رقبای رجایی فداکاری کردند
خاطرات عاتقه رجایی، همسر کاندیدای دومین دوره انتخابات ریاستجمهوری
در ادامه بخشهایی از گفتوگوی همسر شهید رجایی را درباره دوران کوتاه ریاستجمهوری وی و مصائب آن که در ویژهنامه انتخاباتی روزنامه «اعتماد ملی» در خرداد ۱۳۸۸ منتشر شده میخوانید:
بنیصدر در مقابل اقدامات دولت رجایی کارشکنی میکرد
شهید رجایی تا میتوانست میکوشید تا مردم از اختلافات دولتمردان رنج نبرند؛ ۹ ماه کارشکنی و تکمیل نشدن هیات دولت که دست او را برای انجام کارها بسته بود تحمل کرد. به همه نامههای بنیصدر که با لحنی تند و در بعضی موارد بیادبانه نوشته میشد، مودبانه پاسخ میداد و سعی میکرد تا حد امکان سکوت کند. ایشان حتی در یکی از سفرهای بنیصدر با شناختی که از روحیه متکبرانه و برخوردهای وی داشت به آن شهر رفت تا با همراهی با بنیصدر و پخش آن از صداوسیما مردم بگویند الحمدالله مسئولان ما با یکدیگر اختلافی ندارند و آرامش در جامعه برقرار شود اما در همان سفر، بنیصدر در انظار عمومی چند قدم جلوتر میرفت و با بیاعتنایی رجایی را پشت سر میگذاشت.
آنچه خودم حس میکردم این بود که روندی طبیعی در حال رخ دادن است؛ چون بنیصدر مدام در مقابل اقدامات دولت رجایی کارشکنی میکرد، ملت به مظلومیت رجایی پی برده بود و اینکه او خدمتگزار حقیقیشان است. فضا به گونهای بود که رجایی در صورت نامزدی رای میآورد.
اعضای نهضت آزادی رجایی را برای وزارت مناسب نمیدیدند
شهید رجایی آنچنان خود را وقف انقلاب کرده بود که او را در خانه نمیدیدیم. هر ۱۵ روز یک بار خانه میآمد، شب میخوابید و صبح زود میرفت. فرصتی نبود. رجایی وقتی به عنوان کفیل وزارت آموزشوپرورش به مجلس گزارش داد، نمایندگان تازه او را شناختند. چون دکترا نداشت او را برای وزارت آموزشوپرورش مناسب ندیدند و کفیل شد؛ اما در هنگام ارائه گزارش میگویند فقط از او باید حمایت کنند؛ این شناخت از همان هنگام که او در دولت موقت مسئولیت داشت به وجود آمده بود؛ اما اعضای نهضت آزادی او را برای پست وزارت مناسب نمیدیدند. وقتی مسئله نخستوزیری ایشان مطرح شد، ابتدا زیر بار نرفت، گفت افراد دیگری هستند که شایسته نخستوزیری باشند؛ اما نیروهای انقلابی با شناختی که از او در دوران مبارزه و مقاومت در زندانهای شاه داشتند، میدانستند که او میتواند بحران را مدیریت کند. گفت من ترجیح میدهم معلم بمانم اما حالا که حضور من یک وظیفه است میآیم و آبرویمان را گرو میگذارم؛ اما به لطف خدا برای همیشه تاریخ آبرومند شد.
مسئله مرگ برای ما حلشده بود
ایشان من را از سال ۴۹ مستقیما وارد مبارزه پیچیده و خطرناکی کرد. وقتی وارد زندگی ایشان شدم خودم را برای بسیاری از پیشامدها آماده کرده بودم. از نظر وی مبارزه اصل و زندگی فرع بود. مسئله مرگ آنقدر برای ما حلشده بود که گاهی در این باره با هم شوخی میکردیم. هر وقت در کنار خانه صدای تیراندازی میشنیدیم میگفتیم ایشان را ترور کردند. مسئله شهادت برای ایشان قابل انتظار بود، رعایت خیلی مسائل را نمیکرد. در خانه دو محافظ داشت که آنها هم کنار در میایستادند. در اتاق ما پنجرهای بود که رو به یک خانه بزرگ متروکه باز میشد. رجایی از اوضاع خانه اطلاع نداشت و چندان هم به هشدارهای ما درباره اینکه آن خانه میتواند مورد استفاده منافقین قرار گیرد، گوش نمیکرد. پس از آنکه امام فرمودند واجب است جان خود را حفظ کنید، ایشان هم احتیاط بیشتری میکرد.
سه رقیب رجایی میدانستند رای نمیآورند
سه رقیب شهید رجایی [عباس شیبانی، حبیبالله عسگراولادی مسلمان و سید علیاکبر پرورش] به شرایط آگاه بودند، آنها میدانستند رای نمیآورند اما فداکاری کردند. برای اینکه اصول رقابت در دموکراسی حفظ شود به صحنه آمدند؛ اما درباره حمایت احزاب و گروهها باید بگویم شهید رجایی در طول مبارزات و پس از پیروزی انقلاب تجارب زیادی در ارتباط با گروههای مختلف اندوخته بود. عضو نهضت آزادی بود، با سازمان مجاهدین خلق همکاری میکرد، حتی وقتی تغییر ایدئولوژی سازمان بر همه آشکار نشده بود، شهید رجایی هنگامی که بیانیه آنها را خواند، اولین چیزی که گفت این بود که اینها در بیانیه بسمالله نیاوردهاند. استدلال سازمان این بود که یادمان رفته، اما رجایی پی به تغییر نگرشهای آنها برده بود. رجایی با موتلفه از گذشته شناخت داشت و زمانی هم با آنها همکاری میکرد.
او عضو حزب جمهوری اسلامی نشد، شاید نیازی به عضویت نمیدید، اما ارتباط بسیار خوبی با شهید بهشتی داشت و پس از شهادت ایشان گفت کمر دولت شکست. در خانه اشک از چشمانش سرازیر بود. رجایی احترام همه این گروهها را داشت. در دورهای که جو علیه مهندس بازرگان بسیار سنگین بود برای احوالپرسی وی به بیمارستان رفت. بازرگان زمانی استاد رجایی بود و او احترام استادی را بجا میآورد. رجایی ضرورتی حس نمیکرد عضو حزب و گروهی شود. احزاب و گروهها هم رجایی را از خودشان میدانستند.
[دوران کاندیداتوری ریاست جمهوری] در فضایی که به وجود آمده بود، رابطه رسمی رجایی و نهضت آزادی قطع شده بود. آنها پیش ایشان نمیرفتند و رجایی هم از آنها مشورت نمیگرفت؛ اما به طور فردی ارتباطاتی داشت، خصوصا با مهندس عزتالله سحابی.
رجایی به مشورت با کارشناسان معتقد بود
اینکه آقای احمدینژاد میگوید انحلال سازمان مدیریت و برنامهریزی را از شهید رجایی الهام گرفته تهمت بزرگی است. تاسف میخورم که به راحتی چنین حرفهایی زده میشود. رجایی به مشورت با کارشناسان معتقد بود. گرچه میگفت باید ساختار متحول شود اما به منزله نادیده گرفتن متخصصان و انحلال سازمانهای کارشناسی نبود. با تمام وجود روحیه انتقادپذیری داشت، اگر حرف حقی حتی از زبان باطل میشنید روی آن تامل میکرد. این خصلتهای شهید رجایی او را به جایی رساند که امروز برخی افراد خودشان را به ایشان میچسبانند. من به آقای احمدینژاد و همه کسانی که این شیوه را دنبال میکنند هشدار میدهم به عاقبت راهی که میروید بیندیشید. اگر رجایی میخواست به این شکل راه را ادامه دهد دیگر آن رجاییای نمیشد که دیگران بخواهند از او الگو بگیرند.
مدیریت رجایی قوی، توام با اخلاق و تعهد و دقت نظر بود، این بود که او را مدیر موفقی کرد. رجایی از بینش فکری شهید بهشتی بهره میبرد، به متخصصین اقتصادی بها میداد. گرچه خود فردی غنی از لحاظ فکری و فرهنگی بود اما هیچ وقت خود را بینیاز از مشورت دیگران نمیدید.
پارتیبازیها را به رجایی نمیگفتم
[روزی که شهید رجایی رئیسجمهور شد] من هم مثل همه مردم خوشحال بودم اما این هیجان را متعلق به خودم و خانوادهام نمیدیدم. شور همگانی بود. مردم امیدوار بودند که خدمتگزاری حقیقی را انتخاب کردهاند. یک مسئله مرا خیلی نگران کرده بود و آن اینکه پس از آن همه بحران، سطح انتظار مردم از رجایی بالا رفته بود. میترسیدم چون اصلاح امور به سادگی و به سرعت عملی نبود، مردم چه احساسی پیدا میکنند؟
گاهی افراد نامه میدادند یا میگفتند از آقای رجایی این را بخواهید یا چنین کاری برای ما بکنند. اگر نامه باز بود و خواسته عجیبی مطرح کرده بودند خودم مخالفت میکردم. میدانستم حتی با انتقال برخی خواستهها، آنها امکان عملی شدن پیدا نمیکنند، مثلا یکی از نزدیکانم درخواستی داشت که یک آقایی هست که میخواهد برود اسرائیل، بگویید آقای رجایی کاری برایش بکند! پارتیبازیها را به رجایی نمیگفتم.
شهادت رجایی قابل پیشبینی بود
رجایی ۱۰ روز بعد از انتخابات با منزل تماس گرفت و گفت امام سفارش کردند که خانواده را پیش خودتان بیاورید. امام میخواست خیال ایشان از بابت خانواده راحت باشد. البته چنانکه گفتم ایشان به رغم اینکه بسیار به فکر خانواده بود اما از این چیزها نمیترسید و گفتن این خواسته هم برایش سخت بود. به ایشان گفتم فعلا امکان اسبابکشی نداریم، تازه منتظر بمانیم ببینیم شما زنده میمانید بعد تصمیم بگیریم آنجا (در نهاد ریاستجمهوری) ماندگار شویم. انتظار این را داشتیم که ایشان را شهید کنند. گفتم شبی به آنجا میآییم و بعد به خانه برمیگردیم. رفتوآمد میکنیم تا ببینیم چه میشود؟ پس از مدت کوتاهی هم حادثه بمبگذاری در نخستوزیری اتفاق افتاد.
[روز هشتم شهریور ۶۰] در خانه بودم و داشتم لباس احرام برای سفر به مکه میدوختم (اتفاقا شب هفت شهید رجایی به حج رفتم) صدای انفجار را شنیدم. پس از چند دقیقه پسرم از ریاستجمهوری تماس گرفت و با گریه گفت: «مامان امشب نیایید. بابا رفت.» به ما گفتند خبر را اعلام نکنید تا حقایق مشخص شود. کسی بیرون آمدن کشمیری (عامل انفجار) از داخل جلسه هیات دولت را ندیده بود. دو نفر چنان سوخته بودند که نمیشد آنها را تشخیص داد. نمیدانستند کشمیری هم جزو آن سوختهشدگان است یا نه؟ عمامه باهنر باعث شناسایی او شد. من را برای شناسایی به سردخانه بردند، از طریق دندان رجایی ایشان را شناختم. همچنان منتظر دستور امام بودند تا مسئله را اعلام کنند. تا فردای آن روز میگفتند کشمیری از بین رفته، این را میگفتند تا او با خیال راحت رفتوآمد کند تا دستگیرش کنند. پس از آن گفتند کشمیری خانوادهاش را برداشته و از کشور رفته است. ما انتظار میکشیدیم، بعضیها میگفتند استخوانهای کشمیری پودر نمیشود. به هر حال شهادت رجایی قابل پیشبینی بود اما با سوختنش دل ما را خیلی سوزاند.
نظر شما :