نت سکوت در سوگ جمعه سیاه
بازخوانی استعفای اعضای گروه شیدا در ۱۸ شهریور ۵۷
فرزانه ابراهیمزاده
«باید کاری میکردیم»
«سکوت کردن درست نیست.»
«نمیتوانستیم بیتفاوت باشیم.»
«کسانی که در خیابان ژاله به خاک و خون کشیده شده بودند همشهری ما بودند.»
«باید به مردم میپیوستیم.»
«باید کاری کنیم.»
«باید کاری میکردیم.»
«استعفا میکنیم… استعفا میکنیم.»
«استعفا کردیم.»
خاطرات و مصاحبههای اعضای گروه شیدا را مرور میکنم و میان خاطراتشان به شنبه ۱۸ شهریور ۵۷ تا آن اتاق تمرین ساختمان رادیو در میدان ارگ میروم؛ اتاقی که همه سازهایشان را بر زمین گذاشته بودند.
یک روز بعد از جمعه سیاه شهریور ۵۷ خونهای ریخته شده در مرکز میدان ژاله نتهای سکوتی شد و از روی سازهای به زمین افتاده اعضای گروه شیدا و رئیس مرکز موسیقی به روی کلمه استعفا چکید.
با آن که این اتفاق در پخش رادیو ایران رخ داد اما تا سالها جز همان ده، دوازده نفر مرد جوانی که با چهرههای برافروخته سازهایشان را بر زمین گذاشتند و هوشنگ ابتهاج، کمتر کسی میدانست که آن روز این تصمیم چطور گرفته شد؟! اعضای گروه شیدا قرار بود ۲۰ یا ۲۳ شهریور به شوروی بروند و چندین اجرا را به یاد عارف داشته باشند. هماهنگکننده این برنامه هم مدیریت رادیو تلویزیون بود که در آن زمان هنوز به دست رضا قطبی بود؛ کسی که نه تنها به خاطر نسبت نزدیکش با خانواده سلطنتی که به خاطر پست مهمی که داشت با نهادهای امنیتی یعنی مرکز ساواک رابطه نزدیکی داشت؛ اما خون این نوازندگان جوان از خونهایی که در ۱۷ شهریور به زمین ریخته بود سرختر نبود؛ آنها هم جزئی از ملت بودند.
وعده میدان ژاله
شهریور سال ۵۷ با خبرهای ناگوار شروع شده بود. هنوز داغ آتشی که در شب ۲۸ مرداد در جان آبادان افتاده بود سرد نشده بود و زمینی که زیر پای مردم روزهدار طبس و اطرافش لرزید آرام نگرفته بود که در جنوب تهران قیامت کبری برپا شد. سه روز بعد از نماز باشکوه عید فطر در تپههای قیطریه وعده مردم در میدان ژاله به خون نشست. مردمی که قرار بود در میدان ژاله نماز جمعه را به دعوت علامه یحیی نوری برپا کنند با اعلام حکومت نظامی در پایتخت روبهرو شدند. تیمسار اویسی از سوی دولت آشتی ملی شریفامامی دستور گرفته بود تا از تجمع بیش از سه نفر جلوگیری کند و باقی ماجراهایی که در طول ۳۸ سال گذشته بارها در خاطرات کسانی که آن روز را دیده بودند، آمده است. ۱۷ شهریور هرچند یکی از سیاهترین روزهای تاریخ شهر تهران بود اما آغازی بود بر اتفاقات مهمی که در روزهای بعد به وقوع پیوست. یکی از این اتفاقها استعفای دستهجمعی اعضای گروه شیدا و هوشنگ ابتهاج از رادیو بود.
کسی فکر نمیکرد انقلاب در راه است
«آن روز هیچ کسی فکر نمیکرد انقلاب پیروز خواهد شد. میخواستیم کاری کنیم.» این جمله بین هر کدام از اعضای گروه شیدا که روز ۱۸ شهریور ۵۷ زیر برگه استعفای دستهجمعی را امضا کردند مشترک است. مرداد آن سال خبری از جشنهای هنر شیراز نبود؛ اتفاقی که در چند سال گذشته در کنار اعتراضاتی که هر روز در جایی از ایران آغاز میشد باعث شده بود تا مسئولان فرهنگی در سال ۵۷ تصمیمی برای برگزاری این جشنها نداشته باشند. با وجود برگزار نشدن این جشنها اعضای گروه شیدا تمرینهای شبانهروزی را به سرپرستی محمدرضا لطفی و نظارت هوشنگ ابتهاج در رادیو انجام میدادند. قرار بود همه اعضای این گروه ۱۹ یا ۲۰ شهریور برای سه اجرا از تهران به سمت مسکو پرواز کنند؛ سه اجرایی که هیچگاه به روی صحنه نرفت.
ابتهاج که شامگاه ۱۷ شهریور از ماجرای میدان ژاله خبردار شده بود در کتاب «پیر پرنیاناندیش» با اشاره به این کنسرت به یاد آورده است: «قرار ما بود ۲۳ شهریور ۵۷ به شوروی برویم. ما رو دعوت کرده بودند که از طرف رادیو تلویزیون یک کنسرت در باکو و یک کنسرت در عشقآباد و احتمالا یک کنسرت در مسکو بدهیم. همه هم برای سفر آماده شده بودند.»
او روز شنبه ۱۸ شهریور وقتی به ارگ رسید با وضعیت عجیبی مواجه شد. ابتهاج که در بدو ورود با لطفی روبهرو شده بود از طریق او متوجه اعتصاب اعضای گروه شیدا شد. برخی از آنها مانند هادی منتظری سازشان را با خود نیاورده بود و آنهایی که سازشان همراهشان بود آن را بر زمین گذاشته و با چهرههای خشمگین در یکی از استودیوهای رادیو اعتصاب کرده بودند.
محمدرضا لطفی بیشتر از سایرین عصبانی و برافروخته بود. او روایت خودش را به عنوان یکی از شاهدان عینی جمعه خونین میدان ژاله چنین نقل میکند: «وقتی که روز بعد برای تمرین به رادیو رفتم دیدم که نیروهای مسلح گارد برای این که توسط مردم دیده نشوند در محوطه رادیو مستقر شدند. این صحنه من را بسیار متاثر کرد. از طرف دیگر رئیسجمهور چین روز قبل برای مذاکره با شاه وارد تهران شده بود و این جریان و اتفاقات ۱۷ شهریور و دیدن نیروهای مسلح در محوطه رادیو و از طرف دیگر، همگی باعث شد که من با حالت ناراحت به دفتر آقای ابتهاج رئیس مرکز واحد تولید موسیقی رفتم و با حالت معترضانه رویارو شدم که: من به عنوان یک موسیقیدان نمیتوانم بیایم در رادیویی که پایگاه نیروهای مسلح شده کار کنم. او هم با حالتی خیلی متاثر در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود رفت و پشت به من در کنار پنجره ایستاد چرا که نه میتوانست جواب من را بدهد و نه جواب خودش را. من هم نزد گروه آمدم و حریان را با آنها در میان گذاشتم و گفتم که میخواهم به خاطر اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور استعفا بدهم. از آنها خواستم که من را دنبال نکنند، چرا که ممکن بود برای آنها دردسرساز شود، چون هنوز رژیم کاملا برپا بود. بچهها خیلی منقلب بودند چرا که تا آن موقع یک امنیتی برقرار بود و ناگهان یک کشتاری فوق تصور صورت گرفت. یکی از بچهها گفت قبل از این کار بگذارید به آقای سایه هم بگوییم بیاید و ببینیم نظر ایشان چیست. آقای سایه به جمع ما آمدند و به من گفتند: این کار را نکن، چون اگر تو به تنهایی استعفا دهی ممکن است مستقیما تو را بازداشت کنند و بهترین راهش این است که همه با هم استعفا دهیم. این شد که ما به اتقاق نامهای نوشتیم و روز بعد یعنی یکشنبه آن را برای مدیرعامل رادیو تلویزیون وقت فرستادیم. البته نامه ما جنبه دیگری هم داشت و آن هم ممانعت ما از رفتن به کنسرت اتحاد جماهیر شوروی نیز بود که بر پایه برنامههای فرهنگی میان دو کشور از مدتها پیش تنظیم شده بود. این نامه بعد از انقلاب در روزنامهها چاپ شد و تقریبا همه اعضای گروه شیدا به اتفاق آقایان سایه و شجریان که نامه به دستخط زیبای ایشان نوشته شده بود از رادیو آمدیم.»
محمدرضا شجریان نیز با وجود آن که پیش از این از رادیو استعفا داده بود اما به خاطر حضورش در گروه شیدا آن روز قرار بود در تمرین گروه شرکت کند. او در یکی از گفتوگوهایش به فشاری که در آن روزها بر اعضای گروه بود اشاره کرده است: «گروه با آقای لطفی تمرینات خودش را کرده بود و برای کنسرت آماده شده بود. شب روز هفدهم شهریور فهمیدیم که چه اتفاقی افتاده است. روز بعدش ما تمرین داشتیم و قرار بود روز نوزدهم به مسکو برویم. به خاطر اتفاقی که افتاده بود همۀ ما ناراحت بودیم و بهتزده نشسته بودیم و به هم نگاه میکردیم. لطفی هم خیلی ناراحت و عصبانی بود و ما همینطور مانده بودیم که چه کار کنیم؟ به این فکر کردیم که با این شرایط نمیتوانیم برای کنسرت به مسکو برویم. مردم ما را اینجا کشته بودند و آن وقت ما برویم کنسرت بدهیم؟ خلاصه اینکه سه چهارتایی تصمیم گرفتیم اصلا نرویم. بعد هم به آقای ابتهاج گفتیم برنامه را کنسل کنند و بگویند با توجه به این اتفاقاتی که افتاده است ما نمیتوانیم برویم و نرفتیم.»
مجید درخشانی نیز که در آن سالها به عنوان نوازنده جوان در گروه شیدا حضور داشت یکی از کسانی بود که در روز ۱۸ شهریور به جمع استعفاکنندگان پیوسته بود؛ استعفایی که با توجه به این که او در استخدام رادیو نبود بیشتر جنبه اعتراضی داشت. این استعفا در حالی رخ داد که به گفته درخشانی باعث نابینایی دائمی یکی از اعضای گروه شد. درخشانی با اشاره به حضور میراسماعیل صدقیآسا نوازنده عود گروه شیدا از برنامه او برای عمل جراحی در مسکو گفت: «زمانی که ما داشتیم آماده این کنسرت میشدیم این صحبت در جریان شد که اگر سفر مسکو هماهنگ شود بنا به تشخیص پزشکان میتوانست بیناییاش را به دست بیاورد. آنجا معالجه شود. سفر برای او خیلی اهمیت داشت چون مسئله نابیناییاش حل میشد؛ اما ایشان بعد از ماجرای ۱۷ شهریور و آن جریانات واکنشی داشت که همه ما را تحت تاثیر قرار داد. ایشان اولین کسی بود که گفت مسکو را کنسل کنیم. فردی به شدت احساساتی بود و احساس غریبی داشت. جزو هوشهای استثنایی موسیقی هم بود.»
هوشنگ ابتهاج بیشتر از آن که درباره عواقب چنین تصمیمی برای خودش نگران باشد به فکر جوانانی بود که در این گروه حضور داشتند؛ برای همین پیشنهاد کرد تا نامه استعفای خود را از سایر اعضا جدا کند. او در کتاب خاطراتش با یادآوری این خاطره که در آن زمان کسی فکرش را نمیکرد انقلاب به همین زودی در راه باشد، گفته بود که «هیچ کدام از ما به عواقب کاری که کردیم فکر نمیکردیم و شروع به نوشتن متن استعفا کردیم.» این متن آنطور که او اشاره میکند با پیام همراهی با مردم نوشته شد: «نوشتیم در این شرایطی که مردم ما به خاک و خون کشیده شدن، حاضر نیستیم بریم کنسرت بدیم. از رادیو هم استعفا کردیم. از یک طرف هم اون موقع نمیخواستیم پای کشورهای دیگر را به میان بکشیم؛ یعنی امتناع ما از کنسرت دادن در شوروی اینطور به حساب نیاید که ما با کشورهای خارجی داریم مخالفت میکنیم. گفتیم که امیدواریم در یک فرصتی که مردم ما از این گرفتاریها خلاص باشند و آرامش باشد و صلح و صفا باشد ما بیاییم در کشور همسایه کنسرت بدهیم؛ در واقع کنسرت را عمده نکردیم ولی گفتیم در این شرایط ما حاضر نیستیم کنسرت بدیم. اعتراض به این کشتار کردیم، خیلی هم تند و در مطبوعات چاپ شد.»
چند روز بعد از استعفای اعضای گروه شیدا بود که گروه عارف و پرویز مشکاتیان هم به آنها پیوستند و آنها نیز از رادیو استعفا دادند تا موسیقیدانان جوان این دو گروه به قول بیژن کامکار حتی پیش از کارکنان شرکت نفت به انقلاب ایران بپیوندند.
ما ضبط صوت نیستیم
نامه استعفای اعضای گروه شیدا با وجود عمده نشدن ماجرای کنسرت مسکو خیلی زود با واکنش ساواک روبهرو شد. آنطور که زیدالله طلوعی یکی دیگر از اعضای گروه شیدا به یاد آورده: «ساواک اعلام کرد اگر در این کنسرت حضور پیدا نکنیم طبق قوانین ما برخورد میکنند. ماجرا تا جایی ادامه پیدا کرد که ما به آنها گفتیم فقط در صورتی حاضر به اجرای کنسرت در مسکو هستیم که در حین اجرای برنامه بازوبند مشکی داشته باشیم که گفتند این موضوع باید به عرض اعلیحضرت برسد. این موضوع به این جهت برای آنها مهم بود که عوامل حکومت میترسیدند که در رابطه ایران با شوروی خدشهای وارد شود از این رو اصرار داشتند که کنسرت مسکو حتما اجرا شود. به هر ترتیب تلاشها نتیجهای نداد و ما هم کنسرت را در مسکو برگزار نکردیم.»
ساواک اما بعد از لغو کنسرت برخی از اعضای گروه را احضار کرد تا به اصلاح زهرچشمی بگیرد. یکی از این افراد محمدرضا شجریان بود که هفته بعد از این استعفا از سوی دفتر مرکزی ساواک احضار شد. او در این باره نقل کرده است: «در آن جلسه که یادم نیست دقیقا کجا بود، یک آقای متین و مودب آمد و خیلی هم محترمانه با من حرف زد. البته از جای دیگری حرفش را شروع کرد، بعد از مدتی صحبتهای پراکنده و بیربط به موضوع، از من پرسید: شما چرا برای کنسرت نرفتید؟ من هم گفتم ما هنرمندیم و جزو همین مردم هستیم. وقتی یک چنین اتفاقی در ۱۷ شهریور افتاده و عدهای کشته شدهاند، من نمیتوانم بروم آنجا و کنسرت بدهم. من ضبط صوت نیستم که مرا به برق بزنند و روشنم کنند و من هم بخوانم. من آدمیزادم و باید حس داشته باشم تا بروم آنجا و کنسرت بدهم. من با این شرایط نمیتوانستم و برای همین نرفتم. پرسید که این تصمیم را چه کسانی گرفتند و من هم گفتم این تصمیم را همه گرفتیم و به این نتیجه رسیدیم با این شرایطی که پیش آمده نمیتوانیم برویم و کنسرت اجرا کنیم. قرار بود با گروه شیدا برویم اما تصمیم را من، آقای لطفی و آقای ابتهاج سه نفری گرفتیم که به مسکو نرویم.»
ژاله بر خاک افتاد
استعفای گروه عارف و شیدا از رادیو که با اوجگیری انقلاب همراه شد اما آغازی بر حرکت بزرگی بود که به زودی به کانون چاووش تبدیل شد. قرار نبود حرکت بزرگشان در استعفای دستهجمعی خلاصه شود و تصمیم داشتند به جریان به راه افتاده مردم بپیوندند. آنها موسیقیدان بودند و این مهمترین راهی بود که با مردم همراه شوند. آنها باید آهنگهایی را خلق میکردند که با حال و هوای مردم انقلابی سازگار باشد؛ در چنین فضایی تصنیفها و ترانههایی که قبلا توسط گروه عارف و شیدا ساخته شده بود به کار نمیآمد و باید به فکر ساختن آهنگهای تازهای با حال و هوای مردم بود. همین بهانهای برای گردهم آمدن اعضای گروه شیدا و بعد اعضای گروه عارف در زیر یک سقف بود؛ سقفی که به گفته مجید درخشانی زیرزمین خانه محمدرضا لطفی بود. همان زیرزمین معروفی که زادگاه تصنیفهای انقلابی بزرگی چون «برادر غرق خون است» و «آزادی» و البته «ژاله خون شد» بود. درخشانی درباره شکلگیری تصنیف ژاله گفت: «آقای لطفی همه ما را در زیرزمین خانهاش جمع کرد. هنوز انقلاب نشده بود که ما در زیرزمین خانه آقای لطفی تمرین سرودها را آغاز کردیم. سرودهایی که بعدها به عنوان چاووش منتشر شد، هر روز توسط گروهی که در خانه آقای لطفی جمع شده بودند ما به صورت خطی مینشستیم و تمرین میکردیم.»
یکی از سرودهایی که در این فضا شکل گرفت «ژاله خون شد» بود؛ اجرایی که یادآور جمعه سیاه ۱۷ شهریور و کشتار حدود ۹۰ نفر بود، با شعری از سیاوش کسرایی. این سرود نخستین سرودی است که به صورت مخفی ضبط و پخش شد. آن چنان که درخشانی به یاد میآورد حسین علیزاده پیشنهاد داد تا آن را ضبط و تکثیر کنند: «در یکی از همان جلسات تمرین در خانه آقای لطفی بود که آقای علیزاده پرسید چطور میشود ضبط کرد؟ من دستگاه ریل داشتم. آقای علیزاده هم قبول کردند و به همراه تعدادی از دوستان آمدند خانه ما و این سرودها را ضبط کردند. آقای علیزاده سهتار زدند و آقای صدقیآسا هم ماندولین زد. البته اصلا معلوم نبود که چه کسی چه سازی زده است. این را در خانه ما ضبط کردند و به سرعت تکثیر کردیم و به نام سرودهای ملی جلوی دانشگاه فروختیم. این زمانی بود که هنوز چاووش تشکیل نشده بود.» این شعر با این بیت آغاز میشد: «ژاله بر سنگ افتاد چون شد؟ / ژاله خون شد خون جنون شد»
منابع:
۱- پیر پرنیاناندیش، خاطرات هوشنگ ابتهاج
۲- میزگرد موسیقی انقلاب، خبرگزاری فارس
۳- گفتوگوی بیژن کامکار با خبرگزاری فارس
۴- انقلاب اسلامی به روایت بیبیسی
۵- روزنامه اطلاعات و آیندگان - شهریور ۵۷
۶- گفتوگو با محمدرضا شجریان، مجله فرهنگ و آهنگ، مرداد ۹۴
۷- گفتوگو با مجید درخشانی، مجله فرهنگ و آهنگ، مرداد ۹۴
۸- گفتوگو با محمدرضا لطفی، مجله فرهنگ و آهنگ، ۸۵
نظر شما :