ویتنام ۴۰ سال بعد؛ از انقلاب کمونیستی تا فساد سرمایهداری
نیک دیویس/ ترجمه: شیدا قماشچی
سربازان برای هفتهها مشغول جمعآوری کشاورزان و خانوادههایشان بودند تا همه را در محوطۀ پرجمعیتی که آمریکاییان آن را «دهکدۀ استراتژیک» مینامیدند گردهم بیاورند. آنها میخواستند با بیرون راندن کشاورزان از روستاها دسترسی مبارزان کمونیست به غذا و پناهگاه را محدود کنند. هفتهها بود که کشاورزان که از اسارت در دهکدۀ استراتژیک خسته شده بودند فرار میکردند تا به «هامی» بازگردند و به کشت و کار خود ادامه بدهند. دیگر صبر سربازان اژدهای آبی سر آمد.
سربازان کرهای یک ساعت پس از ورود، روستاییان را دور هم جمع کردند و به سوی آنها آتش گشودند. بعد از یک ساعت، ۱۳۵ نفر از روستاییان کشته شده بودند. سربازان اجساد و خانهها را آتش زدند و سپس همه جا را با خاک یکسان کردند. این حقیقت سالها در گور جمعی مدفون ماند.
سربازان اژدهای آبی که از این عمل ناراحت بودند پس از ۳۰ سال به روستا بازگشتند تا صمیمانه ابراز پشیمانی کنند. به این ترتیب بنای یادبود این قتلعام در روستا ساخته شد. اما هنوز یک مشکل وجود دارد. این بنا به بزرگی یک ساختمان با سقفی مزین و آراسته، دو گور جمعی و یک سنگ قبر بزرگ را با اسامی بزرگسالان و کودکان کشته شده در خود جای داده است، اما هیچ توضیحی دربارۀ علت مرگ آنها موجود نیست.
روستاییان میگویند زمانی که این بنا ساخته شد، توضیح دقیق واقعه بر روی سنگ قبر حک شده بود. یکی از روستاییان یک نسخه از این متن را در اختیار داشت؛ شعری تاثیرگذار دربارۀ آتش و خون، بدنهای سوخته و اجساد مدفون در شن: «دردناک است دیدن پدران و مادرانی که زیر آتش هزاران پاره میشوند… وحشتناک است دیدن کودکانی که فریاد میکشند و گریهکنان به دنبال سینۀ مادران مردهشان هستند…» روستاییان میگویند که پیش از مراسم افتتاحیۀ رسمی، یک دیپلمات کرۀ جنوبی از بنا بازدید کرد و بابت نوشتۀ یادبود شاکی شد؛ مقامات ویتنامی به جای آنکه در برابر این اعتراض مقاومت به خرج دهند دستور دادند تا روی این نوشته با تابلویی از گل نیلوفر پوشانده شود. یک انسانشناس کرهای - هئونیک کوآن - که در آن زمان مشغول مطالعۀ «هامی» بود، گفتههای یک روستایی را ثبت کرده است که انکار حقیقت را کشتار جمعی دوم مینامد، «کشتار خاطرۀ یک کشتار».
چرا ویتنامیها اینگونه مسامحه به خرج میدهند؟ چرا مردمی که در جنگ پیروز شدهاند اجازه میدهند تا داستان جنگ توسط بازندگان آن بازگو شود؟ روستاییان میگویند که پاسخ به این پرسشها بسیار آسان است: کره جنوبی یکی از بزرگترین سرمایهگذاران خارجی در اقتصاد ویتنام است. آنها پیشنهاد کردند که اگر شعر یادبود این کشتار پاک شود هزینۀ ساخت بیمارستان محلی را تقبل خواهند کرد. مقامات ویتنامی این پیشنهاد را پذیرفتند؛ آنها نمیتوانستند مقاومت کنند. این نمونهای از آن چیزی است که از ۴۰ سال پیش تاکنون - از زمان پایان جنگ در ۳۰ آوریل ۱۹۷۵- اتفاق میافتد.
در آغاز امسال به این محل سفر کردم و پس از یک ماه گفتوگو با روستاییان، روشنفکران، متخصصین دانشگاهی، کهنهسربازان از هر دو سوی جنگ، روشن شد که قدرتمندان برای دستیابی به سود بیشتر دروغها و مسامحات زیادی را بر مردم ویتنام تحمیل کردهاند. ایالات متحده موفق شد تا دلایل راهاندازی این جنگ را تحریف کند. برای جبران شکست نظامی، آمریکا و متحدانش به سلاح قویتر «اقتصاد» روی آوردهاند و مردم ویتنام را در مسیری انداختهاند که آنها در انتخابش نقشی نداشتهاند. اکنون رهبران آنها هستند که بزرگترین دروغها را میگویند.
نگوین هائوتو ۹۰ سال دارد و در یک آپارتمان پر نور و زیبا در هانوی زندگی میکند. او به زبان فرانسه مسلط است و انگلیسی دست و پا شکستهای بلد است؛ او برایمان تعریف میکند زمانی که زن جوانی بود، شاهد متلاشی شدن کشورش در دستان دو دشمن بزرگ بود. نخست، در پایان جنگ جهانی دوم فرانسویها حاضر نبودند تا مستعمرهشان را از دست بدهند. در سال ۱۹۴۶، نگوین هائوتو که ۲۴ سال داشت به جنگل رفت و به جنگجویان غیرنظامی پیوست. او در مخلوط کردن اسید، پتاسیم نیترات و الکل برای ساختن باروت مهارت یافت: «من در جنگل خیلی خوشحال بودم. با درست کردن پودر بمب میتوانستیم رویاهایمان را به تحقق درآوریم.»
این رویاها فقط ناسیونالیستی نبودند و به بیرون راندن مهاجمان خارجی ختم نمیشدند بلکه انقلابی و مشخصاً کمونیستی بودند. او به یاد میآورد که در کودکی، فرانسویها پدرش را که معلم مهدکودک بود، با خود بردند؛ او که فقط هفت سال داشت برای پدرش غذا به زندان میبرد: «از همه کسانی که میجنگیدند تا ویتنام را به اشغال دربیاورند نفرت داشتم. در ذهن خودم یک کمونیست شدم.» او به خانوادهای مرفه از طبقۀ متوسط تعلق داشت، اما در دهۀ ۱۹۳۰ خانۀ آنها محل ملاقات حزب زیرزمینی کمونیستهای ویتنامی شد. او به یاد میآورد که که آثار لنین و مارکس را میخواند و زمانی که فقط ۱۶ سال داشت فرانسویها یکی از دوستانش را اعدام کردند: «صادقانه بگویم، من کمونیست هستم.»
لنام پانگ تقریباً همسن نگوین هائوتو است. او در ۱۷ سالگی به سربازی رفت تا در سال ۱۹۴۵ با فرانسویها بجنگد. او ۳۰ سال بعد را در جنگ سپری کرد و به مقام سپهبدی نیروهای ویتنام شمالی ارتقا یافت و یکی از شخصیتهای کلیدی در شکست ارتش آمریکا به شمار میآید. در یک بعد از ظهر گرم در بیرون خانۀ زیبایش نشسته است و مانگو میخورد و انگیزههای انقلابیاش را بیان میکند: «سوسیالیسم؟ بله، البته. هدف از تمام مبارزات این بود که یک جامعۀ سوسیالیستی بنا شود و به آزادی، استقلال و خوشبختی دست بیابیم. از همان نخستین روزهای مبارزه با فرانسویها و آمریکاییها میدانستیم که چه میخواهیم؛ جامعهای که در آن هیچکس دیگری را استثمار نکند؛ عدالت، استقلال، برابری.»
در اینجاست که روایت ایالات متحده با واقعیت همخوانی ندارد. نسخۀ آمریکایی وقایع اینگونه است: پس از شکست فرانسویها در سال ۱۹۵۴، ارتش آمریکا مداخله میکند تا از ویتنام جنوبی در مقابل تهدید کمونیستهای ویتنام شمالی محافظت کند. واقعیت آن است که فرانسویها تمامی مردم را عاجز کرده و آنها را به آغوش حزب کمونیست هوشیمین رانده بودند. از همه مهمتر آنکه دو کشور مجزا وجود نداشت. در سال ۱۹۵۴، علیرغم پیروزی ارتش ویتنام، فرانسه و متحدان غربیاش قدرت را در بخشهای جنوبی حفظ کرده بودند. طرفین در کنوانسیون بینالمللی ژنو به توافق رسیدند تا کشور به صورت موقت به دو بخش ویتنام شمالی و جنوبی تقسیم شود تا پس از برگزاری انتخابات در جولای ۱۹۵۶ دولت جدیدی برای کل کشور انتخاب شود.
بعدها دوایت آیزنهاور، رئیسجمهور وقت آمریکا، اذعان کرد که اگر اجازه برگزاری انتخابات داده میشد، ۸۰ درصد از مردم ویتنام به هوشیمین و جامعۀ سوسیالیست نوین رأی میدادند؛ ویتنامیهایی که با آنها مصاحبه کردیم نیز این گفته را تصدیق کردند. آمریکا اجازۀ چنین کاری را نداد. در عوض، به سراغ ادوارد لنزدیل، مامور بدنام سیآیای رفت و او نیز با استفاده از رشوه و خشونت دولت جدیدی را در سایگون به قدرت رساند که نگو دین دیم سیاستمدار کاتولیک رئیس آن بود. او فردی مستبد، طرفدار آمریکا و ضد کمونیست بود. در اکتبر ۱۹۵۵، لنزدیل در انتخابات جنوب تقلب کرد تا دیم را به ریاست جمهوری برساند. انتخابات ملی منحل شد. جدایی «موقت» کشور، در ادامه بهانهای شد تا وانمود شود که ویتنام دو کشور مجزا بوده و بخش جنوبی قربانی تهاجم شمال بوده است.
ایالات متحده که هزینۀ جنگ فرانسه را پرداخت میکرد در ابتدا به این قانع شده بود تا مخارج نظامی ویتنام جنوبی را تأمین کند و نظامیان خود را تحت عنوان «مستشار» به این عازم کند. تعداد این مستشاران ۱۶۳۰۰ نفر بود. در مارس ۱۹۶۵ آمریکا سربازان خود را به جنگ فرستاد. در اوج درگیریها در سال ۱۹۶۹ آمریکا ۵۵۰ هزار نفر از پرسنل نظامی خود به اضافۀ ۸۹۷ هزار سرباز ویتنام جنوبی و هزاران نفر از کره جنوبی و دیگر کشورهای متحدش را مورد استفاده قرار میداد.
زمانی که جنگ تمام شد، تعداد کشتهشدگان خارج از شمارش بود و بنابر تحقیقات دانشگاه پزشکی هاروارد و دانشگاه واشنگتن این رقم به میزان ۳.۸ میلیون نفر میرسد. گزارشگر بریتانیایی، جیمز کامرون، اعمال آمریکا را «یورش به جامعۀ بشری، چندشآور و پوچ» توصیف کرده است. در سال ۱۹۶۵ او در نگاهی به روند آغاز جنگ اینگونه مینویسد: «ناآزموده، ظالمانه، بیفکر و بدون ملاحظه بود. غرب قدم به قدم وارد وضعیت دشوار و غامضی شد که هیچ درکی از آن نداشت؛ از همان ابتدا همۀ صحبتها به صورت مبتذل و کلیشهای انجام میشد.»
خشونت آن سالها هنوز در جان قربانیانی که از آن رنج بردهاند باقی مانده است. در خانۀ کوچکی در سایگون، شهری که بیشتر ویتنامیها آن را هوشیمینسیتی مینامند، یکی از جنگجویان غیرنظامی کمونیست آن دوران به یاد میآورد که چگونه بمبافکنهای آمریکایی به اردوگاه جنگلی آنها حمله کردند و چگونه او و دوستانش در سوراخهای زمینی سنگر گرفتند: «ما نوشیدنی بسیار قوی داشتیم که از شراب برنج تهیه میشد و آن را «اشک سرزمین مادری» مینامیدیم. از ترس به این نوشیدنی پناه بردیم.»
میزان مواد منفجرهای که آمریکا در ویتنام استفاده کرد از کل آنچه که متفقین در طول جنگ جهانی در آلمان و ژاپن استفاده کردند بیشتر است. آمریکا همچنین از مادۀ ژلهای ناپالم استفاده کرد، مادۀ آتشزایی که به پوست بدن قربانیان میچسبید و آنها را میسوزاند، فسفر سفید که بدن را تا استخوان میسوزاند، بمبهای خوشهای که بلبرینگها و قطعات ریز فلزی را به همه طرف پرتاب میکردند؛ ۷۳ میلیون لیتر از مواد شیمیایی سمی، شامل ۴۳ میلیون لیتر عامل نارنجی که بافت گیاهی را از بین برد و افرادی که در معرضش قرار گرفتند را بیمار کرد.
رسوایی دیگر بمباران شهر هانوی بود؛ شهری که همۀ ساکنینش غیرنظامی بودند و نیروی هوایی برای دفاع از خود نداشتند. زنی که در آن زمان هشت سال داشت میگوید که از شاخ و برگ برای استتار و فرار از بمبافکنهای اف-۱۱۱ که با سرعتی دو برابر سرعت صوت پرواز میکردند استفاده کرده بود. مردی که مسئول ضدهوایی بود میگوید که پس از یک شب دفاع بیثمر به خانهاش باز میگشت که متوجه شد تمامی محله محو شده و تنها اثری که از پسرش باقیمانده پای قطع شدهای است که آن را از روی زخمش تشخیص داد.
امروز خیلی از آمریکاییان معتقدند که قتلعام فاجعهبار روستاییان «مای لی» یک حادثۀ منحصر به فرد بود که فقط یک بار صورت گرفته است، اما در سال ۲۰۰۱ روزنامهنگاری به نام نیک ترس اطلاعات متفاوتی را در آرشیو ملی ایالات متحده پیدا کرد. او به پروندههایی دست یافت که یافتههای یک نیروی مخفی آمریکایی به عنوان کارگروه جنایات جنگی ویتنام در آن ثبت شده بود. این یافتهها نشان میداد که ارتش بیش از ۳۰۰ ادعا مبنی بر کشتار، جنایت، تجاوز و شکنجه توسط سربازان آمریکایی را اثبات کرده است.
نیک ترس راهی ویتنام شد. او در کتابش «هر جنبندهای را بکشید» توضیح میدهد که چگونه به جستجوی دهکدهای در ارتفاعات مرکزی ویتنام برآمد که طبق مستندات پرونده، ۲۰ زن و کودک در آن کشته شده بودند. او مینویسد که به کمک مردم محلی به پنج بنای یادبود دیگر در نزدیکی همان محل کوچک برخورد کرد: «من فکر میکردم که در میان کوهی از کاه به دنبال یافتن یک سوزن هستم، اما در عوض با کوهی از سوزن مواجه شدم.» او نتیجه میگیرد که بیتفاوتی نژادپرستانه به همراه فشار مقامات برای افزایش تعداد «کشتهها» و اعلام مناطق روستایی به عنوان «مناطق آزاد برای شلیک» به این معنا بود که «کشتار غیرنظامیان عمل روتین و گستردهای بود که از سیاستهای فرماندهی ایالات متحده نشأت میگرفت.» آنهایی که زنده میماندند گاهی زندانی میشدند و برخوردهای خشنی با آنها صورت میگرفت. در سال ۱۹۷۰ گروهی از اعضای کنگرۀ آمریکا از زندان بدنام «کن دوآ» بازدید کردند. در آنجا زنان و مردانی را دیدند که در قفس به زنجیر کشیده شده بودند، گرسنه و کتک خورده و شکنجه شده مجبور به خوردن حشرات شده بودند. علیرغم خشمی که این گزارش برانگیخت، زندان همچنان به کارش ادامه داد.
تا چند سال پیش روزنامهنگاران یکی از مشهورترین روزنامههای سایگون هر روز قهوهشان را از زن مهربانی که مقابل دفتر روزنامه در کنار پیادهرو میفروخت، تهیه میکردند. اکثرشان نام این زن را نمیدانستند و او را بانوی قهوهفروش صدا میزدند. او داستانهای کوتاهی از دورۀ جنگ داشت ولی بیشتر از زمانی سخن میگفت که جنگ تمام شده و صلح آغاز شده بود. دورهای که حزب کمونیست ویتنام حقایقش را تحریف میکند.
او روز آزادی را به خاطر میآورد: خوشحالی و شادمانی فراوان برای پایان جنگ، حس غرور و افتخار از اینکه نیروهای کمونیستی توانسته بودند آنچه که بزرگترین ارتش تاریخ جهان شناخته میشد را شکست دهند و امیدواری برای زندگی بهتر. دلنگرانیهایی هم وجود داشت. شایعاتی مبنی بر انتقامگیری، غارت و چپاول در همه جا پیچیده بود. بانوی قهوهفروش از اسلحههایی که در خیابان ریخته بودند و مردم دیوانهای که به آنها دسترسی داشتند میترسید. او دلایل شخصی نیز برای ناراحتی داشت.
او سالها پیش در بندری نزدیک سایگون در پایگاه آمریکایی «وونگ تو» پیشخدمت بود و در آنجا با سربازی به نام رونالد آشنا شد. رونالد اهل نیویورک بود و در عملیات ویتنام و کامبوج شرکت داشت. آنها عاشق یکدیگر شدند. رونالد را ناگهان به آمریکا فرستادند، او برای مدتی به نامهنگاری ادامه داد و در نامههایش وعده داد که او را به آمریکا خواهد برد. ولی پس از مدتی دیگر نامهای نرسید. او میدانست که رونالد باز نخواهد گشت و از ترس دولت جدید، نامههای رونالد را سوزاند و دیگر هرگز از او خبری نشنید.
اکنون در ۶۴ سالگی با موهای سفید در کنار معبدی بودایی نشسته است؛ آرام است ولی میتوان غم را در چهرهاش دید. بانوی قهوهفروش طرفدار هیچکدام از طرفین جنگ نبود. او فقط یک زن سادۀ ویتنامی بود که عاشق یک مرد آمریکایی شده بود و آرزوی زندگی بهتری داشت.
جشن آزادی روزهای بهتری در پی نداشت. ابتدا در یک کارخانۀ تازه تأسیس تعاونی مشغول به کار شد. ۱۱ ساعت در روز پشت یک ماشین خیاطی مینشست و کار میکرد. در ازای آن کوپنی برای اندکی برنج بیکیفیت و مقدار ناچیزی گوشت دریافت میکرد. سالها در خانۀ کوچکی با برادرش زندگی میکرد که او نیز کارگر یک کارخانۀ نساجی بود. رکود اقتصادی برای یک دهه ادامه یافت. او میگوید: «زندگی برای مردم عادی بسیار سخت و مشکل بود.»
آمریکاییها ویتنام را به یک ویرانه بدل ساخته بودند. جادهها، ریلهای راهآهن، پلها و کانالها همگی بر اثر بمباران تخریب شده بودند. بمبها و مینهای منفجر نشده در شالیزارها رها شده بودند. ۵ میلیون هکتار از جنگلهای ویتنام بر اثر عامل نارنجی و مواد منفجرۀ سنگین سوخته و از بین رفته بودند. طبق محاسبات دولت جدید، دو سوم از روستاهای جنوبی ویران شده بودند. میراث آمریکاییها در سایگون تعداد زیادی کودک یتیم و اپیدمی هرویین بود. دولت جدید تخمین میزد که ۱۰ میلیون پناهنده، ۱ میلیون بیوۀ جنگی، ۸۸۰ هزار یتیم، ۳۶۲ هزار معلول جنگی و ۳ میلیون بیکار در کشور وجود دارد.
اوضاع اقتصادی بسیار آشفته بود؛ روزی که جنگ پایان یافت تورم به ۹۰۰ درصد رسید و ویتنام - کشوری سرتاسر شالیزار - مجبور به واردات برنج شد. در گفتوگوهای پاریس، آمریکا متعهد شد تا مبلغ ۳.۵ میلیارد دلار برای بازسازی زیربنایی ویتنام بپردازد. حتی یک سنت از این میزان پرداخت نشد. آمریکا توهین را تا جایی پیش برد که از دولت کمونیست خواست تا میلیونها دلاری که توسط دشمنش، رژیم سابق سایگون، قرض گرفته شده بود را پرداخت کند. ویتنام به شدت به کمکهای جهانی احتیاج داشت تا با انجام معاملات تجاری به بهبود اوضاع اقتصادیاش کمک کنند. ایالات متحده تمام تلاشش را انجام داد تا جلوی این کمکها را بگیرد.
آمریکا بلافاصله پس از پایان جنگ، تحریمهای تجاری را بر ویتنام تحمیل کرد و به دیگر کشورها نیز فشار آورد تا به این تحریمها تن دهند. به همین ترتیب مانع از آن شد که سازمانهای بینالمللی همچون بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و یونسکو به ویتنام کمک کنند. ایالات متحده بالاخره اعتراف کرد که عامل نارنجی بیماریهای سخت و اختلالات مادرزادی به وجود آورده است و ۲ میلیارد دلار غرامت پرداخت کرد، اما فقط به سربازان آمریکایی. قربانیان ویتنامی که بیش از ۲ میلیون نفر بودند هیچ غرامتی دریافت نکردند.
هیچگونه الگوی اقتصادی نمیتوانست در برابر چنین محاصرهای مقاومت کند. در نتیجه برنامههای سوسیالیستی ویتنام با شکست مواجه شدند. ویتنام سیاستهای سختگیرانۀ شوروی را الگو قرار داد و روستاییان را مجبور کرد تا محصولاتشان را در ازای کوپن جیرهبندی معاوضه کنند. از آنجایی که انگیزهای برای تولید وجود نداشت، محصولات کاهش یافتند و تورم به اندازۀ دوران جنگ بازگشت و ویتنام بار دیگر مجبور به واردات برنج شد.
در آغاز دهۀ ۱۹۸۰ دولت مجبور شد اجازه بدهد تا کشاورزان مازاد محصولاتشان را به فروش برسانند و به این ترتیب کاپیتالیسم بازگشت. در پایان دهۀ ۱۹۸۰ حزب کمونیست ویتنام رسماً سیستم «اقتصاد بازار با گرایشات سوسیالیستی» را اتخاذ کرد. این تغییر بود که به بانوی قهوهفروش اجازه داد تا در سال ۱۹۸۸ کارخانۀ نساجی را ترک کند و کار آزاد انجام دهد. او میگوید که هر روز صبح ساعت ۴ بیدار میشود تا قهوه را آماده کند و بتواند سر وقت به آن سوی شهر برسد. ساعت ۵ صبح او روی صندلی مقابل دفتر روزنامه نشسته است.
در دهۀ ۱۹۹۰ تغییر را در همه جا میشد حس کرد. سرمایهگذاران خارجی اجازۀ ورود یافتند و از شرکتهای خصوصی استقبال شد؛ تجارت آزاد و بازار آزاد برای برخی سود به همراه داشت. دولت در پشت پرده به واشنگتن چراغ سبز نشان میداد. ویتنام از ۳.۵ میلیارد دلار برای بازسازی کشور و پرداخت غرامت به قربانیان عامل نارنجی و جنایات جنگی چشمپوشی کرد. حتی موافقت کرد تا بدهی ۱۴۶ میلیون دلاری رژیم پیشین سایگون را بپردازد. در سال ۱۹۹۴ ایالات متحده راضی شد تا تحریمهایی که ویتنام را به مدت ۲۰ سال در اختناق نگاه داشته بودند، لغو کند. بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و دیگر سازمانها پذیرفتند تا کمکهایشان را آغاز کنند. رشد اقتصادی به ۸.۴ درصد در سال رسید و ویتنام به سرعت به یکی از بزرگترین صادرکنندگان برنج در جهان بدل شد.
در دهۀ ۱۹۹۰ هنوز بخشهای قدرتمندی در حزب کمونیست در مقابل موج سرمایهداری از سوسیالیسم دفاع میکردند. آنها موفق شدند تا فقر را به میزان چشمگیری کاهش دهند. زمانی که جنگ پایان گرفت ۷۰ درصد از مردم ویتنام زیر خط فقر به سر میبردند. در سال ۱۹۹۲ این رقم ۵۸ درصد بود. در سال ۲۰۰۰ این میزان به ۳۰ درصد رسید. دولت به صورت همزمان شبکهای از مدارس ابتدایی را در کل کشور و در برخی از مناطق نیز مدارس متوسطه تأسیس کرد؛ همچنین پایههای بیمۀ درمانی رایگان را نیز بنا نهاد.
برای مدتی، احزاب سوسیالیست این قدرت را داشتند تا فرمان کاپیتالیسم جدید را به دست گرفته و آن را هدایت کنند. در پایان دهۀ ۱۹۹۰، بانک جهانی سه بار پیشنهاد کرد که در ازای فروش شرکتهای دولتی، وامهای چند صد میلیون دلاری به ویتنام بدهد. ویتنام هر سه بار این پیشنهاد را رد کرد.
اما از سال ۲۰۰۰ به بعد نرخ تغییرات شتاب یافت و توازن سیاسی به هم خورد. ویتنام تسلیم فشارهای مصرانۀ سرمایهگذاران خارجی و وامدهندگان بینالمللی شد و با فروش شرکتهای دولتی موافقت کرد. همچنین به معامله با آمریکا پرداخت و در نهایت در سال ۲۰۰۶ به عضویت سازمان تجارت جهانی درآمد. عضویت در سازمان تجارت جهانی به ویتنام این امکان را میداد که از کمکها و وامهای بیشتری بهره بگیرد. سه دهه پس از پیروزی کمونیستها در جنگ، ویتنام یکی از اعضای ثابت اقتصاد جهانی سرمایهداری شد. در آخر غرب پیروز شد.
همۀ این دگرگونیها در برابر چشمان بانوی قهوهفروش صورت گرفتند، اما او هنوز بر پیادهرو نشسته است و هیچ تغییری در زندگیاش پدید نیامده است: «درآمدم هنوز همان است و هنوز در همان اتاق زندگی میکنم. اجناس بیشتری در مغازهها وجود دارند اما قیمتها نیز به همان میزان افزایش یافتهاند. کشور تغییر کرده است ولی اوضاع افرادی مثل من تغییری نکرده است. افرادی که با مقامات آشنایی داشتند پولدارتر شدهاند.» تمام این سالها قهوۀ ساخت ویتنام «ترانگ انگوین» را فروخته است. او همچنان فقیر است اما مردی که صاحب کارخانۀ قهوه است بر موج جدید بازار آزاد سوار شده و اکنون سرمایهاش بالغ بر ۱۰۰ میلیون دلار است.
در گوشۀ دیگر شهر، محل کار «انگوین کونگکه» قرار دارد. او برای سالها سردبیر روزنامۀ تاننین بود. روزنامهای که بانوی قهوهفروش روبروی آن بساطش را میچیند. کونگ در دوران سردبیریاش خشم تعدادی از مقامات را برانگیخت. او ارتباط میان گانگسترهای سایگون و مقامات ارشد را افشا کرد و سپس گزارش جنجالآفرینی از رابطۀ میان خانوادههای مشهور و اختلاس از سرمایههای عمومی را به چاپ رساند. این کار بسیار خطرناک بود. سانسور در ویتنام از سیستم پیچیده و ناآزمودهای تبعیت میکند، هر هفته (سهشنبهها در هانوی و پنجشنبهها در سایگون) سردبیرها را فرا میخوانند تا به آنها دستور بدهند که چه اخباری را پوشش دهند و از کدام اخبار چشمپوشی کنند. کونگکه در سال ۲۰۰۸ اخراج شد.
در نوامبر سال گذشته کونگکه از روزنامۀ نیویورکتایمز استفاده کرد تا آزادی مطبوعات را از دولت بطلبد. او در دفترش وبسایت تازهای را به راه انداخته است. کونگکه اصرار داشت تا اسمش در شکواییه چاپ شود. او آن چیزی را به زبان آورد که دیگران در خفا میگفتند: رهبران حزب کمونیست ویتنام به آرمانهای خودشان خیانت کردند. «در آغاز، انقلابیون دولتی را تأسیس کردند که قصدش توسعۀ کشور و عدالت همگانی بود، اما از جایی به بعد همه چیز مسیر غلطی را پیمود. آنهایی که به انقلاب پیوسته بودند و قسم خورده بودند که شفاف عمل کنند به تعهدات و ایدئولوژیشان خیانت کردند.»
کونگکه خود از انقلابیون بود. در دهۀ ۱۹۷۰ در دورۀ دانشجوییاش بر ضد آمریکا مبارزه میکرد و سه سال را در زندان گذراند. او سالها از اعضای حزب بود. او به خوبی درک میکرد که چرا رهبران حزب برای بهبود اوضاع اقتصادی به کاپیتالیسم پناه برده بودند ولی روی دیگر سکۀ نئولیبرالیسم را هم دیده بود: فساد و نابرابری.
اکنون میتوان آن را در خیابانها نیز مشاهده کرد. سایگون علیرغم پیشینۀ تاریکش به یک مرکز تجاری پر جوش و خروش تبدیل شده است. با این وجود خصوصیات یک شهر جهان سومی را هم حفظ کرده و نشانههای فقر را در همه جا میتوان دید. در عین حال خیابان دونگ کوی نیز وجود دارد؛ مرکزی افراطی برای افراد تازه به دوران رسیدهای که میتوانند ۵۰۰ دلار برای خرید تیشرت ارمس و یا ۱۵ هزار دلار برای ساعت ورساچه بپردازند، یا میز نهارخوری به اضافۀ چهار صندلی که با پوست گوساله و ورق طلا تزیین شدهاند و ۶۵ هزار دلار ارزش دارند. در گوشۀ خیابان هتل کانتیننتال قرار گرفته که قیمت هر وعده غذایش معادل حقوق هفتگی یک کارگر است. اسم رستوران نیز مشت محکمی است بر دهان هوشیمین: رستوران بورژوا.
کونگکه متوجه شده است که از هر ۱۰ دلاری که به یک پروژه عمومی تعلق مییابد، ۷ دلار به جیب افراد خاص میرود. حقیقت دارد؟ ۷۰ درصد از بودجۀ ویتنام به سرقت میرود؟ این یک سرقت بسیار عظیم است. ما با کمک مترجم با یکدیگر صحبت میکردیم. او سرش را به نشان تأیید تکان داد و دستهایش را در هوا چرخاند: «چیزی بین ۵۰ تا ۷۰ درصد».
سازمان شفافیت بینالملل در سال گذشته اعلام کرد که ویتنام یکی از فاسدترین کشورهای جهان است و در مقامی پایینتر از ۱۱۸ کشور دیگر قرار گرفته است و از ۱۰۰ امتیازی که شاخص مثبت هستند فقط ۳۱ امتیاز کسب کرده است. همه میدانند که فساد در ویتنام امر جدیدی نیست. مقامات رسمی از زمانهای گذشته از نفوذ و روابط خانوادگیشان سوءاستفاده میکردند.
اما گفته میشود که فساد در دولت جدید به حد بیسابقهای رسیده است. مردم میگویند مشکل از زمان خصوصیسازی در ویتنام آغاز شد، کمپانیهای دولتی فروش رفتند و مقامات و سیاستمداران از فرصت استفاده کرده و خود یا اعضای خانوادهشان را به عنوان هیات رئیسه برگزیدند. مارتین گینزبرو محقق بریتانیایی است که سالها در ویتنام زندگی کرده تا بر روی موضوع توسعه در جنوب شرقی آسیا تحقیقات میدانی انجام دهد. او مینویسد: «مقامات بیش از آنکه از ایدهآلهای اصلاحطلبانه الهام بگیرند، در پی رشوه هستند…آنچه که به عنوان اصلاحات شناخته میشود، بیشتر معطوف به تلاش رقبای سیاسی - تجاری است تا کنترل منابع اقتصادی را در دست بگیرند.»
در سه ماه گذشته یک سایت فوقالعاده جالب راهاندازی شده است که «چهرۀ قدرت» نام دارد. این وبسایت اعمال افراد قدرتمند را با نام آنها ذکر میکند و ادعاهایش را با سند و مدرک، فایلهای صوتی و تصویری اثبات میکند. مشخص نیست که این وبسایت را چه کسی راهاندازی کرده ولی ناظران معتقدند که کار یکی از سیاستمداران بسیار قدرتمند است که سعی دارد تا با بهره از اطلاعاتش رقبای سیاسی خود را از میان بردارد. «چهرۀ قدرت» اجازه میدهد تا نگاهی به زندگی مخفی سارقان بیندازیم. این وبسایت به یکی از مقامات حمله و ادعا کرد که یکی از مقامات محلی با چمدانی حاوی ۱ میلیون دلار پول نقد به خانۀ او رفته تا در ازای آن، ۱۵۰ میلیون دلار مالیات یک شرکت بزرگ عمرانی نادیده گرفته شود. این شرکت بعدها به او و مقامات محلی ویلا هدیه داده است. این سایت در ادامه انگشت اتهامش را به سمت دو سیاستمدار مطرح میگیرد و ادعا میکند که یکی از آنها محاکمۀ یک بانکدار فاسد را متوقف کرده و اکنون رشوههای سنگین دریافت میکند؛ دیگری ۱ میلیارد دلار را از حساب یک کمپانی دولتی به حساب بانکی خواهرش واریز کرده که ۲۰ شرکت مختلف تجاری را اداره میکند. این سایت یکی از مقامات نظامی را متهم کرده که شرکت پسرش زمینهای ارتش را بابت سود شخصی معامله میکند. در این مورد وبسایت به نامۀ یک کارمند بانک استناد میکند که ادعا کرده «من بخشی از یک شبکۀ بسیار عظیم اختلاس و فساد بودم»، با حسابهای بانکی که میلیونها دلار ارزش داشتند.
هر از چندی دولت با این اختلاسها برخورد میکند. در دادگاههای رده بالایی که در پایان سال گذشته برگزار شدند، چهار تن از مدیران کمپانیهایی که پیشتر به دولت تعلق داشتند، محاکمه شده و به جرم رشوهگیری و کلاهبرداری به مرگ محکوم شدند؛ دو تن دیگر هم به حبس ابد محکوم شدند. به عقیدۀ کونگکه این دادگاهها عمق فاجعه را نشان نمیدهند. او سرش را تکان میدهد: «میلیونها نفر جانشان را در راه استقلال و عدالت از دست دادند. زمانی که در زندان بودم گمان میکردم که پس از جنگ کشور از فساد عاری خواهد شد، اما این اتفاق نیفتاد. توسعۀ کشور باید ادامه بیابد و ما نمیخواهیم با کسانی که به حق پولی کسب میکنند مبارزه کنیم. اما نمیتوانیم اجازه بدهیم افرادی که از روشهای نامشروع ثروتشان را به دست آوردهاند به کارشان ادامه داده و فقرا را فقیرتر بکنند.»
او در اینجا به نکتۀ بسیار مهمی اشاره کرد. ویتنام در گذشته موفق شده بود تا ثروت را به صورت یکسان در جامعه تقسیم کند، اما اکنون دیگر حامی فقرا و مستضعفان نیست. در گزارش سال ۲۰۱۲ بانک جهانی نوشته شده: «نابرابری بازگشته است». در فاصلۀ سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ درآمد ۱۰ درصد از فقیرترین قشر جامعه به یک پنجم کاهش یافته در حالیکه ۵ درصد از ثروتمندترین اقشار ویتنام یک چهارم از درآمد را به خود اختصاص دادهاند.
بدترین شکل این نابرابری در مناطق روستایی اتفاق میافتد. میلیونها نفر از کشاورزان از سرزمینهایشان رانده شدهاند تا راه را برای کارخانهها و یا جادهها باز کنند. در آغاز دهۀ ۱۹۹۰ تقریباً تمامی خانوار روستایی (۹۱.۸ درصد) صاحب زمین بودند. در سال ۲۰۱۰ نزدیک به یک چهارم آنها (۲۲.۵ درصد) بدون زمین بودند. موج بیشماری از روستاییان به شهرها سرازیر شدند و به میلیونها کارگر بیکاری پیوستند که پس از خصوصیسازی کارخانجات اخراج شده بودند. این موج از زنان و مردان به گرداب «بخش غیررسمی» افتادند و در کارگاههای غیرقانونی خانگی و یا در پیادهروها غرق شدند.
در بخش غیررسمی هیچ حمایتی وجود ندارد. در مناطق صنعتی این حمایت و حفاظت به مراتب ضعیفتر است. پروفسور اینجی انگوکتران، متخصص مطالعات کارگری در ویتنام، در کتابش توضیح میدهد که چگونه قانون کار کشور که زمانی به ترقیخواهی مشهور بود، تضعیف شده است و بخشی از آن نتیجۀ لابیگری با گروههایی همچون اتاق بازرگانی آمریکاست. اتحادیههایی که از طرف دولت پشتیبانی میشدند تضعیف شده و هرگز اعلام اعتصاب نکردند. او نتیجه میگیرد: «جریان سرمایه از طریق سرمایهگذاری خارجی و خصوصیسازی شرکتها دولتی وارد ویتنام میشود. دولت کمتر و کمتر به فکر ملت است. برخی از نهادها و سازمانهای دولتی به سرمایهداران وابسته هستند.»
حداقل دستمزد برای همۀ کارگران تضمین شده است. در سال ۱۹۹۰ حداقل دستمزد با «هزینههای زندگی» و تأمین نیازهای اساسی همخوانی داشت. اما در طول این سالها، دولت از ترس از دست دادن سرمایههای خارجی اجازه داد تا این درآمدها کاهش یافته و تورم از آن پیشی بگیرد. نتیجه آنکه در آوریل سال ۲۰۱۳، اتحادیههای دولتی نیز دست به اعتصاب زدند و اعتراض کردند که درآمد کارگران فقط ۵۰ درصد از هزینۀ نیازهای اساسی را پوشش میدهد. اتحادیه اعلام کرد که کارگران شهری «نیازمند هستند و از آنها بیگاری کشیده میشود… اتاقهای ارزان و کهنه اجاره میکنند و سعی میکنند که هزینههای روزمرهشان را به حداقل برسانند…آنها از کمبود غذایی رنج میبرند و خطرهای بسیاری سلامتیشان را تهدید میکند.»
اکنون دیگر بیمۀ درمانی و مدارس رایگان نیستند. طبق گزارش بانک جهانی «میزان درآمد ملاک دسترسی افراد به خدمات اولیه است» و دولت میزان قابل توجهی را صرف بیمارستانهایی برای ثروتمندان میکند و مراکز درمانی همگانی برای فقرا نادیده گرفته میشوند.
نباید امید را به ویتنام از دست داد. بهبود آن پس از جنگ، به خصوص در ریشهکن ساختن فقر، معجزهآسا بود در حالی که در کشورهای پیشرفته همچون بریتانیا این میزان فقر رو به افزایش بود. اما حقیقت این است که اکنون ویتنام با بدترین و دهشتناکترین ترکیب از دو سیستم موجود مواجه شده است: یک دولت مستبد سوسیالیستی به همراه ایدئولوژی لجام گسیختۀ نئولیبرالیسمی. این دو در هم آمیختهاند تا حق و مال مردم ویتنام را بربایند؛ تعداد اندکی جیبهایشان را پر کرده و خود را پشت نطقهای انقلابی پنهان میکنند. این بزرگترین دروغ است. رهبران ویتنام در جنگ پیروز شدند ولی در صلح شکست خوردند و ادعاهایشان پروپاگاندایی بیش نیست. به گفتۀ یکی از مبارزینی که جانش را در این راه به خطر انداخته است: «آنها کاپیتالیستهای سرخپوش هستند.»
منبع: گاردین
نظر شما :