محتشمیپور: انجمن حجتیه وابسته به ساواک و انگلیس بود
محمد حسین مهرزاد- زهرا ترابی: بیشتر از هر خصیصه دیگری علیاکبر محتشمیپور یک روحانی با سابقه درخشان انقلابی است. آنها که با ادبیات عرف سیاست دینی آشنایی دارند میدانند که مراد از انجمنی همان انجمن حجتیه است که پس از سخنرانی قاطعانه امام خمینی(ره) اعلام انحلال کرد. اما محتشمیپور میگوید انجمن نه تنها از بین نرفته بلکه نفوذش در دستگاههای دولتی و حاکمیتی چنان گسترش یافته که کار از مرحله هشدار گذشته و باید مدد الهی بکند کار خویش. این روحانی ریشهدار در تاریخ انقلاب سابقه آشنایی خود با امام را از سال ۴۰ اعلام میکند و حال هم معتقد است همان راه امام را ادامه میدهد. او البته چند سالی است که به جای تهران یا حتی قم و مشهد مجاور نجف شده است و آنجا زندگی میکند. گاه گاهی به ایران میآید. مثل تابستانها و ایام منتهی به عاشورا. همین ایام که در تهران اقامت دارد در جلسات شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز شرکت میکند تا ارتباطش را با روحانیون مبارز قطع نکرده باشد. وزیر کشور دولت دوم نخستوزیر دوران دفاع مقدس و نماینده دو مجلس سوم و ششم این روزها دیگر چندان دخالتی در سیاست ندارد اما حاشیهنشینیاش از سر اعتقاد به عدم دخالت در سیاست نیست. او مانند سایر مجمع روحانیونیها کمتر در ساختار قدرت سیاسی به بازی گرفته میشود.
چه زمانی با امام آشنا شدید و چه چیزی در حضرت امام بود که به این نتیجه رسیدید میشود با ایشان کارهایی کرد که از دیگران متمایز است؟
آشناییام با حضرت امام به سال ١٣۴٠ و ١٣۴١ برمیگردد؛ آن زمان تازه وارد حوزه علمیه در تهران شده بودم و استاد ما مرحوم آیتالله مجتهدی بودند که ایشان راجع به علما و مراجع قم توضیح میدادند. بعد از رحلت آیتالله بروجردی، آن موقع آیتالله حکیم، آیتالله شیرازی، آیتالله شیرودی، آیتالله مرعشی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله گلپایگانی از اساتید ما در حوزه بودند. غیر از این افراد در حوزه، آقایی در قم وجود داشت، که شخصیت ایشان اگر بالاتر از این افراد نباشد کمتر هم نیست و دارای ویژگیهای اخلاقی و عرفانی بالایی بود. درس غیرمتداول و یا غیرمرسوم میداد. مراجع صرفا درس فقه و اصول، میدادند، اما ایشان درس اخلاق هم در قم میدادند. آن زمان ایشان میفرمودند حاج آقا روحالله، تاثیر بسیار زیادی در طلاب و علمای حوزه علمیه قم داشتند حتی کسبه و مردم عادی هم سر درس اخلاق امام میآمدند، مینشستند و استفاده میکردند و این درسهای امام که هفتهای یک بار در مدرسه فیضیه بود، اثرش تا یک هفته در ما وجود داشت، یعنی احساس میکردیم که در یک هفته واقعا مصونیت از گناه و خلاف پیدا کردیم. وقتی که ایشان بحثش را شروع میکرد شاگردان ایشان که سر کلاس درسشان بودند، آنگونه منقلب میشدند که بیاختیار گریه میکردند و متحول میشدند. این اشاراتی بود که استاد ما نسبت به امام خمینی در سال ۴٠ و ۴١ داشت.
چرا در حوزه نسبت به ایشان مقاومتهایی و مخالفتهایی وجود داشت؛ به عنوان مثال میگفتند در ظرف سیدروحالله آب نخورید، علتش چه بود؟
اصولا در حوزههای علمیه یک بخشی از علما مخالف علم فلسفه، عرفان، حکمت و... هستند. امام خمینی هم استاد فلسفه و حکمت بود و علاوه بر مساله فقه، اصول و علوم حوزوی رایج. امام در علم فلسفه و حکمت یک استاد بینظیر و بیبدیلی بود و البته او در حکمت شاگرد «شاهآبادی» بزرگ بودند و مرحوم شاهآبادی یکی از حکمای بزرگ در دنیای شیعه محسوب میشدند و در تهران سکونت داشتند. امام برای تلّمذ و شاگردی ایشان هر هفته از قم به تهران میآمد و در درس ایشان شرکت میکرد و یک درس خاصی هم که مخصوص امام بود، مرحوم شاهآبادی برای حضرت امام گذاشته بود.
یعنی یک کلاس دو نفره بین امام و شاهآبادی؟
بله. امام از این درس مخصوص و خصوصی استفادههای بسیار زیادی کرده بودند که همیشه از مرحوم شاهآبادی یاد میکردند و حتی من از امام شنیده بودم که اسم مرحوم شاهآبادی را با پسوند «روحی فداه» میگفتند؛ خیلی معتقد به مرحوم شاهآبادی بودند. همانطور در درس فلسفه شاگردان بزرگی همچون مرحوم شهید مطهری، مرحوم آیتالله العظمی منتظری و دیگر بزرگان علم فقه، اصول و فلسفه و غیره حضور داشتند. امام شاگردان بزرگی داشتند و تربیت کردند. کسانی که مخالف فلسفه بودند فیلسوفها را از دین خارج میدانستند، فرض کنید ملاصدرا و دیگر علمای فلسفه را کافر میدانستند؛ جالب این است که از امام میپرسیدند فلانی مخالف فلسفه است، امام میفرمود اشکال ندارد، علتش این است که فلسفه را نمیدانند چیست، والا کسی که علم فلسفه را بداند مخالف نمیشود. تعبیر امام نسبت به مخالفشان اینطور ملایم بود، در حالی که مخالفان، امام و دیگرانی که علم فلسفه را خوب میدانستند و استاد علم فلسفه بودند را کافر، ملحد و مشرک میدانستند، و اگر کسی از ظرفی که آنها آب میخورده باید دست و صورتش را آب میکشید چون نجس شده بود. علتش همین مساله فلسفه و حکمتی بوده که امام دارا بوده است.
این تصلب و سرسختی که در حوزه وجود داشت، امروز هم شما میبینید؟
امروز در قم نیست، در حوزه علمیه قم اساتید بزرگ فلسفه وجود دارند.
مقصود من همان موضوع خاص فلسفه نیست. آن نگاه متحجرانه چطور دیده میشود؟
البته آن نگاه متحجرانه در باب فلسفه و حکمت همین حالا در نجف وجود دارد و در مشهد هم نسبتا دیده میشود ولی از منظر دیگر، تحجر را صرفا در قالب فلسفه و حکمت نمیبینیم و نمیدانیم، بلکه در باب سیاست و مسائل اجتماعی و فرهنگی نیز چنین تحجر و تصلبی در جامعه وجود داشته و هنوز هم دارد و به شدت هم پررنگتر میشود و در قالب شعارهای خاصی به چشم میآید. یک بخشی از جامعه و حوزههای علمیه ما در گذشته و حال، مخالف ورود علما، طلاب و محصلین حوزههای علمیه به عرصه سیاست، اجتماع و فرهنگ رایج در جامعه بودند و کسانی را که از این روش پیروی میکردند را به شدت مورد نقد قرار میدادند. حتی در گذشته رادیو گوش کردن را حرام میدانستند یا روزنامه خواندن یک کار قبیحی در حوزه بود. فرض کنید طلبهای یک روزنامه دستش بود و به حوزه علمیه میرفت خیلیها به او اعتراض میکردند و میگفتند تو آخوند و طلبه نیستی، تو یک آدمی هستی که اخلاق، روش و رویه حوزه علمیه را زیر پا گذاشتی و از عدالت خارج شدی؛ از اینگونه اتهامات میزدند.
به نظر شما چرا این نگاه را داشتند؟
به هر حال معتقد بودند، من وارد خصوصیات چرایی این موضوع نمیشوم، این قصه سر دراز دارد. این نکته را اشاره کنم که میگفتند سیاست برای اهل سیاست است و ربطی به حوزههای علمیه، علما و مراجع ندارد. این افراد سیاست را به عنوان دروغ گفتن و سر مردم کلاه گذاشتن قلمداد میکردند در حالی که امام میفرمود آن سیاستی که دروغ، تهمت و کلاه گذاشتن سر مردم، دارد برای سیاستبازان است، مربوط به کسانی نیست که دارای علم سیاست هستند. ما که سخن از سیاست میگوییم، یعنی اینکه مردم در جهت صحیح سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند، در مسائل اجتماعی راه صحیح را پیش بگیرند و سیاست انسانی بر جامعه حاکم باشد.
انجمن حجتیه چقدر در این فکر که حوزه و روحانیت نباید به سیاست نزدیک شود و باید امر سیاست را به سیاستبازان بسپارد دخیل بود؟
صرفا داستان انجمن حجتیه نیست؛ من اگر بحث متحجرین را تقسیمبندی کنم، این مساله ریشهاش در رابطه با استعمار پیر انگلیس بود؛ وقتی انگلستان شکستهای سختی را از حضور علمای بزرگ شیعه در نجف و ایران خورد، به این فکر افتاد که این شکستی که در رابطه با مشروطیت و تحریم تنباکو خورده را جبران کند. تنباکویی که در انحصار شرکتهای انگلیسی بوده و سود تنباکو را ناصرالدینشاه دربست در انحصار قرار داده بود یک مرتبه متوجه شد در ایران هیچ کس دیگر قلیان نمیکشد و تنباکو مصرف نمیکند این شرکت به سمت نابودی و ورشکستگی رفت، چون همه تخممرغهایش را در یک سبد گذاشته بودند و روی تنباکوی ایران سرمایهگذاری کرده بود و حالا میدیدند این تنباکویی که در ایران تاثیر دارد و در انحصار خودش است دیگر کسی نمیخرد، وقتی جستوجو میکنند، میبینند یک آخوندی در نجف فتوا داده است که امروز کشیدن قلیان و استفاده از تنباکو حرام است. این چه کسی است که این همه قدرت دارد و یک خط نوشته و اعلام کرده و تمام ایران یکپارچه تبعیت کردند و قلیان نمیکشند. حتی در دربار ناصرالدینشاه، او میگوید چرا امروز برای من قلیان نیاوردند؟ میگویند خانمهای حرمسرا تمام قلیانها را شکستند. خانمهایش را صدا میزند، میگوید این چه کاری بوده که شما کردید؟ خانمهایشان پاسخ دادند آقای میرزا شیرازی فتوا داده قلیان حرام است و ما شکستیم. گفت: آقای شیرازی دیگر چه کسی است؟ گفتند همان کسی که ما را به شما حلال کرده و قلیان را حرام کرده است. اگر آن خوب است، این هم خوب است، باید به این هم عمل کنیم. ناصرالدینشاه با آن استبدادش در خانواده، حرمسرا و دربار خودش به فتوای مرحوم شیرازی عمل کرد. دولت انگلیس و اصولا سیاستمداران انگلیسی دیدند عجب چیزی است که تا الان نمیدانستند. براین اساس راه افتادند که با این حضور سیاسی موثر علما و مراجع چگونه مقابله کنند. آمدند این داستان را که اصولا آخوند نباید در سیاست دخالت کند را عنوان کردند. نه اینکه مستقیم بگویند، آمدند یکسری افراد را به عنوان افراد نفوذی داخل حوزههای علمیه وارد کردند، مثل مستر «همفر» و از این قبیل افراد آمدند رسما به عنوان یک آخوند شیعه آنجا درس خواندند و عالم شدند و خیلی از نظر علمی مهم شدند، حتی در خانه مراجع هم اینها حضور داشتند و به اسم حاج شیخ محمد، حاج شیخ نقی رفت و آمد میکردند و هیچ کس هم نمیدانست اینها از عوامل انگلیس هستند و این افراد خیلی هم مقدسمآب و جانماز آبکش بودند. نماز آنچنان و تحقیقات آنچنانی داشتند و تعبیری که امام برای آنها داشت مقدسنما بود. ضربههایی که اینها به اسلام و روحانیت زدند، جبرانپذیر نیست. هر کسی را که میخواستند از میدان بدر کنند میگفتند این آدم سیاسی است. همین که میگفتند این آخوند، آدم سیاسی است، دیگر کسی پشت سر او نماز نمیخواند و دیگر کسی او را قبول نداشت و حتی جواب سلام او را نمیداد. به مرور زمان عوامل انگلیس در جوامع ما رایج شدند و بحث تقدس و مقدس بودن را پیش گرفتند و این داستان مقدس بودن و غیرمقدس بودن این افراد داستانی است که انگلیسها سر داده و در حوزههای ما رایج کرده است.
دسته دوم، دستهای بودند که تحت تاثیر القائات و تبلیغات جریانهای خارجی که آمده بودند و نفوذ داخل حوزههای علمیه کرده بودند هرگونه تحرک سیاسی این افراد را مذموم میدانستند و مورد نکوهش قرار میدادند و کسی را که وارد این عرصه مهم اسلامی میشد متهم میکردند به اینکه از دین و عدالت خارج شده و به تعبیر حضرت امام، کار را به جایی رسانده بودند که اگر آخوندی لباس سربازی بپوشد، از عدالت خارج میشود. یک روحانی وقتی دید دشمن به کشورش حمله کرده همراه با مردم همراه شد، لباس پوشید و اسلحه در دست گرفت و با دشمن جنگید، او از عدالت خارج است و دیگر نمیشود پشت سر او نماز خواند. یعنی کاری را که واجب شرعی است، دفاع از ناموس کشور و از تمامیت ارضی کشور، واجب است؛ ممکن است عینی نباشد ولی واجب کفایی است؛ یعنی شما دیدید دشمن به خانه، شهر و کشورت حمله کرده است و از نظر نیرو دچار مشکل هستید باید بروید به عنوان واجب کفایی دفاع کنید. این چیزی که واجب کفایی است را طوری قلمداد کردند که اگر کسی وارد آن شود از عدالت خارج است. آخوند باید لباس سربازی بپوشد و اسلحه در دست بگیرد و برود در میدان جنگ! آن وقت امام در این زمینه تعبیرهای مختلفی داشتند و میگفتند امیرالمومنین و امام حسین و ائمه که در جنگها شرکت و از مسلمانان دفاع میکردند آیا از عدالت خارج میشدند؟
یک بحث تحجر درباره فلسفه، حکمت و... که در علوم پایهای حوزههای علمیه است و عرصههای دانشگاهی و کشورهای غربی، شرقی که علم خیلی مدرنی است ریشه در طول تاریخ دارد و الان هم مهم است. این هم از مواردی بود که متحجرین به چهره افراد واقعا موثر در جامعه ما خدشه وارد میکردند.
یک بخشی هم، بخش انجمن حجتیه است؛ اینها هم ورود در عرصه سیاست را مانع بزرگی در راه خودشان میدانستند و لذا منع میکردند و طرفداران خودشان را تحریم کرده بودند که به هیچوجه در مبارزاتی که آقا در سال ۴١ به رهبری روحانیت قم برپا کرده بود، نباید شرکت کنید و با شاه و رژیم پهلوی نباید مخالفت شود و در سیاست نباید وارد شوید. اگر یک اعلامیه مراجع دست یکی از اعضای خودشان میدیدند کافی بود به انجمن حجتیه بدهند و او را اخراج کنند.
انجمن حجتیه صرفا در رابطه با مبارزه با بهاییت بود و آن چیزی که در رابطه با تحقیقات یا برداشتهای من است، این است که ساواک هم در تبلیغ و ترویج بهاییت نقش داشت و هم در تقویت و ترویج انجمن حجتیه؛ دلیلش هم این است که ادارات زمان شاه یا ارتشیها اجازه فعالیتهای مذهبی نداشتند اما ژنرالهای بزرگ در داخل ارتش شاه بودند که اینها بهایی بودند و ترویج و تقویت بهاییت میکردند و کسانی بودند که عضو انجمن حجتیه بودند؛ از هر دو این گروهها که در خارج به جان هم افتاده بودند و درگیر بودند و اصلا کار یکی تبلیغ بهاییت بودند و کار دیگری تبلیغ امام زمان بود، اینها هر دو با هم در حال جنگ بودند، منظورم جنگ مسلحانه نیست بلکه از نظر فکری و عقیدتی با هم مشکل بودند و البته کتککاری هم بین این افراد وجود داشت. وقتی جلسات را به هم میریختند با هم درگیر میشدند و پلیس میآمد و آنها را دستگیر میکرد و آن ژنرال بهایی، بهاییها را آزاد میکرد و آن ژنرال حجتیهای، اعضای انجمن حجتیه را آزاد میکرد.
البته در روستاها نیز اختلافاتشان کشیده شده بود، در آنجا درگیریها بالا میگرفت و آدم هم کشته میشد. ما در آن زمان یک دفعه خبردار میشدیم در فلان روستای یزد بین بهاییها و انجمن حجتیه درگیری شده و یک مسلمان یا از مردم عادی کشته شده است. یعنی مساله کشیده شده بود به مساله داخلی، خانوادگی، اجتماعی، حزبی و گروهی.
پشتوانه حجتیه چه اشخاصی بودند؟
پشتوانهاش یک بخشی پولدارها بودند و یک بخشی از آن به خارج از کشور و ریشههایی که در آن انگلیسیها به حوزه علمیه آسیب زده بودند برمیگردد. این میتوانست ریشه در آن تفکر و اندیشه بریتانیای پیر داشته باشد. یک بخشی هم مربوط میشد به خود ساواک و دربار که از این طریق افکار و اندیشه جوانها را منحرف میکرد؛ یعنی به جای اینکه مردم به خصوص نسل جوان و روشنفکر درباره مسائل مهم کشور خودشان که بحث حاکمیت و حکومت فکر کنند که کشور به کجا میرود و در خارج رابطه با کشورهای دیگر چه است و سیاستهای داخلی شاه مسائل کشاورزی و صنعتی مملکت را نابود میکند، به جای اینکه راجع به این چیزها فکر کنند و در رابطه با آن مبارزاتی را آغاز کنند، میرفتند دنبال اینکه بهاییت چه میگوید و با آنها مبارزه کنند و جوانهای بهایی میرفتند با انجمن حجتیه و با همدیگر درگیر میشدند و جوانهای ما از عالم واقع و عالم سیاست واقعی و درست دور میشدند و بهترین فرصت برای شاه بود که هر کاری دوست داشت انجام دهند.
اولویت انجمن مبارزه با بهاییت بود و اولویت انقلابیون مبارزه با شاه؟
در آن زمان به غیر از رژیم شاه که وابسته به غرب و امریکا بود چیز دیگری در میان نبود و مملکت کاملا در اختیار امریکا و کشورهای دیگر بود. مثال میزنم؛ امریکاییها در سال ١٣۴٣، ٢٠٠ میلیون دلار به شاه وام دادند، در مقابلش گفتند که باید بعد از گذشت ۵ سال ٣٠٠ میلیون دلار شما پرداخت کنید، یعنی ١٠٠ میلیون بهره روی آن پولی که دادند، بعد گفتند در مقابل این قانون کاپیتولاسیون در ایران اجرا شود؛ به این صورت که ۶٠ هزار، [آن زمان مستشار نظامی امریکا در ایران بوده] نظامی و کارمندان امریکایی در ایران مصونیت قضایی داشته باشد، نظام کاپیتولاسیونی این بود که اگر امریکاییها در ایران اقدام به جرمی میکرد، آدمی میکشد یا به ناموس کسی تجاوز میکرد، مصونیت قضایی دارد و پلیس نمیتواند او را دستگیر کند و دستگاه قضایی نمیتواند او را محاکمه کند. در مقابل اگر ایرانی این کار را میکرد بلافاصله دستگیر و محکوم میشد.
این به معنای آن است که در کشور ما یک ایرانی حتی به میزانی که در خارج از کشور حقوق دارد در ایران ندارد؛ یعنی اگر در خارج به یک ایرانی تعرضی شود، طبیعتا دستگاه قضایی آن مجرم را دستگیر و محاکمه میکند و حق ایرانی را به او یا ورثه او میدهد. اما در ایران نمیشد، این یعنی مملکت استقلال، این در آن تاریخ صورت گرفت. امام به خاطره همین مساله آمد و اعتراض کرد به کاپیتولاسیون و دستگیر و به ترکیه تبعید شد و بعد به نجف. در انجمن حجتیه اگر کسی اسم کاپیتولاسیون را میآورد از انجمن اخراج میشد؛ چیزی که حتی در ادارات شاه هم نبود. موافق و مخالف کاپیتولاسیون در ادارات شاه هم بودند ولی اینطور نبود که او را اخراج کنند و بگویند کارمند این اداره نیستی. اما انجمن حجتیه حتی از این هم پایینتر بود یعنی به مجرد اینکه کسی وارد سیاست میشد، اخراج میشد. انجمن حجتیه یک جریان کاملا وابسته به ساواک بود که ریشههای این انجمن به خارج و انگلیس وابسته بود و اینها همین امروز در نظام جمهوری اسلامی ریشه دواندهاند.
امروز انجمن در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چقدر ریشه دوانده و موثر است و چه جاهایی را در اختیار دارد؟
وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، مسوول این انجمن یعنی پدر معنوی این انجمن، مرحوم آقای «حلبی» به امام پیغام داد که من امروز ١۵، ١۶ هزار دکتر، مهندس و متخصص در رشتههای مختلف در انجمن دارم که اینها میتوانند مملکت را اداره کنند؛ حالا که مملکت پیروز شده و در دست شما افتاده، شما میتوانید از این نیروها استفاده کنید. جوابی که امام به آقای حلبی [نام شناسنامهای او هم آقای تولایی بود] داد، این بود که همان مردمی که انقلاب کردند میتوانند حکومت کنند و کشور نیازی به متخصصین شما ندارند؛ جواب قاطع و دندانشکنی هم بود. به مرور زمان اینها فعالیت داشتند و به خاطر همین تفکراتشان امام اجازه ندادند که در امور کلیدی مدیریتی بالا از اینها استفاده شود. حتی یک بار آقای ولایتی خدمت امام رسیده بودند و پرسیده بودند که بعضی از اعضای انجمن حجتیه که متخصص هستند و در مسائل سیاسی مهارت دارند، پیشنهاد میشوند برای سفارت، در خارج به عنوان سفیر یا کاردار مشغول شوند، نظر شما چیست؟ امام مخالفت کرده بودند و گفته بودند اینها نمیتوانند وارد این پستها شوند.
اینها بعدها دیدند فایدهای ندارد و امام خوب نقش اینها را متوجه شده و سیاستهای اینها ولو اینکه انکار کنند این بوده و هست که طبق بعضی روایات امام زمان در زمانی ظهور میکند که فساد همه جای عالم را گرفته و عالمگیر باشد و ما از طرف دیگر مامور هستیم تا امام زمان(عج) ظهور کند. پس یک مسلمان باید مقدمات ظهور امام زمان را فراهم کنیم؛ مقدمات ظهور چیست؟ فساد عالمگیر شود، ما باید کمک کنیم تا فساد عالمگیر شود تا امام زمان ظهور کند [میخندد.]
آقای حلبی همان موقع اعلام کرد ما به این چیزها اعتقادی نداریم.
میگویند؛ ولی در عمل اینگونه است. ما نمیخواهیم بیاییم ثابت کنیم ولی در عملکرد انجمن حجتیه، چنین بحثهایی وجود دارد. وقتی در کلاس درسشان به کادرهایشان میآموزند که ما باید مقدمات ظهور را فراهم کنیم، طبیعی است که این موضوع بازتاب منفی دارد. به هر صورت این انجمن حجتیه آمدند و دیدند اینگونه فایدهای ندارد و اعلام انحلال کردند.
بعد از سخنرانی امام؟
بله. اعلام کردند ما منحل کردیم و مرحوم «خزعلی» را واسط قرار دادند و در نهایت حضرت امام نظر قاطعشان را به آقای خزعلی گفته بودند و آنها هم اعلام انحلال کردند.
امروز انجمن را چطور ارزیابی میکنید؟ نفوذ انجمن در ساحتهای اجتماعی و فرهنگی چطور است؟
امروزه انجمن حجتیه و جریانهای مشابه انجمن حجتیه، فرقه هستند. اصولا فرقهها در تاریخ اینگونه هستند و بودند که خودشان را حق مطلق میدانستند و غیر از خودشان را باطل مطلق و معتقد بودند که باطل باید از بین برود هر قدرتی هم که میخواهد باشد. خوارج در زمان امیرالمومنین، یک فرقه بودند که خودشان را حق مطلق میدانستند و غیر از خودشان را باطل مطلق؛ لذا یک شب نشستند هم فرمان قتل امیرالمومنین(ع) را صادر کردند و هم قتل معاویه و عمروعاص را؛ معاویه در شام بود، عمروعاص در مصر بود و امیرالمومنین در کوفه بود و سه نفر را مامور کردند که این سه نفر را در یک شب به قتل برسانند. یعنی غیر از خودشان را مستحق نابودی و مرگ میدانستند و میگفتند باید محو شوند. جریان انجمن حجتیه هم به همین شکل است، خودشان را حق مطلق میدانند و باقی را باطل مطلق میدانند؛ منتها بعضیها جریانات مدرن هستند، اینها روشهایشان هم مدرن است. انجمن حجتیه بیشتر اعضایش تحصیلکرده هستند و اینها را از دانشگاهها انتخاب میکنند و چهرههای خوشفکر و خوشاستعداد را جمع میکنند و میآورند و اینها با سیستمهای جدید در دنیا آشنا هستند و روشهایشان هم برای حذف فیزیکی و غیرفیزیکی افراد مدرن است. اما برسیم به جریان مصباح یزدی در امروز. مصباح یزدی یک جریانی را در مملکت راه انداخته که در ارکان نظام، اعم از سپاه، بسیج، دستگاههای دولتی و همه را پشتیبانی میکند و او هم خشن است و هر کس غیر از این تفکر را داشته باشد، مرتدّ میدانند و معتقدند از دین خارج است و باید حذف شود. این دوتا هم دو روی یک سکه هستند، [میخندد] هم انجمن حجتیه و هم داستان خوارج این شکلی. این یعنی تفکر فرقهگرایانه که خودشان را حق مطلق میدانند و دیگران را باطل مطلق میدانند و واجبالحذف از صحنه روزگار میدانند، اصلا حق حیات برای مخالف خودشان قائل نیستند. براین اساس صرفا انجمن حجتیه نیست که این گرایش دارد، غیر از انجمن حجتیه هم وجود دارد.
یک بخشی هم یک فرقه دیگری هستند که اینها نه انجمن حجتیه هستند، نه جریان آقای مصباح اما اینها خودشان افراد بیسواد یا کمسواد تحت عنوان مقدسنماها هستند یا مداحهایی که مداحی میکنند و بعد شروع به سخنرانی وسط روضه میکنند و بعد هم حکم قتل افراد را بین روضه خودشان صادر میکنند و خودشان را حق مطلق میدانند و باقی را باطل مطلق و این افراد نفوذ دارند. بعضی وقتها زمینه نفوذ برای اینها فراهم است؛ در هشت سالی که آقای احمدینژاد بود زمینه نفوذ در درون ارکان نظام برای انجمن حجتیه، جریان آقای مصباح، مقدسنماها و مداحها در همه سطوح فراهم بود. خیلی راحت اینها آمدند حتی استخدام شدند، استخدامهای وسیع در سطح دستگاههای مختلف کشور و آزادی مطلق داشتند و هر کاری دوست داشتند، کردند. در این دو سال اخیر دولت مبتلاست به یک دستگاه مریضی که جریان انجمن حجتیه و جریان آقای مصباح یزدی و جریان مقدسنماها، در آن نفوذ کردند و کاری هم نمیشود کرد.
یک زمانی هر کسی که غیر از خودشان بود، بیرون میریختند، کما اینکه دیدید اساتید کارکشته دانشگاهها، بهترین نیروهای علمی این کشور را از دانشگاهها بیرون ریختند و عدهای را بورسیه کردند. این کار راحت بود چون دستشان باز بود و همه در اختیار اینها بود، اما الان اینطور نیست، دولت اگر بخواهد دست به یکی از آن مهرههایی که آنها کار گذاشتند بزند، چه قیامتی میشود و راه میافتند میگویند نیروهای مومن را از گردونه خارج میکنند.
نفوذ انجمن حجتیه به جایی رسیده که بخواهید اعلام هشدار کنید؟
[میخندد] من معتقدم، دیگر از آن مرحله گذشته؛ یعنی از خط قرمزهای بسیار پررنگ عبور کردند و برخورد با اینها خیلی سخت شده است و تنها مدد الهی است که میتواند کمک کند و آن چیزی را که امام هشدار داد در گذشته امروز عین آتش زیر خاکستر است.
نفوذ فرهنگی انجمن حجتیه را چگونه میبینید؟ برخی مدارس و مراکز فرهنگی هستند که نزدیک به انجمن ارزیابی میشوند آیا این کادرسازی آنهاست؟
اینها از همان زمان گذشته وقتی دیدند در کشور نمیتوانند آن پستهای اساسی را در دست بگیرند، تصمیم گرفتند در آموزش و پرورش ورود پیدا کنند، به عنوان معلم ساده، اعم از خدماتی، فرهنگی و کارمند، معاونت پرورشی، از طریق معلم، ناظم و مدیر ورود کنند. چون هم مدرک داشتند و هم سابقه و هم یکسری عوامل موثرشان در آموزش و پرورش بود. اینها از طریق همین افراد سرشناس در آموزش و پرورش، توانستند افراد زیادی را وارد این عرصه کنند به خصوص در دوره هشت ساله احمدینژاد یک دفعه حجم بسیار زیادی را در آموزش و پرورش به عنوان معلم استخدام کردند. این هشدار خیلی جدی است و اینها به دنبال کادرسازی هستند نه به عنوان اینکه صرفا یک کار فرهنگی بخواهند روی بچهها انجام دهند. من سال اول دبیرستان در مدرسه علوی بودم، سال ١٣٣۶ یا ١٣٣٧، کلاس هفتم بودم، (در کتاب خاطراتم این خاطره را آوردم منتها از قول یکی از همشاگردیهای دبیرستان علوی که ایشان میگفت) معلم مخصوصی که آنجا از طرف انجمن حجتیه بود، افراد را گزینش میکرد که آقای فلان در آن کلاس و در آن کلاس و بعد این افراد را در یک منزلی دعوت کردند، از جمله این آقا را دعوت کرده بود. رفتند آنجا و شروع کردند راجع به امام زمان صحبت کردن و بعد هم گفته بودند من هفتهای یک جلسه دارم و شما بیایید و عضو انجمن حجتیه شوید. او میگفت وقتی من از جلسه به خانه رفتم، پدرم گفت چرا دیر آمدی؟ گفتم چنین جلسهای بود و چنین گفتند و این حرفها را زدند و راجع به امام زمان گفتند. گفت پدرم عصبانی شد و گفت حق نداری دیگر در آن جلسه بروی وگرنه قلم پایت را میشکنم. گفت من دیگر نرفتم و بعد معلم به من گفت چه شده و چرا نمیآیی؟ گفتم پدرم اینطور به من گفته و آنها هم از من مایوس شدند. میخواهم بگویم اینها هدفشان صرفا کار فرهنگی نیست، اینها دنبال حرکت وسیع کادرسازی هستند. به نظر من، آموزش و پرورش بهترین جا است، نوجوان و جوانانی هستند که هنوز پشت پرده را ندیدند و راحت میشود آنها را فریب داد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :