شرح زندانهای رضاشاه از زبان ملکالشعرای بهار
حسّشان خشک گشته در اعصاب چون ز قتل غنم دلّ قصاب
شرف آدمی است بر حیوان رقّت و انفعال و حسّ نهان
وان کسانی که سنگدل شدهاند به جمادات متّصل شدهاند1
بار اوّل و دوّمی که بهار را دستگیر کردند، یکسره او را به زندان بردند. ولی در سومین بار مدتی در اداره تأمینات از او بازجویی کردند. وی اداره تأمینات نظمیه را دخمهای پر از اسرار نامید. در اداره تأمینات، بهار با شاعری برخورد کرد که معلوم نبود به چه دلیلی به زندان افتاده بود. ولی، به هر حال، برای رهایی خود از زندان اشعاری را در مدح و ستایش رضاشاه میخواند. محمدتقی بهار در وصف این شاعر چنین سروده است:
شعر میخواند و پُف پُف میکرد بر سر و ریش خلق تُف میکرد
مدح میخواند شاه ایران را حامی فرقه فقیران را
تا مگر زودتر رها گردد باز مبل اتاقها گردد
و اندر آن دخمه چند زنده به گور
بعد از بازجویی بهار در اداره تأمینات، وی را به زندان شماره 2 منتقل کردند. او که قبلاً یکبار در آن زندان بوده، میدانست که چه دخمه ترسناکی است و در باب آن چنین سرود :
پس ره نمره دو پیمودم زان که خود راه را بلد بودم
ایستادم به پیش آن درگاه چه دری، لا اله الاّ الله
دخمهای تنگ و سو به سوی نمور و اندر آن خیمه چند زنده به گور
هر یکی در کریچهای2 دلتنگ بسته بر رویشان دری چون سنگ
داشت دهلیزی و بر آن دهلیز بود بسته دری ز آهن نیز
به درون رفتم از همان در، من که بُدم رفته بار دیگر، من3
توصیف دردناک و تأسفآور بهار از اوضاع زندانیان
بر درنمره یک استادم وان قلاووز4 را فرستادم
تا بگوید ز خانهام باری بستر آرند و فرش و ناهاری
بس نگه کردم اندر آن دالان دیدم آنجا گروهی از یاران
هر یک استاده گوشهای خسته چند تن در به رویشان بسته
درد و دل و شکایت میرکلهر یکی از زندانیان رضاشاهی:
میرکلهر نمود از سختی ناله، وز روزگار بدبختی
گفت شش سال بودم اندر بند چار دیگر بر او برافزودند
بهار در وصف وضع خود زندان که بیش از آن انسان را رنج میدهد، چنین سرود:
کلبه عهد پیش را دیدم خوردم آنجا نهار و خوابیدم
ظاهراً تازه همتّی کردند وان قفس را مرمّتی کردند
پاک و بیگرد و آب و جارو بود مبرزش5 نیز پاک و بیبو بود
هان و هان تا مگر نپنداری که اتاقیست خوب و گچکاری
عرض و طولش چو تنگنای عدم سه قدم طول بود و در دو قدم
بهتر از زنده در چنین مرقد آن که مرده است و خفته زیر لحد
نبود کار مرده جنبیدن نیست محتاج خوردن و ریدن
هست تا هست آدمی زنده گاه جنبنده گاه ریزنده
عادت آدمی است آمیزش خور و خفتار و جنبش و خیرش6
بهار معتقد است که در روزگار متمدن که در همه جا سخن از حقوق انسانی است، هیچ کس با زندانیان چنین رفتاری نداشته و حتی سخن گفتن از آن شرایط و احوال، مایه ننگ آدمی است:
این همه در یکی کریچه تنگ گفتنش نیز هست مایه ننگ
با بشر هیچ کس نکرده چنین حیوان نیز نیست در خور این
بود اندر زمانههای قدیم گاهگاهی چنین عذاب الیم
لیک در دوره تمدن و دین با بشر کس نکرده است چنین
تازه این جایگاه احرار است وای از آنجا که جای اشرار است
بهار با چنین اشعاری وضع زندان شماره یک را توصیف میکند:
تنگ و تاریک و سهمناک و قعیر در و دیوارها سیاه چو قیر
کلبهها بیدریچه و روزن تنگ و تاریک چون دل دشمن
روز و شب هم در آن سیاه مغاک آب پاشند تا شود نمناک
هست دهلیزی اندرین جا نیز کلبهها هست در بن دهلیز
که هوا نیز اندر آن حبس است نفس آنجا به حبس چون نفس است
نیست بین مبال و محبس، در در مبالند حبسیان یکسر
گر تو را حشر ساس و کیک هواست شو بدانجا که شرشان آنجاست7
بهار مینویسد که زندان شماره یک رضاشاهی، فقط برای اعتراف و اقرار گرفتن با توسل به زور و زجر و شکنجه از مجرمان و سارقان درست شده است. وی شکنجه دادن سارقان به دست مأموران رضاشاهی را زشت و ناپسند میداند و چنین میگوید که اکثر کسانی که در این زندان حبس هستند. از احراراند نه از اشرار. ایشان در ادامه توصیف این زندان چنین سرود:
بهر آن شد بنای شماره یک که بگیرد مقام زجر و کتک
جرمی کاو بکرده خستو8 نیست چارهاش غیر زور بازو نیست
سارقی کاو نمیکند اقرار باید اقرار خواست با اصرار
جای اشکنجه و عذاب و کتک افکنندش شبی به نمره یک
چون شبی ماند اندر آن پستو شود از شدّت تعب خستو
دانی اکنون که اندر آنجا کیست غیر آزاده مردم، آنجا نیست
ور بود نیز مجرم و خونی پس چندی شوند بیرونی
وانکه آزاده است و با مسلک دخمه اوست حبس نمره یک
نه مَه و هفته بلکه سال به سال جای دارد در آن سیاه مبال
حالشان بدتر است ز اهل قبور زانکه جان میکنند زنده به گور
همه عشّاق مرگ و مرگ از ناز نکند روی خود بدیشان باز
دوزخی را که گفتهاند، آنجاست خاصه زین پس که موسم گرماست
باید آنجا به صبر پردازد تا خدا خود وسیلتی سازد
یا بیاید از آن به مرگ فرج یارهایش کنند کور و فلج
یا ز پای افتد و شود بیمار مایه دردسر شود ناچار
ببرندش به سوی مارستان9 زیردست علیم و همدستان
هر که نزد علیم گشت مقیم به کجا میرود؟ خداست علیم10
______________________________
1. دیوان بهار، ج 2، ص 10 .
2. کریچه، خانه کوچک.
3. دیوان بهار، جلد 2 .
4 . قلاووز: مستحفظ، قراول.
5. مبرز: جای طهارت، مبال.
6. دیوان بهار، ج 2، ص 12 .
7. دیوان بهار، جلد 2، ص 13 .
8. خسنو به معنی معترف و مقر.
9. مارستان در اینجا، هم به معنای بیمارستان است و هم به معنای جایی که مارهایی چون علیمالدوله با زهرشان به جان آدمی میافتند.
10. دیوان بهار، ص 14.
منبع: ماهنامه الکترونیکی بهارستان
نظر شما :