سالی که آمریکا روشنفکران کمونیست را اخراج کرد
برتولت برشت چگونه قربانی پارانویای آمریکایی شد؟
تاریخ ایرانی: زمانی تبعیدیهای آلمانی یک کولونی هنرمندان را در ایالات متحده آمریکا تشکیل داده بودند؛ اما چیزی نگذشت که همه آنها از سوی به اصطلاح شکارچیان کمونیستها به شدت تحت نظر قرار گرفته و قربانی پارانویای سیاستمداران آمریکایی شدند. یکی از این قربانیان که در واقع مشهورترین آنان نیز محسوب میشود همان نویسنده و هنرمند شهیر آلمانی یعنی برتولت برشت بود که در مدت اقامت خود در آمریکا وضعیتی مشابه زندگی خود در آلمان نازی داشت. برای توصیف آن دوران از زندگی برشت، از خاطرات اریک بنتلی، مترجم او در آمریکا استفاده شده است.
«آیا شما عضو حزب کمونیست بوده و یا هستید؟» این در واقع پرسش اصلی و کانونی HUAC یا همان «کمیته بررسی فعالیتهای ضد آمریکایی مجلس نمایندگان آمریکا» به شمار میرفت، همان نهادی که در آمریکای پس از جنگ دوم جهانی ابزار اصلی دولت واشنگتن برای شکار کمونیستها محسوب میشد و به عبارت بهتر اقدام علیه عناصر احتمالی کمونیست در این کشور با تاسیس این کمیته آغاز شد.
برتولت برشت نیز مانند بسیاری از هنرمندان و فیلمسازان در روز ۳۰ اکتبر ۱۹۴۷ به این کمیته احضار شد. این هنرمند بزرگ در حالی که به شدت دودل بود با لهجه غلیظ آلمانی و البته به زبان انگلیسی خطاب به کمیته گفت که او میهمان ایالات متحده آمریکا است و به دنبال دردسر نمیگردد و به همین خاطر در پاسخ به آنها میگوید: «من هرگز عضو حزب کمونیست نبودهام.» و پرسشی که حکایت از باور نداشتن بازجوها به پاسخ برشت است بلافاصله مطرح میشود: «واقعا نبودهاید؟» و برشت در پاسخ بار دیگر گفته پیشین خود را تکرار کرده و البته این را نیز اضافه میکند: «با این حال من یک انقلابی ضد هیتلر هستم.»
تنها چند روز بعد برشت در راه اروپا است. در واقع او پیشدستی کرد و با اینکه حکم بازداشت در آخرین لحظهها به دستش رسیده بود اجازه نداد که توسط پلیس فدرال آمریکا دستگیر شود. جالب آنکه پس از رسیدن به برلین نیز نیروهای آمریکایی به عنوان نیروی اشغالگری که امورات پایتخت کشور اشغالشده آلمان را در دست دارد، به برشت اجازه ورود ندادند و این نمایشنامهنویس و نویسنده بزرگ به ناچار از طریق پاریس خود را به خاک سوئیس رساند و این ایستگاه بعدی تبعید اودیسهوار هنرمندی بود که در سال ۱۹۴۱ از طریق مسکو و ولادیوستک به کالیفرنیا گریخته بود. جالب آنکه در آن روزها نیز برشت پیشدستی کرده بود و قبل از آنکه توسط پلیس مخفی استالین دستگیر شود به آمریکا گریخته بود. درست همان اتفاقی که بعدا در ایالات متحده افتاد.
برشت چند سال پیش از آن با یک جوان انگلیسی دوست شده بود که آشنایی زیادی با نیروهای ضد فاشیستی آلمان داشت. این دوست که اریک بنتلی نام داشت، مترجم متبحر و نویسنده خوبی بود که بسیاری از نمایشنامههای برشت را از آلمانی به انگلیسی ترجمه کرده و در واقع این چهره ارزشمند آلمانی را از طریق روزنامههای آمریکایی به مردم ایالات متحده شناسانده بود. بنتلی در حال حاضر بیش از صد سال سن دارد و در نیویورک زندگی میکند.
کولونی هنرمندان آلمانی در تبعید
اریک بنتلی در سال ۱۹۴۲ و در سانتامونیکای ایالت کالیفرنیا با برشت آشنا شد. بنتلی که در آن زمان ۲۵ سال داشت با وجود علاقه بسیار زیاد به فرهنگ و هنر آلمان یک دانشجوی کاملا غیرسیاسی اهل انگلستان بود و قصد داشت که در لسآنجلس رساله دکترای خود را با موضوع «فرهنگ قهرمانی در آلمان» نوشته و در کنار آن به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی بپردازد.
این هربرت کلینه، فیلمساز آلمانی (کارگردانی که به دلیل کارهایش در خلال جنگ داخلی اسپانیا شهرت داشت) بود که موجب دوستی میان برشت و بنتلی شد. در آن زمان همسر کلینه در کلاسهای زبان انگلیسی بنتلی شرکت میکرد و البته بنتلی به دلیل انشاهای شورشطلبانه و آنارشیستی این شاگرد خود چندان از وی راضی نبود. از سوی دیگر کلینه نیز تلاش داشت که این معلم جوان را به کمونیستها نزدیک کند و به همین خاطر به وی پیشنهاد داد که شعرهای برشت را که در آن زمان هنوز در آمریکا شهرتی نداشت، به انگلیسی ترجمه کند.
بنتلی به خاطر میآورد که آپارتمان برشت در سانتامونیکا بسیار کوچک بود و از اتاق خواب آن به عنوان دفتر کار استفاده میشد. در کنار آن کتابها همیشه یک نسخه روزنامه کمونیستی چاپ مکزیک نیز دیده میشد، روزنامهای که کاغذی بسیار نازک و ارزان داشت و از نظر ظاهری بسیار ابتدایی بود. با این حال بنتلی در کتابی که پس از جنگ و به نام «برشت» منتشر کرد آورده است که برشت نهتنها هیچ شباهتی به پرولتاریا نداشت بلکه «بینهایت بورژوا بود.»
چیزی نگذشت که بنتلی با «هانس آیزلر» هم آشنا شد. آیزلر موسیقیدانی بود که با برشت دوست بود و از جمله آهنگسازانی به شمار میرفت که برای کمینترن سرود میساخت. جالب آنکه آیزلر کهنه کمونیستی بود که از سال ۱۹۳۸ در آمریکا زندگی میکرد و بورسیه بنیاد معروف راکفلر بود و افزون بر آن به عنوان استاد دانشگاه اجازه اقامت در ایالات متحده را داشت.
افزون بر آیزلر، تئودور آدورنو هم در لسآنجلس زندگی میکرد و آشنایی با او نه تنها به معنی آشنایی بنتلی با سبکهای تازه و مدرن موسیقی بود بلکه موجبات آشنایی این جوان انگلیسی با معلم آیزلر یعنی آرنولد شونبرگ را نیز فراهم آورد. همه این افراد به گروه هنرمندان تبعیدی آلمانی و کولونی اندیشمندان آلمانی در پاسیفیک تعلق داشتند و تلاش میکردند که در هالیوود نیز به موفقیتهایی دست یابند. به همین خاطر هر یک از این هنرمندان آلمانی ارتباطهایی خاص و دوستانه با دیگر هنرمندان مطرح هالیوود داشتند. به عنوان مثال توماس مان، نویسنده مشهور آلمانی با جانی وایس مولر، هنرپیشه آلمانیتبار و معروف نقش تارزان حشرونشر زیادی داشت و شونبرگ با گروچو مارکس (بازیگر اصلی برادران مارکس) تنیس بازی میکرد و برشت با چارلی چاپلین سیگار برگ میکشید.
اما برشت در همان اولین ملاقات با بنتلی حرف دلش را زد و سر اصل مطلب رفت. او از این انگلیسی با آن صورت کودکانهاش خواست که به وی در انتشار آثارش کمک کند و البته این کاری دشوار و شاید ماموریتی غیرممکن بود. با این حال بنتلی دو سروده از سرودههای دوست آلمانیاش را در اختیار نشریه نیویورکر بلات گذاشت؛ نشریهای که توسط کمونیستها تاسیس شده بود؛ اما هر دو شعر از سوی تحریریه رد شد زیرا این نشریه کمونیست در این میان خطمشی خود را تغییر داده و علیه استالین تبلیغ میکرد و عقیده داشت که برشت به سبک طرفداران استالین شعر گفته است.
افزون بر آن بنتلی یک مقاله مهم برشت در مورد مقاومت مردم آلمان را نیز به انگلیسی ترجمه کرد؛ اما در همان زمان بود که حزب کمونیست آمریکا نیز خطمشی متفاوتی در برابر آلمانیهای تبعیدی در پیش گرفت. این حزب به این گروه که تا قبل از آن به روشنفکران تحت ستم حکومت هیتلر شهرت داشتند، به شدت تاخت و در روزنامههای حزبی از آنان به عنوان «بازوهای بلند و حقوقبگیران فاشیسم» یاد کرد. بدین ترتیب بود که این مقاله نیز در نشریات چپی آمریکا اثری غیرقابل چاپ محسوب شد؛ اما بنتلی تسلیم نشد و این بار یکی از شاهکارهای برشت یعنی نمایشنامه معروف «دایره گچی قفقازی» را به انگلیسی ترجمه کرد. با این حال این نمایشنامه نیز در آن روزها مورد توجه قرار نگرفت و تازه در سال ۱۹۴۸ برای نخستین بار در ایالات متحده آمریکا به روی صحنه رفت.
بنتلی همکاری با برشت را کاری دشوار عنوان میکند. به گفته بنتلی، برشت میخواست که بر سر هر واژهای بجنگد و بحث کند و اصرار داشت که لحن متن ترجمه شده نه آمریکایی بلکه باید کاملا آلمانی باشد تا اصالت و استناد خود را از دست ندهد. از گفتههای بنتلی میتوان استنباط کرد که برتولت برشت چندان علاقهای به فرهنگ آمریکایی نداشته است؛ اما برخلاف برشت، آیزلر شیفته فرهنگ آمریکایی بود و شخصا نیز انسان خوشاخلاقی بود که به گفته بنتلی با اشاراتی کوچک و لبخندی عمیق و واژگانی زیبا منظور خود را میرساند.
و صد البته افرادی مانند آیزلر بودند که میتوانستند در هالیوود یعنی در مرکزی که ویژه فیلمهای تبلیغاتی و سفارشی دولت آمریکا بود، آیندهای درخشان داشته باشند. آیزلر با همکاری برشت و همینطور در کنار کارگردان معروف یعنی فریتس لانگ، فیلمنامه «جلادها هم میمیرند» را نوشت. این فیلم درباره ترور راینهارد هایدریش، سازماندهنده هولوکاست در سال ۱۹۴۲ بود. موسیقی این فیلم نیز که توسط آیزلر ساخته شده بود نامزد جایزه اسکار شد.
با این حال برشت سودای بازگشت به تئاتر را داشت و به همین خاطر به نیویورک بازگشت. او در آپارتمانش واقع در گرینویچ ویلیج مینشست و به دانشجویانش درس میداد و در همان حال همسرش هلنه وایگل آشپزی میکرد. بنتلی به یاد میآورد که آنها هر شب با مترو به شهر میرفتند و سرخط خبرهای اروپا را در دفتر نشریه نیویورکتایمز میخواندند: «در آن زمان برشت بیشتر شبیه به یک کارگر اهل منهتن بود؛ اما در یک نگاه متوجه میشدید که او تا چه اندازه با این محیط بیگانه است.»
برشت در ژوئن سال ۱۹۴۵ بالاخره موفق شد نمایشنامهاش به نام «ترس و نکبت رایش سوم» را در برادوی روی صحنه ببرد که البته نتیجهای جز شکست و ناکامی در پی نداشت؛ زیرا دوران جنگ حداقل برای آمریکاییها گذشته و اکثریت قریب به اتفاق این ملت دیگر علاقهای به آن نشان نمیدادند. در آن زمان تقریبا همه آن گروه هنرمندان آلمانی در تبعید، به شدت دچار ناامیدی بوده و از شدت یاس با یکدیگر جدل میکردند. بنتلی در مورد آن دوره میگوید: «برشت هر زمان که با شکست روبهرو میشد داد و فریاد میکرد و خودش هم دچار نوعی پارانویای شدید بود. همواره از خرابکارها و نازیها میگفت و به شدت نگران حملات انتقامجویانه آنها بود.»
اما نمیتوان گفت که این پارانویای برشت بیدلیل بوده است و اصولا هر وسواس و نگرانی را نمیتوان بلافاصله به پارانویا نسبت داد. برشت هم از این قاعده مستثنا نبود و برخی نگرانیها و هراسهایش کاملا دلیل داشت. پس از پایان جنگ دوم جهانی بود که کمونیستستیزی سکه رایج در آمریکا شد و شدت گرفت، حتی آیزلر نیز بارها از سوی کمیته بررسی فعالیتهای ضد آمریکایی احضار و تمام روز را تحت بازجویی قرار میگرفت و از سوی رابرت استریپ لینگ، سرپرست بازجویان این کمیته «کارل مارکس دنیای موسیقی» لقب گرفته بود.
اما برشت که از پنج سال پیش از سوی محافل امنیتی آمریکا یک «خارجی معاند» لقب گرفته بود، در پاییز ۱۹۴۷ خاک ایالات متحده را ترک کرد. چند ماه بعد هانس آیزلر و برادرش گرهارت از آمریکا اخراج شدند. این مسئله برای آیزلر در حکم یک شوک بود زیرا وی نه تنها به یک آمریکایی تمامعیار بدل شده بود بلکه به تازگی خانهای نیز در مالیبو خریده بود.
در این میان اما اریک بنتلی همچنان یک غیرکمونیست باقی ماند و این مسئله با توجه به ارتباطات وی کمی عجیب به نظر میآمد. اخراج گروهی روشنفکران کمونیست از آمریکا از نظر بنتلی تا اندازهای نگرانکننده و به همان اندازه امری طبیعی بود. با این حال او همچنان با دوستان آلمانی خود ارتباط داشت و به درخواست بیلی وایلدر بود که نمایشنامه دیگری از برشت به نام «زن نیک ایالت سچوان» را ترجمه کرد. بنتلی یک بار دیگر به دیدار دوست خود در برلین شرقی رفت و بار آخر در سال ۱۹۵۶ بود که در مراسم خاکسپاری برشت حضور یافت. بنتلی در سال ۱۹۶۷ کتاب سرودههای «برشت – آیزلر» را منتشر کرد.
بدین ترتیب میتوان برتولت برشت و حلقه هنرمندان چپگرا و تبعیدی آلمانی را از جمله بزرگترین قربانیان دوران پارانویای آمریکایی پس از جنگ به حساب آورد. این گروه از هنرمندان نه تنها از تبعیدگاه خود محروم شدند بلکه در وطن خود نیز غریب بودند و به ناچار راهی به غیر از پناه بردن به آلمان شرقی نداشتند. در واقع این پارانویای آمریکایی بود که بسیاری از هنرمندان بزرگ آلمانی را به بهانههای واهی، وامدار کمونیستهای شوروی و برلین شرقی کرد.
منبع: اشپیگل
نظر شما :