خرداد ۶۰ به روایت مسئولان سابق اطلاعاتی
چهرههای امنیتی غائله مجاهدین خلق را کالبدشکافی کردند
تاریخ ایرانی: «بهانهای که ما را امروز دور هم جمع کرده روز و واقعهای است که هرچند در تقویم رسمی کشور ما ثبت نیست اما قطعاً همه کسانی که انقلاب را درک کرده و روزها، ماهها و سالهای اولیه آن را به چشم سر دیدهاند، این روز را احتمالاً به عنوان یک خاطره تلخ در ذهن دارند و هم روز واقعه، ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و هم پس و پیش آن را به خوبی در ذهن ماندگار و ثبت کردهاند.» این مقدمه، سرآغاز سخنان مجری نشست «سازمان مجاهدین خلق، چرایی و چگونگی خروج» بود؛ نشستی که با حضور خسرو تهرانی موسس اداره اطلاعات نخستوزیری، امیر طاهری (از مسئولان سابق امنیتی) و حجت درخشنده (پژوهشگر اطلاعاتی و امنیتی) یکشنبه گذشته در مرکز سازمان مردمنهاد انجمن اندیشه و قلم برگزار شد. آنچه در پی میخوانید گزارشی اجمالی از این نشست است.
به گزارش «تاریخ ایرانی»، علیاصغر صباغپور (دانشآموخته علوم اجتماعی و پژوهشگر)، مدیر پنل در آغاز نشست، از سازمان مجاهدین خلق و حزب توده به عنوان دو حزب برجسته به لحاظ کار تشکیلاتی یاد کرد و گفت: «بیشک دو تا از تأثیرگذارترین، مهمترین و محکمترین احزاب در تاریخ معاصر ایران حزب توده و سازمان مجاهدین خلق ایران است. این دو حزب یا دو گروه به لحاظ تشکیلاتی، گروههایی قوی بودند که با پرنسیبهای حزبی جور درمیآمدند، اگرچه سازمان مجاهدین خلق حالت حزبیاش را بعد از انقلاب به شدت نمایان کرد و پیش از انقلاب به حالت زیرزمینی کارش را انجام میداد و پیش از تأسیس سازمان تعدادی از آنها در چارچوب نهضت آزادی ایران فعال و یا هوادار این نهضت بودند؛ اما بالاخره این دو گروه به لحاظ کار تشکیلاتی، حزبی و سازماندهی نسبت به گروههای دیگر برجستهاند، همینطور این دو گروه خیلی هم تأثیرگذار بودند.»
صباغپور با بیان اینکه ماهیت این نشست علمی و تحقیقی و احتراز از مسائل تبلیغی است، اظهار داشت: «نامگذاریهایی که در مورد این سازمان میشود و آنکه بیشتر شاخص است، تحت عنوان سازمان منافقین، شاید برای عرصه رسانههای عمومی و تبلیغاتی مناسب باشد اما در چنین جمعی که دوستان فرهیخته حضور دارند و قرار است بحث علمی و ریشهیابی علمی، دقیق و تاریخی صورت گیرد ما از تبلیغات فاصله میگیریم و همان عنوان سازمان مجاهدین خلق یا سازمان را به طور خلاصه برای آن استفاده میکنیم.» وی با این استدلال از سخنرانان نشست درخواست کرد که در خلال صحبتهایشان از سازمان مجاهدین خلق به همین نام و یا تنها نام سازمان اکتفا کنند و از استفاده از واژه «منافقین» برای اعضای این سازمان خودداری کنند: «نامی هم که تحت عنوان منافقین متداول است، ممکن است که درست باشد ولی ما کاری به درستی و نادرستی این تسمیه نداریم و در این جمع تنها از عنوان مصطلحی که در دنیا شناخته شده است استفاده میکنیم.»
وی سپس سخنان خود را با پرسش از ماهیت واقعه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ ادامه داد: «۳۰ خرداد چه واقعهای بود؟ چه پیشزمینههایی داشت؟ چه فعل و انفعالاتی موجب شد که ۳۰ خرداد و این تظاهرات مسلحانه به وقوع بپیوندد؟ آیا میشد از آن پیشگیری کرد؟ آیا سازمان در اینکه بخواهد کار مسلحانه خود را انجام دهد، شتاب نکرد؟ آیا میتوانست روش دیگری را اتخاذ کند؟ این پرسشهای مختلف در این زمینه است و شاید برای ما هم که امروز داریم در این فضای سیاسی کشور تنفس میکنیم، پیام داشته و عبرتی باشد.»
مهمترین گروه سببساز خشونت، سازمان مجاهدین خلق بود
از نظر این پژوهشگر گروههای چپ، مهمترین گروهی که سببساز بروز خشونت یا نهادینه شدن خشونت و برجسته شدن تضادهای اجتماعی و یا قطبی شدن جامعه شد، سازمان مجاهدین خلق بود. به زعم صباغپور «اگر این سازمان، مقداری دندان بر جگر میگذاشت و بیشتر تأمل میکرد، شاید در کشور ما، در این انقلاب اسلامی، به این وضعیت نمیرسیدیم. انقلابی که با پیام رحمانیت آغاز به کار کرد و رهبر آن به هیچ وجه وارد فاز مسلحانه نشد... انقلابی که گل در برابر گلوله بود و در حقیقت انقلابی بود که آنقدر پیام رحمانی و نوعدوستانه داشت که مجالی برای خشونت از سوی انقلابیون نمیداد تا جایی که حتی برخی معتقدند که نمیشود اسم انقلاب را بر انقلاب ایران گذاشت، چون شبیه اصلاحات هم بوده است و به تعبیری دیفولوشن است، آمیزهای از ریولوشن و دیفرم و به فارسیاش اصقلاب است یعنی هم اصلاحات تلقی میشود و هم انقلاب.»
چرا سازمان ایجاد شد؟
امیر طاهری سخنان خود را به پیشینه سازمان مجاهدین خلق از زمان شکلگیری تا واقعه ۳۰ خرداد اختصاص داد و گفت: «دو مسئله عمده در سال ۴۲ و پیش از آن سبب شد که موضوع بسیار مهمی ذهن بسیاری از جوانان انقلابی، چه مسلمان و چه مارکسیست را به خود مشغول کند: یکی موضوع مبارزه یا جنگ مسلحانه یا چریکی که تقریباً با سازمانها و گروههای بسیاری در سراسر کشورهای جهان سوم و به ویژه آمریکای لاتین رشد کرده بود و دوم واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ و خشونتی بود که در رابطه با آن انجام شد. این دو مساله سبب شد که جوانان انقلابی به ویژه دانشجوها، چه مارکسیست و چه مسلمان نسبت به شرایطی که در آن به سر میبرند به فکر بیافتند که چه کاری باید انجام دهند. در این فاصله نظریه غالب بین آنها این بود که مبارزه با رژیم دیگر نمیتواند مبارزهای مسالمتآمیز باشد و باید مبارزه مسلحانه شکل بگیرد و با اینکه تا آن زمان همه در فکر این بودند که باید مسئولان رژیم تغییر کنند، حالا عقیده داشتند که باید کل رژیم تغییر کند. در فاصله سالهای ۴۴ تا ۵۰ تعدادی از جوانان مسلمان دور هم جمع شدند و توانستند با آموزشهای مختلف اعتقادی، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی حدود ۱۵۰ نفر را گردهم آوردند. این تشکیلات تا نیمه دوم سال ۵۰ نام مشخصی نداشت، علت اصلی آن هم این بود که میخواستند از شرایط غافلگیرکنندهای برای مبارزه با رژیم استفاده کنند. این تشکیلات در نشستی که در اواخر سال ۴۸ و سال ۴۹ داشتند به این نتیجه رسیدند که باید سه کار عمده انجام دهند: داشتن یک تشکیلات منسجم، ایدئولوژی مشخص و مبارزه مسلحانه. این سه مسئله را از چه نتیجه میگرفتند؟ از اینکه حرکتهای گذشته غالباً از یک تشکیلات منسجم و سازماندهی خوبی برخوردار نبوده و نظم و انضباط در آنها رعایت نمیشد. در نتیجه غالباً به شکست منتهی میشد.»
سازماندهی در زندان
طاهری در ادامه به برخورد سنگین ساواک با این گروه اشاره کرد و افزود: «در فاصله سالهای ۴۴ تا ۵۰ حدود ۱۵۰ نفر تصمیم گرفتند یک کار اجرایی عمدهای را انجام دهند، در آغاز نظرشان این بود که شاه را ترور کنند، زمانی که احساس کردند توانایی این کار را ندارند تصمیم گرفتند برای تثبیت خودشان، فعالیتی گسترده و سراسری در رابطه با جشنهای ۲۵۰۰ ساله انجام دهند، از جمله ترور چند تن از سران کشورهای خارجی، انفجار و تخریب در نقاط مختلف، ترور افراد داخلی و خارجی؛ اما گرفتن تصمیمهای عجولانه، اقدامات سریع و عدم رعایت مسائل حفاظتی و ارتباطات بسیار گسترده آنها در موضعگیریها و نیز جمعآوری اسلحه و مهمات سبب شد ساواک که از قبل روی آنها حساس شده بود، ضربه شدیدی به آنها وارد کند و در شهریور سال ۵۰ تقریباً طی دو مرحله، ۱۴۰ نفر از کادرها، اعضا و سمپاتهای فعال سازمان را دستگیر کرد و بهطورکلی تلاش بیش از ۶ سال ۱۵۰ نفر را تقریباً در فاصله کمی ابتر گذاشت. افرادی که داخل زندان بودند به رهبری مسعود رجوی تشکیلات خود را داشتند، سازماندهی میکردند و اقداماتی را نیز در داخل زندان انجام میدادند. در فاصله نیمه دوم سال ۵۰ تا نیمه اول ۵۵، سازمان اقدامات جزئی را انجام میداد که بیشتر ایذایی بود و هیچکدام از آنها اساساً قابلیت اینکه رژیم را سرنگون کند نداشت، مثل ترور چند آمریکایی، ترور چند نظامی ساواکی و تعدادی هم تخریب و انفجار در نقاط مختلف، اما در نیمه دوم سال ۵۴ و نیمه اول ۵۵ به دلیل چند عامل از جمله تغییر ایدئولوژی و همکاری برخی از نیروهای این سازمان با ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت کشور توانست ضربهای بسیار محکم به این تشکیلات وارد کند، به شکلی که در نیمه دوم سال ۵۵ تا ۵۷ هیچگونه نماد خارجی و فعالیتی در جامعه توسط این تشکیلات وجود نداشت.»
تکثیر تشکیلات زندان پس از آزادی سران مجاهدین
به تعبیر این پژوهشگر حوزه مبارزات چریکی، کادرسازی سران مجاهدین در زندان موجب شد که آنها پس از آزادی توان بیشتری برای جمعآوری و بسیج نیرو داشته باشند: «در سال ۵۷ همزمان با انقلاب، به مرور افرادی که داخل زندان بودند آزاد شدند. یک تشکیلات ۱۵۰ نفره از زندان آزاد شد و به فاصله حدوداً ۳۰ ماه، از پاییز ۵۷ تا ۳۰ خرداد ۶۰، یک تشکیلات ۱۵۰ نفره تبدیل شد به تشکیلاتی که میتوانست ۵۰۰ هزار نفر را بسیج کند. این تشکیلات سراسری که از داخل زندان شروع شد، از همان آغاز اهداف خود را ترسیم کرد. هدف اصلی سازمان که رجوی به عنوان رهبر آن قبل از آزادی از زندان در سال ۵۷ اعلام کرد این بود که شرایط عینی و ذهنی برای انقلاب در جامعه فراهم شده است، مردم قیام کردهاند و در فقدان رهبری ذیصلاح از نظر سازمان، ارتجاع ـ منظورش روحانیت بود ـ توانسته رهبری انقلاب را غصب کند و ما باید شرایطی را فراهم آوریم که بتوانیم رهبری انقلاب را پس بگیریم. با این هدف، افراد تشکیلات خود را سازماندهی کردند.»
ترفند سازمان
وی در ادامه با بیان اینکه میتوان این ۳۰ ماه را در سه مرحله مورد بررسی قرار داد، گفت: «مرحله اول از بهمن ۵۷ تا مرداد ۵۹ است. در این فاصله، سازمان که اساس فعالیتش تثبیت و گسترش بود، به دلیل اینکه مردم با تشکیلات آن مقابله میکردند، حتی عکسهای رجوی و آرم سازمان را پاره میکردند و با آنها برخوردی خشن داشتند، خط مشی خود را طوری ترسیم کرده بود که بتواند تثبیت پیدا کند و گسترش یابد. به همین دلیل ترفندی را در این فاصله به کار گرفت و آن این بود که نسبت به امام موضعگیری جدی نمیکرد؛ اما مسئولان دیگر را زیر سؤال میبرد، شعارهای انقلابی میداد و همینطور به صورت مخفیانه تشکیلات خود را گسترش میداد، به این ترتیب در این مرحله توانست نیروهای زیادی را جمع و تا آنجا که ممکن بود در سراسر کشور خود را تثبیت کند، نه تنها در شهرهای بزرگ، بلکه در شهرهای کوچک، متوسط، بخشها و حتی در روستاها. در اکثر روستاها تقریباً یکی دو نفر از اعضا حضور داشتند که تراکتهای سازمان و اعلامیههایش را پخش میکردند و یا بر در و دیوار روستا شعار مینوشتند.»
آغاز مخفیکاری
طاهری در تحلیل مرحله دوم با برجسته خواندن مخفیکاری سازمان در این مرحله گفت: «در مرحله دوم از مرداد تا اسفند ۵۹، سازمان مقداری اهداف خود را تشدید کرد و هرچه بیشتر به سمت مخفیکاری رفت و نشریهاش به صورت مخفی چاپ میشد. سازمان در این مرحله میکوشید جامعه را دوقطبی کند و تا حدی هم به نتیجه رسید. سازمان دو اسلام انقلابی و ارتجاعی را کاملاً تبلیغ و سرمایهگذاری روی نیروهای سیاسی به خصوص در ارتباط با بنیصدر را آغاز کرد.»
طرح آلترناتیوی
وی همچنین در تشریح مرحله سوم اظهار داشت: «در مرحله سوم که طرح آلترناتیوی بود، سازمان تلاش جدیتری را در رابطه با شعار علیه امام انجام داد. اقدامات دیگر سازمان در این مرحله عبارت بود از: تهمت و افترا علیه مسئولان، حفاظت بیشتر از تشکیلات، جمعآوری اسلحه و مهمات و... اما سه موضوع سبب شد که رهبری سازمان هرچه زودتر فاز نظامی را آغاز کند. این سه عامل عبارت بودند از: نوشتن یک نامه به امام مبنی بر اینکه شما همه گروهها حتی اقلیتهای مذهبی را به حضور میپذیرید، اما به ما وقت ملاقات نمیدهید. امام در پایان یکی از سخنرانیهایشان فرمودند: «اگر شما تفنگهایتان را زمین بگذارید من به دیدار شما میآیم.» این به آن معنا بود که شما باید حتماً خلع سلاح شوید. مسئله دوم اعلامیه ده مادهای دادستانی بود. محور اصلی این اعلامیه نیز خلع سلاح بود که همه گروهها و سازمانها باید سلاحهای خود را تحویل میدادند. نکته بعدی که سازمان بسیار برای آن اهمیت قائل بود مسئله عزل و عدم کفایت بنیصدر طی دو مرحله بود: یکی اینکه بنیصدر از فرماندهی کل قوا عزل شد و در مرحله دوم عدم کفایت سیاسی وی در مجلس تصویب شد. این سه مساله سبب شد که سازمان سریعتر به فاز نظامی روی بیاورد.»
آغاز فاز نظامی
وی با بیان اینکه این سه مرحله، موجب آغاز فاز نظامی سازمان مجاهدین شد، گفت: «در اواخر خرداد ۶۰ مرکزیت سازمان نشستی را برگزار کرد که در آن رجوی اوضاع سیاسی ایران را تحلیل کرد. هدف اصلی وی نیز این بود که مرکزیت بپذیرند که باید هرچه سریعتر فاز نظامی را آغاز کنند. اکثریت مرکزیت با این نظر رجوی مخالف بودند غیر از چند نفر، اما رجوی برای آنها استدلال کرد که فاز نظامی باید آغاز شود. رجوی وضعیت جمهوری اسلامی را با رژیم شاه مقایسه کرد. میگفت رژیم شاه یک رژیم پلیسی - امنیتی و دارای ساواک، پلیس سیاسی و شهربانی بود و همینطور از حمایت خارجی آمریکا و استکبار نیز برخوردار بود درحالیکه جمهوری اسلامی هیچکدام از اینها را دارا نیست. استدلال دومش این بود که توان خودشان را در قبل از انقلاب با سال ۶۰ مقایسه میکرد و میگفت ما در گذشته یعنی سال ۵۰ چیزی حدود ۱۵۰ نفر عضو و سمپات داشتیم در حالیکه الان تشکیلاتی گسترده و سراسری هستیم و امکاناتی داریم که اصلاً در گذشته نداشتیم. در مرحله سوم یکی از کارهای سازمان این بود که به صورت فوقالعاده به جمعآوری اسلحه و مهمات از کانالهای مختلف میپرداخت. رجوی میگفت توان نظامی ما هم با توانی که در زمان شاه داشتیم کاملاً متفاوت است. استدلال دیگرش این بود که میگفت: نیروهای جمهوری اسلامی و حزباللهیها در حال حاضر بیشتر گرفتار موضوع جنگ هستند، در نتیجه این نیروها خیلی در شهرها حضور ندارند. مسئله دیگر جرأت و جسارت مردم بود. میگفت قبل از انقلاب وقتی ما در خیابان درگیر میشدیم مردم به جای کمک به ما به نیروهای شهربانی یا پلیس کمک میکردند که ما را دستگیر کنند؛ نمونهاش هم زمانی که خواستند شهرام پهلوینیا را بدزدند، وقتی محافظان او داد زدند مردم به کمک آنها رفتند و نجاتشان دادند. او شرایط اجتماعی مناسبی را ترسیم میکرد و میگفت: در مرحله اول، زمان رفراندوم جمهوری اسلامی حدود ۲۰ میلیون نفر رأی دادند. در مرحله دوم، انتخابات مجلس خبرگان، ۱۷ میلیون و در مرحله بعدی که انتخابات ریاست جمهوری بود ۱۴ میلیون نفر. رجوی تحلیل میکرد که این ۶ میلیون ریزش نیروهاییاند که طرفدار سازمان مجاهدین هستند و علاوه بر آن میگفت این ۱۱ میلیون رأیی که مردم به بنیصدر دادند، بخش عمدهای از آنها نیروهایی هستند که طرفدار ارتجاع نیستند و ما میتوانیم آنها را جذب کنیم و با ما همکاری خواهند کرد. او عدم حمایت بینالمللی از جمهوری اسلامی را مطرح کرد و از همه آنها مهمتر میگفت: افراد نفوذی عملیاتی که در نقاط حساس و حیاتی جمهوری اسلامی داریم میتوانند عملیات ما را با موفقیت روبهرو کنند. علاوه بر این، هماهنگیشان با برخی گروهها و کشورهای مختلف از جمله عراق و حزب دموکرات بود. مجموعه این موارد سبب شده بود رجوی نتیجه بگیرد که جامعه ایران آماده است و مجاهدین می توانند با وارد کردن یک استراتژی ضربهای رأس نظام را از بین ببرند و بعد از آن تنها تشکیلاتی که وجود دارد و میتواند با یک سازماندهی کلی قدرت نظام را در دست بگیرد سازمان است. مقصود آنها از رأس نظام هم ترور رهبری و هم قوای سهگانه بود، همینطور مراکز سپاه یا صدا و سیما و نقاط حساس. در تمامی این نقاط حساس که مورد نظرشان بود نفوذیهایی در سطوح بالا داشتند.»
راهپیمایی ۳۰ خرداد
طاهری در پایان این شرایط را زمینهساز استقبال سازمان از مبارزه مسلحانه دانست: «در نتیجه با یک اعلام عمومی و البته مخفیانه کلیه نیروهای خود را از تهران و شهرهای نزدیک مثل کرج، استان مازندران، شهرری و نقاط دیگر بسیج کرد و تظاهرات بزرگی را در تهران به راه انداخت. محل اصلی تظاهرات میدان فلسطین از ابتدا تا انتهای خیابان طالقانی بود. در تمامی این مسیر و کوچههای فرعی، نیروهای حفاظتی سازمان وجود داشت و زمانی که نیروهای حزباللهی، سپاه یا کمیته میخواستند به این تظاهرات حمله کنند، آنها بودند که درگیر میشدند و بیشتر اینها مسلح بودند. این درگیریها سبب شد که چیزی حدود ۵۰ نفر کشته - در آن روز در مناطق مختلف تهران - ۲۰۰ نفر مجروح و بیش از هزار نفر دستگیر شوند. دستگیریهای عمدهای در تهران و شهرستانها انجام شد و شدت عمل نیروهای اطلاعاتی، مردمی، کمیته و مراکز مختلف سبب شد که عرصه بر سازمان تنگ شود و تقریباً ضرباتی که در پایان سال یعنی ۱۹ بهمن ۶۰ و همینطور اردیبهشت ۶۱ به سازمان وارد شد، بخشی از مرکزیت سازمان از بین رفت. در نتیجه سازمان داخل کشور را برای خود ناامن دید و فرار را بر قرار ترجیح داد و اکثریت آنها به ویژه کادرهای بالا توانستند از کشور فرار کنند. در این فاصله زمانی بخش عمدهای از نیروهای بدنه سازمان که نیروهای بسیار جوانی هم بودند از سازمان جدا شدند. دلیل آن پدران و مادرانی بودند که با شناخت ماهیت سازمان، جلوی بچههایشان را میگرفتند. به طور کلی در طی بیش از ۴۰ سال فعالیت سازمان در سه مقطع، برای سرنگونی رژیم هدف جدی داشت: یک مرحله آن در سال ۵۰ برای رژیم شاه بود و دو مرحله دیگر مقطع ۶۵ تا ۶۷ که با ارتش آزادیبخش بود. در بقیه مراحل فعالیت سازمان بیشتر به صورت ایذایی و برای اهداف جزئی بود.»
هسته اولیه سازمان
خسرو تهرانی سومین سخنران نشست نیز سازمان مجاهدین خلق را پس از انقلاب مورد بررسی قرار داد و گفت: «آنچه از نظر من مهم است این است که رژیم شاه با سرعتی باورنکردنی سرنگون شد. در سال ۵۷ سازمان میخواست وارد عرصه شود. هسته اولیه سازمان به تعبیر من همانی بود که در زندان بود؛ یعنی مسعود رجوی با رفقایش در زندان کادرسازی کرده بودند، در بیرون چیزی وجود نداشت. همانطور که آقای طاهری اشاره کردند کادرهای بیرون ضربههای اساسی خوردند و سالهای ۵۵ و ۵۶ دیگر خبری از آنها نبود؛ یعنی کادر و سازمان جدی وجود نداشت. این هسته درون زندان بود که خود را به بیرون آورد. شاید نخستین مشکلی که در اینجا مطرح شد این بود که یک سازمان مخفی با مشی مسلحانه چگونه میخواهد در فضای باز فعالیت و خود را هماهنگ کند، این کاری سخت است. به نظر من سرعت انقلاب بسیار بالاتر از حد تصور بود. سازمان در ابتدا نتوانست خودش را با سرعت انقلاب هماهنگ کند و بدون اینکه زیرساختهای لازم را داشته باشد، میخواست در قدرت شریک شود.»
تغییر ایدئولوژی
تهرانی در ادامه با اشاره به تغییر ایدئولوژی سازمان گفت: «در سال ۵۴ انشعاب و تغییر ایدئولوژی در سازمان رخ داد که این خود یک بحث جداگانهای را طلب میکند. اینکه چرا یک جمعی در سازمان تغییر ایدئولوژی دادند؟ آیا از اساس ایراد داشت؟ بسیاری معتقدند سنگ بنا ایراد داشت، برخی معتقدند این انحراف در طول کار پیدا شده و البته یک نکته را نیز باید اضافه کرد که در مرکزیت سازمان علاوه بر حنیفنژاد و سعید محسن، شخصی به نام عبدی نیکبین حضور داشت که رسماً مارکسیست بود. حالا اینکه چگونه در مرکزیت سازمان قرار گرفته و ایشان را بعداً کنار گذاشتند یا خودش کنار رفت نمیدانم و خیلی برای من هم روشن نیست. این نیز جای تأمل دارد که سازمان اگر میخواست به قول خودشان با مشی اسلامی و ایدئولوژی انقلابی اسلام رفتار کند، چطور با این فرد که بههرحال مارکسیست بوده کنار آمده است و حالا چرا بعداً کنار گذاشته شد؟ شاید بعداً به این نتیجه رسیدهاند... در سال ۵۴ در زندان تغییر ایدئولوژی ایجاد شد. به نظر من تغییر ایدئولوژی بحث خیلی مهمی است. آقای محمد محمدی گرگانی که از اعضای قدیمی سازمان و جزء مرکزیت آن بود، میگوید من بیش از ۱۸ ماه با مسعود رجوی و موسی خیابانی بحث کردم. البته سازمان دربسته چیز عجیب و غریبی است، اجازه نمیدهند اطلاعات درز کند، اجازه نمیدهند کسی بفهمد؛ یعنی این بحثهایی که ایشان با مسعود و موسی داشته، شاید بقیه از آن اطلاع نداشتند. با اینکه محیط زندان، محیط بزرگی نبود، ولی به بقیه منتقل نمیکردند و حتی متوجه هم نمیشدند. مثلاً داخل زندان خانوادهها به ملاقات میآمدند و از بیرون خبر میآوردند، این خبرها یک جا جمع و دستهبندی میشد ـ میخواهم فضای سازمانهای دربسته را متوجه شوید به چه صورت است ـ به خبر یک، خبر دو و... مثلاً خبر یک را باید به مرکزیت میدادند، خبر دو را به کادر درجه یک و... این خبرها مهم است. بعدها این در بیرون از زندان نیز ادامه پیدا کرد، همین تشکیلات، با همین روش به بیرون آمد؛ یعنی بعدها با مرکزیتی که رجوی و دوستانش بودند، باز هم اجازه نمیدادند سمپاتها خیلی چیزها را متوجه شوند.»
تشکیلات جای خدا نشست
تهرانی سپس با بیان اینکه در نهایت محمدی گرگانی از این بحث ۱۸ ماهه، چهار محور را بیرون کشیده است به نقل از وی گفت: «ما به این نتیجه رسیدیم که تئوری سازمان محتمل بر اسلام و مارکسیسم و نوعی تطبیق است، عجولانه تدوین شده و باید بازنگری شود. در سازمان خدا نقشی ندارد و مثل کلاه است، این کلاه را میتوان برداشت یا گذاشت، بدون اینکه در تئوری سازمان تغییری پیدا شود. خود تشکیلات به شرک تبدیل شده بود. در سازمان، تشکیلات جای خدا نشسته است و در واقع ما به جای خدا، تشکیلات را مبنا قرار دادهایم و نکته چهارم، رهبری موجود سازمان صلاحیت رهبری ندارد. این رهبری موجود در آن زمان مسعود رجوی بود ولی آقای محمدی میگوید مسعود رجوی اصلاً زیر بار این بند ۴ نمیرفت ـ که منظور خودش بود. این جمعبندی سال ۵۴ است، همین شد که آقای محمد محمدی را کنار گذاشتند. یعنی درون زندان این بایکوت صورت گرفت. این روشها بعدها در بیرون نیز ادامه یافت. سرعت انقلاب بالا بود، کسی نمیتوانست و اصلاً وقت این نبود که بخواهند تحول ایدئولوژیک ایجاد کنند. مسعود رجوی همانگونه که در زندان یکهتاز بلامنازع بود، وقتی بیرون آمد نیز ابتکار را به دست گرفت و کوشید سازمان را به زیر چتر خود درآورد، او جلوی هرگونه ریشه گرفتن عمق بحران را گرفت و به جای نقد و تضارب آرا درصدد تحکیم موقعیت خود برآمد. چون من خودم زندان بودم، عرض کنم که برخی در زندان معتقد بودند مسعود رجوی خود نیز تغییر ایدئولوژی داده بود، من نمیخواهم خیلی وارد این بحث شوم، برای اینکه آنجا رو نمیکردند و معلوم نمیشد، با وجودی که در یک بند بودیم، دسترسی به اینها سخت بود، چون اولاً با مخالفان صحبت نمیکردند و ثانیاً اگر هم میخواستند صحبت کنند، سر کار میگذاشتند و به قول امروزی میپیچاندند.»
رجوی گفت من مارکسیستام
وی در مورد تغییر ایدئولوژیک مسعود رجوی در زندان به نقل قولی از سید کاظم موسوی بجنوری اشاره کرد که «مسعود رجوی در زندان به بیژن جزنی گفته است، من مارکسیستام و وقتی جزنی که خود مارکسیست بود از او پرسیده که تو واقعاً مارکسیست شدی؟ پاسخ داده است آره.» و افزود: «من کاری ندارم که آیا او مارکسیست شده یا خیر. پس از انقلاب ۵۷ تمایل قوی به تمرکز قدرت در سازمان مشخص است، این مسئله حتی موجب شده بود بین مسعود رجوی و موسی خیابانی با بقیه بدنه سازمان اختلاف زیادی باشد، یعنی اینها در رأس بودند، بعد کادر مرکزی با فاصله از آنها، این کادر نیز خود با بقیه اعضا فاصله زیادی داشت و این موجب میشد جلوی استقلال عمل اعضا گرفته شود. قبل از انقلاب مجید شریف واقفی که اتفاقاً فیلم «سیانور» را دربارهاش ساختهاند ـ حالا بد نیست دوستان این فیلم را ببیند، منتها خیلی تخصصی است من که دیدم گفتم خب این فیلم قرار است در سینما نشان داده شود! کسی نمیداند مجید شریف واقفی که بوده است، حالا آقایان زحمت کشیدهاند، آن کارگردان هم واقعاً خوب ساخته است ـ در آن فیلم نشان میدهد، خیلی راحت، تحت این عنوان که تو خصلت داری طرف را میفرستند کارگری. من از آقای صباغپور یا طاهری میپرسم، آیا سازمان بعد از انقلاب کار تئوریک جدی کرده است؟ من تقریباً ندیدم، هر کاری بوده مربوط به قبل بوده است. بعد از انقلاب اصلاً فرصت این چیزها نشد.»
گفتند ما صلاحیت رهبری داریم
تهرانی در تشریح شرایط پیش از واقعه ۳۰ خرداد، هدف سازمان مجاهدین را برای به دست گرفتن رهبری انقلاب بسیار محرز دانست و اظهار داشت: «سازمان با این توجیه که نیروهایی که الان حاکماند، قادر نیستند جامعه بیطبقه توحیدی درست کنند، رهبری انقلاب ضد امپریالیست نیست، صلاحیت رهبری را مختص به خود میدانست. مجاهدین در این مقطع معتقد بودند که میتوانند جامعه بیطبقه توحیدی درست کنند و میگفتند امام هم در شعارهایش هیچوقت جامعه بیطبقه توحیدی را قبول نداشت... علیرغم اینها ابتدای انقلاب مجاهدین خلق یک نامه نوشتند خطاب به «رهبر کبیر انقلاب» یا «زعیم عالیقدر حضرت آیتاللهالعظمی خمینی» و خود را پیشتاز دانستند و بر آن تکیه کردند. معلوم است پیشتاز میگوید من باید جلو بیفتم، دیگران باید تبعیت کنند. در رأس سازمان مسعود رجوی بود، هیچ کس نمیتوانست از او حسابکشی کند، مطلقالعنان بود و حتی کد داریم از او که میگوید: همه باید به رهبری جواب دهند و رهبری [که خود اوست] فقط باید به خدا جواب دهد.» در نتیجه کار به اینجا رسید که هر سیاستی که مطابق میل و خصلتهای خودش بود، برمیگزید و شروع به جذب نیرو کرد و مجدداً بیانیه دیگری داد، این بار به امضای خودش و موسی خیابانی، این را هم خطاب به «مجاهد اعظم حضرت آیتاللهالعظمی خمینی». یک پیام هم به یاسر عرفات دادند، دیگر تا ۲۳ بهمن ساکت بودند. در این تاریخ که دیگر پیروزی قطعی شده بود، اینها شروع کردند به عضوگیری دانشآموزی، دانشجویی، کارگری، کارمندی و اسم تشکیلاتشان را گذاشتند «جنبش ملی مجاهدین». جنبش به نظر من پوشش بود، افراد اصلی همان هسته مخفی بودند که کار میکردند، اوایل اطلاعیههای خودشان را میدادند، روزنامه چاپ میکردند بعد یک نشریه منتشر کردند به نام «پیام خلق» که بعد شد «مجاهد». در شماره اول مجاهد، اول همه عکس امام است. قدرت، هیمنه و نفوذ امام آنقدر وسیع بود که نمیتوانستند علناً با آن مقابله کنند؛ ولی شبکه زیرزمینی تشکیل دادند، این شبکه همان کادرهای زندان بودند، یعنی کادرهای ابریشمچی و سازمان جوانان، جنبش کارگران مسلمان، کانون توحیدی اصناف و... اولاً اینها بیشتر اسم بود، دیگران خیال میکردند چقدر زیادند... نکته دوم تبلیغات بود؛ یک بار با این اسم تبلیغات میکردند، یک بار با آن اسم. به نظر من سازمان در استفاده از فضای تبلیغاتی، نسبتاً استاد بود، خوب تبلیغ میکرد. این تجربه را سازمان در زندان داشت، سازمان بعدها بخش اجتماعی ایجاد کرد که به نظر من مهمترین بخش اجتماعیاش همان دانشآموزان و دانشجویان بودند. روی دانشجوها خوب کار کرد. در این زمان سازمان دیگر داس و چکش را حذف کرده بود ولی آیه قرآن: «فضلاللهالمجاهدین» همیشه بود. من فکر میکنم اینها آیه قرآن را مینوشتند که کسی اعلامیههایشان را پاره نکند، بالاخره آنهایی که بچه مسلمان بودند، آیه قرآن را پاره نمیکردند. یک بار به اسم کارگران موحد اعلامیه میدادند، یک بار به اسم کارگران مسلمان و شعارشان این بود: اسلام توحیدی و اسلام ارتجاعی.»
تبلیغات وسیع و خط نفوذ
یکی از نکاتی که از نظر تهرانی در عضوگیری سازمان نقش اساسی داشت، تبلیغات وسیع آن و نیز خط نفوذ بود: «زیرمجموعههای سازمان، بخش اجتماعی، تشکلهای دانشآموزی و دانشجویی، روی تبلیغات خوب کار میکردند، روزنامهفروش سازمان خیلی خوب کار میکرد، دست هر بچهای یک نشریه میداد سر چهارراهها... بچههای کمیته با اینها درگیر میشدند، تعصب به وجود میآمد، برخیهایشان دختر بودند، شاید صحنههای خوبی نبود، آنها آماده بودند و بچههای ما نمیدانستند باید چه کار کنند. این یک شیوه تبلیغی برای سازمان بود. یک مساله مهم در سازمان هم قبل از انقلاب و هم بعد از آن خط نفوذ بود. به نظر من جدیترین تاکتیک سازمان، خط نفوذ بود، خط نفوذی که براندازی به دنبال آن باشد؛ نفوذ در دادگاههای انقلاب، نخستوزیری، سپاه، کمیته و حتی نفوذ در صداوسیما. این تاکتیک سازمان البته به پیش از انقلاب بازمیگردد. من یادم هست که پیش از انقلاب، حسن حسنان سمپات سازمان، مترجم سفارت آمریکا بود. این شخص در اصل نفوذی سازمان در سفارت آمریکا بود یا عبدالرضا منیری جاوید کسی بود که شنود بیسیمهای ساواک را راه انداخته بود و خیلی شنود خوبی بود و کمک میکرد به بچهها که بدانند الان ساواک کجا را میخواهد بگردد و... بعدها اینها به چریکهای فدایی خلق اطلاعات میدادند، برخی اوقات هم گروکشی میکردند و نمیدادند... یا حتی من تا آنجایی که میدانم چون قبلاً یک پایاننامهای کار کردم در این زمینه، اینها پیش از انقلاب میکروفیلم از اسناد ساواک داشتند. خب این رویه را بعد از انقلاب نیز ادامه دادند، حتی با خارجیها کار کردند. مرحوم احسان نراقی که در زندان با سعید مجتهدی همبند بود، در یادداشتهایش مینویسد: سعید مجتهدی راجع به اعدامهای بعد از انقلاب میگفت این اصلاً خط ماست؛ یعنی میگوید مجاهدین خلق دوست دارند اعدام بیشتری شود. این بعد از آن بود که امام دستور داد دادگاههای انقلاب پاکسازی شود. من یادم هست که شیخالاسلامزاده که وزیر بهداری دوره شاه بود اعدام نشد و به حبس ابد محکوم شد، مجاهدین خلق بیانیه دادند که چرا او اعدام نشده است درحالیکه او در دستگاه شاه یک پزشک بود و لزومی نداشت اعدام شود، او بعدها در جنگ خیلی کمک کرد. اینها بیانیه دادند، ماجرای سعادتی که به او سیکو میگفتند، خیلی بحث مهمی بود. به نظر من سعادتی نفر دوم سازمان بعد از رجوی بود و من واقعاً فکر میکردم او نباید اعدام میشد بلکه باید نگهش میداشتند و اطلاعاتش را میگرفتند. شاید بعدها کار میکرد. مجاهدین خلق همیشه ماجرای سعادتی را تحت عنوانی که شکنجه شده ... در بوق کردند، همینطور معتقدم تقی شهرام نباید اعدام میشد، اینها نیروهایی بودند که میشد از اطلاعاتشان استفاده کرد. بههرحال در آن زمان اینگونه تصمیم گرفتند. تسخیر سفارت آمریکا نیز علیه سازمان بود، یعنی سازمان در جریان لانه به نظر من خلع سلاح شد، البته برای عقب نماندن اطلاعیه داد.»
مردم به مجاهدین رأی ندادند
تهرانی با بیان اینکه سازمان به قانون اساسی رأی نداد، در انتخابات مجلس نیز مجاهدین را در بین مردم فاقد رأی دانست و گفت: «در انتخابات مجلس اجازه دادند مسعود رجوی کاندیدا شود و به نظرم ۲۷ نفر از مجاهدین کاندیدا بودند ـ حالا شاید آمارم دقیق نیست ـ از دو شهر هیچکدام رأی نیاوردند، فقط رجوی به دور بعد راه پیدا کرد. دور دوم هم رأی نیاورد، تازه آنها شاکی بودند فکر میکردند ما دومرحلهای کردیم برای اینکه رأی نیاورند. مرحوم مهندس بازرگان در دور دوم گفت به رجوی رأی دهید. بعدها به بازرگان اعتراض شد، پاسخ داد: من نمیخواهم اینها از بدنه کشور خارج شوند. این به آن معنا نبود که بخواهد از آنها حمایت کند، مرحوم عزت سحابی، حسن حبیبی، حتی اینها هم میگفتند به رجوی رأی دهید و نظرشان این بود که اگر وارد مجلس شود و مجاهدین به گونهای در قدرت شریک شوند، دست از مقابله برمیدارند؛ ولی خب رأی نیاورد. هیچ کدام از مجاهدین رأی نیاوردند که بتوانند وارد مجلس شوند، پس از آن مواضعشان تند شد، امام، آقای منتظری، دکتر یزدی که در آن زمان وزیر خارجه بود و دانشجویان خط امام نیز همه علیه مواضع سازمان صحبت کردند. همین رأی ندادن باعث شد بعداً امام بگوید کسی که به قانون اساسی رأی نداده، چگونه میخواهد کاندیدای ریاست جمهوری شود و مسعود رجوی کنار کشید. دادستانی بعدها اطلاعیه داد که باید ساختمانهای دولتی را تخلیه کنید، جنبش ملی مجاهدین شروع کردند به شعارهای تند سیاسی و اقتصادی، مظلومنمایی، ایجاد تنفر... در ۳۰ خرداد من شرکت ۵۰۰ هزار نفر را در راهپیمایی مقداری اغراق میدانم ولی فرض میکنیم همان ۵۰۰ هزار شاید مثلاً تیراژ بالای روزنامه داشتند ولی روزنامه آنها را من هم میخواندم، من که طرفدار اینها نبودم؛ بنابراین از روی تیراژ نمیتوان گفت؛ اما حالا فرض کنیم همان ۵۰۰ هزار، آخر با این مقدار نیرو میخواستند کشور را بگیرند؟! در عملیات مرصاد، از جاده راه میافتند میگویند گام اول کرمانشاه، گام دوم همدان... آخر میشود؟! تانک روی جاده که تانک هم نبود بلکه از این ماشینهای زرهپوش... در مرصاد همینطور جنازه افتاده بود، آدمها را آورده بود به کشتن بدهد... به نظر من اینها در سازمان خواب بودند.»
بنیصدر هم زاویه گرفت
تهرانی سپس به سخنرانی بنیصدر در ۱۴ اسفند ۵۹ اشاره کرد و گفت: «در ۱۴ اسفند بنیصدر یک سخنرانی در دانشگاه کرد. در این زمان بنیصدر هم داشت زاویه میگرفت، او به رأی نزدیک به ۱۱ میلیون خود مغرور شده بود، حال آنکه همه ما میدانیم فضا بهگونهای بود که مردم فکر میکردند نظر امام هم بر او بود. از فردای ۱۴ اسفند درگیریها شدیدتر شد، مجاهدین که از پیش از انقلاب با عراق ارتباط داشتند، در این مقطع ارتباطشان بیشتر شد، با فرانسه نیز ارتباط گرفتند. حتی میگفتند مسعود رجوی مخفیانه به فرانسه رفته و بازگشته است؛ ولی سازمان دیگر از بهار ۶۰ برای شورش مسلحانه آمادگی پیدا کرده بود. سال ۵۹ انقلاب فرهنگی شد، سال ۶۰ کمیتههای انقلاب، دانشگاه تهران را پاکسازی کردند، حتی خود بنیصدر دستور داد که گروهها از دانشگاهها بیرون بیایند. سازمان شدیداً مخالفت میکرد، چون دانشکده فنی اصلاً دست مجاهدین خلق بود.»
روند جدایی
وی همچنین برای شناخت هرچه بیشتر سازمان، حضار را به کتاب «روند جدایی» ارجاع داد و درباره این کتاب اظهار داشت: «در سال ۵۹ سه تن به نامهای رضا رئیسطوسی، حمید نوری و حسین رفیعی، کتاب «روند جدایی» را نوشتند ـ به نظر من خیلی کتاب روشنگرانهای است ـ این سه تن عضو مرکزیت سازمان خارج از کشور بودند، اطلاعیهای دادند و مجموعه بحثهایشان را در قالب کتابی منتشر کردند. این کار خیلی در ذوق سازمان زد. روزنامهها در آن زمان این موضوع را تیتر کردند. به خاطر دارم کیهان تیتر زد که «سه تن از اعضای اولیه سازمان جدا شدند». سازمان بلافاصله تکذیب کرد و گفت اصلاً اینها عضو سازمان نبودهاند. اعتراضهای این سه تن از این قرار بود که در سازمان بوروکراسی زیاد است، دموکراسی نیست، مگر نمیگویید مرکزیت ما دموکراتیک است؟ اصلاً نه چیزی از ما میپرسید نه چیزی میگویید، جریان انحراف سال ۵۴ را نتوانستیم جمعبندی کنیم و بین استراتژی و تاکتیک آن پیوند نیست، جمعبندی داخلی هم داشتند ـ این آقایان الان هم هستند ـ میگفتند شیوههایتان غیراسلامی است، ظاهرش دموکراتیک است؛ اما کاملاً ارتجاعی است و رده تشکیلاتی در سازمان اصالت دارد. این خیلی مهم است مثلاً این آقا رده یک است و این آقا رده دو دقیقاً مثل شهروند درجه یک و شهروند درجه ۲، بعد مطلق کردن مرکزیت، مطلق کردن فرد در سازمان. نمیدانم باید چه نامی بر این شیوه گذاشت، بگویم فاشیستی، استکباری! شیوهای که میگوید اول به من اعتماد کن، خودت را به طور مطلق در اختیار من قرار بده... یک جا مسعود رجوی یا موسی خیابانی میگوید پیچ و مهرههای مغزت را به من بده تا مسائلت را حل کنم! این امر از بالاترین تا پایینترین رده تشکیلاتی اعمال میشد. رده تشکیلاتی ممکن است در احزاب هم وجود داشته باشد؛ ولی در سازمان مجاهدین رده تشکیلاتی به عنوان معیار ارزش بود یعنی تو آدمی، اما تو آدمتری. انضباط تشکیلاتی در سازمان مفهوم انحرافی پیدا کرده بود. اعضا اصلاً به عنوان یک انسان آگاه نبودند. آنها باید مطیع و فاقد هرگونه ابتکاری باشند. سازمان در جزئیترین امور زندگی اعضا دخالت میکرد. زن مهدی ابریشمچی، از او طلاق گرفت و زن مسعود رجوی شد، مهدی ابریشمچی در مراسم ازدواج کف میزد... این فیلمی است که تلویزیون خودمان نیز پخش کرد. آخر این فرد تا دیروز زن تو بوده چطور... یعنی اینها مغز اعضا را تا این حد شستهاند...»
تبدیل به فرقه شدند
تهرانی همچنین خودبزرگبینی، جاهطلبی، غرور بیجا نسبت به ردههای پایین و سپس زدن برچسب فرصتطلب، رفاهطلب و خودمحوربین به اعضای ردهپایین را از ویژگیهای مرکزیت مجاهدین خواند و افزود: «من معتقدم اینها به تدریج از سازمان به فرقه تبدیل شدند و ما باید برویم فرقههای اسماعیلیه و فرقههای فاشیستی را ببینیم...» وی در پایان در تشریح پیشزمینههای واقعه ۳۰ خرداد، با بیان اهمیت ۱۴ اسفند و بنیصدر، به دلیل گره خوردن سرنوشت او با مجاهدین در این روز، از دیگر عوامل مؤثر در بروز واقعه اینگونه یاد کرد: «اعلامیه ده مادهای دادستانی خیلی مهم است. ما قانون احزاب نداشتیم، این اعلامیه گفت هر که حزب دارد باید تابلو داشته باشد، مؤسس آن مشخص باشد، اسلحه و آدم مخفی نیز نمیتواند داشته باشد. اینها به صراحت اعلام جنگ مسلحانه نکرده بودند؛ اما همه ما میدانستیم... مسعود رجوی یک نامه نوشت که اجازه بدهید ما به سمت جماران راهپیمایی کنیم. خب میخواهید بیایید جماران چه کار کنید؟ این قدرتنمایی است، آنها با خود میگفتند ما میلیشیا را راه میاندازیم حالا بالاخره ۵۰۰ هزار نفر نه کمتر... اگر امام میگفت بیایید، مشروعیتبخشی به آنها بود، اگر هم میگفت نه میگفتند یهودیها را راه میدهد ما را راه نمیدهد، امام در سخنرانیاش گفت: شما اسلحه را کنار میگذاشتید، من دهها جلسه با شما میگذاشتم. بنیصدر هم در این مقطع، تلویحاً میگوید اسلحه را کنار نگذارید، چون در این کشور قانون اجرا نمیشود... یک بار هم مسعود رجوی در آستانه ۳۰ خرداد طرح رفراندوم را مطرح کرد و به بنیصدر گفت شما یازده میلیون رأی داری، میتوانی «جارو کنی» اصلاً اصطلاحشان این بود که جارو کنی همه را بیرون بریزی، این غرور آنها را نشان میدهد. امام هیأت حل اختلاف تشکیل داده بود که آقایان مهدوی کنی، محمد یزدی و مرتضی اشراقی از اعضای آن بودند و هر کدام نماینده یک جناح. اینها گفتند اصلاً رفراندوم جایز نیست. بنیصدر در ۱۸ خرداد از فرماندهی کل قوا عزل شد، بعد هم در مجلس رأی به عدم کفایت سیاسی او دادند. به هرحال این روند سازمان تا ۳۰ خرداد بود.»
نظر شما :