نادعلی کریمی هم با او همزبان شده و با صدای بلند شروع به گریه نمود و با مشت به سر خود میکوبید و موی خود را میکند. عدهای به جلو دویده و دستهای او را گرفتند. دیگر طاقت گریه هم از مردم سلب شده بود و هر یک در حالی که دستمال در مقابل چشمان خود گرفته بودند زاری نموده و ناله میکردند. شمس قناتآبادی مردم را ساکت میکرد و قول میداد که کارها درست شود و میگفت قوام را به پای دار خواهیم کشید.
امام جمعه برگشت
پس از چند دقیقه امام جمعه مراجعت کرد و یکراست به اتاق شخصی خود رفت؛ پس از کنجکاوی خبرنگاران معلوم شد که ماشین امام به محضی که از در چاپخانه مجلس خارج شده مورد حمله قرار گرفت و شیشه عقب آن را خورد کرده بودند؛ لذا امام جمعه مجبور شده بود که مراجعت کند.
مکی بیاید
مقارن ۱۲:۱۵ دقیقه باز مقداری زخمی و کشته با ماشین به دم مجلس آوردند. مردم از بیرون فریاد میزدند «مکی بیاید، مکی بیاید.» مکی پس از چند لحظه جلوی در آمد و یکی از آن میان گفت «آقای مکی نماینده واقعی ملت! این هم یک ماشین دیگر کشته و زخمی، آخر مگر چقدر میشود تحمل کرد؟» مکی در جواب گفت: «خاطرجمع باشید که انتقام یکیک این خونهای ناحق را خواهیم گرفت.» سپس مردم به گوشه میدان مقابل مجلس رفته و در کنار لولههای مسلسل تانکها که آنها را تهدید میکردند، مرتبا فریاد میزدند «مرگ بر حکومت ننگین قوام، زندهباد دکتر مصدق، پایندهباد نمایندگان واقعی ملت.» در این وقت مهندسی حسیبی که از بس فریاد زده و گریه کرده بود، صدایش به شدت گرفته بود، خبرنگاران را صدا زده و گفت که «از اراک هماکنون به من تلفن کردند که در تمام شهر تعطیل عمومی است و ضمنا اظهار داشتند که برای پشتیبانی از برادران تهرانی خود عازم تهران هستند.»
آمبولانسهای حمل جنازه
صدای شلیک مسلسل و گلوله کماکان ادامه داشت، هر آن آمبولانسی در حالی که از زیادی کشته و زخمی درهایش بسته نشده و نیمهباز بود از در مجلس میگذشت و هیجان مردم را بیشتر میکرد. روی این اصل در همین اوان تظاهراتی مجدد دم مجلس صورت گرفت و شمس قناتآبادی مردم را مخاطب قرار داده و قول داد که تلافی این خونهای ناحق را درآورد. عدهای خطاب به مهندس حسیبی از بیرون در فریاد زدند: «آقای مهندس اگر قوام جرات دارد برای گرفتن رای اعتماد به مجلس بیاید.» و یکی دیگر فریاد میزد: «من عضو مجمع مجاهدین اسلام هستم و مغز قوام خائن را با یک گلوله پریشان میکنم.» مهندس حسیبی به مردم گفت: «محال است که بتوانند صدای ملت را خفه کنند.»
یکی دیگر گفت مادرم به من امروز صبح گفت «برو و در راه آبروی وطن و شرف و آزادی هموطنانت شهید شو». مهندس حسیبی گفت: «ای قربان چنین مادران شرافتمندی که حاضرند فرزندان خود را برای حفظ آبرو و حیثیت میهن خود فدا کنند.» یک نفر دیگر گفت: «خائنین از چرچیل دستور گرفتند و قوام خائن را نخستوزیر کردند.» مهندس حسیبی میگفت: «آقایان خود را خسته نکنید، ما برای ادامه راهی که برای نجات این ملت در پیش گرفتهایم به شما احتیاج داریم و تمام اتکایمان به سوی بازوان توانای شماست وگرنه ما بیشما چیزی نیستیم، ما کسی نیستیم که از صبح تا به حال شاه چندین بار تلفن کند. ما هرچه هستیم به اتکای شما هستیم و بس. تقاضا دارم که آرام باشید و پی کار خود بروید و خاطرجمع باشید که قوام استعفا خواهد داد.» عده دیگری میگفتند قوام باید پای چوبه دار کشیده شود.
«مرگ بر قوام خائن» و تظاهرات هر آن رو به تزاید میگذاشت. با اینکه صدای گلوله از اطراف به گوش میرسید و میدان بهارستان در اشغال مامورین شهربانی و ارتش بود؛ معهذا مردم از هیجان و احساسات خود دست برنداشته و هر آن فریاد خود را رساتر و بلندتر میکردند. یکی میگفت بیشتر افرادی که امروز کشته شدهاند به دست ستوان یکم فاطمی افسر شهربانی، این مرد خونخوار به قتل رسیدند (باید دانست این افسر خونخوار با خانواده دکتر فاطمی نسبتی ندارد).
پیش شاه رفتند
سی و پنج دقیقه بعدازظهر بود که چهار تن از نمایندگان طرفدار نهضت ملی برای مذاکره با شاه انتخاب شده و به طرف دربار رفتند. این چهار نفر عبارت بودند از: دکتر معظمی، دکتر شایگان، مهندس رضوی، یوسف مشار که با ماشین دکتر شایگان در حالی که به آنتن ماشین یک نوار مشکی آویزان کرده بودند و روی شیشه درشت نوشته شده بود «وکلای جبهه ملی» به طرف سعدآباد عزیمت کردند.
با فرماندهی نظامی تماس گرفتند
در این وقت پارسا خبرنگاران را صدا کرده و گفت: «از طرف نمایندگان طرفدار نهضت ملی آقایان اخگر و ناظرزاده معین شدند که به فرماندار نظامی تلفن کنند که چون عدهای از وکلا پیش شاه هستند؛ لذا دستور بدهید از تیراندازی جلوگیری کنند تا نتیجه معلوم شود.»
تیراندازی قطع شد
از ساعت ۱۲:۴۵ دقیقه، صدای تیر کم شد و تا اندازهای سر و صدای گلوله و تانکها کمتر به گوش میرسید. در ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه پس از چهار ساعت، تیراندازی به طرف مردم خاتمه یافت؛ ولی قوای انتظامی کماکان به حال آمادهباش باقی بود و هر دقیقه بر تجهیزات آنها اضافه میگشت.
در این هنگام سرهنگ قربانی که عده زیادی را با اسلحه کمری به قتل رسانیده بود، به داخل مجلس خواسته شد و یکسر به اتاق جلسه نمایندگان نهضت ملی رفت. وی هنوز از در وارد نشده بود که از طرف نمایندگان ملت با مشت و لگد استقبال شد. وی پس از چند لحظه از در بازرسی مجلس فرار کرده و با سرعت از در مجلس خارج شد. شمس قناتآبادی و کریمی و خلخالی به دنبال او بیرون آمده و میگفتند: «تو را باید ریزریز کرد، شما که خون این ملت را ریختید باید تکهتکهتان کرد.» قناتآبادی را که از شدت عصبانیت نزدیک بود بیحال شود عدهای به اتاق بازرسی مجلس برده و با پاشیدن آب به سر و صورت او حالش را به جا آوردند. بقایی نیز در این موقع در اتاق بازرسی مجلس بود، در حالی که از سر و رویش عرق میریخت و اشک در چشمان داشت به شهربانی تلفن کرده و گفت: «ارباب کل از بین رفت و نمایندگان پیش شاه رفتند. بیخود مردم را نکشید و به کشتار مردم خاتمه دهید.»
دستورات لازم داده شده است
ناگفته نماند که وقتی تیراندازی به شدت ادامه داشت و نمایندگان طرفدار نهضت ملی از هر طرف رئیس را محاصره نموده و از او میخواستند که فکری بکند، از طرف رئیس به شاه تلفن شد که مردم را نظامیها و پاسبانها دارند میکشند و اگر این وضع ادامه یابد عواقب وخیمی در بر خواهد داشت و تقاضا کرد که دستور لازم به فرمانداری نظامی و شهربانی داده شود که از تیراندازی به سوی مردم خودداری کنند؛ پس از چند دقیقه شاه به مهندس رضوی تلفن کرده و گفت که به فرمانداری دستورات لازم داده شد و آقایان وکلا هم کمک کنند که مردم را متفرق کنند، ولی نه تنها این حرف به موقع اجرا گذاشته نشد بلکه بر تیراندازی اضافه شد.
یا مرگ یا مصدق
کمکم از ساعت ۱۳:۱۵ دقیقه صدای تیر و شلیک مسلسل قطع شد و صدای ناله و فریاد مردم نیز به همین نسبت پایین آمد؛ اما دم مجلس هنوز عده زیادی بودند و هر آن بر تظاهرات خود میافزودند و در حالی که اطراف آنها را تانک و مسلسل و سرباز و پاسبان احاطه کرده بود باز مردم دست از تظاهرات خود بر نداشته و مرتبا فریاد میزدند: «ما تا آخرین قطره خون خود را برای آزادی و سربلندی ایران فدا میکنیم. ما مرگ شرافتمندانه را صد بار به این زندگی ترجیح میدهیم. مرگ بر حکومت ننگین قوام. زندهباد مبارزین واقعی ملت. یا مرگ یا مصدق.» به هر صورت تظاهرات کموبیش ادامه داشت و مردم با بیتابی منتظر بازگشت ۴ نفر از نمایندگان طرفدار نهضت ملی بودند که پیش شاه رفته بودند.
چهار نفر نماینده آمدند
بالاخره در ساعت ۱۴:۳۰ دقیقه (۲.۵ بعدازظهر) انتظارها به پایان رسید و ۴ نفر نماینده مزبور از کاخ سعدآباد مراجعت کردند. به محضی که در ماشین باز شد خبرنگاران راه آنها را سد کردند. دکتر شایگان در جواب خبرنگاران گفت تا چند دقیقه دیگر نتیجه را از دربار اطلاع خواهند داد و مشار نیز گفت که امیدوار باشید.
مجددا تجهیزات رسید
این خبر نیز به مردمی که در بیرون در زیر آفتاب سوزان و در محاصره توپ و تانک و مسلسل ایستاده بودند رسید و باز تظاهرات شروع شد و مرتبا فریاد «زندهباد دکتر مصدق و مرگ بر خائنین» در فضا طنینانداز بود؛ اما نکته جالب توجه اینجا بود که با اینکه دستور داده بودند از تیراندازی خودداری کنند و عدهای را نیز از سربازان و پاسبانان برده بودند، ولی مجددا در ساعت ۲:۴۵ دقیقه سیل تانک و کامیون و سرباز به سوی بهارستان سرازیر شد و برای سربازان و پاسبانهایی که در آنجا ایستاده بودند، فشنگ و تجهیزات تازهتری رسید.
انتظار به سر آمد
بالاخره انتظار به سر آمد؛ مقارن ساعت پنج بعدازظهر مهندس رضوی از طرف شاه تلفنی خواسته شد و بلافاصله مهندس رضوی به تلفنخانه رفت. او در بازگشت نهایت شاد و خندان بود، معلوم بود که نهضت و قیام ملت به نتیجه رسیده است. مهندس رضوی یکسر به تالار حوضخانه که محل شور و مشورت نمایندگان طرفدار نهضت ملی بود رفت و پس از چند دقیقه مکی و مهندس حسیبی بیرون از مجلس آمده و طی نطق مهیجی خبر استعفای قوام را دادند.
شور و شعفی که از این خبر به مردم دست داد زیادالوصف بود؛ پس از چند دقیقه جمعیت میدان بهارستان و خیابانهای اکباتان و شاهآباد را پوشانید، فریادهای شادی آنها که توام با نام مصدق بود به آسمان میرسید. بدین ترتیب جریان تیراندازی و برادرکشی ارتش و شهربانی پس از هفت ساعت و نیم خاتمه یافت و بلافاصله سربازان و پاسبانها و تانکها و کامیون جای خود را به ملت فداکار ایران دادند و به عوض صدای گلوله که تا چند ساعت قبل ادامه داشت، غریو شادی مردم در میدان بهارستان طنینانداز بود.
نظر شما :