خسروشاهی در برابر گروگانگیرها مقاومت کرد

کارنامه مدیران گروه صنعتی مینو در گفت‌وگو با علی‌اصغر سعیدی
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ | ۰۲:۲۵ کد : ۵۴۵۹ کتاب
کارنامه مدیران گروه صنعتی مینو در گفت‌وگو با علی‌اصغر سعیدی
خسروشاهی در برابر گروگانگیرها مقاومت کرد
 مجید یوسفی


تاریخ ایرانی: سلسله کتاب‌های «موقعیت صاحبان صنایع در عصر پهلوی» طی یک دهه گذشته کم و بیش به یکی از کتاب‌های مرجع و معتبر در بین فعالان اقتصادی و کارشناسان تاریخ معاصر ایران مبدل شده است. علی‌اصغر سعیدی، استاد دانشگاه تهران نویسنده آثار و از صاحب‌نظران حوزه تاریخ اقتصاد عصر پهلوی‌، طی دو دهه کنونی کوشش کرده است که از مجموع پژوهش‌های خود آثاری از این دست [خانواده لاجوردی، محمدتقی برخوردار، رحیم ایروانی] منتشر کند. آخرین سری از این مجموعه، مربوط به زندگی و زمانه علی و حسن خسروشاهی است که در سال‌های دهه ۳۰ و ۴۰ گروه صنعتی مینو را در ایران مدیریت می‌کردند. او در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» از روش تدوین کتاب و نیز ویژگی‌های یکی از پایه‌گذاران نظام فروش و توزیع مدرن در ایران و شاخص‌ترین تولیدکننده محصولات خوراکی می‌گوید.

 

***


برای مصاحبه‌های این پروژه از چه روش‌هایی استفاده کرده‌اید؟

برای کل پروژه یک مصاحبه نیمه ساختاریافته انجام می‌شد. برای مثال مصاحبه با مهندس ابوطالبی که برای مدتی یکی از مدیران آقای خسروشاهی در خرم‌دره بود، یا مصاحبه با مهندس امامی، پسر امام جمعه موقت تهران که مدتی از مهندسین آقای خسروشاهی بود؛ ابتدا درباره زندگی شخصی خود صحبت می‌کردند و از نحوه آشنایی با آقای خسروشاهی و فعالیت با ایشان می‌گفتند و سپس تشریح می‌کردند که چگونه با این سیستم ارتباط پیدا کرده و استخدام شده‌اند.

 

آقای خسروشاهی از کدام بخش وارد صنعت و تجارت شد؟

ایشان فعالیت خود را با بخش فروش آغاز کرد و با توزیع شبکه آن را گسترش داد. سپس تولید را با مواد خوراکی آغاز کرد، سپس وارد شبکه دارویی و آرایشی شد. در پایان هم در زمینه جذب سرمایه‌گذار خارجی کار کرده بود که انقلاب شد.

 

هنگامی که با آقایان خندابی یا قدس مصاحبه می‌کردید مبتنی بر یک چشم‌انداز وسیعی از اطلاعات بود یا بر اساس یک محور مشخص مصاحبه می‌کردید؟

نه، موضوع بسیار کلی بود. درباره خودشان و اینکه آقای خسروشاهی چگونه با آن‌ها و سایر افراد رفتار می‌کردند. تقریباً همه افراد هر روز با آقای خسروشاهی ملاقات می‌کردند؛ با اینکه یک صنعت بزرگی بود و به رغم اینکه این موضوع اساساً می‌توانست یک نقص مدیریت باشد اما یک ویژگی بسیار جالبی داشت و حتی ممکن است هیچ مدیری مانند آقای خسروشاهی نتواند چنین کاری را انجام دهد. به عبارتی ایشان صبح‌ها با سرویس دنبال کارمندان خویش می‌رفت و به محل کار می‌رساند و در طی مسیر به افراد کار روزانه‌شان را ابلاغ می‌کرد، سپس به کارخانه می‌رفت و توصیه‌های لازم را به همه می‌کرد که بر فرض مثال درجه حرارت آب‌نبات‌ها چه میزان باشد. اگر تریلی می‌آمد از آن بازدید می‌کرد که احیاناً آرد یا شکری در تریلی ریخته است یا خیر؛ سپس به قول دخترشان ـ مریم خسروشاهی ـ از خیابان باریک کنار کارخانه می‌دوید و سریع خودش را به دفتر می‌رساند، به این طریق ورزش نیز می‌کرد و در دفتر مرکزی نظر همه پرسنل را جویا می‌شد. البته شیوه مدیریت آقای خسروشاهی بسیار سنتی بود و در این شیوه بسیار تلاش لازم است که بتوان با همه ارتباط برقرار کرد. اگرچه این موضوع با شکست کارخانه نساجی آذربایجان مرتبط است. درست است که این شکست با تغییر نظام کارگری در سال‌های ۱۳۲۰ بدون ارتباط نیست اما در آن زمان‌ بر هزینه تولید بسیار تکیه شده بود و باید بر تمام موضوعات به یک میزان توجه شود.

 

نتیجه‌ای که آقای خسروشاهی از نساجی آذربایجان گرفتند این بود که بر روی پروژه‌ها متمرکز شوند و هنگامی که پروژه‌ای را آغاز می‌کند تمام توجه خویش را بر روی آن پروژه معطوف کند.

هم علی و هم حسن خسروشاهی که future shop را تشکیل داد با تجربه‌ای که از آذربایجان کسب کرده بود متوجه شده بودند که قبل از شروع کار باید تمام جزئیات را فراهم کنند و هنگامی که کار را آغاز می‌کنند با تمام قدرت پشت‌ کار بایستند البته آقای حسن خسروشاهی در کارخانه آذربایجان حضور نداشت و فقط ماجرا را به‌ صورت داستان شنیده‌ است. در کتاب نیز از چند مدیر نقل کرده‌ام که از زبان آقای خسروشاهی می‌گویند: «اگر به زمین بخوریم به آسمان بلند نمی‌شویم.» این جمله نشان می‌دهد که آقای خسروشاهی می‌داند که شکست و سقوط چه طعمی دارد و دیگر نمی‌تواند بلند شود زیرا در گذشته این موضوع را یک‌ بار تجربه کرده بود.

 

نکته‌ای که در این کتاب دغدغه من بود چگونگی راستی‌آزمایی مصاحبه‌ها بود؛ به عبارت دیگر، چه چیزی باعث شد که به این نتیجه دست یابید کسی که خاطرات خویش را بیان یا روایت می‌کند درست می‌گوید؟


به عوامل متعددی مرتبط می‌شود، در مرحله اول بستگی به خواننده دارد؛ خوانندگان مطلع و عالمان تاریخ می‌توانند اعتبار این سخنان را تأیید کنند. سپس خودم هم توانسته‌ام در چندین جلسه با آقای خسروشاهی بر اساس قرائن، حقایق را کالبدشکافی کنم. به‌ طور مثال هنگامی که بنده برای اولین بار به شرکت مینو رفتم و با مدیران آن مصاحبه کردم، یک منشور به من نشان دادند و گفتند: این منشور علی خسروشاهی است. این منشور به خوبی نوشته شده بود و در آن منشور گفته شده بود که افراد باید در کارخانه چه نوع رفتاری داشته باشند و چه ارتباطی با یکدیگر دارند، این منشور شامل چند بند دیگر نیز بود. هنگامی که یکی از مدیران این منشور را برایم می‌خواند اشک در چشمانش حلقه زده بود؛ هنگامی که این منشور به تنهایی نشان‌دهنده شایستگی یک فرد است به آقای حسن خسروشاهی نشان دادم، ایشان گفتند: این منشور متعلق به پدرشان نیست، زیرا پدرشان اهل این کارها نبود. در نتیجه اگر کسی می‌خواست برخلاف واقع حرف بزند و یا دروغ بگوید، این موضوع بهترین فرصت بود زیرا همه تحت تأثیر این منشور قرار می‌گیرند و به راحتی می‌توانست بگوید این منشور متعلق به پدر من است.

 

اینگونه نتیجه می‌گیریم که در فرایند این کار، شما فیلترهایی دارید که در فیلترهای دوم یا سوم راستی‌آزمایی می‌شود.

البته من سعی می‌کردم که یک واقعه را از چندین نفر بشنوم، که در اصطلاح cross cheak کنم. به عبارت دیگر هنگامی که روایتی را از آقای حسن خسروشاهی می‌شنیدم از اشخاص دیگر هم جویا می‌شدم و سپس روایات را با یکدیگر مقایسه می‌کردم تا متوجه واقعیت آن شوم که آیا تفاوتی با یکدیگر دارند یا خیر. بیشتر تفاوت‌ها در این زمینه بود که احتمال داشت فردی بگوید از این ماجرا اطلاع ندارد. تنها تفاوت بارز درباره موضوع منشور بود که آقای حسن خسروشاهی گفت این متعلق به پدرشان نیست. این موضوع نیز چند بار اتفاق افتاده بود. به‌ طور مثال کسانی که آقای علی خسروشاهی را نمی‌شناختند درباره ایشان اظهار می‌کردند که ایشان فرد خیرخواهی بوده است و به شیرخوارگاه‌ها شیر می‌دادند، اما هنگامی که این موضوع را به آقای حسن خسروشاهی گفتم، ایشان گفتند: توزیع شیر به شیرخوارگاه‌ها به نفع آن‌ها بوده است، زیرا نوعی تبلیغ برای آن‌ها محسوب می‌شد. حسن خسروشاهی واقعیت امر را خیلی با صراحت بیان می‌کرد؛ به گونه‌ای که چندین بار اعلام کرد که پدرشان یک مارجین محسوب می‌شد و در پی کسب حاشیه سود بود. او اختلافات خود با پدرش را بسیار راحت برای من بازگو می‌کرد. همانگونه که در مقدمه کتاب ذکر کرده‌ام آقای حسن خسروشاهی به خوبی به نقش تاریخ آگاهی داشت؛ زیرا ایشان فردی هستند که به مطالعه بسیار علاقه دارند و به خوبی از موقعیت صنعتگران آگاه هستند و این ویژگی فرهیختگی آقای حسن خسروشاهی در حین پژوهش بسیار تاثیرگذار بود. من چندین بار این ویژگی را مشاهده کرده‌ام. حتی این پیشگفتار را بدون اطلاع ایشان به چاپ رساندم و ایشان از اینکه این مطالب را در پیشگفتار ذکر کرده‌ام راضی نبود اما من وظیفه خودم می‌دانستم که این مطالب را درباره آقای حسن خسروشاهی بیان کنم.

 

در بخش پایانی کتاب که درباره گروگانگیری در کارخانه در سال ۱۳۵۸ است اسامی برخی از افراد مانند مهندس نعمت‌زاده ذکر شده که همچنان در قید حیات هستند و می‌توان به آن‌ها مراجعه کرد و یا درباره مقامات دولتی و قضایی که در رأی محکومیت علی خسروشاهی مؤثر بودند سؤال پرسید. از مهندس عزت‌الله سحابی نام می‌برید که نامه و حکم را نخوانده اما آن را امضا کرده بود. با اینکه برخی از این افراد در قید حیات هستند اما شما هیچ مصاحبه‌ای از آن‌ها به عمل نیاوردید یا هیچ مستندی که شما درباره این موضوع با آن‌ها صحبت کرده باشید وجود ندارد.

درباره کارگرها چند نفر بودند که یکی از آن‌ها آقای بهادرانی است که در شورای کارکنان بود و در شورا نقش مهم داشت. ایشان پذیرفت که آقای خسروشاهی به نقش ایشان در شورای کارکنان سوءظن داشتند؛ حتی آقای بهادرانی از آقای خسروشاهی انتقاد می‌کند و می‌گوید آقای خسروشاهی با کارگران اصلاً ارتباط برقرار نمی‌کرد، هرچند که معتقد بود آقای خسروشاهی انسان توانمندی بود و منکر نقش کارآفرینی ایشان نمی‌شد. اما موضوع گروگانگیری به یک حادثه‌جویی مرتبط می‌شد. البته مهندس سحابی در مصاحبه‌های خود پذیرفت که تحت تأثیر جو قرار گرفته بود.

 

البته در کتاب آقای لاجوردی یا برخوردار اشاره‌ای به آقای شافعی شده بود و آقای شیرین‌کام نیز در پی شافعی رفته بود. اما ایشان نپذیرفتند که در آن ماجرا نقش مهمی ایفا کرده‌اند؟

موضوع غلامرضا شافعی مرتبط به آقای لاجوردی بود، همچنان اسناد آن نیز موجود است که آقای شافعی دستور داده‌اند که آقای لاجوردی را در مجموعه راه ندهند. اما چند وقت گذشته که با ایشان صحبت می‌کردم ایشان اظهار داشتند که این دستور را ایشان صادر نکرده‌اند و این دستور مربوط به آقای حسینی بود؛ اما طبق اسنادی که موجود است این حکم را آقای شافعی امضا کرده‌اند.

 

چرا در این پروژه از مقامات دولتی و قضایی وقت هیچ پرسشی صورت نگرفته است؟ تنها به نقل قولی از آقای حبیب‌الله پیمان اشاره شده بود؟

درباره حبیب‌الله پیمان خیلی مطلب بیان شده بود به گونه‌ای که آقای پیمان یک مصاحبه با هفته‌نامه «تجارت فردا» کردند و پذیرفتند که در این موضوع نقش داشته‌اند اما چپ‌روی کرده‌اند. از آقای مروج حسینی نیز پرسیدم و ایشان نیز گفتند آقای پیمان سخنرانی کردند و ایشان به کارگرها گفتند: «کارگران نگران نباشید، شاه رفت و اگر آقای خسروشاهی هم برود هیچ اتفاقی نمی‌افتد.» بعد از سخنرانی به دلیل اینکه هر دو شیرازی بودیم با یکدیگر روبوسی کردیم؛ به دلیل اینکه بنده با ایشان روبوسی کردم آقای خسروشاهی فکر کرده بود که بنده ایشان را به این سخنرانی دعوت کرده‌ام و به بنده بدبین شدند. اما در هر صورت آقای خسروشاهی به شدت از آقای مروج حسینی نگران بودند و اظهار می‌کردند که او سابقه مدیریت خوبی ندارد.

 

در کتاب هم این سوءنیت نسبت به مروج حسینی به چشم می‌خورد. تصویری که بنده هم از آقای مروج حسینی دارم همین تصویری است که شما به نقل از آقای خسروشاهی بیان کردید.

بنده با آقای بهادرانی و آقای مروج حسینی صحبت کرده‌ام و به این اشخاص گفتم که به نظرم چه نقشی داشتند و خود این بزرگواران نیز گفتند چه نقشی داشتند، البته من هیچ قضاوتی نکردم اما هنگامی که با مدیران آقای خسروشاهی صحبت کردم این مدیران معتقد بودند که این دو فرد نقش بیشتری در ماجرای گروگانگیری داشتند؛ البته یک شخصی به نام آقای پوردیبا نیز بود به دلیل اینکه ایشان در کانادا بودند من نتوانستم با ایشان صحبت کنم. در کل این‌ها اشخاصی بودند که در این موضوع نقش مهمی داشتند. البته این افراد معتقد بودند که قضیه‌ای رخ داده است و معتقدند که در پشت این قضیه گروه مقابل قرار دارد اما در مقابل گروه دیگر اظهار می‌کنند که به این‌ها سوءظن داشته‌اند و من هر دو نقل قول را در کتاب ذکر کرده‌ام. این خواننده است که باید تصمیم بگیرد که کدام نقل صحیح است؛ آیا یک جو بوده و همه به یکدیگر سوءظن داشته‌اند یا واقعیت این است که همه می‌خواستند آن کارخانه ملی شود، اما موضوع جدایی مدیریت از مالکیت را شورای کارکنان مطرح کرده بود که باید این کارها را به مدیر می‌سپردند.

 

آیا مورد یا رخدادی بوده که در پروژه کتاب علی خسروشاهی نسبت به سه الی چهار کتاب دیگری که در این زمینه تهیه کرده‌اید، از لحاظ روش‌شناسی بخواهید از طریق دیگری راستی‌آزمایی کنید؟ به عبارت دیگر، شما در این کتاب، به روش گلوله برفی پیش رفتید، آیا در این کتاب موضوعی بوده که یک شخص موضوعی را نقل کند و شما فکر کنید که دیگر نیازی نیست با دیگران درباره این موضوع صحبت کنید و رویکردتان را تغییر دهید؟

خیر، در کل پروژه همان یک رویکرد بود. در آخرین لحظه با آقای رسول‌زاده مصاحبه کردم؛ زیرا من به کسانی که در اوایل زندگی آقای خسروشاهی با ایشان ارتباط داشتند دسترسی نداشتم و یکی از این افراد آقای محمود رسول‌زاده بود که در اواخر سال ۹۴ با ایشان گفت‌وگو کردم. آقای خسروشاهی قبل از اینکه وارد تولید شود با ایشان شریک بود. آقای رسول‌زاده بر بسیاری از موضوعات صحه گذاشت و نقل قول‌هایی نیز مطرح کرد که چگونه آقای خسروشاهی توانست با توجه به اینکه شخص دیگری نماینده نستله بود، او مدیریت نستله را وادار کرد که نظر خویش را تغییر دهد. به عبارت دیگر، اگر آن روایت آورده نمی‌شد آقای خسروشاهی به‌ عنوان فردی معرفی می‌شد که می‌رفت امتیازات را از افراد دیگر دریافت می‌کرد و زیر پای انسان‌ها را خالی می‌کرد و خودش نمی‌رفت امتیاز یک شرکت را دریافت کند. زمانی که نقل می‌شود کسی که صاحب امتیاز است و نمایندگی و مجوز دارد، چه شخصیتی است نشان می‌دهد که آقای خسروشاهی در جهت اصلاح کارکرد نماینده پیش می‌رفت.

 

با توجه به سن و سال آقای رسول‌زاده و افرادی که ۵۰ سال پیش با آقای خسروشاهی در ارتباط بودند و حداقل ۷۰ سال از سن این افراد می‌گذرد، چگونه به این افراد اعتماد می‌کردید؟


اعتماد در روش‌شناسی همان اعتبار روایات است؛ به عبارت دیگر شما به همه روایات اعتماد می‌کنید و روایات را جمع می‌کنید و بر اساس basic statment گزارهٔ فردی است، این گزاره را یا خود فرد بیان می‌کند یا کس دیگری بیان می‌کند. اعتبار این است که نقل را از زبان کس دیگری بگویید. به‌ طور مثال هنگامی که دو نفر با یکدیگر صحبت می‌کنند گفته می‌شود این گزاره که نقل می‌کند از یک فرایند میان ذهنی عبور می‌کند؛ سؤالی مطرح می‌شود و طرف مقابل بر اساس سؤال، پاسخ می‌دهد که سخن خودش نیست. این روش کاری من بوده است. در این کار ویژگی‌هایی که برای نقل یک روایت لازم است را طی کرده‌ام که به این موضوع، فرایند میان‌ذهنی می‌گویند؛ مصاحبه نیمه ساختاریافته‌ای که در این پروژه طی شده است. در مرحله بعد یک روایت را با روایت دیگر چک می‌کنیم که یک مسیر دیگری برای اعتبارسنجی است. در مرحله سوم نیز گزاره‌ها همچنان پایه است و تأیید درستی روایات برعهده خود فرد است که ممکن است غلو کند یا دروغ بگوید و هیچ راهی ندارد که بتوانید متوجه شوید که فرد راست می‌گوید یا دروغ یا فقط بخشی از موضوع را راست می‌گوید. شما این موضوع را نقل می‌کنید و به اندازه زیادی با سایر روایات چک می‌کنید و همراه منابع در اختیار خواننده قرار می‌دهید و قضاوت را بر عهده اجماع عالمان می‌گذارید.

 
 

در این فرایند خانواده خسروشاهی چه میزان اسناد در اختیار شما قرار داد؟

خانواده ایشان اسناد خاصی را در اختیارم قرار ندادند.

 

در متن کتاب به نامه‌هایی اشاره می‌شود.

نامه‌ها به شرکت مینو مرتبط می‌شود زیرا من یک بار به بخش بایگانی شرکت مینو مراجعه کرده‌ام، کپی این نامه‌ها در آنجا موجود بود. حتی این نامه‌ها در وزارتخانه باید موجود باشد زیرا به وزارت دادگستری، وزارت بهداری و مهندس بازرگان نامه نوشته بودند و مدیران برخی از این نامه‌ها را در اختیار بنده قرار دادند.

 

در این کتاب در دو مقطع درباره صنعتی شدن ایران صحبت کرده‌اید که یک مقطع مربوط به دوره دوم رضاشاه است که پس از سال ۱۳۱۳ است و یک مقطع هم در ارتباط با اواخر دهه ۳۰ است. باور ما اینگونه بوده است که صنعتی شدن ایران از اواخر دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ آغاز شد؛ اما کتاب شما به‌ طور واضح از سال ۱۳۳۲ به بعد صحبت می‌کند.

نهضت صنعتی از سال ۱۳۳۲ شروع شده است.

 

چه اسنادی در ارتباط با این موضوع وجود دارد؟

شما می‌توانید به روزنامه‌ها مراجعه یا به تأسیس و راه‌اندازی کارخانه‌ها دقت کنید. به‌ طور مثال کارخانه ارج فعالیت خویش را از سال ۱۳۱۷ شروع کرده بود؛ بسیاری از نساجی‌ها نیز در دوره رضاشاه آغاز به کار کردند و به کار خویش ادامه دادند. اگر به اسناد کازرونی‌ها و همدانیان مراجعه کنید، مشاهده خواهید کرد که نوسازی این کارخانه‌ها از ۱۳۲۰ آغاز شده است. لاجوردی، رحیم ایروانی و عبدالله مقدم از دهه ۳۰ شروع به کار کردند. صنایع فلزی، کارخانه‌های آزمایش، ارجمند و جنرال همه در دهه ۳۰ به بعد شروع شد. در دهه ۴۰ اساساً سندیکای صنایع فلزی راه‌اندازی شد و تمام کارخانجات یخچال‌سازی و صنایع خانگی شروع به کار کردند، اما البته در این دوره آقای مقدم، برخوردار و القانیان نبودند. عبدالله مقدم از دهه ۴۰ شروع کرد. البته در اوایل دهه ۴۰ و دوره آقای امینی به دلیل اصلاحات ارضی با یک عدم امنیت روبه‌رو بودیم، عملکرد آقای عالیخانی و تیم او در این دهه برجسته بود و ایشان حتی افراد دیگری که در این حوزه فعالیت داشتند را تشویق کردند که سرمایه‌گذاری بیشتری برای کارها انجام دهند. اگر به روزنامه‌های دهه ۴۰ مراجعه کنید متوجه می‌شوید که مردم زیاد خرید نمی‌کردند و کارخانجات آگهی‌های بسیاری در روزنامه‌ها منتشر و اعلام می‌کردند حتی راضی بودند که کالاهای خود مانند بخاری، اتو، یخچال را در طی ۱۰ قسط متوالی به فروش برسانند. به دلیل رکودی که وجود داشت دیگر کسی سرمایه‌گذاری نمی‌کرد، نقش تیم دولت بسیار زیاد و برجسته بود اما نمی‌توان گفت که استراتژی واردات از دولت شروع شده است بلکه بخش خصوصی خود نیز به دنبال صنعت بود. البته قابل ذکر است که صنعت با وجود آقای نصیرپور که تراکتور را از سوئد می‌آورد و در داخل مونتاژ می‌کرد یا اخوان‌ها که جیپ را در داخل مونتاژ می‌کردند باعث شد که صنعت یک مقدار به سمت تولید داخلی گرایش پیدا کند و جلوی مونتاژ را گرفت؛ زیرا بسیار سخت مشغول کار مونتاژ بودند. اگر بخواهیم درباره شروع نهضت صنعتی صحبت کنیم شروع نهضت از مونتاژ بوده است اما در دهه ۴۰ نهضت صنعتی شکوفا شد.

 

در کلیت کتاب یک شخصیتی را مشاهده می‌کنیم که بسیار انسان متشخصی است و سخت تلاش و کوشش می‌کند، انسان درستی است و بسیار بر روی کار خویش متمرکز می‌شود و شکست قبلی خود را جبران می‌کند، اما هر مقدار که بیشتر کتاب را مطالعه می‌کنیم نمی‌توانیم متوجه شویم که دلیل موفقیت آقای خسروشاهی چه بوده است؟ به عبارت دیگر، هنگامی که کتاب را مطالعه می‌کنیم می‌شود متوجه شد که ایشان فرد موفقی بوده‌اند اما این موفقیت با حجم فعالیتی که آقای خسروشاهی در ایران انجام می‌داد تناسب ندارد و خواننده احساس می‌کند یک حلقه مفقوده در این میان وجود دارد؛ آیا برای شما نیز اینگونه بوده است؟

خیر، بنده فکر می‌کنم که عوامل موفقیت آقای خسروشاهی در هر دوره‌ای متفاوت و متعدد بود؛ ممکن است عاملی که در یک دوره باعث موفقیت بوده، در دوره دیگر عامل موفقیت نبوده باشد؛ زیرا ایشان یک بار شکست خورده‌اند. به‌ طور مثال شکست آقای خسروشاهی درباره مسائل پودر تاید بوده است و مسائل مربوط با پودر تاید را آقای حسن خسروشاهی توضیح می‌دهد که یک موضوع بسیار مهمی بود.



در موضوع پودر تاید حتی آقای خسروشاهی اظهار می‌کند که مخالف پدرش بوده‌ است.

موفقیت ایشان ممکن است به نحوه مدیریت، رفتارشان با کارکنان، یا پیشینه و شناختی که درباره صنعت داشتند مرتبط شود. به‌ طور مثال یک کارگر می‌گفت: در یک کارخانه که چندین تریلی حرکت می‌کند و چند تن مواد جابه‌جا می‌شود، اگر یک مشت شکر به زمین می‌ریخت آقای خسروشاهی معترض می‌شد و می‌گفت که چرا این مواد را هدر می‌دهید. من در کتاب نیز بارها ذکر کرده‌ام که یک عامل موفقیت ایشان این بوده است که بسیار بر روی صرفه‌جویی تمرکز داشتند. حتی آقای حسن خسروشاهی نیز ذکر کرده‌اند که پدرش بسیار بر روی موضوع سود حساس بود. هنگامی که اجناسی مانند لواوروال و لنکوم را مریم خسروشاهی می‌آورد و ارزان می‌فروخت، به دایی آقای خسروشاهی شکایت می‌کرد که این‌ها اجناس او را ارزان می‌فروشند. از لحاظ کارآفرینی آقای خسروشاهی بر روی مسائل هزینه تولید بسیار تکیه می‌کرد و بی‌دلیل حقوق‌ها را افزایش نمی‌داد زیرا در کارآفرینی باید نرخ دستمزد و سایر هزینه‌ها را خیلی در نظر گرفت. آقای دکتر خداخواه به آقای خسروشاهی می‌گوید: بنده می‌خواهم بروم جای دیگر کار کنم تا حقوق بیشتری دریافت کنم. آقای خسروشاهی از ایشان می‌پرسد چه مقدار حقوق می‌خواهید؟ آقای خداخواه می‌گوید: ماهانه ۲ هزار تومان حقوق می‌خواهم. آقای خسروشاهی می‌گوید که نمی‌تواند این مقدار حقوق ایشان را افزایش دهد زیرا اگر افزایش دهد باید حقوق سایر کارکنان را نیز افزایش دهد و بعد در پایان ماه معادل هشتاد هزار تومان افزایش حقوق خواهیم داشت. (در آن زمان ۴۰ کارگر در کارخانه مشغول به کار بودند که اگر حقوق همه آن‌ها ۲ هزار تومان افزایش می‌یافت و هزینه کل حقوق و دستمزد معادل ۸۰ هزار تومان افزایش می‌یافت.) بنابراین آقای خسروشاهی نسبت به سایر افراد بسیار بر روی هزینه تولید حساس بود. چون یک کابوس از شکست پارچه‌بافی آذربایجان همیشه در ذهن او وجود داشت. تجربه شکست‌ها باعث شده است که بر روی هزینه تولید بسیار حساس شوند و همچنین اینکه خانواده تنها یک پسر داشته است نیز بسیار مهم است. حتی در موضوع گروگانگیری اگر کسان دیگری بودند پیگیری نمی‌کردند. عده‌ای بودند که به راحتی پرداخت دستمزدها را زیاد می‌کردند، اما آقای خسروشاهی قضیه را جدی گرفته بود و راضی به افزایش دستمزد پرسنل نبود، در حالی که در آن دوره اکثر مدیران از ترس جان خود به راحتی حقوق‌ها را افزایش دادند. اما او گفت که نمی‌توانند حقوق‌ها را افزایش دهند زیرا اگر افزایش دهند متحمل ضرر می‌شوند و دیگر نمی‌توانند پاسخگوی کسی باشند و در برابر این موضوع مقاومت کرد.

 

موضوع دیگری که در کتاب جلب توجه می‌کند، تنوع خطوط تولید در حوزه‌های مختلف از جمله بستنی، کیت‌کت، ویفر تا دارو و علاءالدین است که بسیار عجیب بود؛ خانواده آقای خسروشاهی چه دلیلی برای این همه تنوع خطوط تولید داشتند؟

البته تمام این کارها را آغاز نکرده بودند نهضت صنعتی آغاز شده بود و این‌ها متوجه شده بودند که دولت تعرفه‌های وارداتی را افزایش می‌دهد، این موضوع در اواخر دهه ۳۰ کاملاً آشکار شده بود و همه متوجه شده بودند که دیگر نمی‌توانند واردات داشته باشند و یک روزی باید به سمت صنعت حرکت کنند. هنگامی که می‌خواستند به سمت صنعت حرکت کنند، هر شخصی به سمت هر صنعتی که علاقه داشت می‌رفت؛ اگر دقت کنید متوجه می‌شوید که هیچ فردی با فکر قبلی به سمت صنعت حرکت نکرده بود. ممکن است برخی از افراد از طریق ادغام عمودی وارد صنعت شده باشند و رشد کرده باشند.

 

به چه صورت ادغام عمودی صورت می‌گرفت؟

به‌ طور مثال لاجوردی‌ها از طریق ادغام عمودی به دنبال کار نساجی رفتند و سعی کردند که هم به بالادستی‌ها در این صنعت دست یابند و هم از طریق ادغام افقی یک شبکه تولیدی راه‌اندازی کنند. ممکن است کسی که قبلاً در کار واردات پارچه بوده راحت‌تر به سمت صنعت نساجی برود اما الزامی نبود مثلاً شخصی که یخچال یا رادیو وارد می‌کرد حتماً باید به تولید یخچال یا رادیو بپردازد. یا کسی که بیسکویت وارد می‌کرد حتماً باید بیسکویت تولید کند. به نظر من این منبع اصلی نبود، زیرا هنگامی که شخصی کالایی را وارد می‌کند از قبل اطلاع دقیقی از فایده آن کالا ندارد که آن جنس را وارد کند. تنها بر اساس اطلاعاتی که کارخانه داده بود تصمیم به وارد کردن کالا می‌گیرد یا از نزدیک از کارخانه بازدید کرده و تصمیم به این کار کرده است. به عبارت دیگر در واردات موضوع خاصی وجود ندارد که باعث شود بر فرض مثال شخصی که ماشین وارد می‌کند مجبورش کنند تا کارخانه ماشین‌سازی را نیز به کشور بیاورد. به‌ طور مثال آقای ایروانی کالاهای بسیاری وارد می‌کرد اما بر واردات کفش بسیار تمرکز داشت، به دلیل اینکه سود و صرفه اقتصادی کفش بیشتر بود و بهتر می‌توانست درآمد کسب کند.

 

هر صنعتی به یک سری زمینه نیاز دارد، واردکنندگان با چه جسارتی به سمت این صنایع حرکت می‌کردند؟

جسارت آن‌ها ناشی از تعرفه واردات بود، اینان به خارج از کشور سفر می‌کردند و مشاهده می‌کردند اگر موفق نشوند امتیاز این کارخانجات را کسب کنند افراد دیگری اقدام به این کار خواهند کرد. به‌ طور مثال اگر نتوانند امتیاز ساخت محصولات علاءالدین را دریافت کنند، در آینده نزدیک ممکن است شخصی از آمریکا این کالا را وارد کند و از ترس اینکه فرد دیگری از اینان پیشی بگیرد خودشان سریع اقدام می‌کردند. بعدها که اساساً موضوع واردات زیرورو شد. تعرفه در دوره عالیخانی تا چندین سال حتی سبب انحصار شد؛ به‌ طور مثال در یک آگهی دیده بودم که یک جمع ۳۰۰ الی ۴۰۰ نفره نامه‌ای را علیه شرکت‌های رادیو و تلویزیون در روزنامه منتشر و انتقاد کرده بودند که به شرکت‌هایی که اجازه تولید رادیو و تلویزیون داده‌اند این‌ها اجناس مرغوب تولید نمی‌کنند و متاسفانه باعث تخریب صنعت شده‌اند و این خطوط تولید به نفع مصرف‌کننده نیست و چرا اجازه نمی‌دهند که تولیدکنندگان نیز به واردات خود بپردازند. در کل ابتدا برای اینان انحصار ایجاد می‌کردند تا بتوانند رشد کنند سپس رقابت شکل گرفت که البته رقابت ناشی از تقاضای زیاد بود. حتی در دهه ۵۰ آقای خیامی اشاره کرده بود که تقاضا برای تولید ماشین زیاد است و کارخانجات داخلی پاسخگوی این مقدار تقاضا نیستند و اجازه دهید ماشین وارد شود.

 

این کتاب حدوداً دو ماه است منتشر شده است. آیا نقدهایی هم به شما وارد کرده‌اند؟

درباره این کتاب نقدهای بسیاری گفته شد؛ به‌ طور مثال عده‌ای گفته‌اند که در این کار یک هیولا ساخته‌ام. هر نقدی هم که درباره کار عادی است و اگر هم به زبان نیاورند از رهیافت آن‌ها مشخص می‌شود. هنگامی که رهیافت یک شخص مستند است و مدرک می‌خواهند بیان‌کننده نقدشان است. البته بنده سعی کرده‌ام که بر اساس اسناد و مدارک کار کنم. کسانی هم که نقد می‌کنند باید سعی کنند بر اساس مدارک باشد تا بتواند مدارک خویش را به خواننده‌ای که کتاب را می‌خواند، نشان دهد. در هر صورت همه کارها همیشه کامل نیست و همیشه نقدهایی وجود دارد. من همیشه سعی کرده‌ام که در پی مدارک مستند باشم. اما متاسفانه اسناد موجود نیست. البته مدارکی در سازمان اسناد وجود داشت که در کتاب نیز به این مدارک اشاره شده اما به‌ جز این مدارک، اسناد و مدارک دیگری نبود مگر اینکه مطلبی را در روزنامه مطالعه کرده باشم.

کلید واژه ها: علی خسروشاهی گروه مینو علی اصغر سعیدی


نظر شما :