سحابی در دادگاه ایران فردا؛ مهدویکنی چرا شکایت کرد؟
روحالله حسینیان گفت ما برای تو و پدرت حساب دیگری باز کردهایم
او در دوره بازداشت در سال ۱۳۶۹ پس از انتشار نامه ۹۰ امضایی به هاشمی رفسنجانی، در ملاقات با علی فلاحیان، وزیر وقت اطلاعات به او گفت پس از آزادی، به طور رسمی مجلهای منتشر میکند و نام آن را «ایران فردا» میگذارد: «به ایشان گفتم که درخواست مجوز چنین مجلهای را خواهم داد و ممکن است به وزارت اطلاعات بیاید، در آن صورت، شما چه خواهید کرد؟ فلاحیان گفت: شما درخواست خود را بدهید، ما هم موافقت خواهیم کرد. پس از آزادی از زندان در زمستان ۱۳۶۹، تقاضای مجوز انتشار مجله را دادم. در آن زمان، آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. در ملاقاتی که با وی داشتم، مسایل شرکت انتشار و همچنین طرح انتشار مجله «ایران فردا» را در میان گذاشتم. او خیلی استقبال کرد و گفت که امتیاز این مجله را خواهد داد. در شورای نظارت بر مطبوعات نیز با تلاشهای آقای دکتر افتخار جهرمی، با نشریۀ ما موافقت شد. اتفاقا شمارۀ اول مجله بیرون آمد و سرمقالۀ آن به نام «چرخش و هشیاری»، به سیاستهای تعدیل و گشایش و توسعۀ اقتصادی آقای هاشمی انتقاد میکرد و آن برنامه را در جهت عدول از اهداف اولیه انقلاب معرفی مینمود. با این حال، هاشمی در دوران ریاست جمهوری خود از انتشار مجله حمایت کرد و انصافا در برابر حمله به مجله ایستادگی نمود.»
سحابی در جلد دوم خاطرات خود که در خارج از کشور منتشر شده، دادگاههای «ایران فردا» را روایت و به شکایت آیتالله مهدویکنی اشاره کرده است. علت شکایت مهدویکنی بخشی از سرمقاله سحابی در آستانه انتخابات دوم خرداد ۷۶ بود که نوشته بود «او فتوا آورده که به هر طریق ممکن باید آقای ناطق نوری را از صندوقها بیرون آورید، هرچند از طریق تقلب باشد.» مهدویکنی پیام میفرستد که سحابی باید این خبر را تکذیب کند، اما سحابی از او میخواهد توضیحی درباره آن برای انتشار در مجله بنویسد. مهدویکنی در خاطراتش نوشته: «به سحابی گفتم آمدهاید چیزی را از روی خیال و شایعه نوشتهاید و حاضر نیستی آن را تکذیب کنی و من به ناچار به دادگاه مطبوعات از ایشان شکایت کردم. من هیچ گاه از کسی که علیه بنده حرفی زده باشد شکایت نکردهام؛ ولی چون اینجا واقعاً حیثیت و آبروی روحانیت مطرح بود و در تاریخ هم میماند، به دادگاه شکایت کردم… من نظرم این بود که ایشان محکوم بشود. حالا که اقرار کرده بدون دلیل حرفی را نسبت داده (که حرف کمی هم نبود و قطعاً ایشان را محکوم میکردند) آنگاه ما او را میبخشیدیم. ولی دوستان گفتند شما نمیتوانستید او را ببخشید، چون حق و حکم عمومی شخصاً قابل بخشش نمیباشد. خلاصه آقایان هیات منصفه آمدند رحم کردند و علاوه بر آنها دیگران هم گفتند اینک که ایشان اظهار پشیمانی میکند رهایش کنید. من هم دیگر رها کردم. متأسفانه بعد از این هم ایشان در نشریهاش چیزی در این باره ننوشت و عذرخواهی نکرد؛ یعنی اینجا هم کملطفی کرد. خداوند مرا و او را ببخشاید.»
«تاریخ ایرانی» روایت عزتالله سحابی را از دادگاه «ایران فردا» بازنشر کرده که در جلد دوم کتاب خاطرات او «نیم قرن خاطره و تجربه» آمده است:
دادگاه ایران فردا
در تیرماه سال ۱۳۷۶ پس از پیروزی آقای خاتمی در انتخابات سرمقالهای در «ایران فردا» به چاپ رسید تحت عنوان «نه بزرگ». در این مقاله پیرو صحبتهای آقای هاشمی در نماز جمعه (۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶) که پیش از انتخابات از احتمال تقلب در صندوقها بسیار اظهار نگرانی کرده، مسئولین را نسبت به این امر هشدار میداد، بر صحبتهای برخی مسئولین بلندپایه روحانیت مبنی بر هواداری مطلق از یک کاندیدای بخصوص تأکید کرده بودیم. نشانههایی که از آن مقام روحانی ذکر کرده بودیم به آقای مهدویکنی میخورد و مطالبی را که مشهور شده بود به ایشان نسبت دادیم. بنا بر شنیدهها ایشان در یک سخنرانی در مشهد گفته بود، به هر قیمتی در این انتخابات باید آقای ناطق نوری برنده شود! در واقع تعبیر مجاز بودن تقلب در صندوقها از این سخن میشد. در این مقاله به چند مورد دیگر از شایعات قوی مبنی بر وجود تقلب در انتخابات از جمله چاپ تعرفههایی در چاپخانهای که در اختیار سازمان تبلیغات اسلامی قرار داشت و ارسال تعرفهها به شهرستانها و مواردی دیگر که در وزارت کشور اتفاق افتاده بود، اشاره نمودیم. شنیده بودیم که آقای هاشمی در مقام رئیسجمهور، شخصاً توسط فرزندانش فائزه و محسن باخبر شده و رسیدگی کرده بود. در میان خودمان از سوی هیات تحریریه مجله نیز به من اعتراض شد که چرا این مطالب را به صورت صریح آن هم بدون داشتن سندی محکم در سرمقاله نوشتهام؟ ولی این یک بیاحتیاطی بود که انجام شده بود و میبایست درصدد جبران و تکذیب قسمتهایی از خبر که قطعی نبود برمیآمدیم.
در اوایل شهریورماه آن سال ما را به دادگاه مطبوعات، واقع در میدان ارگ احضار کردند و موضوع اتهام نیز شکایت آقای مهدویکنی بود. در فاصله پیش از تشکیل دادگاه، دکتر شیبانی از قول آقای عسگراولادی که عضو هیات منصفه دادگاه ما بود به من گفت، پیش از تشکیل دادگاه بهتر است کاری کنید چراکه احتمال محکوم شدن آقای سحابی در دادگاه زیاد است! به توصیه آقای شیبانی، نامهای خطاب به آقای مهدویکنی نوشتم و احتراماً از وی درخواست نمودم جوابیه یا تکذیبنامهای بر مطالب ما در سرمقاله مزبور بنویسید و ما نیز وظیفه خود میدانیم توضیحات شما را در همان صفحه به چاپ برسانیم. این نامه توسط دکتر شیبانی به آقای عسگراولادی رسید که مطمئن بودیم به آقای مهدویکنی خواهد رسید. سرانجام روز دادگاه تعیین گردید و به اتفاق چند تن از بچهها به دادگاه رفتیم. در آنجا علاوه بر شکایت آقای مهدویکنی، فرشاد ابراهیمی هم علیه ما صحبت کرد و سپس سعید اصلانی که در روزنامه کیهان مشغول به کار بود صحبتهای نیشدار و مهمی را بر علیه ما مطرح کرد.
نوبت دفاع ما رسید و من ضمن دفاع از مرام و سوابق شخصی خود و کارهایی که در مبارزه با رژیم سابق به انجام رسانده بودم، درباره چاپ مقاله ابراز داشتم که قصد توهین در کار نبوده است و در کار مطبوعات رسم است که اگر مطلب درج شده بر اساس خبرهای رسیده صحیح نبود، محلی برای تکذیب آن در همان صفحه قرار میدهند. ما نیز طی نامهای از آقای مهدویکنی همین درخواست را نمودهایم!
آن روز اعضای هیات منصفه عبارت بودند از آقایان عسگراولادی، خانیکی، روحالله حسینیان و یک روحانی دیگر که نام او را به خاطر ندارم و خانمها رمضانزاده و جلودارزاده که نمایندگان مجلس بودند. هنگامی که جلسه دادگاه به پایان رسید و افراد در حال خروج از اتاق بودند، آقای حسینیان مرا صدا کرد. مدتی به دلیل حرفها و پرسشهای افراد دیگر کار من به طول انجامید و سرانجام نزد وی رفتم. در گوشه دادگاه نیمکتی بود که روی آن نشستیم. او به من گفت: «ما برای تو و پدرت حساب دیگری باز کردهایم و مابین شما و آنها که برانداز و مخالف جدی نظام هستند فرق میگذاریم! در اینجا هم دفاعیاتی کردی که نسبتاً خوب بود و رسیدگی خواهد شد. اما نکته دیگری میخواهم بگویم و آن این است که تو با این بر و بچههای حزباللهی بد برخورد میکنی، آنها را دستکم میگیری و به ایشان بیاعتنایی میکنی. بهتر است رفتارت را با اینان اصلاح کنی!» بنده به یاد نداشتم تاکنون برخورد بدی با آقایان کرده باشم، با این حال از این که یک عضو هیات منصفه با متهم به طور خصوصی صحبت میکرد متعجب شده بودم.
فردای آن روز باخبر شدیم که هیات منصفه رأی به برائت ما دادهاند. دلیل آنان نیز همان نامهای بود که پیش از جلسه دادگاه خطاب به آقای مهدویکنی نوشته بودم. هیات منصفه آن نامه را دال بر حسن نیت و جبران خطا در یک نشریه، دانسته بودند. البته دکتر شیبانی به من گفته بود که با آقای مهدویکنی صحبت کرده است ولی ایشان هنوز شکایت خود را پس نگرفته، منتظر است تا دادگاه تشکیل و حکم صادر شده، آنگاه در صورت محکومیت ما، از شکایت خود صرفنظر نماید...
در جلسه بعدی هیات منصفه آیتالله یزدی، رئیس قوه قضائیه و آقای رازینی، دادستان تهران حاضر میشوند و به آنان اعتراض میکنند: «شما به خاطر شکایت یک آدم معمولی (...) یک روزنامه مهم را محکوم کرده، چگونه در برابر شکایت مقامی مثل آقای مهدویکنی، فردی را که سوابق زیادی نیز در مخالفت با نظام داشته، تبرئه میکنید؟» در آنجا آقای عسگراولادی پاسخ آنها را داده و از سوابق مبارزاتی و اخلاق و دین اینجانب در زندانهای دوران شاه برایشان گفته و حتی اغراق مینماید! و میپرسد شما در آن زمان کجا بودید؟... این برخوردها در آن فضای پس از دوم خرداد در دادگاهها صورت میگرفت و جایی برای عدالت و دادخواهی و یا دفاع برای امثال ما باز بود و سرانجام در آن دادگاه به پیروزی رسیدیم و ماجرا به خیر گذشت.
دادگاه دوم
در بهمنماه همان سال، به دلیل مقالاتی در باره نظامیگری و چاپ یک عکس که توهینآمیز تلقی میشد، به دادگاه احضار شدیم. کاریکاتور چاپ شده، رژه نظامیان را نشان میداد که در کنار آنان یک میله چوبی قرار داشت و روی آنها به طرف آن گردیده بود. در واقع چنین به نظر میرسید که نظامیان در برابر آن چوب رژه میروند! ما خود پذیرفته بودیم که این عکس توهین به مقامات است ولی این عکس از دست ما در رفته، همکاران ما یا بیتوجه بوده و یا شیطنت کرده بودند.
ریاست دادگاه با آقای مرتضوی بود (محل دادگاه خیابان سمیه نبش قرهنی بود). در این دادگاه محکوم به دو سال محرومیت از مدیریت مطبوعاتی و ۶۰۰ هزار تومان جریمه نقدی شدیم. حکم به دادگاه تجدیدنظر رفت. در آنجا دفاعیه ما مبنی بر اینکه نظر واقعی ما درباره نظامیان به متن مقالات باز میگردد و در مقالات مجله همواره از خدمات پاسداران و نظامیان در امور گوناگون و به ویژه جنگ عراق، تقدیر شده است، مورد توجه دادگاه قرار گرفت و عذرخواهی ما در چاپ ناآگاهانه کاریکاتور توهینآمیز تا حدودی موجب تخفیف رأی گردید و جریمه نقدی به سیصد هزار تومان کاهش یافت. به شکرانه این خبر، فوراً این مبلغ را پرداخت نمودیم تا پرونده در اینجا مختومه گردد.
اخطار به ایران فردا
در اوایل پاییز سال به طور غیرمستقیم به ما اخطار داده شد که در صورت ادامه انتشار مجله، توقیف و یا حمله یا...از سوی قوه قضائیه و از سوی گروههای فشار صورت خواهد گرفت. این اخطار به دیگر نشریات و روزنامههای اصلاحطلبان نیز رسیده بود. یک روز عصر به هنگامی که کارمان به اتمام رسیده، در حال بیرون رفتن از دفتر بودیم، آقای بورقانی، معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد، شخصاً و بدون خبر قبلی در حالی که خود نیز نگران و شتابزده به نظر میرسید به دفتر مجله آمده بود. وی به طور خلاصه اشاره نمود که در صورت ادامه کار مجله، اطلاع یافته است که به طور جدی با ممانعت و یا سرکوب مقامات قضایی مواجه خواهیم شد. وی معتقد بود، بهتر است مدتی مجله را منتشر نکنیم تا اوضاع تغییر یابد. تعدادی از نشریات نیز همین توصیه را به انجام رسانده بودند و خود را توقیف نمودند! ما این مسئله را به مشورت همکاران گذاشتیم. در آن شرایط که به انتخابات زمستان ۷۸ نزدیک میشدیم و بنا بر آن داشتیم که در این امر فعالانه شرکت جوییم، صلاح بر توقیف خودبهخودی مجله ندیدیم. در این زمان آقای مهندس میثمی به ما پیشنهاد نمود که در نشریهای دیگر که به تازگی امتیاز آن را گرفته بود به کار خود ادامه دهیم و در واقع مجله را با نام جدید انتشار دهیم. لکن در نهایت نظر دوستان بر آن شد که ایران فردا به کار خود ادامه دهد تا زمانی که مقامات، خود جلوی انتشار آن را بگیرند. پس از آن اوضاع بحرانی فروکش کرد و مجله با دور تندتری به کار خود ادامه داد و در انتخابات نیز فعالانه مشارکت نمود. کار مجله ایران فردا تا اردیبهشت ۷۹ ادامه پیدا کرد. در آن زمان هنگامی که برای شرکت در کنفرانس برلین به اروپا رفته بودیم، خبر توقیف دستهجمعی مطبوعات اصلاحطلب و از جمله ایران فردا را دریافت نمودیم! همکاران مجله تعریف میکردند، هنگامی که مأمورین برای ابلاغ حکم توقیف به دفتر مجله آمدند، همکاران ما اقدام به خبر دادن به روزنامههای اصلاحطلب مثل صبح امروز نمودند. ولی در همان زمان مأمورین به دفاتر آنها نیز رفته بودند و نشریه آنان را نیز توقیف نموده بودند و در عرض دو روز تعداد بیست نشریه و مجله توقیف شدند.
دادگاه سوم ایران فردا
همزمان با بازجوییهای ما در شعبه ۳ دادگاه انقلاب به اتهام شرکت در کنفرانس برلین، جلسات دادگاه مطبوعات نیز در شعبه ۱۴۰۸ دادگاههای عمومی به ریاست آقای صارمی آغاز گردید. حتی در زمانی که در اوین بازداشت بودم، همزمان با بازجوییهای شعبه ۳، چند جلسهای در بازپرسیهای مربوط به ایران فردا شرکت میکردم. این جلسات هشت بار تکرار شد تا به دستگیری ما در آذرماه سال انجامید. آقای صارمی حسننیت داشت و نمیخواست در آن شرایط جلسات محاکمه را تشکیل دهد چرا که فکر میکرد، در آن فضا امکان تبرئه ما برایش وجود نداشت. بنابراین محاکمات ما را به تعویق انداخت. در دادگاه صارمی، ما شکایتهایی از سوی چند نهاد داشتیم که میبایست به آنها رسیدگی میشد. شاکیان ما یکی ستاد مشترک نیروهای سپاه پاسداران و یکی ستاد مشترک ارتش بود و دیگری فردی جانباز بود.
محاکمات شعبه توسط قاضی احمدی مقدس به پایان رسید ولی حکم آن به ما ابلاغ نشد تا زمانی که در آذرماه در زندان معروف به «پنجاه و نُه» زندانی شدیم. سه ماه پس از دستگیری رأی قاضی مقدس به ما ابلاغ شد. دو محکومیت داشتم یکی به مدت چهار سال و نیم به دلیل تشکیل جمعیتی برای براندازی جمهوری اسلامی بود که شامل شخص من، ضد انقلاب داخل کشور و حزب سبزهای آلمان میشد! که محل تشکیل آن نیز در شهر برلین و کنفرانس آن بوده است. دوم تبلیغ علیه جمهوری اسلامی بود و برای این منظور نیز شش ماه محکومیت در نظر گرفته شده بود. در زندان اعتراضی نوشتم و حکم به دادگاه تجدیدنظر ارجاع شد. در آنجا قاضی علیبخشی ما را از محکومیت نخست تبرئه نمود و تنها شش ماه از محکومیت ما باقی مانده است.
مسائل داخلی
در اینجا بد نیست نگاهی به درون خودمان و مسائل و مشکلاتی که در اداره مجله در میان خود و همکارانمان ایجاد میشد نیز بیندازیم. همانطور که پیش از این نیز اشاره شد در آغاز مسئولیت تحریریه را آقای سعید رشتیان برعهده داشت. وقتی که آقای علیجانی از زندان آزاد شد، توسط آقای یوسفی به ما معرفی گردید. من ایشان را اهل قلم و اهل نقد یافتم. نقد خوبی نیز بر سرمقاله ما نوشته بود که در ایران فردا هم چاپ شد. از آن پس او در تحریریه با ما همکاری مینمود. روزی که آقای رشتیان از کار مجله کنارهگیری کرد ما مدتها منتظر بازگشت وی بودیم زیرا هرگز اختلافی با ایشان نداشتیم. سپس از آنجاییکه باید مسئولیت ایشان را کسی بر عهده میگرفت، علیجانی عهدهدار کارهای سردبیری گردید. پس از شماره سی و چهارم مجله، حکم سردبیری را به وی ابلاغ نمودم و از آن پس در صفحه اول مجله نوشته شد، سردبیر... در حالیکه پیش از آن نوشته میشد: زیر نظر شورای سردبیری. این ابلاغ حکم از سوی بنده بحثهایی را به دنبال داشت که پیش از این اشاره نمودم. نوشتن سرمقالهها نیز کار شخصی ما بود. در تحریریه، پیش از چاپ شدن آن بحث و نقدی روی آن انجام نمیگرفت ولی به نظر میرسید از سوی همکاران پذیرفته میشد. موضوع سرمقاله با توجه به مسائل روز و معمولاً با الهامات و تحقیقات خودم انتخاب میشد و تحریریه موضوع خاصی را برای سرمقاله به اینجانب واگذار نمیکرد. یک بار پیشنهاد شد که دیگران نیز در نوشتن سرمقاله سهیم بشوند و همواره یک نفر آن را ننویسد ولی دوستان دیگر از جمله آقای رئیسی نظر دادند با آنکه به لحاظ ادبی یا جملهبندیها ممکن است مشکلاتی در این سرمقالهها وجود داشته باشد ولی متن سرمقالهها برای مردم جاافتاده است و کار مجله نیز خوب گرفته است، بنابراین بهتر است به همین منوال ادامه یابد!! تنها در یک شماره هنگامی که در سفر بودم آقای محمد بهزادی سرمقاله را نوشت ولی برای تصحیح و نظردهی پیش از چاپ شدن به من ارائه نمود و تغییرات کوچکی روی آن انجام گرفت.
سرمقاله «نه بزرگ» با همکاری آقای علیجانی از نظر تحقیق و پژوهش تهیه شد ولی در نوشتن آن «گاف» یا اشتباه بزرگی صورت گرفت که کار را به شکایت و دادگاه کشانید. اگرچه به خیر گذشت و هیات منصفه با ملاحظه و لطف به ما برخورد نمودند، اما در میان تحریریه باز هم نسبت به نوشتن فردی سرمقاله اعتراضاتی صورت گرفت و توصیه به سهیم شدن دیگران در نوشتن آن شد که باز هم عملی نشد. سپس قرار شد سرمقالهها پیش از چاپ در تحریریه ملاحظه شود ولی بسیاری از اوقات در روزهای آخر که مجله در حال چاپ شدن بود سرمقاله هنوز آماده نشده بود و فرصت بازنگری آن باقی نمیماند! معمولاً تصمیم درباره چاپ شدن، تصحیح و یا چاپ نشدن مقالات در شورای سردبیری گرفته میشد. شورای سردبیری شامل دو نفر عضو ثابت بود و یک نفر که هر سال متغیر بود.
در تحریریه کمیتهای تحت عنوان کمیسیون امور اقتصادی داشتیم. در سه سال اول سعید درودی مسئولیت آن را بر عهده داشت. این کمیسیون بسیار فعال بود. ما در بیرون کادر مجله جلسهای مشورتی با عدهای از صاحبنظران داشتیم که شامل آقایان اسکویی، رئیسدانا، کمال اطهاری، غنینژاد، سیدی، درودی و بنده بود. هر پانزده روز یک بار بحثهایی داشتیم و بعد آنها را تبدیل به مقاله نموده، به چاپ میرساندیم. جلسات اقتصادی جداگانهای نیز با حضور هدی صابر داشتیم. پس از مدتی از وی دعوت شد که به مجله آمده، مسئولیت سرویس اقتصادی را برعهده بگیرد.
مدیریت داخلی مجله از سالهای اول با آقای منوچهر مرتاضی بود که از کار در شرکت انتشار کنارهگیری کرده، همکاری خوبی را با ما داشت. تمام کارهای مربوط به اجرائیات، شامل پخش مجله، گرفتن کاغذ و هماهنگی باچاپخانه برعهده او بود. مجله نیز سر و صورتی گرفته بود و تیراژ آن هر بار بالاتر میرفت، درآمد نیز خوب بود، ما ضرر نمیکردیم و همواره مازاد نیز داشتیم. آقای مرتاضی فردی سیاسی نبود و از این نظر میان ایشان و تحریریه اختلاف سلیقههایی بروز میکرد.
پس از مدتی که انتشار مجله روی دور تند افتاد و ابتدا به ماهنامه و سپس به دوهفتهنامه تبدیل شد، مقدار کار بسیار زیاد بود. برادرم ایرج برای کمک به ما به ایران فردا آمد و مدیریت داخلی را بر عهده گرفت. از سوی دیگر کارکنان مجله در دو طبقه مجزا، یکی برای تحریریه و دیگری برای امور اداری به کار خود ادامه دادند. از آن پس اصطکاکهایی میان مرتاضی و برادرم از سویی، بر سر نحوه اداره مسائل داخلی و از سویی با سردبیری بر سر مسائل دیگر پیش آمد و مرتاضی با کدورت از ماجدا شد و پس از آن نیز نتوانستیم او را بیابیم و دلجویی نماییم.
از زمانی که مجله روی دور دوهفتهنامه افتاد، در موفقیت و فروش مجله افتی پیدا شد. در سال ۷۸ به دلیل نزدیک شدن به زمان انتخابات مجلس ششم، فضای سیاسی کشور فعال شده بود. دوستان نظر دادند که دوره مجله را نزدیکتر کنیم تا تحلیلهای آن بهروز باشد. ولی پس از دوهفتگی شدن مجله از طرف دوستان در تهران و شهرستانها شکایت میرسید که کیفیت مجله پایین آمده است. خود من نیز در نوشتن سرمقالهها فرصت و دقت کافی نداشتم. از سوی دیگر مردمی که مجله را میخواندند فرصت دیدن تمام آن را نداشتند و هنوز نخوانده، مجله بعدی بیرون میآمد و آنان نمیخریدند.
بنابراین تیراژ مجله از ۶۰ هزار تا به ۳۵ هزارتا افت کرد و پس از آن دوباره به چهل هزار تا رسید که تعدادی بازگشت میکرد و ما کتاب آن را منتشر نمودیم. من خود نیز طرفدار دوهفتگی کردن مجله نبودم و معتقد بودم که در این صورت اثرگذاری آن کم میشود. نشریه ایران فردا تا شماره ۷۲ به چاپ رسید. شماره ۷۳ تهیه شده بود که با توقیف دستهجمعی مطبوعات، دیگر هرگز منتشر نشد.
نظر شما :