ناگفتههای کرباسچی از زندان پیش و پس از انقلاب
از دوران کودکی با نام امام خمینی آشنا بود؛ پدرش همراه با آقایان اشراقی و اسلامی جزو اصحاب بیت امام در قم بود. کسانی که آن زمان برای مسائل شرعی به بیت امام مراجعه میکردند، توسط این چند نفر به مسائلشان پاسخ داده میشد. خود او از سن ۱۲ سالگی تحت تعقیب ساواک بود؛ با سفارش پدر سوار دوچرخه همسایهاش میشد که پشت مدرسه پیادهاش میکرد تا دستگیر نشود و از درس عقب نماند. چند بار به خاطر سخنرانی توسط شهربانی احضار شد، قبل از انقلاب هم سه بار دستگیر شد، اولین بار در اسفند ۱۳۵۲. جزوه دستنویسی که علیه رژیم و مربوط به گروههای سیاسی بود را به دوستی داده بود که وقتی دستگیرش میکنند اسم او را به ساواک میدهد. ساواکیها هم در مدرسه و خانه دنبالش بودند تا دستگیرش کنند، اما چون نام شناسنامهایاش با نام معروفش تفاوت داشت، نمیتوانستند دستگیرش کنند. نام اصلی و شناسنامهای او «غلامحسین کرباسچی» بود، اما به «ناصحزاده» معروف بود تا اینکه یک روز در صف امتحان گواهینامه در میدان راهآهن قم و روبروی ساختمان مرکزی ساواک، یکی از همکلاسیهایش با صدای بلند گفت «به به، جناب آقای کرباسچی ناصحزاده عزیز!» همان شد که ماموران ساواک دستگیرش کردند و بردند.
پای غلامحسین کرباسچی اینطور به زندان باز شد؛ دو ماه در کمیته مشترک ضد خرابکاری ماند و دو ماه هم در اوین. بار آخر از سال ۵۳ در زندان ماند تا سال ۵۵ که با احمد توکلی، دکتر عباس میلانی و سیدهادی خامنهای در کمیته مشترک ضد خرابکاری همبند بود و با مهندس خالقی، جوادیان، معادیخواه، هادی خامنهای، سالاری، احمد پورنجاتی، جعفری گیلانی، هادی غفاری و پدرش در زندان قصر. او در خاطراتی که برای سالنامه نوروز ۱۳۹۴ روزنامه «اعتماد» نقل کرده، روایت روزهای زندان، مسئولیتهای پس از انقلاب و دوره شهرداری اصفهان و تهران و در نهایت بازداشتش را شرح داده است. سلول او در کمیته مشترک ضد خرابکاری روبروی سلول دکتر شریعتی بود که دربارهاش گفته است: «من اهل سیگار نبودم و مرحوم شریعتی خیلی سیگار میکشید. شبها وقتی میخواستیم دستشویی برویم، سیگارها را جمع میکردیم و از سوراخ داخل سلول میانداختیم. سلولش روبروی من بود اما خیلی نمیشد ارتباط برقرار کرد.»
کرباسچی از زندان که آزاد شد، به پیشنهاد شهید بهشتی به مدرسهای معرفی شد تا برای امرار معاش در آن به عنوان دبیر ریاضی مشغول به کار شود. اما مدیر مدرسه که در حال حاضر جز جناح اصولگراست تا شنید او زندان رفته، گفت «با شما تماس میگیرم» اما خبری از او نشد. آن یکسال آزادی از زندان تا پیروزی انقلاب که کرباسچی ازدواج کرده و پدر هم شده بود، به سختی گذشت تا دی ماه ۱۳۵۷ که «جمعی از دوستان که مرا میشناختند به من گفتند بیا ارومیه و برای محرم سخنرانی کن. گفتم که پرونده دارم و نیایم بهتر است اما در نهایت رفتم، یک ماه بودم. یک روز در حال سخنرانی بودم که بیرون از مسجد هم جمعیت زیاد بود و شعار تند علیه رژیم میدادند، ناگهان تانکی که روبروی مسجد گذاشته بودند، به سمت مسجد شلیک کرد. تانک گنبد مسجد بالا بازار را مستقیم با گلوله هدف قرار داد، بخشی از سقف مسجد ریخت و مردم فرار کردند. چیزی شبیه حکومت نظامی شد. آن موقع من تازه ازدواج کرده بودم و یک بچه ۴ ماهه هم داشتم. همسرم خیلی ترسید و با هر مصیبتی بود از مسجد خانوادهام را بیرون بردم. همان شب همراه جمعیت رفتیم زندان ارومیه و شهید مهدی باکری و خیلیهای دیگر را از زندان آزاد کردیم. دوستان آنجا با لباس مبدل سوار اتوبوسم کردند و برگشتم تهران.»
کرباسچی به خاطر شناختی که از او به خاطر سابقه پدرش داشتند و از طرف سید احمد خمینی به عضویت کمیته استقبال از امام درآمد و چنانکه گفته «بعد از آمدن امام یکی از کارهایم این بود که با یکی دیگر از آقایان خلاصه روزنامهها را برای امام تهیه میکردیم. خلاصه اخبار خبرگزاریها را بولتن میکردیم و به امام میدادیم. (نخستین بولتنسازان!!) امام هم وقتی راهی قم شدند همراه ایشان به رقم رفتیم.»
کرباسچی پس از آن به صداوسیما رفت: «بعد از اینکه شهید مطهری شهید شدند و امام پیامی دادند میخواستیم پیام امام از رادیو تلویزیون خوانده شود. هنوز صداوسیما سر و سامانی نداشت. همین شد که با آقای دعایی رفتیم به جام جم که آقای دعایی پیام امام را بخوانند. ایشان چون در رادیو بغداد سابقه کار داشت و صدایش در برنامه ویژه رادیو بغداد یادآور روزهای انقلاب بود، برای این کار فرد مناسبی بود و صادق قطبزاده هم رئیس صداوسیما بود. در مدیریت پخش شبکه یک، گروه ایدئولوژی درست کردیم که قرار بود برنامههای مذهبی تهیه کنند. از همان موقع چون با آقای قرائتی از قبل از انقلاب آشنا بودیم، دعوت کردیم تا بیایند و همین برنامه درسهایی از قرآن را اجرا کنند. حالا نمیدانم هنوز این برنامه جاذبه دارد یا نه ولی آن روزها خوب بود. پای ایشان از اینجا به تلویزیون باز شد. الان هم هر وقت آقای قرائتی مرا میبیند میگوید تو مرا به تلویزیون بردی. تفسیر امام را من با یک گروه فیلمبردار ضبط میکردم. برنامهای با مرحوم بهشتی و منتظری ضبط کردم. برنامه سیری در نهجالبلاغه بود که با آیتالله خامنهای ضبط کردیم. بعد از این کارها من مدیر پخش تلویزیون شدم که به زمان کودتا خورد... ما یک روز با اسلحه جلوی بعضیها را گرفتیم تا صداوسیما را نگیرند. داستان شب کودتای نوژه در صدا و سیما خودش قصه عجیب و غریبی است. تا صبح (با آقایان سید محمد بهشتی و انوار) با اسلحه ژ ۳ در جام جم ایستادیم و نگذاشتیم اتفاقی بیفتد.»
کرباسچی پس از آن نماینده امام در ژاندارمری شد: «یک شب مرحوم سید احمد آقای خمینی زنگ زد و گفت که امام حکمی برای سرپرستی ژاندارمری برایم نوشته تا شما بروید و اختلافی که بین فرمانده وقت ژاندارمری و مرحوم انواری بود حل کنید. مرحوم سید احمد حکم امام را برایم تلفنی خواند. امام در ابتدای حکم نوشته بودند حجتالاسلام کرباسچی. به ایشان گفتم من لباس روحانیت را چند وقتی است که نمیپوشم که ایشان گفتند خب عبا و عمامه تنت کن. گفتم اینکه به خاطر حکم امام لباس بپوشیم زشت است. میگویند به خاطر پست و موقعیت دوباره لباس روحانیت پوشیده. همین شد که سید احمد آقا متقاعد شدند و این موضوع را به امام منتقل کردند. حکم نوشته شده امام تغییر کرد و این بار به جای "حجتالاسلام کرباسچی" امام مرقوم کرده بودند "دانشمند محترم جناب آقای کرباسچی".»
وقتی محمد هاشمی رفسنجانی، رئیس صداوسیما شد، کرباسچی به تلویزیون برگشت و شبکه دو را تاسیس کرد تا سال ۱۳۶۱ که بین آیتالله طاهری و وزارت کشور بر سر استانداری اصفهان اختلافاتی پدید آمد و در نهایت امام دستور دادند کرباسچی به اصفهان برود و استاندار اصفهان شود. کرباسچی خدمت امام رسید که بگوید میخواهد به قم برگردد و درسش را ادامه دهد اما امام فرمودند: «وقت برای درس خواندن زیاد است.» کرباسچی میگوید من کار استانداری بلد نیستم که امام پاسخ دادند: «شما شش ماه این مسئولیت را قبول کن و در اصفهان بمانید.» بعد از شش ماه دوباره خدمت امام رفت که ایشان دوباره فرمودند شش ماه دیگر بمانید. شش ماه دوم هم تمام شد و دوباره خدمت امام رسید که این بار امام فرمودند آقای کرباسچی شما فعلا اصفهان هستید. همین شد که کرباسچی در اصفهان ماندگار شد، البته خیلی زود با مخالفت روبرو شد: «ماه رمضان اولی که به عنوان استاندار رفته بودم یک عده که مخالفان آیتالله طاهری بودند تظاهرات کردند و شعار دادند که استاندار آمریکایی اخراج باید گردد. یعنی من که دو ماه بود با تاکید امام آنجا رفته بودم اینگونه رفتار کردند. توقع نداشتند که در اختلافی که بر سر ماجرای استاندار اصفهان بود امام من را انتخاب کنند.»
کرباسچی تا ۶ ماه پس از فوت امام در اصفهان ماند تا اینکه عبدالله نوری، وزیر کشور از او خواست شهرداری تهران را قبول کند: «من گفتم اگر میخواهید از اصفهان بیایم میآیم اما شهرداری تهران را قبول نمیکنم. شهرداری، آن زمان چندان خوش نام و جای مورد رغبتی مثل حالا نبود. همه از آن مطالبات داشتند و هر گرفتاری هم پیش میآمد میگفتند تقصیر شهرداری است. به همین دلایل گفتم نمیآیم. آقای نوری، آقای عطریانفر را فرستاد تا من را راضی کند که شهرداری تهران را قبول کنم. عطریانفر معاون سیاسی وزیر کشور بود. به عطریانفر گفتم اگر از کار من در اصفهان ناراضی هستید و میخواهید از اصفهان بیایم خیلی هم استقبال میکنم اما من شهرداری بیا نیستم. برخی دوستان هم مشورت میدادند که شما یک کارنامهای در اصفهان دارید که اگر به شهرداری تهران بروید هم کار شهر خراب میشود هم رزومه شما در اینجا. آقای نوری گفتند پس بیا خودت با آقای هاشمی صحبت کن. آن زمان هم آقای هاشمی موقعیت برتری در کشور داشتند. خدمت آقای هاشمی رفتم. ایشان گفت که تهران پیشانی کشور است و آغاز بازسازی کشور باید از پیشانیاش شروع شود. بیایید و همان روشی که در اصفهان اجرا کردید را در تهران هم اجرا کنید. به آقای هاشمی گفتم شهرداری تهران نه پول دارد نه امکانات و نه نیروی انسانی. آقای هاشمی باز تاکید کرد که از همان روش که از خلقالله پول میگرفتید در تهران هم همان کار را بکنید. ایشان اصرار کرد که شهردار شدن شما یک وظیفه است و گفتند که ما در گوشه و کنار کشور ممکن است خیلی نواقص داشته باشیم اما اول کار باید از تهران شروع شود. همین بود که در دی ماه ۶۸ به تهران آمدم و به ساختمان شهرداری رفتم.»
شهرداری کرباسچی در تهران، در ۱۵ فروردین ۱۳۷۷ به زندان ختم شد؛ بعدها عکسی از کرباسچی با لباس زندان و پلاکاردی از او منتشر شد که روی آن نوشته شده بود: دوم خرداد ۱۳۷۶؛ تاریخ انتخابات ریاست جمهوری. کرباسچی به سالنامه «اعتماد» میگوید: «شهرداری نقش تعیینکنندهای در انتخابات دوم خرداد و تشکیل کارگزاران داشت. برداشت عمومی این بود که این کار نوعی انتقامگیری است... واقعیت این است که در آن پرونده خیلی سروصدا شد حرفها و اتهامات و نامردیهای زیادی شد. در مورد چند میلیارد تبلیغات شد که همه این اتهامات بعدا منتفی شد. کسانی که در این پرونده احکام ۲۳ سال زندان گرفته بودند در دادگاه تجدید نظر تبرئه شدند اما مخالفان سیاسی حتی خبر تبرئه را کار نکردند تا نشان دهند که به واقع چقدر به اخلاق اسلامی پایبندند. یا مثلا کسی از معاونین شهرداری محکوم به برگرداندن ۱۹ میلیارد تومان پول شد ولی از همین حکم هم تبرئه شد. این آقا آمده بود و مثلا در شهرداری ۵ میلیارد تومان پول به شرکت واحد که پول نداشته، داده بود که این کار هم وظیفه شهرداری بود. در همه دستگاهها هم این اتفاق میافتد که اگر سازمانی پول ندارد از سازمان بالادستی پول میگیرند و بعد مصوبهاش را میگیرند. اما این کار را به عنوان اختلاس تلقی کردند. من آن زمان با یکی از آقایان درباره پرونده خودم صحبت کردم و معترض بودم. او که از مقامات عالیرتبه قضائی بود گفت که آقای کرباسچی من همه حرفهای شما را قبول دارم. او گفت در این پروندهای که این قدر سر و صدا داشته مگر میشود حکم تبرئه صادر شود؟ میگفت در نهایت میشود یک حکم سبک داد!»
کرباسچی اما نامهای به رهبری نوشت چراکه افرادی همراه او بازداشت شده بودند و زندگیشان داشت متلاشی میشد و به مدیران شهرداری گفته بودند تا وقتی مساله کرباسچی حل نشود، شما آزاد نمیشوید. بطور طبیعی در اینگونه احکام اگر محکوم از دو سال حبس یک سوم آن را تحمل کند، مشمول آزادی مشروط میشود. برخی از مسئولان شهرداری از کرباسچی خواستند تا این درخواست را بدهد که چنین کرد. میگوید حضور در زندان نوعی کار تحقیقاتی و جامعهشناسی و آسیبشناسی نارساییهای مختلف فرهنگی، قضایی، اقتصادی و مدیریتی است. تجربه زندان پیش از انقلاب را دارای جو خوبی میداند که حتی شکنجههایش هم شیرین بود و تجربه زندان پس از انقلاب را تجربهای مهم. کرباسچی زندگی پرفراز و نشیب خود را مصداق این شعر میداند: «حاصل عمرم نبود جز سه چیز/ خام بدم، پخته شدم، سوختم.»
نظر شما :