ایران، عربستان و مصر؛ از عصر ناصر تا دوره حاضر
عبدالناصر با چه ترفندی میخواست سعودیها را ساقط کند؟
تاریخ ایرانی: معمول است که سران کشورهای همسایه به ملاقات یکدیگر میروند تا منافع اقتصادی و همکاریهای امنیتی مشترکشان را افزایش دهند. اما سفر اخیر سلمان بن عبدالعزیز آل سعود به مصر از این پروتکلهای عادی فراتر رفت و هدف از این دیدار بررسی تنشهای منطقهای میان عربستان، کشورهای متحدش و ایران بود.
این شکاف باعث شده تا منطقه درگیر جنگ سنی - شیعه شود؛ جنگی که از یمن تا عراق، سوریه و لبنان گسترش یافته و پایانی برای آن نمیتوان متصور بود. نکتهٔ جالب اینجاست که عربستان برای مقابله با ایران از طریق مصر وارد عمل شده است؛ روشی که توسط جمال عبدالناصر نیز به کار گرفته شد تا حکومت آل سعود که در آن زمان به نسبت جوان و نوپا بود تضعیف شود. اگرچه مسالهٔ تکرار وقایع تاریخی در این میان مطرح نیست ولی بررسی تاریخچهٔ رقابتهای منطقهای، به خصوص میان مصر و عربستان به ما کمک خواهد کرد تا درک بهتری از آیندهٔ این منطقه داشته باشیم.
در سال ۱۹۵۲، جنبش افسران آزاد به رهبری جمال عبدالناصر، پادشاه مصر ملک فاروق را سرنگون کرده و شورای انقلابی را تشکیل دادند که راهگشای جمهوری نوین مصر شد. تمام هدف ناصر آن بود که مصر را به ابرقدرت منطقه بدل کند و محتاطانه سعی داشت تا عنوان دیکتاتوری ضد غربی را بر دوش نکشد بلکه رهبری ترقیخواه شناخته شود که قصد دارد یک کشور مدرن را بنا سازد. از دید او تنها راه دستیابی به مدرنیزاسیون حضور در کشورهای تولیدکنندهٔ نفت حوزهٔ خلیج فارس و همراهی با آنها بود؛ کشورهایی که در آن زمان نخستین پلههای توسعه را میپیمودند.
از سوی دیگر دولت آیزنهاور نیز ناصر را پذیرفت، دولت آیزنهاور اجرای سیاستهای منطقهای خود را به دست افرادی چون کرمیت روزولت و آرچی روزولت - نوادگان روزولت رئیسجمهور - سپرده بود و آنها نیز طرفدار اعراب محسوب میشدند. درست همانند دولت اوباما، دولت آیزنهاور نیز عقیده داشت که برای مبارزه با کمونیسم بهتر است با افراد میانهرویی مانند ناصر همپیمان شود تا به کشورهای عقبماندهٔ حوزهٔ خلیج فارس تکیه کند.
اما این طرز فکر امیدوارانه در سال ۱۹۵۶ با شکست مواجه شد؛ ناصر که نتوانست بودجهٔ لازم برای برنامههای توسعهاش را از طریق آمریکا و بانک جهانی تأمین کند تصمیم گرفت تا کانال سوئز را ملی سازد. او عزم کرد تا کنترل دنیای عرب را تحت لوای ناسیونالیسم عربی در دست بگیرد. طبیعتاً تودهٔ مردم از ناصر استقبال کردند و او را ناجی و مصلحی دانستند که توانایی آن را دارد که فلسطین را از چنگال صهیونیستها نجات ببخشد. در طول دوران حکومتش، ناصر از حمایت ملک سعود برخوردار بود که او را متحد بالقوه عربستان میدانست. اما با گذشت زمان رابطهٔ میان دو حاکم دستخوش تغییر گردید. به خصوص پس از آنکه میان ملک سعود و برادرش ملک فیصل جنگ قدرت درگرفت.
شباهت زیادی میان آنچه که اتفاق افتاد با شرایط فعلی ایران وجود دارد، روحیهٔ توسعهطلبانهٔ ناصر او را وارد درگیری در یمن کرد تا کودتایی مشابه کودتای افسران مصر علیه پادشاهی متوکلی یمن ترتیب دهند. ناصر فکر میکرد که یمن یک پیروزی سیاسی برای او و متحدینش خواهد بود. اما این تصمیم به یک سرمایهگذاری عظیم نظامی مشتمل بر اعزام ارتش ۴۰ هزار نفری و تلفات ۱۰ هزار نفری بدل شد. در این نبرد که به نام ویتنام ناصر نیز شناخته میشود، سعودیها از طرف مقابل حمایت کردند: نیروهای سلطنتی یمنی که از قدرت برکنار شده بودند.
خروج تحقیرآمیز ناصر از یمن او را در زمینههای دیگر خشن کرد و بیش از پیش وارد درگیری اعراب با اسرائیل شد. شکست او در نبرد ۱۹۶۷ باعث شد تا از سازمان آزادیبخش فلسطین بهره بگیرد تا سیاستهای خودش را به کرسی بنشاند و فلسطین را برای مواقع مورد نیاز در دسترس داشته باشد. عربستان سعودی نیز در واکنش به این عمل از جنبش فتح و رهبر آن یاسر عرفات حمایت کرد؛ عرفات در آن زمان به آرامی در حال پیشرفت میان گروههای مقاومت فلسطین بود و سپس به رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین درآمد.
درگیری میان ملک فیصل و جمال عبدالناصر به مناطق دیگر نیز گسترش یافت و ناصر در امور کشورهای لبنان، سوریه و اردن دخالت کرد. این مقابله در لبنان به یک جنگ سرد بدل شد زیرا هر دو طرف سعی داشتند تا به صورت مستقیم (یا از طریق متحدینشان) در موقعیت لبنان در مواجهه با چند قطبی شدن منطقه تأثیر بگذارند؛ موقعیتی که به شدت به شرایط کنونی لبنان و تقابل سنی و شیعه شباهت دارد. عبدالحمید غالب، سفیر جمال عبدالناصر در لبنان (۱۹۶۷-۱۹۵۵) به اعتقاد بسیاری «فرستادهٔ ارشد مصر» بود تا در امور داخلی کشور لبنان دخالت کند.
درگیریها در بهار ۱۹۶۶ شدت گرفت؛ کامل مروه، از مخالفین جمال عبدالناصر و از مؤسسین روزنامه الحیاه توسط عدنان سلطانی، یکی از پیروان فرقهٔ سیاسی ناصری در لبنان ترور شد. اگرچه ترور نخستوزیر لبنان رفیق حریری، چندین دهه بعد صورت گرفت و عوامل دیگری در آن دخیل بودند ولی هر دوی این ترورها پیامی مستقیم به عربستان سعودی محسوب میشدند. مروه که مخالف ناسیونالیسم عربی ناصر بود به خاندان آل سعود بسیار نزدیک بود. قتل او توهینی مستقیم به ملک فیصل و پادشاهی او به شمار میرفت.
عربستان سعودی یک سال بعد به این حرکت واکنش نشان داد و ملک فیصل دولت لبنان را برای بیکفایتی در برابر این پرونده مجازات کرد. ملک فیصل و عربستان سعودی تصمیم گرفتند تا به ناگهان سرمایهٔ خود را از بانک اینترا، مهمترین بانک لبنان، خارج کنند و به این ترتیب مهمترین بانک لبنان ورشکست شد. سقوط بانک اینترا ضربهای به اقتصاد لبنان بود و خبر از درگیریهای سیاسی پیش رو میداد.
در بحبوحهٔ درگیریهای مصر و عربستان، شاه ایران طرفدار عربستان بود. اما به مرور زمان نقش ایران در منطقه تغییر کرد و جایگزین مصر شد تا کنترل منطقه را در دست بگیرد. در حال حاضر پیروزیهای نظامی و سیاسی ایران باعث شده است تا شکاف میان سنیها کم شود. آنها برای غلبه بر ایران و متحدانش همچون حوثیهای یمن و حزبالله لبنان، با یکدیگر متحد شدهاند. ادامهٔ این شرایط برای ایران بسیار مشکل شده است. ایران توانایی جذب تودههای سنی را ندارد زیرا توسعهطلبی ایران را روندی نو پارسی و ضد عرب میشمرند. از سوی دیگر این توسعهطلبی به یک اقتصاد قوی و سالم نیاز دارد که ایران در حال حاضر فاقد آن است.
از همه مهمتر آنکه توانایی کنونی ایران برای گسترش در منطقه از آنجایی نشأت میگیرد که سیاست خارجی دولت اوباما بر آن بوده تا از دخالت در امور خاورمیانه پرهیز کند و متحدان همیشگی ایالات متحده یعنی کشورهای سنی را تنها بگذارد. نباید فراموش کرد که دوران ریاست جمهوری اوباما در شرف پایان است و هر کسی که جایگزین او شود بدون شک دست دوستی را دوباره به سمت عربستان سعودی دراز کرده و حضور ایران را کمرنگ خواهد ساخت.
تاریخ روابط عربستان سعودی و مصر و حوادث کنونی نشان میدهند که چگونه شرایط منطقه در شرف تغییر هستند. ناصر قصد سرنگونی و نابودی سلطنت سعودی را داشت، اما جانشین کنونی او عبدالفتاح السیسی به تازگی توافق کرده تا مالکیت دو جزیره مصری را به آل سعود واگذار کند تا دو کشور از طریق پلهای معلق به یکدیگر وصل شوند؛ شاید چنین سرنوشتی میان ایران و عربستان نیز شکل بگیرد.
* محقق دکترای تاریخ در دانشگاه جورج تاون
منبع: میدل ایست آی
نظر شما :