از سوغات میرزا صالح تا مکافات شمس
روزگار پنج روزنامهنگاری که نامشان ماندگار شد
تاریخ ایرانی: «مزار شریف سقوط کرد. هفدهم مردادماه ۱۳۷۷، اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند. خبر فوری، فوری. مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد، عدهای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده میشوند، به من بگویید که چه وظیفهای ...» این کلمات آخرین خبری بود که محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در آخرین لحظات زندگیاش مخابره کرد. خبرنگاری که هرچند نه اولین و نه آخرین خبرنگاری بود که جانش را در راه خبر داد اما روزی که آخرین خبر را ارسال کرد در ایران شد روز خبرنگار. روزی که فارغ از هر نگاه و هر اختلافی متعلق به همه کسانی است که در راه خبررسانی تلاش میکنند، کسانی که نانشان را در کلمات و اتفاقات روز میزنند. روزی که بهانه خوبی است برای یادآوری نام خبرنگاران بزرگی که روزگاری در این سرزمین برای رساندن دقیق اخبار تلاش زیادی کردهاند. هرچند هر روز که خبری بتواند تاثیری در جامعه بگذارد میتواند روز خبرنگار باشد اما به بهانه هفدهمین روز خبرنگار در ایران از ۵ روزنامهنگار ایرانی در طول تاریخ یاد میکنیم. روزنامهنگارانی که هرچند در عرصه خبری تأثیر زیادی گذاشتهاند و زندگی و جانشان را بر سر این کار گذاشتند، اما گاهی کمتر از آنها یاد شده است.
خشت اول
درست است که بسیاری ابوالفضل بیهقی را به خاطر نگاشتن تاریخی دقیق و بدون قضاوت به نوعی یکی از نخستین گزارشنویسان ایرانی میدانند اما قدمت روزنامه به تعریف مدرن آن از ۱۸۰ سال فراتر نمیرود و به نام میرزا صالح شیرازی گره خورده است.
میرزا صالح شیرازی یکی از چند جوانی بود که به دنبال سئوال معروف عباس میرزا از مسیو ژوبر به فرنگ فرستاده شد تا دانش فرنگی را بیاموزد و به ایران بازگردد. میرزا محمد صالح کازرونیالاصل و پسر حاج باقر کازرونی بود. منابع تاریخی درباره این که چرا میرزا صالح برای رفتن فرنگ انتخاب شد سکوت کردهاند. حتی خود میرزا صالح هم در گزارش سفرش به فرنگ از انتخاب خود نگفته است. او در سال ۱۸۱۵ در بحبوحه جنگهای ایران و روس راهی انگلستان شد و بعد از آموختن زبان انگلیسی و فرانسه و تاریخ و درسهای طبیعی تصمیم گرفت فن چاپ و حکاکی را بیاموزد. میرزا صالح شیرازی در انگلستان و فرانسه با اندیشههای مدرن آشنا شد و درباره مفاهیمی چون مشورتخانه و حکومتداری و دستگاه قضاوت مطالعات زیادی کرد و درباره آنها نوشت. او در مکاتباتش با عباس میرزا و میرزا عیسی قائممقام فراهانی و همچنین در سفرنامهٔ مشهورش از ترقیات فرنگیها مینوشت. یکی از این ترقیات که از دید او بسیار جالب بود انتشار روزنامههای یومیه بود. او در بخشی از سفرنامه خود نوشته است: «کاغذ اخباری که نیوز میگویند به کشتی آورده بودند.»
او در جای دیگری از حیرتنامه مینویسد: «در انگلند علیالخصوص در لندن کاغذ اخبار را به تعجیل هر چه تمامتر به ولایت انگلند مصحوب کوچ (یعنی پست) میفرستند به علاوه اینکه اموراتی که در کل دنیا واقع میشود مجمع مردم انگلند، بلکه اهالی انگریزی در هندوستان، اطلاع مییابند، وجوه عظیمه از بابت مخارج خراج کاغذ اخبار حاصل دولت انگلیس میشود. اولاً هر کاغذی را چهار پول سیاه خراج شاهی به دولت انگریز میدهند و ثانیاً هر که را خانه و اسبابی است که بخواهند به فروش رسانند و یا بخرند و هر کاری دارد بخواهد مردم را اطلاع دهد، در چاپخانه رفته موافق سطور اخبار اجرت به چاپخانه داده مطلب او را در کاغذ اخبار چاپ میکنند و کمترین وجهی که از برای مطالب مزبور به استادان چاپزن دهند شش شیلینگ و نیم است و هر چه مطلب زیاده دارند زیادة وجه اجرت را به استادان داده و به علاوه اینکه از هر کاغذ اخبار چهار پول سیاه خراج دیوانی میگیرند. هر یک از اخباراتی که مردم علاوه وجهی داده چاپ میزنند سه شیلینگ و نیم به دیوان میدهند...»
میرزا صالح پس از بازگشت به ایران هم نسخهای از این کاغذهای اخبار را به عباس میرزا نشان داد و از او خواست تا نخستین روزنامه را در ایران راهاندازی کند؛ روزنامهای که البته مدتی طول کشید تا مقدمات انتشارش در ایران فراهم شد. این مقدمات هم دستگاه چاپ بود که آن چنان که در خاطراتش مینویسد از فردی به اسم داتس میخرد و از او یاد میگیرد که چطور با دستگاه پرس یا همان چاپ روزنامه کار کند. ۱۱ اردیبهشت ۱۲۱۶ نخستین روزنامه فارسیزبان ایرانی با چاپ سنگی منتشر شد. این روزنامه دو برگهای بزرگ نام مشخصی نداشت و لوگوی آن تصویری از یک شیر و خورشید و شمشیر با عبارت اسدالله الغالب بود. اما از آن جایی که از فرنگیها اقتباس شده بود میرزا صالح آن را کاغذ اخبار نامید که معنی دقیق روزنامه به انگلیسی بود. درباره این روزنامه و این که چه کسانی نویسندگان آن بودند اطلاع زیادی در دست نیست. تنها چیزی که از کاغذ اخبار به دست ما رسیده است تصویری از صفحات چند شماره نخست آن است که در موزهای در لندن نگهداری میشود و این که میرزا صالح نتوانست چندین شماره بیشتر از آن منتشر کند و روزنامهنگاری او در همین نقطه به پایان رسید.
شکوفه مطبوعات
همیشه پیشروها نخستینها نیستند. مریم عمید مدیرمسئول و نویسنده روزنامه شکوفه شاهد خوبی بر این مدعا است. خانم عمید بعد از خانم دکتر کحال دومین زنی بود که دست به انتشار روزنامه برای زنان زد. اما «شکوفه» او برخلاف «دانش» خانم کحال که بیشتر به فن خانهداری و بچهداری میپرداخت، به موضوعات زنان و حقوق آنها و مقایسه زندگی زنان ایرانی و فرنگی اختصاص داشت؛ ویژگی که شاید به شخصیت مریم عمید مربوط میشد. مریم عمید تنها دختر سید رضیالدین رئیسالاطبا پزشک مخصوص قشون سلطنتی بود که اصلیتی سمنانی داشت. برادر مریم خانم میرزا ابراهیم عمیدالسلطنه بود که نماینده سمنان و شاهرود در مجلس شد. مریم عمید دروس مقدماتی و زبان فرانسه و عکاسی آموخت. ۱۶ ساله بود که با حسینقلی میرزا عمادالسلطنه سالور ازدواج کرد و بعد از یک سال در حالی که فرزند کوچکی داشت از او جدا شد و بعد از چند سال با قوامالحکما ازدواج کرد. او یکی از زنانی بود که به جنبش مشروطه پیوست و به همراه زنان دیگر انجمن همت خواتین را که به ترویج استفاده از کالاهای داخلی و تشویق زنان برای فراگیری هنرهای دستی میپرداخت را راهاندازی کرد. او همچنین به همراه صدیقه دولتآبادی به جنبش مبارزه برای تحصیلات دختران پیوست و مدرسه دارالعلم و صنایع مزینه را راهاندازی کرد. اما مهمترین کاری که مزینالسلطنه انجام داد انتشار دومین نشریه زنان یعنی «شکوفه» بود. این نشریه که تا زمان مرگ مریم عمید منتشر میشد با لحن انتقادی و گاهی هم طنز به مسائل زنان و حقوقشان میپرداخت.
نشریه «شکوفه» در سال ۱۲۹۲ شمسی اولین شمارهاش به چاپ رسید و به مدت چهار سال (۷۷ شماره) تقریباً هر دو هفته یک بار منتشر میشد. این نشریه در چهار صفحه با خط نسخ نوشته میشد که از شماره پنجم نگارش آن نستعلیق شد و از سال دوم به بعد با حروف سربی به چاپ رسید. در صفحه آخر یک کاریکاتور داشت که مرتبط با موضوع هر شماره بود. روی صفحه اول این نشریه نوشته شده بود: «صاحبه امتیاز و مدیرمسئوله مزینالسلطنه صبیه مرحوم آقا میرزا سید رضی رئیسالاطبا، روزنامهای است اخلاقی، ادبی، حفظالصحه اطفال، خانهداری، بچهداری، مسلک مستقیمش تربیت دوشیزگان و تصفیه اخلاق زنان راجع به مدارس نسوان عجالتاً گاهی دو نمره طبع میشود.»
مزینالسلطنه در نشریه شکوفه فعالیتها و سخنرانیهای مربوط به این انجمن را انعکاس میداد و این نشریه به عنوان سخنگوی انجمن فوق درآمده بود. او در گسترش این تفکر نقش بسزایی داشت.
روزنامهنگاری در دارالمجانین
مشروطه یکی از بزنگاههای مهم تاریخی در روزنامهنگاری ایران بود و روزنامهنگارهای بزرگی در کنار آن قد کشیدند. روزنامهنگارانی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، سید احمد مساوات، ملکالشعرای بهار، فرخی یزدی و … اما در این میان روزنامهنگارهایی هم بودند که هر چند در روشن کردن افکار عمومی نقش مهمی را بازی کردند اما کمتر دربارهشان حرف زده و نوشته شده است. یکی از این روزنامهنگارها بیتردید سید اشرفالدین حسینی یا نسیم شمال بود که زبان تندوتیزش او را به جای زندان به دارالمجانین کشاند. اشرفالدین فرزند امام جمعه قزوین آقا عبدالله برغانی بود. پدرش را در پنج سالگی از دست داد و با سختی توانست تحصیلات خود را به پایان برساند. او بعد از پایان تحصیلات به گیلان رفت و بعد از آشنایی با افراد بانفوذ این منطقه اقدام به انتشار «نسیم شمال» کرد و از این زمان بود که به همین نام نیز مشهور شد. او در اشعارش هم به نسیم شمال تخلص میکرد. زبان تند و نقد بیپروای اشرفالدین باعث درگیری او با نیروهای دولتی و حتی روزنامهنگاران گیلانی شد. اشرفالدین بعد از بمباران مجلس از ترس دستگیری با لباس مبدل به روستاهای گیلان و قزوین فرار کرد و «نسیم شمال» نیز توقیف شد. او بعد از فتح تهران بار دیگر انتشار نسیم شمال را این بار در تبریز از سر گرفت. این بار اولتیماتوم روسها نسیم شمال را تعطیل کردند. او تا پایان عمر درگیری زیادی با دولتها بر سر انتشار نسیم شمال داشت. البته این تنها درگیری اشرفالدین نبود. به گفته نزدیکان نسیم از دوران جوانی با بیماری روحی درگیر بود و همین باعث شده بود تا هر از چند گاهی بستری شود. این بیماری باعث شده بود او مردی تنها باشد که در جایی نزدیک مسجد خان مروی زندگی میکرد. گفته میشود که روزی دهخدا قصد داشت او را ببیند اما اشرف بر سر قرار نیامد و علامه مدتها در زیر برف منتظر او ماند.
نسیم شمال روزنامهنگار تنهایی بود که همه زندگیاش یک خورجین کوچک و قلم و کاغذهایش بیشتر نبود. او مقالههایش را در همان چاپخانه مینوشت و برای چاپ میداد. سید خود کار پخش روزنامهاش را بر عهده داشت و پس از شمارش، آنها را دسته دسته به دست روزنامهفروشان دورهگردی که اغلب کودکان ده دوازده ساله بودند، میسپرد و به آنها میآموخت روزنامه چهار صفحهای را در دست بگیرند و با اندک سواد خود، اشعار صفحه اول را با صدای بلند و شاهبیتهای آن را از حفظ میخواندند. قیمت هر شماره از این روزنامه، پنج شاهی بود که بعدها به شش شاهی افزایش یافت.
او تا آخرین روزهای انتشار نسیم شمال قلم تند و تیز خود را از دست نداد که با شدت گرفتن بیماری روحی او نیز همراه بود؛ بیماری که باعث شد تا او را در سال ۱۳۱۳ در دارالمجانین بستری کردند. هرچند این برخی از نزدیکانش معتقدند که نسیم شمال در عین سلامت عقل در دارالمجانین بستری شد. سعید نفیسی درباره این واقعه نوشت: «او را به تیمارستان شهر نو که در آن زمان «دارالمجانین» میگفتند بردند، در قسمت عقب تیمارستان جایی به او اختصاص دادند. من نفهمیدم چه نشانه جنونی در این مرد بزرگ بود. همان بود که همیشه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست...»
اشرفالدین حسینی در دارالمجانین نیز از نوشتن و انتشار مجله دست برنداشت و در نهایت نیز آخرین شماره نسیم شمال در فرودین ۱۳۱۴ با خبر درگذشت او منتشر شد. نسیم شمال در آخرین روزهای اسفند ۱۳۱۳ در حالی در ابنبابویه به خاک سپرده شد که آخرین تصویرش، عکس مردی با قلم و دوات در میان نگهبانان دارالمجانین تهران بود.
داروساز روزنامهنگار
تاریخ روزنامهنگاری ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰ با تحول بزرگی روبهرو شد و محلی برای ظهور روزنامهنگاران شاخص شد. انتشار منظم روزنامههای اطلاعات و کیهان حتی بعد از دوران اختناق بعد از کودتای بیست و هشت مرداد در روند ظهور روزنامهنگاران نخبه مؤثر بود. یکی از این روزنامهنگاران شاخص که در دوران بعد از کودتا توانست اثر مهمی در تاریخ روزنامهنگاری ایران بگذارد دکتر مهدی سمسار بود که نامش در میان حروف سربی روزنامهها کمتر دیده شده است. روزنامهنگاری که تحصیلاتش در رشته داروسازی را به کناری گذاشت و روزنامهنگاری را انتخاب کرد. دکتر سمسار متولد ۱۳۰۷ در شهر بوشهر بود. او در دانشگاه ابتدا داروسازی خواند و بعد از دریافت دکترایش به دلیل علاقهای که به روزنامهنگاری داشت در این رشته تحصیل کرد. او در سن ۲۱ سالگی به روزنامه کیهان رفت و فعالیت خود را در این روزنامه تا مرحله سردبیری ادامه داد. او یکی از گزارشگران روزنامه کیهان بود که از وقایع مهمی چون آزادی آذربایجان و ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد نوشت. مهدی سمسار روزنامهنگاری دقیق و جستجوگر بود. به گفته دکتر کاظم معتمدنژاد او هیچگاه در مراسم تشریفاتی و رسمی و مسافرتهای خارجی که دولت خبرنگاران را میفرستاد نمیرفت. سمسار در دهه ۱۳۳۰ در حوزه پارلمانی روزنامه کیهان فعالیت کرد و سپس مسئول سرویس خارجی آن و معاون سردبیر کیهان شد. بعد از آن نیز به عنوان سردبیر کیهان انتخاب شد اما به دلیل فشارهای سیاسی، به وی اجازه ادامه کار در روزنامه کیهان داده نشد و به اجبار سردبیر روزنامه «رستاخیز» شد؛ اتفاقی که برایش سخت بود. او بعد از انقلاب به اجبار از روزنامهنگاری کناره گرفت و بیشتر وقتش را به ترجمه اختصاص داد. دکتر سمسار در سالهای پایان زندگی در خارج از ایران بود و ۲۵ دی ۱۳۸۱ در حومه پاریس درگذشت و در گورستان مونپارناس به خاک سپرده شد. اما این پایان این روزنامهنگار شاخص نبود و بعد از درگذشتش بنیاد ایشان به همت خانوادهاش راهاندازی شد و این بنیاد از سال ۸۵ جایزه امید را بنیان گذاشتند که تاکنون ۹ نفر از روزنامهنگاران جوان و مستقل را انتخاب کرده است.
روزنامهنگار زیر سایه توقیف
روزنامهنگاری ایران بعد از خرداد ۱۳۷۶ یعنی آغاز دوران اصلاحات به یکی از نقاط عطف خود رسید. روزنامهنگاری از سایه فشارهای نهادهای امنیتی خارج شد و در فضای تقریباً باز سیاسی توانست رشد بسزایی داشته باشد. این دوران زمان خوبی برای روزنامهنگارانی بود که در دوران انقلاب و جنگ وارد فضای رسانهای کشور شده بودند تا خودشان را محک تازهای بزنند. یکی از این روزنامهنگاران شاخص در این دوره ماشاءالله شمسالواعظین بود. روزنامهنگاری که از سال ۵۹ وارد روزنامه کیهان شد و به سرعت پلههای ترقی را طی کرد و به عنوان عضو شورای سردبیری کیهان از سوی سید محمد خاتمی، نماینده امام و سرپرست روزنامه کیهان برگزیده شد. شمس که در خانوادهای نیمه عرب نیمه ایرانی در کربلا به دنیا آمده کارشناسی ارشد علوم سیاسی را در دانشگاه لبنان گرفت. او در این سالها بخصوص در دوران دفاع مقدس با وجود عضویت در شورای سردبیری کیهان به جبهه رفت و در آنجا گزارشهایش را منتشر کرد. شمسالواعظین به دو زبان ایتالیایی و عربی تسلط دارد و همین باعث شد تا او یکی از شناختهشدهترین خبرنگاران بینالملل باشد. شمسالواعظین همچنین در آن دوران دفتر نمایندگی کیهان در دمشق را تأسیس کرد.
در سال ۶۸ بعد از ورود مهدی نصیری و حسین شریعتمداری از کیهان استعفا کرد و در دهه ۷۰ مجله کیان را اداره میکرد. با تغییر شرایط سیاسی کشور شمسالواعظین یکی از نخستین کسانی بود که اقدام به چاپ روزنامهای اصلاحطلب با عنوان «جامعه» زد؛ روزنامهای که در ۱۶ بهمن ۷۶ منتشر شد. روزنامهای که نخستین قربانی اصلاحات نیز بود و به خاطر یک تیتر تعطیل شد و جای خود را به روزنامه توس داد. روزنامه توس که روز بعد از تعطیلی جامعه منتشر شد با مخالفت قوه قضاییه روبهرو شد و شمسالواعظین توسط لباس شخصیها مورد ضرب و شتم قرار گرفت. این روزنامه در ۲۴ شهریور ۷۷ تعطیل شد و شمسالواعظین به زندان افتاد. اما بعد از بیرون آمدن از زندان بار دیگر روزنامه «نشاط» را راهاندازی کردند. روزنامهای که در تعطیلی یکباره روزنامهها تعطیل شد و جایش را به «عصر آزادگان» داد. شمس یکی از موسسان انجمن صنفی روزنامهنگاران است و چندین سال از اعضای هیات مدیره این انجمن بود. او در سال ۸۸ بار دیگر به زندان افتاد. تلاش برای راهاندازی روزنامه نشاط در سال ۱۳۹۲ یکی از آخرین اقدامات شمسالواعظین در حوزه مطبوعات بود که توفیق انتشار نیافت.
نظر شما :