کوکب سیاری به نام ایرج افشار- سیروس علینژاد
ایرج افشار درست مثل دوست دیرینهاش همایون صنعتی که ناگهان یک روز احساس کرد تمام شده است، تمام شد. همایون صنعتی فقط از آن جهت به یاد نیامد که از کلاس اول دبستان دوست ایرج افشار بود، شاید بیشتر از آن جهت هم به یاد آمد که ایرج افشار مانند او از نسل اعجوبهها و دایناسورها بود.
ایرج افشار مردی بود که از سالهای دهه بیست، هم در عرصه فرهنگ و هم در عرصه طبیعت و کوه و کمر ایران حضور داشت. کوره راههای ایران نقش پایش را میشناختند؛ پرت افتادهترین راهها را میشناخت. کوهستانی نبود که نرفته باشد. بیابانی نبود که در ننوردیده باشد. خودش میگفت "جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم ولی صفت جهاندیدگی نیافتم و در نوشتن هیچ چیز به دروغ نگراییدم."
فرهنگ عرصهای عمومی است. از وجودش در عرصه فرهنگ، همه با خبر میشدند. حضور تاثیرگذارش در مجله سخن، راهنمای کتاب، یغما، آینده و چندین مجله و نشریه دیگر، درست مانند حضور در کتابخانه ملی و کتابخانه مرکزی و تحقیقات ایرانشناسی که چندی رئیس آن بود و بیشتر از آن عاشق آن، همه را از وجودش با خبر میکرد.
اما کوه و کمر عرصه خصوصی او بود که با جمع دوستان مخلص یا به همراه افراد خانوادهاش در آن حضور مییافت و تنها وقتی سفرنامه مینوشت شاید دیگران از آن با خبر میشدند. کوره راههای ایران را همان جور میشناخت که هر کس در هر جای جهان اگر یک خط درباره تاریخ و فرهنگ ایران نوشته بود.
بوم و برزن ایران را اگر هزاران کیلومتر از تهران دور بود همان اندازه دوست داشت که فرهنگ و تاریخ آن را حتی اگر هزاران سال با امروز فاصله میداشت. حوصله او در یافتن هر چه درباره تاریخ ایران نوشتهاند به همان اندازه بود که رفتن به بیابانها و پرت افتادهترین راهها به وجه جستجو در معماری یک بنای کهن و قدیمییا پیدا کردن تاریخ یک سنگ نبشته حتا یک سنگ قبر و مانند آنها.
دکتر قاسم غنی در نامهای به دکتر محمود افشار (پدر ایرج) به حال او که دایم در سفر است غبطه میخورد و مینویسد:"خوشا به حال سرکار که حکم کواکب سیار را پیدا کرده هر روز در افقی طالع میشوید"، اما در واقع هیچگاه در ایران هیچ کس به اندازه خود ایرج افشار حکم کوکب سیار را پیدا نکرده و شاید در این زمینه فقط رفیقان راهش؛ منوچهر ستوده، اصغر مهدوی، احمد اقتداری، عباس زریاب، امیر کاشفی، همایون صنعتی و حافظ فرمانفرماییان به پایش میرسیدهاند.
راه رفتن و گشت و گذار و عبور از کوه و صحرا و دیدن عجایب و غرایب تنها سرگرمی او بود. کار جدیاش در عرصه کتاب بود. بیشتر عمر خود را صرف خواندن و نوشتن کرد. همواره در حال خواندن و نوشتن بود. آنقدر میخواند و مینوشت که اگر بگویم هفتاد سال از عمرش را صرف خواندن و نوشتن کرده اغراق نگفتهام. همچنانکه اگر بگویم او نه هشتاد و پنج سال که یکصد و هشتاد و پنج سال عمر کرد نادرست نیست. او واقعا سه برابر ذهن یک آدمی از ذهنش کار میکشید.
فهرست آثارش که در کتابچهای منتشر شده چندان دراز است که ما حوصله خواندن آن را هم نداریم. هر وقت به آن کتابچه فکر میکنم (چون این روزها هرچه گشتهام پیدایش نکردم) از حجم کارهای او وحشت میکنم. آن کتابچه، "عمر پربار" را برای ما معنی میکند. پژوهیدن، جستجو کردن، یافتن و نوشتن کار همیشگیاش بود و همه اینها را از آنجا داشت که یک آرشیویست بینظیر بود.
بیست، بیست و پنج سال پیش، یک روز در دفتر مرتضی ممیز دنبال مطلبی که چهل پنجاه سال پیش در یک روزنامه کهنه چاپ شده بود میگشتیم. اوراقی از مجلهها و روزنامهها در درون یک پرونده تلنبار شده بود، گرد گرفته و خاک خورده و رنگ و رو رفته.
گفتم آفرین بر تو که اینها را نگه داشتهای. من متاسفانه بعد از مدتی همه چیز را دور میریزم و در زمان نیاز دیگر به آنها دسترسی ندارم. گفت من این شیوه را به ایرج افشار مدیونم. وقتی در کتابخانه مرکزی با او کار میکردم به ما یاد داد که هیچ ورق پارهای را دور نریزیم. "بگذارید داخل یک پوشه بماند، حتما یک روز به کار میآید."
گرچه ایرج افشار یک آرشیویست بینظیر بود و بسیاری از نامهها را نگه میداشت، اما بیش از آن عاشق چاپ بود. به محض اینکه فرصتی مییافت هر چه داشت به چاپ میداد. نوشتههای خودش را هم سریع به چاپ میسپرد و نمیگذاشت خاک بخورد.
در سالهای دهه شصت یک روز در دفتر مجله آدینه پیدایش شد. این به گمانم اولین دیدار ما بعد از انقلاب بود. من او را از زمان خبرنگاری و از اواخر دهه 40 میشناختم. آن سالها مجلات زیادی منتشر نمیشد و کسی که انگشتش برای نوشتن میخارید نمیدانست چه بکند.
او هم احتمالا چندین نوشته روی دستش مانده بود. بعدها شمار مجلات زیاد شد و از جمله من دست اندرکار نشریه "سفر" شدم که از همان روز اول ایرج افشار همکارش شد. یک روز که درباره سفرها و سفرنامه هایش با او گفتگو میکردم پرسیدم آیا سفرنامههایش محدود به همین هایی است که ما چاپ کردهایم یا بسیاری چاپ نشده مانده است؟ گفت: "من هرچه مینویسم فوری چاپ میکنم. حوصله نگه داشتن دستنویس را ندارم. بنابراین جز بعضی یادداشتهای پراکنده و یادداشت سفرهایی که یکی دو سال پیش رفتهام، مطلب چاپ نشدهای نزدم نمانده است."
اگر همین عشق به چاپ نبود نامههای پاریس و بسیاری نامه های دیگر را از او نداشتیم. اساسا ما شناخت تقیزاده و مصدق را به اندازه زیادی مدیون ایرج افشار و همین عشق او به آرشیو و سپس چاپ اسناد و مدارکش هستیم. حتم دارم که پی گیری های علی دهباشی سبب شده است که در ده سال اخیر هرچه یادداشتهای ایران شناسی تهیه کرده بوده را نیز به چاپ داده است.
ایران شناسی و تحقیقات ایرانی پارهای جدانشدنی از وجود او بود. آنها که از زمان ریاستش بر کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران او را میشناسند میدانند که چه زحماتی در راه برگزاری کنگرههای ایرانشناسی و برگزاری جلسات بزرگداشت نویسندگانی مانند هدایت و نسیم شمال کشید. جلساتی که او در آن سالها برپا کرد به حدی پربار بود و با حضور محققانی تشکیل میشد که به یقین برگ زرینی در تاریخ دانشگاه تهران به حساب میآید.
همه آنچه درباره افشار گفتم، شاید به غیر از ایرانشناسی از حواشی کار و فعالیت او بود. تخصص او همین ایرانشناسی بود و کتاب شناسی و نسخهشناسی و کتابداری. به همین جهت چندی رئیس کتابخانه ملی شد و بعد رییس کتابخانه مرکزی دانشگاه. درباره تخصص او باید کتاب شناسان و نسخه شناسان بنویسند.
من همواره او را روی دو پا و در حال راه رفتن دیدهام. میگفت خداوند دو تا پا به آدمیزاد داده است که راه برود. این اواخر هم که در بستر افتاد، باور نمیکردم که از پا افتاده باشد. تلفنی احوالش را میپرسیدم. در روزهای آخر هم که باورم شد، علی دهباشی نگذاشت به دیدارش بروم. گفت حیف است تصویر او در ذهنت خراب شود. شاید درست میگفت اما احساس غبنی که حالا سرریز میکند از آن تصویر خراب، خراب کنندهتر است.
منبع: بی بی سی
نظر شما :