صد سال پس از سایکس – پیکو؛ مصائب یک قرارداد مرگبار
ضربهای که توافق انگلیس و فرانسه به خاورمیانه و جهان زد
تاریخ ایرانی: روشن نیست که وزارت امور خارجه در لندن و پاریس ۱۶ ماه مه امسال را با خشنودی و شادمانی جشن میگیرند و یا آن را به دست فراموشی میسپارند، شاید هم بارقهای از انتقاد از خود را نشان خواهند داد. صد سال پیش از این بود که در ۱۶ ماه مه ۱۹۱۶ (برخی از منابع روز ۱۱ ماه مه را ثبت کردهاند) دیپلمات انگلیسی مارک سایکس و همتای فرانسویاش فرانسوا ژرژ پیکو قرارداد تقسیم امپراتوری عثمانی را که شکستش در جنگ جهانی اول محتوم به نظر میرسید، امضا کردند.
هر فرد عرب که اندک آگاهی تاریخی دارد امروز که صد سال از این واقعه میگذرد هنوز احساس میکند که غرب از پشت به او خنجر زده است، زیرا شش ماه پیش از آن در روز ۳۰ ژانویه ۱۹۱۶ بود که سر هنری مکماهون در خلال چهارمین و آخرین نامهٔ خود به حسین حاکم مکه چنین وانمود کرده بود که بریتانیای کبیر میتواند تأسیس یک کشور و یا اتحادی از کشورهای عربی را پس از پیروزی بر حکومت عثمانی متصور شود، که فقط به استثنای چند منطقه میتواند از عربستان سعودی تا مرزهای ترکیه کنونی را در بربگیرد.
اما آنچه سایکس - پیکو با به میان کشیدن پای روسیهٔ تزاری که در جنگ حیاتی و مماتی جهانی اول درگیر بود تصویب کردند درست برخلاف آن چیزی بود که سر هنری مکماهون قول داده بود؛ تقسیم غنیمت عثمانی عمدتاً میان بریتانیا و فرانسه.
طبق این قرارداد لبنان و سوریه کنونی تحت قیمومیت فرانسه قرار گرفتند و چنانکه اتحادیه ملل تأسیس شده در سال ۱۹۲۰ نام گرفت٬ اردن، عراق و فلسطین (اسرائیل کنونی) تحت قیمومیت بریتانیا درآمد. در این قرارداد دیگر سخنی از پادشاهی متحد عربی که سر هنری مکماهون قول داده بود در میان نبود. پس از آنکه حکومت بلشویکی تازه تأسیس در روسیه مفاد این قرارداد را در سال ۱۹۱۷ فاش کرد اعراب مثل امروز آن را خیانت و خنجر از پشت خواندند.
یکی از روزنامههای معتبر آلمانی چندی پیش نوشته بود که این قرارداد سایکس - پیکو حداقل واجد نظم باثباتی بود که صد سال دوام داشت و امروز در معرض خطر است و ایالات متحده به جز اشغال عراق توسط جورج بوش در سال ۲۰۰۳ مداخلهای در منطقه خاور نزدیک نداشته است. اگرچه در صحت این حکم شکی نیست اما اسلاف استعماری ایالات متحده یعنی فرانسه و بریتانیا واجد یک سلسله مداخلههایی بودند که جنگی را که جورج بوش در عراق به راه انداخت را میتوان به آسانی در تداوم آن ارزیابی کرد.
ابتدا باید یادآوری کرد که پیمان سایکس - پیکو زمینهٔ تاریخی خودش را داشته است. بریتانیاییها در سال ۱۸۸۱ در مصر جا خوش کرده بودند. اگر از این منظر به این امر نگاه کنیم این قرارداد مرگبار برای عربها تنها ادامهٔ سیاستهای استعماری اروپاییها در خاور نزدیک بود و گذشته از آن آغازگر یک رشته مداخلههای کشورهای غربی در این منطقه به شمار میرفت و جنگی که جورج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۳ علیه رژیم صدام حسین به راه انداخت نقطهٔ اوج تراژیک آن تاکنون بوده است.
درست یک سال پس از انعقاد پیمان سایکس - پیکو بود که بریتانیاییها پس از تصرف بغداد در سال ۱۹۱۷ مبادرت به ایجاد یک کشور به نام عراق کردند که میبایست شامل شیعیان، سنیها و کردهای ساکن این منطقه باشد. کارگزار غیرنظامی بریتانیایی مستقر در بغداد به نام آرنولد ویلسون به لندن تلگرام زد که این طرح «جواز یک فاجعه به تمام معنا» است. او بعدها نوشت که دو میلیون مسلمان شیعی حاضر نخواهند بود تا به حکومت اقلیت سنی تن دهند. یک میسیونر آمریکایی به گرترود بل، محقق و ماجراجوی بریتانیایی ساکن بغداد و همدست حکومت اشغالگر بریتانیایی نوشت که تلاش برای کشیدن یک خط دور عراق و وحدت سیاسی نامیدن آن «مقابله با چهار هزار سال تاریخ» است.
چندی نگذشت که منازعههای سیاسی آغاز شد. در سال ۱۹۲۰ کردها در شمال دست به شورش علیه بریتانیاییها زدند که به قیمت کاربرد گازهای سمی توسط بریتانیاییها سرکوب شد. فرانسویها در سوریه پنج کشور مجزا تشکیل دادند (با لبنان حتی شش کشور). در سال ۱۹۲۰ ابتدا دروزیها و سپس اقلیتهای مذهبی و قومی دیگر علیه فرانسویها دست به شورش زدند. پس از شکست فرانسویها توسط آلمان هیتلری، سوریه در سال ۱۹۴۰ تحت حاکمیت حکومت ویشی ژنرال پاتن قرار گرفت و تنها در سال ۱۹۴۴ بود که استقلال خود را بازیافت.
در فلسطین (اسرائیل کنونی) عربهای فلسطینی از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ علیه تلاشهای سلطهگرانهٔ خشونتزای یهودیان شورش کردند. بریتانیاییها این شورشها را سرکوب کردند، پنج هزار فلسطینی جان باختند و ۱۰ هزار نفر مجروح شدند. یهودیان ۴۶۳ و بریتانیاییها ۱۰۱ کشته دادند.
مهمترین مداخلهٔ غرب که ناگوارترین پیامدها را در برداشت، پشتیبانی غرب از صهیونیستهای رادیکال بود که مبارزهشان علیه فلسطینیهای ساکن این منطقه به تأسیس حکومت اسرائیل انجامید. بدیهی است که یهودیان پس از سدهها پیگرد در اروپا و پس از وقوع هولوکاست از حق امنیت حیاتی برخوردار بودند. اما کشوری که صهیونیستها در فلسطین برپا کردند علیه خواست مردم فلسطینی ساکن در این منطقه عملی شد. در این میان کم نبودند افرادی چون هانا آرنت که اگرچه خواهان تأسیس حکومت یهودی در فلسطین بودند اما هشدار میدادند که نمیتوان آن را علیه خواست مردم ساکن آن تشکیل داد در غیر این صورت کشور اسرائیل به قلعهٔ محصورشدهای تبدیل خواهد شد. این پیشگویی چنانکه پیداست تمام و کمال به واقعیت پیوسته است.
این مداخلهها به جنگهای تمام عیاری انجامید زیرا همه کسانی که در این کار دست داشتند میبایست بدانند که عربها بیمقاومت به تشکیل یک حکومت بیگانه در سرزمینهای آبا و اجدادی خود تن نخواهند داد. چنین بود که در سالهای ۱۹۴۸/۱۹۴۹ جنگ میان فلسطینیها و اسرائیلیها به وقوع پیوست که اسرائیلیها آن را «جنگ رهاییبخش» مینامند. در سال ۱۹۶۷ جنگ شش روزه، که اسرائیل طی آن کرانه غربی رود اردن را تسخیر کرد - سال ۲۰۱۷ پنجاه سالگی آن است - و از آن پس حکومت اشغالگر سختگیرانهای را پابرجا نگهداشته است. نیروهای مصری در سال ۱۹۷۳ برای بازپسگیری شبهجزیره سینا از آبراه سوئز گذشتند و اسرائیل در سال ۱۹۸۲ به خاک لبنان تجاوز کرد تا مقر یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین را از این کشور براند. پیش از آن در سال ۱۹۷۰ حسین پادشاه اردن نیروهای فلسطینی عرفات را از امّان که به یک دولت در دولت در این شهر تبدیل شده بود تارانده بود. تأسیس «سازمان آزادیبخش فلسطین» و بعدها شکل گرفتن «سازمان مقاومت اسلامی» حماس نتیجهٔ مستقیم تأسیس حکومت اسرائیل علیرغم خواست فلسطینیان بود. اینکه اسرائیل از فرصت در سالهای ۱۹۴۸/۱۹۴۹ سوءاستفاده کرد و صدها هزار فلسطینی را از خانه و کاشانه خود تاراند به اندازهٔ کافی مستند است اما هنوز در آگاهی افکار عمومی غرب نقش نبسته است.
در خارج از فلسطین نیز غرب دست به مداخلههایی زد که متضمن پیامدهای مرگبار برای کل منطقه بوده است؛ مثلاً در سال ۱۹۵۳. در سال ۱۹۵۱ محمد مصدق نخستوزیر ایران با ملی کردن صنعت نفت دست انگلیسیها را از آن کوتاه کرد. بریتانیاییها در اوایل این سده به حوزههای نفتی آبادان چنگ انداخته و با پرداخت بهای ناچیز و صدور آن به انگلستان بهرهکشی از آن منابع را آغاز کردند. این بهرهکشی از آن جهت برای این کشور دریانورد اهمیت داشت که در حین جنگ جهانی اول تمام ناوهای جنگی خود را به یاری نفت ایران از زغالسنگ به سوخت نفت تبدیل کرد.
بدیهی بود که بریتانیاییها و آمریکاییها به سلب مالکیت نفت توسط مصدق گردن نمینهادند و در دوران جنگ سرد نخستوزیر ایران را به کمونیست بودن متهم کرده و شخصی به نام نورمن شوارتسکوف، پدر ژنرالی که در سال ۱۹۹۱ نیروهای صدام را از کویت بیرون راند، به همراه کرمیت روزولت، مأمور سیا طرح انجام عملیات کودتایی علیه مصدق نخستوزیر نافرمان را طرحریزی کردند. با انجام این کودتا مصدق سرنگون و شاه به رأس حکومت بازگشت. نلسون ماندلا قهرمان آزادیخواه آفریقای جنوبی یک بار گفته بود که سرنگونی مصدق در سال ۱۹۵۳ بالاجبار به سرنگونی رژیم شاه در سال ۱۹۷۹ و قدرتگیری آیتالله خمینی انجامید. سقوط حکومت محمد مصدق به ضربهای جبرانناپذیر برای مردم منطقه باقی مانده است - ایرانیها و عربها به یک اندازه، مثل پیمان سایکس - پیکو در سال ۱۹۱۶.
چیزی از قدرتگیری آیتالله خمینی نگذشته بود که رقیب بزرگ این کشور یعنی صدام حسین در روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ به کشور همسایهٔ خود حمله برد. این جنگ خونین هشت سال تمام طول کشید. یقین است که غرب بلاواسطه در ترغیب به انجام این جنگ دست نداشت. اما این که دو کشور نفتخیز منطقه خلیج فارس همدیگر را خنثی میکردند به سودشان بود. آمریکایی گاه ایرانیها و گاه عراقیها را به نسبت شرایط جنگی مورد حمایت قرار میدادند. در این محاسبات یک میلیون کشته جنگی جایی را اشغال نمیکرد. مسئله نفت و سلطه بر مخازن نفتی بود. یکی از دلالان نفتی غربی در آن روز گفته بود: «ما جنگ ایران - عراق را آغاز کردیم و من میگویم، ما این جنگ را آغاز کردیم تا یک کشور را به دست کشور دیگر نابود کنیم.» سر آخر پس از هشت سال جنگ هر دو کشور رقیب دست کشیدند. غرب به هدف خود رسیده بود: هیچ کدام از طرفین نه ایران و نه عراق نمیتوانستند در حکم حاکم مطلق منابع نفتی ظاهر شوند.
و جنگی که در سال ۱۹۹۱ برای بیرون راندن عراق از کویت اشغالی توسط رژیم صدام انجام گرفت. درست است که شورای امنیت سازمان ملل متحد به ائتلاف تحت رهبری آمریکا برای وارد شدن در جنگ با عراق مأموریت داد و در ظاهر یک جنگ سازگار با حقوق بینالملل ارزیابی میشود. اما آیا نحوهٔ انجام جنگ هم با حقوق بینالملل سازگار بود؟ نورمن شوارتسکوف هفتههای متمادی این کشور را با بمبارانهای بیوقفه با خاک یکسان کرد تا گویا با تخریب زیرساختهای نظامی کشور راههای مبادلاتی تسلیحاتی را قطع کند. اما آیا برای رسیدن به این مقصود لازم بود پلهای بغداد را که بیش از ششصد کیلومتر از مناطق جنگی دور بود تخریب کند؟
تنها پس از آنکه سروصدای جنگ خوابید روشن شد که: هدف کارزار بمباران آمریکاییها این بود که تا حد ممکن زیرساختهای غیرنظامی عراق را نابود کند و نگذارد این کشور نسبتاً پیشرفتهٔ عربی به این زودیها به جبران خسارات جنگی نائل آید. تأثیر مطلوب آن حذف یکی از مخالفان جدی اسرائیل در میان اعراب از صحنه بود.
و بالاخره ماه مارس مرگبار سال ۲۰۰۳؛ دوازده سال پیش از آن نورمن شوارتسکوف پسر تلاش کرده بود رئیسجمهور، جورج بوش را متقاعد سازد که اجازهٔ ورود مستقیم به بغداد و سرنگونی قطعی صدام را داشته باشد. اما جورج بوش پدر پیشاپیش میدانست که چنین کاری بدون کسب حمایت شورای امنیت سازمان ملل چه پیامدهایی میتوانست در برداشته باشد: هرجومرج در کشور. اما بوش پسر کاری به عقل پدر نداشت. او با یک کارزار بیمانند فریب و نیرنگ رسالت «تغییر رژیم» در عراق را آغاز کرد: صدام حسین سلاحهای امحاء جمعی انبار کرده، صدام حسین در پی تأمین اورانیوم از آفریقای غربی بوده، در خیابانهای بغداد دستههای القاعده دست به زورگیری میزنند، اتهامی بسا کذب، زیرا هیچ حاکم مستبدی در تراز صدام حسین بههیچوجه به رقیب سیاسیاش اجازه چنین کاری را نمیداد.
آمریکاییها از لحاظ نظامی دست بالا را داشتند و پیروز شدند، اما کشور را از نظر سیاسی به هرجومرج انداختند. پل برمر کارگزار غیرنظامی عراق حزب حاکم بعث و ارتش را منحل کرد و بدین ترتیب هزاران نفر از کارمندان دولتی و ارتشیان کارشان را از دست دادند، گروههای تروریستی مثل «القاعدهٔ میاندورود» و گروههایی مثل «حکومت اسلامی شام» که از صفر آغاز کردند تلاش کردند تا از خلأ ایجادشده استفاده کرده و آن را پر کنند. هرجومرج به اوج خود رسید و سوریه را نیز که جورج بوش عجالتاً از تغییر رژیم آن صرفنظر کرده بود، زیرا زیر بار هرج مرج ایجاد شده در عراق مانده بود، فراگرفت. نتیجه اینکه دخالت نظامی آمریکاییها در عراق سال ۲۰۰۳ تاکنون بزرگترین مداخلهٔ غرب پس از انعقاد پیمان سایکس - پیکو بوده است. شاید غربیها این تداوم مرگبار را تشخیص ندهند، اما از حافظهٔ تاریخی مردم دنیای عربها نازدودنی است.
مسئلهٔ مداخلههای غرب در خاور نزدیک موضوع کتابهای فراوانی بوده است، اما یک پرسش غیرتاریخی همچنین باقی است و اینکه: بدون پیمان سایکس - پیکو و مداخلههای غربی متعاقب آن، امروز این منطقه چه وضعیتی میداشت؟ دنیای صلحجوی عربی؟ جوامع عربی تا به امروز عمدتاً جامعه دودمانی و طایفهای باقی مانده است. درگیریهای حاکم در این کشورها نه منازعات میان کشورهای ملی، بلکه میان همین طوایف، دودمانها و فامیلی است. این انتظار که خاور نزدیک بدون مداخلهٔ غربی ساختاری مسالمتجو باقی میماند توهمی بیش نیست. افزون بر آن پس از انعقاد پیمان سایکس - پیکو در سال ۱۹۱۶ و به تدریج با کشف منابع نفتی بیشک مقدمهٔ مداخلههای مکرر کشورهای گوناگون فراهم شد. به یک سخن نمیشد انتظار داشت که صلح جاودانی در این منطقه برقرار باشد.
سر آخر اینکه هر چقدر هم پیمان سایکس - پیکو برای توسعهٔ حوزهٔ کشورهای عربی پیامدهای وخیمی در برداشته، اما در همان حال یک شانس و امکان را هم با خود داشته است؛ شکلگیری تدریجی ساختار دمکراتیک در کشورهای تازه تأسیس. اما حکام عربی کشورهای ملی تازه تأسیس هیچوقت در خدمت مردم خود نبودهاند. حفظ قدرت همواره هدف اصلی آنان بوده است. عربها از ایجاد همبستگی برای نمونه علیه نظم ایجادشده در پی این پیمان غفلت کردند. شاهان و حکام کشورهای ملی ایجادشده از سوی غرب در این منطقه تنها به فکر منافع خود بودند. آری مداخلههای مرگبار غرب پس از سال ۱۹۱۶ واقعیت دارد. اما عربها نیز علیه این زورگویی مرزی همبستگی از خود نشان ندادند، بدین خاطر هم اعتراض نخبگان حاکم در کشورهای عربی علیه این پیمان خنک و بیمزه است.
* خبرنگار سابق روزنامهٔ «زود دویچه سایتونگ» در خاورمیانه مستقر در قاهره
نظر شما :