هر روز صبح انصراف میدادم
خاطرات حسن غفوریفرد، کاندیدای سومین و هشتمین دوره انتخابات ریاستجمهوری
اشتباها در حکم بنیصدر آمده بود «فرمانده کل قوا»
برای بیان دلیل کاندیداتوریام باید فضای سیاسی، اقتصادی، نظامی آن زمان بررسی شود. سال ۶۰ یکی از دردناکترین سالهای انقلاب اسلامی بود که دهها حادثه تلخ و بسیار ناگوار اتفاق افتاد که هر یک از آن حوادث میتوانست کشوری قوی را از پای درآورد، چه برسد به انقلاب نوپای ما. رئیسجمهور، نخستوزیر، رئیس دیوان عالی کشور، ۸ وزیر و ۳۰ نماینده مجلس، فرماندهان سپاه و ارتش در آن سال به شهادت رسیدند. ترورها و توطئه گروهکهای ضدانقلاب و منافقین عمومیت پیدا کرده بود. ایران درگیر بدترین و طولانیترین جنگ تاریخ خود بود؛ بخش وسیعی از اراضی کشور در اشغال نیروهای نظامی عراق بود، تحریم اقتصادی و قیمت پایین نفت و تعطیلی کارخانهها شرایط سختی را حکمفرما کرده بود. اولین رئیسجمهور ایران عزل شده بود، کسی که به اشتباه عنوان فرمانده کل قوا را داشت در حالی که فرماندهی کل قوا در حوزه اختیارات رهبری است و قابل تفویض نیست. بنیصدر جانشین فرمانده کل قوا بود اما اشتباها در حکم او آمده بود فرمانده کل قوا. بنیصدر پس از عزل از ریاستجمهوری به شکل بدی از کشور فرار کرد و به فرانسه پناهنده شد. به فاصله بسیار کوتاهی پس از انتخاب شهید رجایی به ریاستجمهوری، حادثه ۸ شهریور اتفاق افتاد که ایشان و نخستوزیر و عدهای از مقامات کشور به شهادت رسیدند. در چنین شرایطی قرار شد انتخابات ریاستجمهوری برگزار شود و تنها چهره شاخص آن انتخابات حضرت آیتالله خامنهای بود. علت اصلی کاندیدا شدن من توصیه آیتالله ربانی املشی دادستان کل کشور و از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود که آخرین شب ثبتنام با من تماس گرفت: «من از شما خواهش میکنم فردا در انتخابات ریاستجمهوری ثبتنام کنید.» شوکه شدم، فکر نمیکردم از من چنین تقاضایی شود.
کاندیدا شدم تا خطر کمتری متوجه آقای خامنهای شود
آقای ربانی املشی گفت شاید این بار هم امام موافق روحانی بودن رئیسجمهور نباشند؛ بنابراین از آخرین فرصت ثبتنام استفاده کنید. دلیل دوم ایشان این بود که هنوز معلوم نیست آیتالله خامنهای سلامت خود را بازیافته باشند. آیتالله خامنهای ۳ ماه پیش از آن به طور ناجوانمردانهای ترور شدند و کسالت داشتند؛ بنابراین آقای ربانی برای احتیاط بیشتر پیشنهاد کردند ثبتنام کنم. دلیل سوم این بود که اگر در انتخابات فقط یک نفر کاندیدا باشد مناسب نیست و لازم است چند نفر در عرصه باشند. دلیل چهارم ایشان که برای من مهمترین دلیل برای ثبتنام در انتخابات بود این بود که گفت اگر شما کاندیدا شوید، خطری که متوجه آیتالله خامنهای است کمتر میشود. آقای هاشمی رفسنجانی آن زمان میگفت هر کسی که برای پستهای طراز اول کشور کاندیدا شود، احتمال ترور او بالای ۵۰ درصد است، اگر یک کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری در صحنه میداشتیم احتمال خطر بیشتر بود بنابراین آگاهانه کاندیدا شدم، برای اینکه بخشی از خطر را به سوی خودم جلب کنم تا خطر کمتری متوجه آقای خامنهای شود.
از ابتدا قرار نبود رقابت کنیم
از ابتدا هم قرار نبود رقابت کنیم. قرار بود ثبتنام کنیم و در لیست باشیم تا نگویند در انتخابات فقط یک کاندیدا هست و نیز از آیتالله خامنهای و دیگران رفع خطر شود. قرار بر این نبود که بخواهیم به طور جدی رقابت همهجانبهای داشته باشیم و امید رای بالا را هم نداشتیم. شورای مرکزی حزب با کاندیداتوری بنده، پرورش و زوارهای موافق بود و قرار شد تا آخر در صحنه باشیم. شرایط طوری بود که هر لحظه امکان خطر وجود داشت و با حضور چند نفر خطر روی کاندیدای اصلی کمتر میشد.
نمیخواستم انتخابات عقب بیفتد
تیم حفاظتی تقویت شد، ماشینها و موتورهای اسکورت ما را همراهی میکردند. طبق قانون اساسی اگر کاندیدایی فوت کند یا کشته شود، انتخابات ۱۵ روز به تاخیر میافتد. به همین علت نامه انصراف نوشتم و آن را به وزارت کشور دادم تا اگر کشته شوم بگویند او کاندیدا نبود و قبلا انصراف داده بود. به دکتر نیکروش وزیر کشور گفتم احتمال ترور بالاست برای اینکه اگر اتفاقی برایم افتاد، انتخابات عقب نیفتد از قبل انصراف میدهم. نامههای انصراف تاریخ داشت؛ بنابراین هر روز صبح به وزارت کشور میرفتم و آن را به تاریخ روز مینوشتم تا اگر اتفاقی برای من افتاد بگویند همین امروز انصراف داده بود.
فرصت تبلیغات ما در تلویزیون نیم ساعت بود
فرصت تبلیغات ما در تلویزیون فقط نیم ساعت بود، یک روز از سفر برمیگشتم گفتند الان بیایید تلویزیون. فرصت اینکه لباسهایم را عوض کنم پیدا نکردم، فرصت تهیه یادداشت را هم نداشتم، البته زیاد سخنرانی میکردم اما برای مقدمه بحث فکر نکرده بودم. کل زمان تبلیغات هم کمتر از یک هفته بود. در تلویزیون گفتم من افتخار میکنم در نظامی زندگی میکنم که به من که یک کارگرزاده هستم اجازه میدهند کاندیدای ریاستجمهوری شوم در حالی که در رژیم گذشته اجازه کار کردن هم به من نمیدادند. به خاطر فعالیت سیاسی ممنوعالخروج و محروم از کار بودم. حتی با دکترای هستهای در یک دبستان معلم ورزش شدم که مرا از آنجا هم اخراج کردند؛ اما حالا افتخار میکنم در فاصله سه سال میتوانم کاندیدای ریاستجمهوری شوم و شورای نگهبان صلاحیت من را تایید کرد. در آن برنامه اعلام کردم آیتالله خامنهای کاندیدای اصلح است. جالب است در فامیل ما یکی از کسانی که مخالف رای دادن به من بود، خواهر بزرگترم بود. در فامیل من را محسن صدا میکنند، همه فامیل میگفتند ما به محسن رای میدهیم چراکه او را میشناسیم؛ اما خواهرم میگفت من به آقای خامنهای رای میدهم. میگفت من آقای خامنهای را از ۱۴۰۰ سال پیش میشناسم، او ادامهدهنده راه اولیاست.
تصمیم من رقابت جدی با خاتمی بود
در سال ۸۰ شرایط جدیدی حاکم بود. مشخص بود آقای خاتمی دوباره رای میآورد. خواستم کاندیدا شوم و طرحهایم را مطرح کنم و به طور جدی وارد عرصه شوم. رقابتم ساختگی نبود. در حزب موتلفه به پیشنهاد دکتر عباسپور درباره کاندیداتوری من رایگیری شد که بالاترین رای را آوردم. یکی از مسئولان روحانی کشور هم تماس گرفت و گفت ما بررسی کردیم دیدیم در شرایط کنونی بهترین کاندیدا از جناح راست شما هستید. من و خانوادهام راضی نبودیم اما با این اصرارها خانواده را راضی به کاندیداتوریام کردم. تصمیم من رقابت جدی با خاتمی بود. با خاتمی هم مشورت کردم، استقبال کرد و گفت شما اخلاق انتخاباتی را رعایت میکنید و اهل تخریب نیستید. با آقای هاشمی رفسنجانی هم مشورت کردم، به من گفت فکر میکنید چقدر رای بیاورید؟ آن موقع فقط من مطرح بودم و هنوز هیچ کاندیدای دیگری در صحنه نبود. گفتم اگر جامعه روحانیت مبارز از من حمایت کند ۴ تا ۵ میلیون رای میآورم. برآورد من این بود که اگر من کاندیدای طیف راست باشم سبد رای این جناح حداقل ۴ تا ۵ میلیون رای است.
تلاش داشتم انتقادات جدیام به خاتمی را به گونهای که تخریب نشود مطرح کنم، بگویم با مدیریتهای دانشگاهی هم سیاسی برخورد میشود؛ اما چند حادثه پیش آمد که مشکلساز شد. همان مسئولی که گفته بود تو بهترین فرد در بین اصولگرایان هستی، پس از کاندیداتوری تماس گرفت و گفت بیایید صحبت کنیم. وقتی رفتم به من گفت چرا میخواهید کاندیدا شوید؟ گفتم شما پیشنهاد دادید. گفت آن موقع فلانی قرار نبود بیاید، حالا آمده. تعداد کاندیداها علاوه بر خاتمی ۹ نفر شده بود، اگر آنها پیش از من اعلام کاندیداتوری میکردند من به عرصه نمیآمدم. اتفاق دوم که من را بسیار متاثر کرد این بود که بعضی از رقبا گفتند غفوریفرد انصراف داده که باعث شد رای من خیلی کمتر شود. سخنرانی میرفتم میگفتند شما که انصراف دادهاید! پسرم از مدرسه میآمد میگفت شنیدهام شما انصراف دادید! رای من در انتخابات در کل کشور از رایی که در انتخابات مجلس از تهران به عنوان نامزد مستقل کسب کردم کمتر شد.
نظر شما :