مصدق روی صحنه تالار وحدت
گزارشی از تمرین نمایش «راپورتهای شبانه دکتر مصدق»
تاریخ ایرانی: «من محبوسم و چون اجازه نمیدهند بدون اسکورت به خارج بروم، در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم بهسرآید و از این زندگی خلاصی یابم.» این جملهها بیوقفه و بدون آنکه بدانم از لحظهای که کفشهایم را برای ورود به سالن درآوردم در ذهنم همراه با تصویر پیرمردی خسته که به عصا و دیواری آجری تکیه داده در ذهنم تکرار میشود و یک دفعه خدیجه با اشتیاق به سمت پدرش دکتر محمد مصدق میدود و مشتاق میگوید: «پدر بالاخره چهارگاه را تمام کردم.»(۱)
اما اینجا نه خیابان کاخ است و نه احمدآباد؛ سالن پر از آیینه تمرین در هفتم طبقه تالار وحدت است. بزرگترین سالن تئاتر پایتخت که از امشب (۲۰ تیر) میزبان نمایشی به کارگردانی اصغر خلیلی به اسم «راپورتهای شبانه دکتر مصدق» خواهد بود. مقابلم به جای خدیجه، رؤیا میرعلمی ایستاده و فرهاد آییش که با آن عصای چوبی روی تخت به جای دکتر محمد مصدق نشسته است؛ نمایشی که ۱۵ سال از زندگی دکتر مصدق را در قالب نوشتههایی که او هر شب مینوشته روی صحنه میآورد.
***
یک ساعتی مانده به غروب خورشید و موقع اذان. مرکز و جنوب پایتخت زیر پای پنجرههای بزرگ سالن تمرین در طبقه هفتم تالار وحدت است. درست در سمت غرب این ساختمان میان این همه خانههایی که تا افق رفته، میشود تصور کرد که خانه شماره ۱۰ خیابان کاخ - فلسطین امروزی - دیده میشود.
تمرین چند دقیقهای است که آغاز شده است. خدیجه مصدق مشتاق مقابل پدر میایستد و در حالی که سعی دارد توجه او را به خودش جلب کند، تکرار میکند: «بالاخره دستگاه چهارگاه را تمام کردم. میدانید پدر گام آن مانند شور و همایون، پایینرونده و مثل گام ماهور و اصفهان بالارونده میباشد، چرا که در دو حالت محسوس است. یعنی میتوان گفت که این گام، مخلوطی از گام سهگاه و همایون است و اگر نت دوم و ششم گام ماهور را ربع پرده کم کنیم، تبدیل به چهارگاه میشود.»
و بعد که پاسخ کوتاه پدر را میشنود، ادامه میدهد: «شاید برای همین لطافت است که به آن دستگاه ملوک و سلاطین هم میگویند.» و مصدق همانطور که با کاغذهایش بازی میکند خندهکنان میگوید: «پس شاهان در دستگاههای موسیقی هم رخنه کردند.» خدیجه ناراضی از ورود پدر به سیاست است و مصدق میگوید: «فیالحال که در دایره سیاست ایران نقطه پرگار است.» اما این چیزی نیست که کوچترین فرزند رهبر ملی شدن صنعت نفت ایران بخواهد بشنود. نیمه شب ۲۴ مرداد ۱۳۳۲ است؛ همان شبی که سرهنگ نعمتالله نصیری با حکم برکناری مصدق به خانه او میآید و نخستین فاز کودتا با شکست روبهرو میشود. خدیجه قصد دارد قطعهای را در دستگاه چهارگاه اجرا کند، اجرایش با صدای کارگردان قطع میشود. خلیلی از میرعلمی میخواهد تا این بار دیالوگها را با حس دیگری بگوید.
***
اصغر خلیلی برای کسانی که در حوزه تئاتر فعالیت میکنند نام آشنایی است. کارگردان اصفهانی تئاتر که میگوید در دو سال گذشته بر روی این نمایش و زندگی دکتر مصدق متمرکز شده است. او در بیشتر کارهایش به تاریخ پرداخته و میگوید که همیشه دغدغه ساخت اثری درباره زندگی پرفراز و نشیب دکتر مصدق را داشته است: «اینکه چه طور به این نمایشنامه و این موضوع رسیدم ریشه در گذشته طولانی دارد که علاقهمند به دوره تاریخی دهه ۳۰ و زمان دکتر مصدق بودم. اگر به پرونده کاریام نگاه کنید از تاریخ طبری و حمله مغول سوژههایی را انتخاب کردم و دورههای مختلف تاریخی را رساندم به دوره معاصر.»
نمایش «نظمیه زنان» که پیشتر با کارگردانی خلیلی اجرا شده نیز یکی از آثاری است که سرانجام او را به دوره دکتر محمد مصدق و دوره امروزی رسانده است: «با مطالعه زندگی مصدق و اتفاقاتی که در اطرافش رخ داده بود و علت و معلولهایی که وجود داشت، داستانش را با تئاتر عجین میکرد. این کشمکش و کششی که یک تئاتر به آن نیازمند است را دارد.»
خلیلی حدود دو سال روی این موضوع متمرکز شده و تلاش کرده که همه منابع مختلف مربوط به دوره مصدق را بازخوانی کند: «در یک سال اول هر چه منبع در این باره بود را خواندم و اتفاقات زندگی دکتر مصدق را پیدا کردم و آن را بررسی کردم و یک دوره از تولد تا مرگش را خواندم. به این نتیجه رسیدم که از کدام زاویه زندگی او را به صحنه بیاورم. انفرادی هم این کار را نکردم. همسرم خانم سلیمی همراهم بود و بخشی از کارهای تحقیقاتیاش را انجام داد که سرعت زیادی به آن بخشید.»
***
خدیجه با پدر که در میانه خواندن حواسش به نوشتههایش پرت شده، قهر کرده است و بعد از بازگشت لب به شکوه باز کرده که مصدق همه وقت و حواسش را به سیاست داده است. او از پدر میخواهد تا سیاست را کنار بگذارد. فرهاد آییش همانطور که تکیه بر عصا از جا برمیخیزد، میگوید: «من فرزند ملت ایران هستم. برای ملتم زاده شدم.»
***
از لحظهای که وارد سالن تمرین شدهام عصایی که آییش در دست گرفته حواسم را به خود جلب کرده است، میدانم که به تازگی از بیماری بهبود یافته است؛ اما این عصا ربطی به بیماری ندارد برای این است که او باید ۱۵ سال پایانی زندگی دکتر مصدق را بازی کند. ده سالی که تقریباً مصدق همیشه تکیه بر عصا راه میرفته است. اما راه رفتن با عصا یکی از چالشهای آییش برای بازی در نقش دکتر مصدق است. او درباره بازی در نقش کسی که هنوز افرادی از وی خاطره مستقیم دارند، میگوید: «هنوز آدمهایی هستند که مصدق را دیدهاند. فیلمها و صداهایی از او به جای مانده است. این چالش روبهرویی با این نقش و شخصیت را بیشتر میکند. ابتدای پذیرش این نقش خیلی میترسیدم.»
با وجود بازی در نقشهای متفاوت، آییش از بازیگرانی است که کمتر نقش تاریخی بازی کرده و همین شاید حضورش در نقش مصدق را سختتر میکند. آییش که میگوید از پذیرش نقشهای تاریخی میترسد، درباره طراحی نقش خود در این اثر توضیح میدهد: «اولین نقش تاریخیام سقراط بود. در آن اجرا آقای نعیمی، کارگردان برایش خیلی اهمیت نداشت که چهره تاریخی را به صحنه بیاورد. اما در اینجا شخصیت تاریخی دکتر مصدق اهمیت زیادی دارد. هر چقدر هم که ما بخواهیم فکر کنیم این نمایش و برداشت ما از دکتر مصدق است، اما به هر حال جریانی در جامعه هست که جلوی ما میایستد. بنابراین بیشتر از اینکه بخواهیم سوبژکتیو باشیم باید آبجکتیو باشیم و عینی برخورد کنیم. خواست آقای خلیلی همین بود.»
آییش برای رسیدن به نقش دکتر مصدق آن چنان که میگوید روزی دو سه ساعت ویدیوها و صداهایی که از او باقیمانده را میبیند و گوش میدهد و بخشی از تاریخ معاصر ایران که به او مربوط میشود را بازخوانی میکند: «سعی دارم از زاویههای مختلفی به او نگاه میکنم تا حسهایم را دقیقتر بتوانم به دست بیاورم و بعد میماند روانشناسی دکتر مصدق که چه کسی و چگونه بوده است. اینها با هم ترکیب میشود تا خودم را به مصدق نزدیک کنم. روش من در بازیگری این است که نقشها را داخل خودم پیدا میکنم و روی فصل مشترک شخصیت خودم با آن شخصیتی که قرار است بازی کنم سرمایهگذاری میکنم.»
اما آییش در این نمایش برخلاف سایر نقشها از متد خاصی برای رسیدن به شبیهترین تصویر به دکتر مصدق استفاده کرده است؛ متدی که بیشتر از آنکه شخصیت دکتر مصدق را شبیه خودش بکند بیشتر سعی میکند تصویری از او را در خودش جای بیاندازد که بتواند به مدت چند ماه با او بازی کند. او دست گرفتن عصا را بخشی از این روند میداند و میگوید: «هویت شخصی شبیه اثر انگشت منحصر به فرد است. فیزیک و صدا و راه رفتن نیز بخشی از این روند است. کاری که در طی این روزها کردم این است که از طریق تن صدای دکتر مصدق و حالت بدنی درونیاتش را پیدا کنم. این حالتی دو طرفه دارد؛ یعنی از این طرف من او را میشناسم و از طرف دیگر او به من نزدیک میشود. مخالف صداسازی هستم. امیدوارم که صدایشان در من رخنه کند. البته محدودیتی هم که ایجاد میکند نمیدانم تارهای صوتی و حنجرهام جواب بدهد یا نه؟ اما این چالش این روزهای من است. بهترین راه هم این است. از نظر سیاسی - اجتماعی مطالعه دارم. دارم مسیر برعکس را میروم و از بیرون به درون میروم و این چالش که خودم باشم و بازی نباشد.»
***
دعوای پدر و دختر به آنجا میرسد که خدیجه از دکتر میخواهد تا به جای لالایی، راپورت شبانهای که نوشته را برایش بخواند. مصدق شروع به خواندن راپورت شبانهاش میکند. خدیجه در کنار پدر به خواب میرود. مصدق روایت تلخ دستگیریاش را میگوید که به بیماری دائمی خدیجه منجر میشود. همینطور که آییش دارد از آن روز تلخ که ماموران یکباره به خانهشان میریزند و جلوی چشمان دختر بچه کوچک، پدر را دستگیر و کت بسته میبرند و باعث بیماری همیشگی دخترک میشود، میگوید، به یاد چشمان بدون روح دختر ده، دوازده سالهای میافتم که در دستان پدر به دوربین خیره شده است. اما این تصویر خیلی دوام نمیآورد. صدای کوبیدن ضربات شدیدی به در خدیجه را از جا میپراند. صدا میگوید که سرهنگ نصیری است. با حکم برکناری مصدق آمده است. سرتیپ محمد دفتری معلوم نیست از کجا از راه میرسد. او به اینکه عمویش مصدق سرتیپ ریاحی را برای ریاست شهربانی انتخاب کرده اعتراض میکند و میخواهد تا او را که از اعضای خانواده است به این سمت بگذارد تا امثال نصیری نتوانند چنین جسارتهایی بکنند. دفتری که از صدای نصیری که لحظه به لحظه بلندتر میشود میترسد در نهایت عمو را راضی میکند. اینجای نمایش چه میشود نمیدانم. اما در اصل داستان این دفتری بود که به شهربانی منصوب میشود و با حکم دومی که دارد در کودتا علیه دولت عمویش مشارکت و به او خیانت میکند.
***
در اینکه چقدر «راپورتهای شبانه دکتر مصدق» مستند بر تاریخ است را نمیشود از دو صحنهای که در حال تمرین است قضاوت کرد و باید آن را روی صحنه دید. اما خلیلی به عنوان کارگردان هر چند میگوید قصد نداشته روایت زندگینامهای داشته باشد اما بر اساس پژوهشهایی که از آن صحبت میکند مستند است: «نگارش نمایشنامه هشت ماه زمان برد. من از یک منبع و روایت یک فرد استفاده نکردم. افراد مختلف با زاویه دیدهای متنوع را بررسی کردم. زندگینامههای اشخاصی که مرتبط به مصدق بوده را خواندم و منابع صوتی در دسترس را گوش دادم و مستندهایی که در این باره بود را دیدم. نظرات مخالف و موافقش را آنالیز کردم و در نهایت به این نمایش رسیدم که در تالار وحدت روی صحنه میآید.»
او هم قضاوت درباره نگاهش به دکتر مصدق را موکول به اجرای صحنه میکند و میگوید: «نگاه من درباره مصدق را در اجرا ببینیم. اما خودم را خیلی به واقعیت نزدیک کردم و به همین خاطر زمان زیادی را برای تحقیق گذاشتم و اینکه چطور میشود به حقیقت نزدیکتر شد. مثلاً سر یک موضوعی که در متن بود و اتفاقی که برای یکی از نزدیکان مصدق و خودش رخ داده بود، با هفت یا هشت روایت مواجه بودیم. من تا به طور مستند به این ماجرا نرسیدم نتوانستم بپذیرم. نمایشنامه را به چند نفر کارشناس مختلف دادم تا بررسی کنند. نمیتوانم بگویم نگاه صیقل شده و بیطرفی است، اما خوانش و نگاه من از تاریخ و شخصیت دکتر مصدق است.»
«راپورتهای شبانه دکتر مصدق» اثر تاریخی بزرگ و پرهزینهای است که کارگردان باید هدایت ۶۲ بازیگری که قرار است به صحنه بروند را در دست داشته باشد. نکتهای که از دید خلیلی ریسک بزرگی است که با کمک تهیهکننده اثر آن را پذیرفته است. او میگوید: «هر شخصیتی در تاریخ به لحاظ کاراکترش موقعیت اجتماعی - فرهنگی خاصی دارد. باید حجم و تنالیتهای که در نظر میگیرید اندازه او باشد و آنچه در کنار او میگذارید به اندازه او دیده شود. منظورم این نیست که حتماً صد نفر در نمایش باشند بلکه نیازمند یک شرایط باشکوه است که باید در قد و اندازه شخصیتی مانند دکتر مصدق باشد. این نمایش با ۶۲ و نزدیک ۲۸ نفر عوامل چیزی نبود که بتوانم از پس آن بربیایم. این شرایطی بود که آقای منصوری تهیهکننده کار برایم فراهم آورد. این نمایش با این تعداد عوامل در کمترین زمان ممکن با هم هماهنگ شدهاند که بخشی به خاطر برنامهریزی و چیدمان بازیگران بود که به تند شدن این روند کمک زیادی کرد.»
***
نمایندگان مخالف و همراه دکتر مصدق به خانه او آمدند. رفراندوم انحلال مجلس برگزار شده و در مقابل ۱۱۵ نفر در تهران و در کل شهرستانها ۷۱۰ نفر مخالف، ۲ میلیون رأی به انحلال مجلس داده شده است. نماینده حزب توده ارگان حزب را در میان نمایندگان پخش میکند. نمایندگان مخالف رفراندوم آن را نمیپذیرند. دکتر مصدق اما بدون توجه به اعتراض آنها با طنزی که در کلامش است به نتیجه اشاره میکند و نظر مردم را بر نظر نمایندگانی که معلوم نیست چرا صندلیهای خانه ملت را اشغال کردند، ترجیح میدهد.
***
نمیشود از برخی از شباهتهای فرهاد آییش با تصویری که از دکتر مصدق به جای مانده است، گذشت. این نکتهای است که خود آییش هم آن را میداند و میگوید: «خوشبختانه این قدر از اخلاقیات دکتر مصدق دور نیستم. شانس دیگری که دارم این است که از نظر فیزیکی شبیه دکتر مصدق هستم. یادم هست اولین کسی که متوجه این موضوع شد عبدالله اسکندری بود. حدود بیست سال پیش به من گفت اگر کسی قرار باشد نقش مصدق را بازی کند باید تو باشی. این کنجکاوی در ذهن من ماند و همیشه هر وقت حرفی از مصدق یا کتابی بود که نگاهش میکردم با این گوشه چشم بود که روزی قرار است نقش او را بازی کنم.»
آییش با اشاره به متن نمایش «راپورتهای شبانه دکتر مصدق» میگوید: «خوبی متن این است که به نظر میآید کلاژی از آن دوره است و تصاویری از درون و برون مصدق. سعی نکرده تحلیل اجتماعی - سیاسی بدهد. به نظرم هر صنف و قشر و نگاه سیاسی بتواند آن را قبول کند. از سوی دیگر خوشحالم که تصویری را از مصدق نشان نداده که قبول نداشته باشم و از این بابت هم خیالم راحت است.»
***
دعوا میان نمایندگان موافق و مخالف رفراندوم بالا میگیرد. دکتر مصدق متن نخستوزیر خطاب به مردم درباره رفراندوم را به یکی از نمایندگان موافق میدهد و از او میخواهد تا این متن را بخواند. نماینده متن را در دست میگیرد و در میان سروصدای مخالفان متن را میخواند و خطاب به نماینده معترض میگوید: «مردم نماینده ترسو نمیخواهد.»
***
رضا بهبودی در نقش نماینده موافق دکتر مصدق متنی که قرار است از رادیو خوانده شود را در دست گرفته است. بازیگری که با نقشهای تاریخی بیگانه نیست و هرچند تیغ ممیزی حضورش را در سریال دکتر قریب کمرنگ کرد اما نمیشود به بازی متفاوتش در نقش مهندس بازرگان اشاره نکرد. بهبودی در این نمایش نقش کوتاهی دارد، به قول خودش در حد چند صحنه. اما کوتاهی نقش برای بازیگری که بیشترین حضورش روی صحنه است اهمیتی ندارد. او برای همین نقش هم آنطور که خودش گفته سعی کرده به ادامه مطالعاتی که در زمینه تاریخ معاصر داشته وسعت دهد و شرایط روزگار دکتر مصدق را بیشتر پیدا کند. البته نداشتن همین ما به ازا از یک سو به نفع بازی بهبودی است. او میگوید: «نقشی که من در آن بازی میکنم عنوانی کلی دارد و شخصیت شناخته شدهای که ما به ازای بیرونی مشخصی داشته باشد ندارد. برای همین پرداختن به فضای تاریخی بیشتر رسیدن به منظر دراماتیزهای است که کارگردان و نویسنده برای تاریخ داشته است.»
به گفته بهبودی هر متن تاریخی دو چالش دارد یکی چالش درونمتنی و دیگری برونمتنی. چالشی که نویسنده در کار به تاریخ صرف پرداخته باشد و یا نپرداخته باشد چالش درونمتنی است. اما از دید او وجه برونمتنی است که بر بازی بازیگر میتواند اثر مستقیم داشته باشد: «اینکه هر قدمی که بر میدارید چقدر به فضای درونمتنی نزدیک و یا چقدر دور است. اما اینکه نقشی که شما بازی میکنید چقدر موافقت و مخالفت با آن موضوع را به همراه خواهد داشت از یک سو و از سوی دیگر ملاحظاتی که وجود دارد و ممیزی بر آن تأثیر گذاشته در کار بازیگر مؤثر خواهد بود.» بهبودی به این نکته که همیشه محدودیت، خلاقیت میآورد، معتقد نیست و میگوید: «مشکلات درونمتنی میتواند بر روی کلیت یک اثر و بازی بازیگر تأثیر بگذارد.»
***
صدای نمایندگان مخالف و موافق بالا میرود. رئیس مجلس از میانه جمعیت جدا میشود و خطاب به دکتر مصدق میگوید که با وجود همراهی که همیشه با او داشته در این لحظه تاریخی نمیتواند همراه او باشد و مصدق میان این جمع موافق و مخالف تنهاست. تنهایی که تصویری از مردی است که پشت به دوربین عصا به دست دارد و باد درون عبایی که بر تن داشته افتاده است و صدایی آرام مردی که میخواند:
«نام بزرگ تو
این واژهٔ منزه،
نام پیمبرانه
آن «صاد» و «دال» محکم
آن «قاف» آهنین
ترکیب خوش طنین،
تشدید دلپذیر مُصدّق،
مصداق صبح صادق؛
یادآور طلوع رهایی،
پیشانی سپیدهٔ فردا است!»(۲)
پینوشتها:
۱. خاطرات و تألمات دکتر مصدق، نامههایی به دکتر غلامحسین مصدق
۲. شعر از فریدون مشیری
نظر شما :