درد دل علی امینی؛ مصائب مبارزه با فساد دولتی

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ | ۱۴:۵۸ کد : ۵۰۴۳ وقایع اتفاقیه
درد دل علی امینی؛ مصائب مبارزه با فساد دولتی
تاریخ ایرانی: همیشه به دوستانش می‌گفت می‌خواهم وزیر شوم و بعد نخست‌وزیر. در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۰ به خواسته اصلی‌اش رسید، وقتی با اعتراض گسترده معلمان، جعفر شریف امامی از نخست‌وزیری استعفا داد و او جانشینش شد. اما عمر دولتش ۱۴ ماه بیشتر نپایید و در ۲۶ تیر ۱۳۴۱ از مقامش کناره گرفت و دیگر نه وزیر شد و نه نخست‌وزیر.

 

علی امینی وقتی چند ماهی پس از استعفا شرحی از دوران نخست‌وزیری‌اش را برای سالنامه «دنیا» (سال نوزدهم- ۱۳۴۲) نوشت، تاکید کرد این «درد دل» است نه خاطرات و از برنامه‌اش برای مبارزه با فساد گفت و به منتقدانش پاسخ داد که می‌گفتند «نطق‌های فلان کس دایر به خالی بودن خزانه و نداشتن ارز، اعتبار کشور را در خارج متزلزل کرده... غافل از اینکه وقتی طلب خارجی‌ها در موقع پرداخت نشود و مقداری اسناد بازرگانان در بانک برای انتقال ارز معطل بماند دیگران خوب می‌دانند که وضع اقتصادی و مالی چطور است.»

 

***

 

از اینکه بار دیگر توفیق پیدا کردم مطالبی برای سالنامه دنیا بنویسم خوشوقتم ولی چون خواسته شد از خاطرات دوران نخست‌وزیری بنویسم نظر به اینکه خوانندگان گرامی سالنامه دنیا خصوصا طبقه جوان در نوشته‌هایی که به قلم نخست‌وزیران، وزراء سابق و یا رجال کشور منتشر می‌شود می‌خواهند مطالبی که برای آن‌ها آموزنده باشد پیدا نمایند و خاطرات جالب و مهمی که بتوانم انتشار بدهم ندارم اجازه خواهید داد مطالبی به عنوان درد دل بنویسم و از این راه شاید خودم و طرز فکرم را بیشتر معرفی کرده باشم.

 

تعجب خواهید نمود که بعد از این مدت که در مشاغل مختلف دولتی بوده‌ام و تماس زیاد با مردم داشته‌ام باید همه من را شناخته باشند و به طرز تفکرم آشنا باشند ولی متاسفانه عدم علاقه اغلب افراد کشور به تحقیق و تعمق در مسائل مختلف آن‌ها را به قضاوت سطحی عادت داده و برای قبول شکایات آماده کرده است و باید زحمت فراوان کشید تا آن‌ها را به حقیقت متوجه کرد.

 

این تبلیغ فکری زیان‌های معنوی فراوانی متوجه کشور کرده و می‌کند و اغراق نیست اگر یک قسمت گرفتاری‌های اجتماعی خودمان را ناشی از این طرز تفکر بدانیم. من خودم صدمه دیده و زجر کشیده این طرز تفکر بوده‌ام. با اینکه من همواره در هر مرحله‌ای از مراحل زندگی اداری و سیاسی سعی کرده‌ام تمایلات و عقایدم را صریحا بگویم و شاید همین رویه موجب شده است که مخالف زیادتری برای خودم درست کنم مع‌ذالک باز قضاوت عده‌ای و حتی بعضی از رفقای نزدیک در مورد من سطحی بوده و هست. برای مثال قدری به عقب بر می‌گردم و اگر در اینجا رفقای نزدیک را مورد انتقاد قرار می‌دهم از آن‌ها پوزش می‌خواهم ولی خود آن‌ها می‌دانند که آنچه در این مقاله می‌نویسم عین حقیقت است و ذره‌ای بی‌انصافی نکرده‌ام.

 

از زمان کارمندی در وزارت دارایی، عده‌ای از همکاران که دو نفر آن‌ها متاسفانه فوت شده‌اند و بقیه سلامت و مصدر کار می‌باشند جلسات هفتگی داشتیم که هنوز هم به اضافه چند نفر دیگر از دوستان غیراداری ادامه دارد. در این جلسات چه قبل از شهریور ۱۳۲۰ و چه بعد از آن از همه چیز صحبت می‌شد و کاملا محفل انس بود. در ضمن صحبت‌ها طبعا از آمال و آرزوی هر یک در زندگی اداری و سیاسی سخن به میان می‌آمد.

 

رفقا عقیده‌شان درباره من این بود که من یک فرد جاه‌طلب هستم و حتی بعضی‌ها این مقام دوستی را به حدی می‌دانستند که من برای نیل به آن سر از پا نمی‌شناسم و خلاصه «جاه‌طلب به هر قیمت» هستم. پیدایش این نظریه شاید از این ناشی شده بود که من صراحتا می‌گفتم می‌خواهم وزیر شوم و بعد نخست‌وزیر. ولی دیگران با اینکه میل باطنی‌شان قطعا مشابه من بود ولی ظاهرا حرفی نمی‌زدند برای اینکه مبادا مورد تنقید رفقا واقع شوند. بار‌ها اتفاق می‌افتاد که بحث مفصل می‌کردیم ولی هر قدر سعی داشتم به رفقا بفهمانم که قضاوتشان درباره من درست نیست و حس ترقی و تعالی را که لازمه هر فرد زنده‌ای است با جاه‌طلبی اشتباه می‌کنند فایده نمی‌کرد و مدرک عملی لازم بود تا آقایان قانع شود.

 

در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی در یکی از کابینه‌های آقای ساعد از من برای وزارت پست و تلگراف دعوت شد و رد کردم. جریان قضیه اینطور بود که در مراجعت از سفری که برای مطالعه به فلسطین رفته بودم چون خانه شخصی‌ام دست تعمیر بود در سلیمانیه منزل مرحوم وثوق‌الدوله وارد شدم. شبی که از شهر به منزل مراجعت کردم گفتند آقای دکتر نخعی چندین بار تلفن کرده‌اند و کار فوری دارند و قرار است فردا اول وقت تلفن کنند. ساعت هفت صبح فردا ایشان تلفن نمودند و گفتند آقای نخست‌وزیر (ساعد) فرمودند ساعت ۸ با لباس ژاکت بیایید وزارت امور خارجه. چون این موضوع برایم غیرمنتظره بود به ایشان گفتم برای چه کاری باید ژاکت بپوشم. جواب دادند برای معرفی هیات دولت. خیلی تعجب کردم چطور کسی را بدون اینکه قبلا با او مشورت کرده باشند و از همکاران و برنامه دولت به او اطلاعی بدهند به این شکل دعوت به شرکت در دولت می‌کنند. به آقای دکتر نخعی گفتم از طرف من از آقای ساعد تشکر کنید و بگویید من از قبول پست در دولت معذورم. ایشان اظهار کردند من فقط واسطه پیغام نخست‌وزیر هستم و بهتر است نظر خودتان را به خود ایشان بگویید. حق به جانب دکتر نخعی بود.

 

ساعت ۸ با لباس عادی به وزارت خارجه رفتم. هنوز آقای ساعد نیامده بود. در اطاق انتظار آقای زرین‌کفش را با ژاکت دیدم. چون تعجب ایشان را از اینکه چطور من بدون ژاکت آمده‌ام حس کردم توضیح دادم که من برای رد پستی که پیشنهاد شده است آمده‌ام. در این ضمن مرحوم دکتر زنگنه که در آن تاریخ نماینده مجلس شورای ملی بود وارد شد و چون دید من مصمم به عدم قبول وزارت هستم سعی می‌کرد من را از تصمیمی که گرفته‌ام منصرف کند ولی موثر نشد تا آقای ساعد آمد و به اتفاق به اطاق دفترش رفتم. من آقای ساعد را از زمان حکومت اول مرحوم قوام‌السلطنه که وزیر امور خارجه بود می‌شناختم و همیشه به من اظهار محبت می‌کرد. دلایل رد دعوت ایشان را در ضمن تشکر از حسن‌ظنی که به من ابراز داشته بود ذکر کردم. ایشان ابتدا عذرخواهی کردند که در این چند روز هر قدر سعی کردیم شما را پیدا کنیم و در اطراف افراد دولت و برنامه صحبت کنیم موفق نشدیم این بود که در آخرین روز به شما اطلاع دادیم. بعد اضافه نمودند که شاید مایل به قبول وزارت پست و تلگراف نیستید در این صورت پست وزارت کشاورزی خالی است ممکن است آن را قبول کنید و بالاخره به شوخی اظهار نمودند که پست وزارت خارجه هم هست ولی شرط واگذاری آن این است که کشتی بگیریم و هر کس بر دیگری فائق آمد مال او خواهد بود چون من این پست را برای خودم نگاه داشته‌ام. سعی آقای ساعد در قانع کردن من به نتیجه‌ای نرسید چون دلایل اساسی برای رد کردن پیشنهاد ایشان داشتم. من‌جمله اینکه همکارانی که در دولت بودند تجانسی نداشتند، بعلاوه آقای ساعد وزراء را روی فهرستی که از طرف فراکسیون‌های مختلف مجلس داده بودند انتخاب کرده بود و به این شکل مسلم بود در چنین دولتی کاری انجام نخواهد شد.

 

صورت افراد دولت پیش از معرفی به وسیله یکی از جراید صبح به طور فوق‌العاده منتشر شده بود و رفقا ورود من را در دولت قطعی می‌دانستند و در‌‌ همان ساعتی که من در دفتر آقای ساعد بودم آن‌ها هم در دفتر مرحوم عبدالله دفتری در بانک ملی بودند و شنیدم که گفته بودند دکتر امینی به آرزوی خودش رسید!

 

روز بعد که با رفقا جمع بودیم احساس کردم که آن‌ها هم متعجب هستند و هم متاسف. تعجب از اینکه چطور من با علاقه‌ای که به احراز مقام وزارت ابراز می‌داشتم در دولت وارد نشدم، تاسف از این جهت که درباره من راجع به جاه‌طلبی شدید اشتباه کرده بودند و «جاه‌طلبی به هر قیمت» که به تصور آن‌ها در من وجود داشت، درست نبوده است.

 

خوانندگان عزیز! تصور می‌کنند عقیده رفقا کاملا تغییر کرده بود؟ متاسفانه خیر زیرا آن‌ها مثل بسیاری از افراد کشور ما در فکر خودشان دلایل دیگری غیر از آنچه من بیان کردم فرض می‌کردند چنانچه بعد‌ها در مورد نخست‌وزیری این طرز تفکر مجددا منعکس گردید. البته این عقیده رفقای من تنها نبود بلکه عده دیگری هم درباره من چنین فکر می‌کردند و در سعایت و تفتینی که حضور اعلیحضرت همایونی برای مشوب کردن ذهن ایشان نسبت به من می‌شد حربه «جاه‌طلبی به هر قیمت» یکی از حربه‌های مخالفین من بود.

 

اغلب با خودم فکر می‌کردم و متاثر می‌شدم چرا در محیط ما افراد حتی آن‌هایی که از نظر معلومات و تجربه در امور کشور افراد برجسته‌ای هستند اینطور سطحی یا غیرمنصفانه قضاوت می‌کنند و دنبال تحقیق نمی‌روند. آنچه بیشتر بر تاثرم می‌افزود این بود که رفقای من خوب می‌دانستند که در تمام مراحل اداری و سیاسی من به احدی توسل نجستم و آنچه برای من پیش آمده اول مشیت الهی بود و دوم سعی و کوشش خودم.

 

برای نمونه یکی از خاطرات ابتدای ورودم را در دادگستری ذکر می‌کنم. ممکن است این خاطره را به بعضی از رفقا گفته باشم و حالا تکرار باشد ولی برای یادآوری و اثبات نظریه‌ام بی‌مورد نیست بار دیگر نقل کنم. موقعی که در زمان وزارت مرحوم داور به عنوان عضو علی‌البدل در دادگستری کار می‌کردم روزی با مرحوم وثوق‌الدوله که تازه داماد ایشان شده بودم در باغ سلیمانیه راه می‌رفتیم. در ضمن صحبت راجع به وضع اداری من صحبت به میان آمد. ایشان اظهار کردند با اینکه من دوستی نزدیک با داور ندارم ولی ایشان به قدری به من محبت می‌کنند که اگر خواهشی از او بکنم رد نخواهد کرد اگر مایل باشید راجع به وضع اداری شما توصیه‌ای به او بکنم.

 

در پاسخ ایشان گفتم: من تازه وارد کار اداری شده‌ام و اگر توانستم لیاقتی از خود بروز بدهم قطعا ترقی خواهم کرد لذا توصیه مورد ندارد. مرحوم وثوق‌الدوله مدتی سکوت کرد مثل اینکه از این پیشنهاد ناراحت شده بود یا اینکه فکر می‌کرد من عجب جوان ساده‌ای هستم که می‌خواهم به اتکاء کوشش خودم در این کشور به جایی برسم!

 

همچنین در دولت آقای دکتر مصدق که وزیر اقتصاد ملی بودم روزی نمی‌دانم به چه مناسبتی ایشان در جلسه هیات دولت خطاب به وزراء گفتند دکتر امینی از من کاری نخواست، من از او خواستم وزارت را قبول کند. این دو مثال و بسیاری دیگر نظایر آن برای رفقای من کافی بود که بدانند که من «حب جاه به هر قیمت» ندارم بلکه من هم مثل هر فردی حس ترقی و تعالی دارم و مقام را برای انجام خدمت می‌خواهم و تفاوتم با دیگران شاید در این است که راجع به تمایلم پرده‌پوشی نمی‌کنم و صراحت بیان دارم.

 

یک سال قبل از اینکه نخست‌وزیر بشوم در یکی از جلسات هفتگی رفقا یکی از آقایان بدون مقدمه خطاب به من کرد که فلان کس راهی را که برای رسیدن به نخست‌وزیری پیش گرفته‌ای درست نیست و من می‌خواهم در این مورد ارائه طریق کنم. تنها موقعی بود که بیش از اندازه عصبانی شدم و بدون اینکه بگذارم حرفش تمام شود ـ چون می‌دانستم چه می‌خواهد بگوید ـ گفتم شما که بیش از من شانس نخست‌وزیری دارید و قطعا هم باطنا مایل هستید. خوب است راهی را که می‌خواهید به من نشان بدهید خودتان در آن راه بروید و ان‌شاءالله زود نخست‌وزیر خواهید شد. عصبانیتم از این جهت بود که آن رفیق عزیز می‌دانست که من با افرادی که موثر در زمینه‌سازی برای نخست‌وزیری هستند تماس ندارم و هیچ وقت هم از آن‌ها تقاضایی در این مورد نکرده و نمی‌کنم. ایشان می‌خواست به من راهنمایی کند که از آن راه وارد بشوم به تصور اینکه راستی مایلم به هر قیمتی هست نخست‌وزیر شوم و برای این کار فوق‌العاده تلاش می‌کنم. به همین دلیل روزی که اعلیحضرت همایونی بعد از استعفای آقای مهندس شریف امامی من را احضار و بعد از بیان وضع وخیم کشور تصمیم خودشان را به اینکه من را مامور تشکیل دولت نمایند ابراز فرمودند خیلی برای من غیرمنتظره بود و با سعایت‌هایی که در گذشته از من کرده بودند این ابراز اعتماد ملوکانه من را در وضع اخلاقی مشکلی گذاشت. در مراجعت به منزل مدتی با خود اندیشیدم که در موقع بسیار حساس و مشکل آن روز کشور و اجرای برنامه‌ای که در موقع انتخابات به مردم ارائه کرده بودم و در عمل با موانع زیادی مواجه خواهد شد قبول چنین مسئولیتی مصلحت است یا خیر؟

 

اگر با بستگان و دوستانم مشورت می‌کردم قطع داشتم که من را تشویق به قبول مسئولیت نمی‌کردند کمااینکه بعد‌ها چه در موقع زمامداری و چه بعد از آن دچار تنقید و سرزنش شدم که مگر شما نمی‌دانید در این کشور روی هیچ چیز و هیچ کس نمی‌شود حساب کرد! شما مگر در مدت زندگی سیاسی خودتان ندیدید افرادی در این کشور سالم مانده و همیشه مصدر کار بوده‌اند که از اظهار نظر صریح در هر امری خودداری کرده و سعی کرده‌اند همه را راضی نگاه دارند و خلاصه کار اصلاحی در این کشور نمی‌شود و سلامت در کنار ماندن است!

 

شب را بسیار ناراحت بودم و مصلحت شخصی خودم را با انجام خدمت و فداکاری در راه مملکت و شاه می‌سنجیدم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید راه دوم را انتخاب کنم زیرا اگر هیچ کس زیر بار مسئولیت نرود و هر کسی بار را به دوش دیگری بگذارد و از منافع و مصالح شخصی‌اش در راه حفظ مصالح عمومی گذشت ننماید طبعا کار کشور به جایی نمی‌رسد. در هیچ یک از کشورهای دنیا اعم از مترقی و عقب‌افتاده چه در حال و چه در گذشته هیچ‌گونه پیشرفتی بدون فداکاری و جانبازی عده‌ای حاصل نشده و امروز بیش از گذشته اصلاح امور مملکت ما محتاج به ازخودگذشتگی و فداکاری است. بنابراین امر اعلیحضرت همایونی را اطاعت کردم و در این کار مشکل و پر خطر وارد گردیدم.

 

در تجربیاتی که در امور اداری کشور و تماس دائم با مردم از طبقات مختلف داشتم از کار زیاد و مشکلات موجود باکی نداشتم فقط ناراحتی من این بود که چون خیلی از افراد مملکت از جزئیات پریشانی اقتصادی و مالی مخصوصا از عدم هماهنگی دستگاه‌های مختلف دولت اطلاع ندارند تصور می‌کنند که با ورود من در کار در اندک مدتی تمام مشکلات حل خواهد شد و چون عقیده همیشگی من این بوده و هست که باید با کمک مردم و ایجاد اعتماد در آن‌ها نسبت به دستگاه اداری دولت کار کرد تا نتیجه مطلوب حاصل شود از ابتدا بنا را بر توضیح وضع اقتصادی و مالی و اداری کشور برای مردم گذاردم.

 

در بدو کار خیلی از دوستان اظهار ناراحتی از نطق‌های من می‌کردند و عقیده‌شان این بود که این همه حرف زدن موجب اتلاف وقت می‌شود. خوب است به جای آن کار کنید و مردم وقتی کار دولت را دیدند ایمان و اعتماد پیدا می‌کنند و حال آنکه من معتقد بودم باید درد را گفت و علل آن را توضیح داد و بعد راه علاج را ارائه کرد زیرا مثل معالجه یک مریض اگر خود مریض اهمیت مرضش را تا حدی نداند و مصمم به معالجه شدن نباشد دستور طبیب را اجرا نمی‌کند و کوشش طبیب تنها به جایی نمی‌رسد.

 

یک جامعه‌ای اگر به مشکلات خود واقف نباشد پیشنهادات دولت را برای رفع آن استقبال نمی‌کند در صورتی که اگر مردم احساس کنند که دولت مشکلات آن‌ها را می‌داند و درباره راه‌حل رفع مشکلات با آن‌ها مشورت می‌کند علاقه و همکاری آن‌ها موجب می‌شود که اقدامات دولت به نتیجه مطلوب برسد. خوشوقتم که بعد از چند ماه همان اشخاصی که به من توصیه می‌کردند حرف نزنید و کار کنید مشوق من در حرف زدن بودند چون حس کردند که تشریح مشکلات و متوجه کردن مردم به اقداماتی که باید بشود کم کم محیط نویی به وجود آورده است که برای اجرای برنامه اصلاحی دولت بسیار موثر می‌باشد. من همیشه عقیده داشتم و دارم که با وجود داشتن مجلس ولو اینکه نمایندگان واقعی مردم در آن باشند مراجعه مستقیم دولت به مردم نه فقط بیشتر منطبق با اصل آزادی و دموکراسی است بلکه اثرش در اجرای برنامه دولت بیشتر است.

 

یکی دیگر از نکاتی که در نخست‌وزیری بیشتر متوجه شدم و موجب ناراحتی بود عدم هماهنگی لازم در دستگاههای مختلف دولت بود. هر قدر فرض کنیم کار‌ها خوب تقسیم شود و وظیفه هر یک از مسئولین امور مشخص باشد باز رویه تک‌روی و نداشتن روحیه کار کردن دسته‌جمعی که از خصائص اخلاقی و نژادی ما است موجب می‌شود کار نخست‌وزیر که هماهنگ کننده دستگاه‌های مختلف دولت است سنگین‌تر گردد. نخست‌وزیری که متوجه مسئولیت خود باشد باید مثل یک رئیس ارکستر دائم مراقب باشد که آهنگ ناموزونی بیرون نیاید و این کار آسانی با وضع اداری امروز کشور ما نیست.

 

من می‌توانم ادعا کنم که افراد دولت من بیش از اغلب دولت‌ها صمیمیت و همکاری با من داشتند مع‌ذالک اغلب کارمندان ادارات روی فقدان انضباط کافی و بعضی‌ها شاید روی کمی علاقه و ایمان ایجاد گرفتاری می‌کردند و از این جهت بار من سنگین‌تر می‌گردید ولی آنچه عده‌ای خیال می‌کنند که نخست‌وزیر نباید در جزئیات وارد شود و فقط در کلیات امور دخالت کند با اینکه این نظر اساسا قابل انکار نیست ولی مسائل امروز اقتصادی و اجتماعی و پیوستگی آن‌ها به یکدیگر طوری است که هماهنگ کردن آن‌ها مستلزم مراقبت دائم نخست‌وزیر است. البته من باید اعتراف کنم که بیش از حد لازم در کار وسواس دارم و خودم را خسته می‌کنم ولی متاسفانه تا وقتی که در دستگاه اداری ما روح کار دسته‌جمعی و وظیفه‌شناسی کامل وجود پیدا می‌کند و نفع‌پرستی عده‌ای موجب کارشکنی و اسراف عده‌ای از کارمندان دولت شود، نخست‌وزیر باید در جزئیات نظارت کند.

 

موضوع بی‌خوابی من که همه از آن صحبت می‌کردند و گاهی هم در جراید به شوخی تا حدی طرح می‌شد علتش این بود که من اغلب در سکوت شب و نبودن تلفن و مراجعات استفاده می‌کردم و نسبت به مسائل مورد ابتلای کشور فکر می‌کردم و مسئولیتی را که در مقابل مردم در خود حس می‌کردم مانع خواب بود، خصوصا که فکر می‌کردم آنچه را من شروع کرده‌ام پایه‌گذاری برای اصلاحات اساسی است و زمان می‌خواهد تا بتوان به تدریج از آن نتیجه گرفت و آیا من فرصت انجام اقداماتم را خواهم داشت؟ مردم با این همه گرفتاری و دشواری در زندگی طاقت انتظار دارند؟ و عده‌ای که روی نفع‌پرستی و نزدیک‌بینی کارشکنی می‌کنند و حتی منافع آتی خودشان را هم در نظر نمی‌گیرند متوجه خطرات در آتیه خواهند شد یا خیر؟ شاید عده‌ای باور نکنند و نوشتن آن نیز خوب نباشد ولی در سر نماز تنها تقاضایم از خداوند این بود که خدایا من را در این مسئولیتی که به عهده گرفته‌ام یاری کن که در مقابل مردم خجل نشوم و مخالفین را هم به راه راست هدایت کن. آیا در این زندگی طاقت‌فرسا باز جاه‌طلبی مشوق و محرک من بوده؟ آیا چنین قضاوتی اگر اشخاصی باشند که اینطور فکر کنند بی‌انصافی نیست؟

 

من در جریان زندگی اداری و سیاسی مخصوصا در دوره نخست‌وزیری، مصلحت عمومی را بر تمایلات و عواطف شخصی ترجیح دادم و پیش وجدان خودم سربلندم که کمترین حب و بغضی در کار‌ها به خرج ندادم و حتی مورد سرزنش قرار گرفتم که به عده‌ای از مخالفین سابق خودم کمک هم کردم. عده‌ای از دوستانم را که انتظارات زیادی از من داشتند و شاید محق هم بودند برای اینکه تصور رفیق‌بازی نرود از خودم رنجاندم و خلاصه برای نجات کشور از هرج و مرج اقتصادی و اجتماعی خودم را سپر بلا کردم و پشیمان هم نیستم چون اگر فقط طالب رسیدن مقام بودم راهی را می‌رفتم که دیگران رفته بودند! ولی من راهی را پیش گرفتم که به تشخیص خودم برای اصلاح امور مملکت درست بود و عقیده داشتم و دارم که اصلاحات عمیق و اساسی نمی‌تواند همه را راضی کند و جلب رضای اکثریت طبعا اقلیتی را ناراضی خواهد کرد و برای اقناع این اقلیت و متوجه کردن آن‌ها به لزوم گذشت و همکاری در اجرای اصلاحات اساسی تلاش کردم. ولی افسوس که در دنیای مادی امروز و خودخواهی و اغراضی که در عده‌ای وجود دارد منطق و استدلال و دلسوزی موثر واقع نمی‌شود.

 

در موضوع مبارزه با فساد عده‌ای عقیده داشتند که خوب است به جای تعقیب خاطیان اعلام کنید که از این تاریخ به بعد نادرستی موقوف و چنانچه کسی تخلف کرد شدیدا تعقیب می‌شود، چون از تعقیب افرادی که در گذشته پول مملکت را تلف کرده و یا برده‌اند نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود و پول‌های از بین رفته بر نمی‌گردد و حتی شخصی نظر می‌داد که اگر عده‌ای که متهم به سوءاستفاده‌های کلان هستند حاضر شوند به هر عنوان که باشد مبلغی به دولت بپردازند و تعقیب نگردند بهتر است چون به این شکل مبلغی به خزانه دولت کمک می‌شود.

 

این نظریات ناشی از عقیده‌ای است که در خیلی از افراد کشور به وجود آمده که چون هیچ چیز در کشور ما دوام ندارد روی برنامه‌های بلند مدت نمی‌روند. در مورد تعقیب افراد در دادگستری چون جریان رسیدگی طولانی است رسیدگی به حساب‌های گذشته طبعا به زودی به نتیجه نمی‌رسد و مالا پرونده‌ها راکد می‌ماند و بعد هم فراموش می‌شود. ظاهرا این استدلال به نظر جالب می‌آمد ولی مردمی که مطلع از نادرستی و فساد عده‌ای بودند و انتظار مجازات آن‌ها را داشتند با چنین رویه اعتماد به دولت پیدا می‌کردند؟ بعلاوه اگر تهدید افراد نادرست به مجازات آتی موجب تنبه آن‌ها می‌شد تکرار جرم در جامعه اتفاق نمی‌افتاد و یا لااقل تعداد آن کم بود و حال آنکه خلاف آن در عمل دیده می‌شود.

 

به هر حال چون یکی از عوامل خرابی وضع اقتصادی و مالی و تلف شدن پول مملکت فساد و نادرستی در دستگاه‌های دولت و ضعف قوه قضایی بود لذا اصلاح وضع اقتصادی و ایجاد اعتماد و اطمینان در مردم تقویت قوه قضایی و تعقیب خاطیان بود. با اینکه دادگستری در این قسمت با احتیاط پیش می‌رفت و از این جهت عده‌ای که انتظار شدت عمل داشتند ناراضی بودند مع‌ذالک آن‌هایی که خودشان می‌دانستند چه کرده‌اند و از اینکه مورد تعقیب قرار گیرند نگران بودند با انتشار شایعات زاید به گرفتن این و آن برای دولت ایجاد زحمت می‌کردند.

 

اغلب روز‌ها چندین تلفن از طرف اشخاص بانفوذ با من می‌شد که می‌گویند می‌خواهند من را توقیف کنند. جواب می‌دادم من از جریان دستگاه قضایی اطلاعی ندارم و تصور نمی‌کنم چنین خبری درست باشد بعلاوه مگر شما کاری کرده‌اید که نگران هستید؟! بعد از تحقیق از وزارت دادگستری معلوم می‌شد چنین خبری نیست. نقشه دغل‌کاران این بود که با ایجاد اضطراب و تشویش در افراد موثر آن‌ها را بر علیه دادگستری تحریک نمایند و دستگاه قضایی را تحت تاثیر بگیرند.

 

روزی مدیرکل بازرسی کل کشور می‌گفت اگر بنا باشد کلیه پرونده‌های تخلف و سوء‌استفاده که در بازرسی کل کشور وجود دارد دنبال کنیم عمر نوح می‌خواهد تا به نتیجه برسد بنابراین ما به تعقیب خاطیان بزرگ فعالیت کرده‌ایم و عده زیادی از پرونده‌های کوچک را بسته‌ایم.

 

آنچه مسلم است و بر خلاف تصور عده‌ای با سم‌پاشی عده دیگر هیچ‌گونه حب و بغضی در جریان تعقیبات دادگستری نبوده و به طوری که مکرر اظهار کردم اگر مراجعه به افکار عمومی مردم بکنند روشن خواهد شد که هیچ نظری غیر از اجرای عدالت محرک دادگستری نبوده است.

 

من از زمانی که در دادگستری بودم عقیده داشتم که اگر یک دادگستری قوی، مجهز و مستقل وجود داشته باشد فساد اجتماعی به زودی از بین خواهد رفت و محیط سالمی برای فعالیت‌های مفید اقتصادی و اجتماعی به وجود خواهد آمد و یک قسمت عمده عدم رضایت مردم را ضعف قوه قضایی می‌دانستم. وقتی وزیر دادگستری بودم و هفته‌ای یک بار پذیرایی عمومی داشتم ناله مردم ضعیف و بی‌پناه و شکایت آن‌ها از بطوء جریان دادگستری یا اعمال نفوذ اقویا بسیار متاثرم می‌کرد و این بود که آرزویم همواره تقویت قوه قضایی بود ولی افسوس که در این مورد هم اغلب اشخاص متنفذ با وجود یک دادگستری قوی مخالفند و حال آنکه اگر قدری دور‌تر را نگاه کنند و منافع شخصی را کنار بگذارند می‌بینند که دادگستری خوب و مستقل برای همه مفید است چون قوی روزی دچار قوی‌تر از خودش می‌شود و آن وقت یک دستگاه عدالت قوی و مستقل لازم است تا اجرای عدالت کند.

 

با تمام موانع و مشکلاتی که در کار دادگستری وجود داشت و از همه مهم‌تر نداشتن کادر کافی بود مع‌ذالک در مدت کوتاه اعتماد مردم به دادگستری جلب شد و برای اولین بار مردم باور کردند که در مقابل دستگاه عدالت قوی و ضعیف وجود ندارد و فساد در دستگاه دولت به تدریج کم می‌شد به طوری که اعلیحضرت همایونی می‌فرمودند: گزارشاتی که از منابع مختلف دارند حاکی است که فساد بیش از ۶۰‌% در دستگاه‌های دولتی کم شده است.

 

شک نیست که در این عمل که برای تامین رفاه عمومی و تامین امنیت قضایی انجام می‌شد ما بایستی با انواع کارشکنی‌ها و مخالفت‌ها مقابله کنیم و به اصطلاح با گردن کلفت‌ها ستیزه کنیم و تعدادی دشمن برای خودمان ذخیره نماییم! مثل معروفی است که از پیش قاضی دو طرف دعوا راضی بیرون نمی‌آیند. در اینجا هم بین مصلحت عمومی و منافع فردی و شخصی تردیدی در فدا کردن دومی برای اولی نبود.

 

اصلاح امور اقتصادی و مالی قسمت عمده وقت من را مشغول می‌داشت چون منشاء تمام تشنجات اجتماعی وضع اقتصادی و مالی است. سعی داشتم که زود‌تر به این وضع آشفته سر و صورتی بدهم. تعجب در این بود که عده‌ای که خودشان مسئول پیدایش این وضع مشکل شده بودند اظهار می‌کردند که نطق‌های فلان کس دایر به خالی بودن خزانه و نداشتن ارز، اعتبار کشور را در خارج متزلزل کرده، عده‌ای هم راستی باور می‌کردند که شاید این مطلب صحیح است غافل از اینکه وقتی طلب خارجی‌ها در موقع پرداخت نشود و مقداری اسناد بازرگانان در بانک برای انتقال ارز معطل بماند دیگران خوب می‌دانند که وضع اقتصادی و مالی چطور است.

 

چندین ماه پیش از اینکه نخست‌وزیر شوم در منزل یکی از دوستان که مدیریت یکی از بانک‌های خصوصی را داشت ناهار میهمان بودم. اتفاقا چند نفر خارجی که در کار بانکداری وارد بودند و برای مطالعه در وضع اقتصادی و مالی ایران از بیروت آمده بودند دعوت داشتند. طبعا راجع به وضع اقتصادی ایران مذاکره شد. نتیجه مطالعات و تحقیقات آن‌ها این بود که ایران وضع اقتصادی خطرناکی دارد و اگر اقدامات عاجلی نشود دچار بحران بسیار شدیدی خواهیم شد. البته این افراد خارجی و خیلی کار‌شناسان خارجی دیگر عقیده‌شان این بود. در آن موقع که من نخست‌وزیر نبودم و اظهاری نکرده بودم! به هر حال لازم بود که مردم از وضع اقتصادی و مالی مطلع باشند تا اقدامات شدیدی که برای بهبود وضع لازم بود بپذیرند.

 

در اینجا لازم می‌دانم از بازرگانان و صاحبان صنایع تشکر کنم که با وجود سختی‌هایی که از نظر مضیقه اعتباری داشتند از اقدامات دولت پشتیبانی کردند زیرا آن‌ها خوب تشخیص داده بودند که تامین سلامت اقتصادی کشور مستلزم گذشت زیاد و تحمل محرومیت است. در قسمت اصلاح وضع مالی و تنظیم بودجه کشور دشواری زیادتری داشتم چون اجرای سیاست صرفه‌جویی شدید هیچ وقت آسان نیست و مواجه با استقامت و مخالفت شدید می‌شود ولی من معتقد بودم که یک بار برای همیشه باید بودجه کشور را بر اساس امکانات درآمد کشور تنظیم کرد و تا موقعی که درآمد عمومی افزایش نیافته از خرج‌های اضافی نه فقط کاست بلکه صرفه‌جویی شدیدی در تمام قسمت‌ها کرد. توفیق در این سیاست مستلزم پشتیبانی تمام افراد بود ولی چون هنوز عادت به صرفه‌جویی در زندگی فردی و اجتماعی ما آن طور که در سایر کشور‌ها هست وجود ندارد و تغییر زندگی که به آن مدت‌هاست عادت کرده‌ایم آسان نیست نتوانستم در تنظیم بودجه صحیح که پایه و اساس یک سیاست مالی سالمی است توفیق پیدا کنم و چون برخلاف تصور عده‌ای مقام‌دوست نبودم و اگر طالب مقامی بودم برای انجام خدمت بود و حس کردم که نمی‌توانم در این هدف اساسی توفیق حاصل کنم استعفای خودم را حضور اعلیحضرت همایون تقدیم کردم تا شاید جانشین من در این راه موفق گردد و از ته قلب آرزوی موفقیت دولت بعد را داشتم و غیر از این هم نمی‌توانم فکر کنم چون همیشه عقیده داشته و دارم که هیچ کس در هیچ مقامی از مقامات دولتی ثابت نمی‌تواند باشد و آرزوی هر فرد وطن‌پرستی باید این باشد که کشوری بماند و مردم در رفاه و آسایش باشند. آن وقت انسان خواه بیکار باشد و یا مصدر کار می‌تواند از زندگی در مملکتش لذت ببرد و حسادت و تنگ‌نظری خوی افراد ضعیف و نالایق است و اشخاصی که اتکاء و اطمینان به خودشان دارند در این امور نمی‌توانند حسود باشند. به هر حال بار دیگر ثابت کردم که من «جاه‌طلب به هر قیمت» نیستم و امیدوارم که رفقا و دیگران که درباره من قضاوت نادرست می‌کردند قانع شده باشند که نظریه غلطی داشتند.

 

چند روز بعد از استعفایم شخصی برایم حکایت کرد در منزل مدیرکل سابق یکی از وزارتخانه‌ها جمعی بودند و صاحبخانه اظهار کرده بود که من بعد از رسیدن به مقام مدیرکلی برای حفظ مقام انواع و اقسام تشبثات را کردم و قسمت زیادی از وقتم صرف حفظ مقامم بود و تعجب می‌کنم که دکتر امینی چطور مقام نخست‌وزیری را به این آسانی ترک کرد! این طرز فکر یک مدیرکلی است که قطعا چندین اداره و چند صد نفر عضو زیر نظر اوست بنابراین چطور می‌توان انتظار داشت با این روحیه و طرز فکر ماشین اداری کشور به نفع مردم کار کند و مردم نسبت به دستگاه دولت خوش‌بین باشند.

 

لابد اگر از این آقا سؤال کنید که چرا اینطور فکر می‌کند خواهد گفت که چون اتکاء به کار و لیاقت کافی برای نیل به مقام بالا‌تر نیست باید تشبث کرد و به مقام رسید و بعد هم برای حفظ آن در مقابل تشبث دیگران در تلاش روزانه بود! شاید این استدلال‌ها قدری درست باشد ولی به هر صورت پیشرفت اجتماع ما با این روحیه ممکن نیست و اگر بخواهیم که اجتماع ما واقعا اصلاح شود و ترقی و تعالی که آرزوی هر فرد وطن‌پرست است جامه عمل بپوشد، باید قبل از هر چیز طرز فکر مردم را تغییر دهیم و روح گذشت و فداکاری را در افراد به وجود بیاوریم و این وظیفه افرادی است که در مقامات موثر کشور هستند و خواه و ناخواه دیگران از آن‌ها تقلید می‌کنند. آن‌ها هستند که باید سرمشق برای دیگران باشند.

 

این مطالب را برای این ننوشتم که از خودم تعریف کرده باشم و از دیگران تنقید، بلکه خواستم قسمتی از مشکلات و دلایل وجود آن‌ها و زحمتی را که مسئولین اداره امور کشور باید در رفع آن‌ها تحمل نمایند توضیح داده باشم و بدون تردید «مخالفین به هر قیمت» قانع نخواهند شد ولی لااقل آن‌هایی که غرض خاصی ندارند منتهی سعی در تحقیق و کشف حقیقت نمی‌کنند به این وسیله ذهن آن‌ها را روشن کرده باشم و امیدوارم که خوانندگان عزیز به خصوص جوانان با فراستی که دارند از این مطالب مختصر درس عبرتی بگیرند.

کلید واژه ها: علی امینی


نظر شما :