۴۵ سال پس از قیصر؛ معجزۀ سینمایی یا فیلم آنارشیستی؟
لیلا ابراهیمیان
درست دو روز قبل، مجلۀ هفتگی «ماه نو» در مطلبی با عنوان «در انتظار فیلم ایرانی!» نوشته بود: «من این تیتر را از «هوشنگ بهارلو» - در سال ۱۳۳۷ در این باره نوشت - نویسندۀ مجلۀ «ستارۀ سینما» و او هم از «هژیر داریوش» به عاریت گرفتهام. من هم مثل داریوش و بهارلو سالها بود که در انتظار اولین فیلم ایرانی بسر میبردم. هر وقت که راهی مکان مقدس سینما میشدم محرک من یک «شاید» بود... شاید این فیلم چیز دیگری باشد... پس از دیدن فیلم قیصر برای من یکی، این انتظار برآورده شد.» و تقی مختار مدیر مسئول این مجله با مقالهای با عنوان «بیش از همه ما خوشحالیم: فیلم ایرانی به جای فیلم فارسی» به استقبال پخش فیلم سینمایی «قیصر» رفت؛ سینمایی که عدهای از دوستداران آن در آرزوی دیدن فیلم خوب ایرانی، نه فیلم آوانگارد، عادت رفتن به سینما را از سر بیرون کرده بودند.
سوژۀ روز: «قیصر»
روزهای آغازین دیماه سال ۱۳۴۸ بود؛ بازار تبلیغات گرم و صفهای سینما طولانیتر از روزها و ماههای قبل بود. طوری که فروش فیلم «قیصر» در هفتههای اول در تهران از مرز یک میلیون تومان گذشت. سرمای زمستان در زیر پروژکتورهای سینما از یادها میرود. صفحات نشریات خوب، متوسط و زرد، زیر آبشار تبلیغات برای «قیصر» دومین فیلم کیمیایی - اولین فیلم او «بیگانه بیا» بود - از هم پیشی میگرفتند: اطلاعات، کیهان، آیندگان، فردوسی، سپید و سیاه، امید ایران، تهران مصور، ماه نو، سخن، نگین، ستارۀ سینما و فیلم و هنر همه با هم از «قیصر» میگفتند؛ فیلمی که در آن «اثراتی از سینمای واقعی دیده میشود». (مجلۀ هفتگی ماه نو، شماره ۱۵، ۳ دی ۱۳۴۸)
«قیصر» با کارگردانی مسعود کیمیایی جوان و با بازیگری بهروز وثوقی، ناصر ملکمطیعی، جمشید مشایخی، پوری بنایی، ایران دفتری و بهمن مفید در سینماهای ایران به صورت «عادی» و «فوقالعاده» به روی پرده رفت و دلیلی شد بر اینکه تا آخر همان سال، منتقدان سینما و فرهنگ سوژهای داغ برای بحث، نقد و تحسین داشته باشند و ویژهنامههای متعددی به یمن اکران «قیصر» منتشر کنند و در شمارههای متعدد عکس بازیگران فیلم را در صفحه اول خود قرار دهند. طوری که مجلۀ «ماه نو» در دهم دیماه عکس ناصر ملکمطیعی را بر روی جلد خود چاپ کرد و نوشت: «به مناسبت نمایش فیلم بزرگ قیصر» یا هفتهنامۀ «فیلم و هنر» با عکس پوری بنایی بر روی جلد همین جمله را تکرار کرد و مجلۀ «امید ایران» در ۲۳ دیماه عکس ناصر ملکمطیعی را بر روی جلد خود چاپ کرد. مجلۀ «ماه نو» در شمارههای متعدد از «قیصر» گفت و در شمارۀ ویژهنامه عید نوروز با چاپ عکس بهروز وثوقی بر روی جلد، برای بار چندم دربارۀ «قیصر» به تفصیل نوشت.
قیصر در زمستان سال ۱۳۴۸ بر سینما، مطبوعات و ذائقه مردم یکهتازی کرد و بازار داوری هنری و اجتماعی داغ بود. هفتهنامۀ «سپید و سیاه» در دیماه ۴۸ نوشت: «قیصر حماسه شکست، مرثیۀ مرگ است... قصه فقط قصۀ مرگ جانها، فنای آدمها نیست. مرگ دورانی است که ارزشهایش آخرین رشتهای بود که جامعه ما را به زندگی خاص و ناب ایرانی میپیوست... انتقام قیصر انسانیترین، سالمترین و لذتبخشترین عملی است که از مردی چون او میتوان انتظار داشت. گیرم این عمل منطقی و قانونی و مذهبی نیست...گو نباشد!» این هفتهنامه در انتهای مقالهاش میگوید: «نمیدانم سینمای ایران با قیصر شروع شده یا نه، آغاز در هنر کمتر اتفاق افتاده که یک نقطه بوده باشد. اما «قیصر» بهرحال امیدی است که به قلب همۀ آنها که این سرزمین را دوست میدارند دمیده میشود، قدمی بلند در راهی است که میتواند به رستگاری سینمای ما منتهی شود.» (شمارۀ ۲۳، ۲۳-۱۶ دی ۱۳۴۸)
«قیصر فیلمی است سوای همۀ فیلمهای فارسی» و در پاسخ چرایی این ادعا، مجلۀ «تهران مصور» مینویسد: «برای اینکه تمام این عوامل و تمام این اجزا سازنده به دست کسی بکار گرفته شده که از آگاهی لازم سینمایی برخوردار بوده است. یعنی یک کارگردان اصیل با بینش اصیل. یعنی کسی که توانسته است بدون اینکه عقده خودروشنفکربینی و اداهای متداول در این جماعت را در کار خود دخالت بدهد، به تلفیق تز هنر - تجارت دست یابد.» بعد ادامه میدهد که «در مصاحبهای که با کیمیایی داشتم گفته بود: قبل از اینکه ادعای رهبری و رسالت داشته باشم و ارشاد تماشاچی و اینکه سینمایی مثلا آوانگارد را بفهمد... باید تماشاچی را عادت داد به بینش بیشتر، به اینکه به اطرافش توجه کند، به ملیتش و آنچه در محله دورترش اتفاق میافتد...» (تهران مصور، ۲۴ دی تا اول بهمن ۱۳۴۸)
هفتهنامۀ «امید ایران» در مقدمۀ مصاحبهای که احمد اللهیاری با مسعود کیمیایی داشته مینویسد: «یک فیلم خوب ایرانی ساخته شد. فیلم قیصر طاق نصرتی بود که مسعود کیمیایی درست کرد تا فیلمسازان جوان از آن بگذرند و طاق نصرتهای بعدی را برای اعتلای هنر سینما در این مملکت بسازند.» و در همین شماره از چندین نفر دربارۀ این فیلم نظرخواهی میکند که در آن منوچهر مطیعی، نویسنده، میگوید: «فیلم قیصر یک فریب مزورانه است» و بعد این فیلم را «قانون اساسی جبهه سوم سینمای فارسی» معرفی میکند که باید آن جبهه را تقویت کرد. (شماره ۸۰۲، ۲۳ دی ۱۳۴۸)
سیروس الوند، منتقد فیلم و سینما در مقالهای طولانی - بعد از ۹ بار تماشای فیلم - با عنوان «تحلیل و بررسی قیصر» در مجلۀ «فیلم و هنر» که از اول بهمن تا ششم اسفند در شش شمارۀ این مجله به چاپ رسید، نوشت: «فیلم قیصر حدیث تنهایی و غایت درد است؛ یک شعر تلخ را میماند. حدیث نامردیهاست و تجلی وجود مردی است که در دنیای پر از نامردی اطرافش مبارزه میکند و به آنچه که میخواهد دست مییابد. قیصر گذشته از اینها و بالاتر از اینها یک سینماست. این سینما را مدیون فعالیت و کوشش یک تیم هستیم: یک تیم قیصرساز.» در روزهای اول بعد از اکران، مسعود کیمیایی در مصاحبه با هفتهنامۀ «فردوسی» دربارۀ منتقدین فیلم «قیصر» گفته بود: «کسانی که با فیلم من موافق بودند حتما نظریاتی در اثبات موافقت خود دارند و در مورد مخالفین مثل «هژیر داریوش» که شخصا به او احترام زیادی میگذارم با توجه به گفتهاش که - قیصر دردی را دوا نمیکند - باید بگویم لزومی نیست که من فیلم بسازم که دردهای آقای داریوش را دوا کند؛ دردی که در داریوش لمسشدنی نیست.»
معجزۀ قیصر
آن زمان مطبوعات صحبت از «مکتب کیمیایی» میکردند و فیلم قیصر آنها را ذوقزده کرده بود، گرچه کیمیایی به مجلۀ «ماه نو» گفته بود: «من خودم را در موقعیتی قرار نمیدهم که فکر مکتب را بکنم... ظاهر سینمای من شاید چیزی نباشد ولی چیزی که بطن فیلم من است، من آن را سینمای دوم مینامم» و در ادامه منظور خود را از سینمای دوم توضیح میدهد «یعنی سینمای ظاهر. برای همگان هست و هر کسی از ظاهر فیلم برداشتی میکند.» ( ۲۴ دی ۱۳۴۸)
میگفتند «قیصر» معجزه کرده است؛ راهی است برای رهایی از «فیلم فارسی» و ورود به عصر ساخت «فیلم ایرانی». مجلۀ «سخن» در هشتم دی ۱۳۴۸، با مقالهای تحت عنوان «آیا قیصر معجزه کرده است؟» به قلم هوشنگ طاهری مینویسد: «چندی است که در مطبوعات تهران با سر و صدای بسیار سخن از فیلمی میرود که به روایتی باید تحولی «نئورالیستی» در سینمای فارسی پدید آورده باشد.» طاهری در ادامه از اتحاد و اتفاق نظر منتقدین حیرت میکند و آن را «استثنایی» میداند: «تاکنون سابقه نداشته است که منتقدین مجلات ایرانی دربارۀ یک اثر سینمایی با یک چنین قاطعیتی سخن بگویند. آیا قیصر معجزه کرده است؟» او خود در پاسخ مینویسد: «قیصر بدون شک ارتجاعیترین فیلمی است که تاکنون در سینمای ایران ساخته شده است. کیمیایی با این فیلم خود، درست در حساسترین لحظهای که سینمای مبتذل بومی ما در آخرین حیات خود دست و پا میزند و میرود که به یکباره در ابتذال روزافزون خود خفه شود، به یاریش میشتابد و با انتخاب موضوعی اشکانگیز و پرداختی احساساتی، بار دیگر حیاتی نو به این کالبد فاسد میدهد. حیاتی که بقایش از نظر تاریخی شاید به اندازۀ استقامت حباب روی آب باشد.. کیمیایی به این واقعیت آگاه است و با احساسات مردم آشناست و به عقیدۀ من سوءنیت او نیز در همین جا نهفته است که از آشنایی خود به روحیات مردم برای به حرکت درآوردن و تهییج آنها در جهت سازندگی استفاده نمیکند بلکه با هوشیاری زیرکانهای، در لحظاتی خاص، صحنههایی میآفریند که بینندۀ عادی و عامی را بینتیجه متاثر و نومید میکند و این هنر نیست، فریب است. در اجتماعی که هنرمندش باید خود را ملتزم بداند و بکوشد با انتخاباتی که میکند، به سهم خود در بالا بردن سطح فکر و شعور عمومی سهمی داشته باشد، کیمیایی آدمی است فرصتطلب. او با سوءاستفاده از احساساتی بودن مردم با شکلی ناقص و ابتدایی دست به قهرمانپروری میزند.»
طاهری در ادامۀ مقالهاش مینویسد: «آنطور که در روزنامهها مینویسند کیمیایی معلومات آکادمیک در سینما ندارد. این عیب نیست، زیرا ما میدانیم که افرادی نظیر فرانسوا تروفو، ژان لوک گدار و لویی مال نیز تحصیلات آکادمیک در رشتۀ سینما ندارند. اما آنها برخلاف کیمیایی برخوردار از تجربیاتی عمیق در تاریخ سینما و ادبیات هستند و همین آگاهی به آنها امکان میدهد که ابتدا از راه نقدنویسی سینما را تجربه کنند و سپس خود شخصا دست به کار ساختن فیلم شوند.»
صحبت از معجزۀ قیصر «در حد خورند ایرانی» بود و طاهری در پاسخ به این افراد میگوید: «بیاییم تعصب و کوتهبینی را کنار بگذاریم. سخن راندن از اینکه «قیصر شاید سینمای کاملی در حد فرهنگهای پیشرفته جهانی نباشد ولی «خورند» جامعۀ ما جز این نیست، آنجا آقای گودار با آنتونی و کامو و برتون و سارتر و هیچکاک و آرگون دیدار و گفتوگو میکنند و اینجا بگویید که کیمیایی به کدام یک از معاصران باید چشم بدوزد؟» چیزی جز سفسطه و تعصب نیست. در عصر ما هنر واقعی دیگر بالاجبار دارای یک قالب و شکل ملی نیست. هنر پدیدهای است جهانی و تنها کسانی میتوانند در جهان هنر به منزلتی دست یابند که قادر باشند خود را از محدوده قیدهای محلی برهانند.» او خطاب به منتقدانی که قیصر را اثری خوب و ارزشمند میداند، میگوید: «قیصر فیلمی است پر از اشتباهات فراوان و غلط گرامری. آیا با وجود این برجستهترین اثر سینمای فارسی است؟ سرمایهگذاران این فیلم این بار برای تحمیل کردن این فیلم به مردم، کوششی بیش از حد متعارف داشتهاند. مردم کموبیش با آثار نقدنویسان سینمایی هفتهنامههای تهران آشنا هستند. وقتی که طی دو هفته در همه جا بخوانند که قیصر اثر جالب و پرارزشی است و حتی گروه روشنفکر نیز نقد یکی از افراد برجستۀ خود را در تجلیل از این فیلم در روزنامهنگاری بخواند (این واقعا تاسفآور است) و حتی یک نفر امکان نداشته باشد که دربارۀ این فیلم با بینظری قضاوت کند، پس باید قبول کرد که دستی ثروتمند در راه تحمیل این فیلم به طبقات مختلف مردم در کار بوده است.»
اما ابراهیم گلستان در نقد این فیلم در مقالۀ «قیصر؛ سرمشق کاملی از مسعود کیمیایی برای مسعود کیمیایی» در روزنامۀ آیندگان ۱۶ دی ۱۳۴۸ نوشت: «فیلم یک فیلم گیرا و شایسته توجه کامل است. اگر این فیلم در حدی قریحه و استعداد سازندهاش ساخته شده بود یک فیلم برجسته میشد. برجستگی کنونی فیلم در اینست که کار یک قریحه کمیاب است، قریحهای که خود را به حد رشدی که شایستهاش است نکشیده است هنوز؛ و عیب فیلم در این است که برجستگی حد کنونی این قریحه نیست. اگر در قضاوت این فیلم منحصرا به محدوده ظواهر ساخت و پرداخت متعارف سینما توجه کنیم قیصر نقصی ندارد اما چنین کاری درست نیست و یا دستکم کافی نیست... عیب فیلم از اینجاست که رابطه میان این عناصر ۱- بلاتکلیف است، و مهمتر ۲- اینکه پایینتر از ظرفیت سازندگی سازندهاش است. ظرفیتی که همین فیلم نشاندهنده نمونههایی از آن است.»
فیلم ایرانی؛ ناجی سنتها
در زمستان ۴۸، قیصر را احیاگر ارزشهای ایرانی - ملی میدانستند؛ دستی که از غیب بیرون آمده و سنتهای ایرانی را دوباره نجات داده است. کیمیایی با ساختن فیلم قیصر توانسته است خاطرۀ یکی از سنن باارزش و فراموش شده ایران، یعنی «لوطیگری» را زنده کند. اما هوشنگ طاهری در پاسخ این گروه مینویسد: «آیا واقعا لوطیگری یک سنت قدیمی و باارزش ایرانی است؟ گرچه ما برای پیدایش این قشر کوچک که فقط در جنوب شهرهای بزرگ و احتمالا به تعدادی بسیار انگشتشمار در شهرهای کوچک وجود داشته و دارد تاریخچهای مدرن نداریم... ما نباید آن را با گروه کوچک ولی متشکل عیاران و جوانمردان دوران گذشته مقایسه کنیم.»
گلستان نیز نوشت: «آن کس که میداند چنین متبلور بیان کند، باید این را نیز ملتفت باشد که زرق و برق هوا کردن هرگز وسیله ایجاد قوت نیست، باید این را هم بداند که هرگز اتاقهای گچبری و خانههای ایرانی، پسکوچهها و گنبد و گلدستهها و صد هزار جور دکورهای اینجوری کافی برای ایرانی کردن یک فیلم اصلا نیست... پرهیز از پشت هم قطار کردن این جور جزئیات تضمینکننده پاکی کار و تا حدی تامینکننده صفای اندیشه است. این جور پشت سر هم قطار کردن مانند جمعآوری قافیه پیش از سرودن «قصیده غرا» یا جمع کردن تشبیهات پیش از صدور «شعر نو» از جانب دهل میرزاست. اینها جنجالهای توخالی است. قیصر ازین بابت فیلمی است تا اندازهای بلاتکلیف. تا اندازهای بلاتکلیف در حد شکل اما بیشتر بلاتکلیف در حد بعد روحی و اندیشههایی که در هر کار بعد اساسی و معیار توجه است. در حجم حسی این فیلم آدمها یک سطح سادهاند، کمتر توجهی به زندگی حس و روح فردی آنها شده است. هر چند در ظاهر «ناموس» و «انتقام» آنها را به حرکت آورده است در واقع آنها نه عامل نه زیر نفوذ بازیگرانند، میچرخند، تنها برای سرگرمی، سرگرمی تماشاگر. (مقصود آدمهای قصه است نه بازیگران فیلم)...یک جور میل به تزئین جنجالی یک جور زرق و برق ملی و ایرانی کار را در خود فرو برده است. گویا که کافی است کلاه مخملی باشد تا جاهل به چشم بیاید. کافیست؟ البته کافی نیست. یک قصه، یک نمایش، یک فیلم وقتی ایرانی است که آدمهاش برخوردار از حجم آدمی باشند. ایرانی اگر آدم است ایرانیست... وقتی که قهرمان فیلم از راه انتقام میآید، فقدان بعد اجتماعی و روحی در این قصه کارش را تبدیل میکند به یک نمایش آدمکشی. فقط تنها یک خط نازک فاصل میان قهرمان موفق و آدم سطحی است. توفیق در فرار کردن یا «تسلیم پنجه قانون نگشتن» نیست. توفیق در درست کوشیدن در راه حس و اندیشه است حتی اگر که قهرمان اسیر دست قانون است. قیصر در این قصه از روی خط نازک فاصل گذر نکرده است. او آدم سطحی است، یک قهرمان روحی نیست. شاید هم که خواستهاند بگویند این درست، ایرانی است.» او در ادامه مینویسد: «انصاف نیست پایان دادن به این مقال بیذکر بازیها. ای کاش ناصر ملکمطیعی در بیست سابقه در فیلمهای ایرانی، یک بار کارگردانی مانند کیمیایی داشت، بهروز وثوقی جبرانکننده یک گوشه نقص قیصر در این نوشته است، اما مقایسهای بین او در این «قیصر» با فیلمهای جاری دیگر، چیزی که در این فیلم به دست آورده است. جمشید مشایخی باید که خوب باشد، خوب هم هست و یک کف زدن ممتد حضار برای بهمن مفید. «قیصر» یک فیلم گیرا و شایسته توجه کامل است. یک شاهکار کامل نیست هر چند یک اشاره قاطع به یک قریحه نیرومند، یک فال روشن خیری به ممکنات آینده است. لابد کیمیایی میداند که استعداد در بین آن کسانی که ادعا دارند بسیار نایاب است. اکنون که حق دارد مطمئن به خود باشد، باید که از توجه کامل به کار خود دریغ ندارد.»
فریدون هویدا در مقالهای با عنوان «سازندهای که مایه امید است» در روزنامۀ آیندگان نوشت: «این یکی از دو سه باری بود که یک فیلم ایرانی و این بار «تجارتی» یا به اصطلاح هالیوود سری «ب» را میدیدم بیآنکه از سر رفتن حوصله سر جایم بجنبم یا عصبیت آزاردهندهای گریبانم را بگیرد. بیشک این فیلم شاهکار نیست و من درست از همین بابت برای سازندهاش خوشحالم زیرا اگر به یک ضربه به اوج رسیده بود، سقوط احتمالی او در فیلمهای آیندهاش به همان اندازه سخت میشد. این فیلم بیادعا نشانه تولد یک «متور آنسن» است و روی یک سطح مطلقا سینمایی توانسته است مقداری ارزش و حیثیت وارد فیلمهایی کند که برای عموم سینماروها ساخته میشوند... چیزی که شاید این اثر را کمی ضعیف کند یکدست نبودن نگاه متور آنسن در ثلث آخر فیلم است. اما او جوان است و وقت دارد سبک خودش را تثبیت و تاکید کند.» (آیندگان، ۷ بهمن ۱۳۴۸)
نقدِ نقد قیصر
نقد و نقدِ نقد مطبوعاتی ادامه دارد. بعد از انتشار مقالۀ گلستان، هوشنگ کاووسی در مجلۀ «نگین» در مقالۀ «قیصر از داجسیتی تا بازارچه نایب گربه!» مینویسد: «آن روز صبح که مقاله آقای گلستان در یک روزنامه در آمد، بعد از ظهرش به تماشای فیلم قیصر رفتم و آنچه که برایم بعد از تماشا ماند تاسف بود و یاس، تاسف برای وقت از دست رفته و یاس از گلستان با آن دانش سینمایی و توانائی فیلمسازیاش. گلستان وقت مرا ضایع کرد. خدا نمیدانم چکارش کند و حالا منم تلافی میکنم و این بحث را نیاز توجه خاص او به فیلم «قیصر» میسازم که در شان نزول آن مقاله گلستان باشد... خدا کند دیگر این کارهای گلستان ادامه نیابد یعنی با تعمد از فیلمهای بد، خوب و از فیلمهای خوب، بد نگوید به این نیت که همه با منش و روشی سوای عموم بشناسندش... گلستان با مقالهای که جنبههای خوشگوییاش میچربد خدمتی به مافیای سینمانویس میکند که مدتی است درباره قیصر فضولاتشان در یک مدار بسته قرقره میکند. وقتی فیلم قیصر را تماشا میکنم وصلت آن را با فیلم فارسی عیان میبینم و درمییابم که این فیلم ثمر پیوند «بیگانه بیا» و «غول بیابونی» است که در قهوهخانه قنبر اتفاق افتاده و وقتی این نکتهها در ذهنم شکل میگیرد میروم دوبارۀ مقاله گلستان را میخوانم و همان یاسها و تردیدها باز از خاطرم میگذرد.» (مجله نگین، دی ماه ۱۳۴۸، شماره ۵۶)
نقدِ نقد بعد از مقالۀ نجف دریابندری در روزنامه کیهان، پنجم بهمن ۱۳۴۸ شروع میشود. او در مقالهای با عنوان «قیصر پس از ۲۰ سال سیاه مشق» بعد از روایت داستان فیلم مینویسد: «برای اولین بار یک فیلم فارسی خوب تصویر و خوب اجرا شده است. «قیصر» در حقیقت نخستین فیلم فارسی است. فیلمهای قبل از قیصر را اکنون میتوان در حکم سیاه مشق صنعت سینمای ایران دانست و چیزی که جای امیدواری است. «قیصر» یک پدیده استثنایی به نظر نمیرسد. قیصر فیلمی است که در سیر طبیعی صنعت سینما به صرافت طبع ساخته شده است. به این جهت شاید بتوان آن را به عنوان نشانه نوعی رشد در صنعت سینمای ایران در نظر گرفت و باز به همین جهت شاید بتوان انتظار داشت که توفیق آن تکرار شود.»
دو روز بعد، هوشنگ کاووسی در پاسخ به مقالۀ نجف دریابندری در مقالۀ مفصلی که در دو روز پی در پی در روزنامه کیهان، هفتم و هشتم بهمنماه منتشر شد، نوشت: «فیلم فارسی قیصر، اگر مثل فیلمهای فارسی همردیفش به نمایش درمیآمد ما بحثی نداشتیم، چونکه فیلم کالاست و کالا انواع بد و خوب و بیارزش و باارزش دارد. اما متاسفانه قیصر با یک تبلیغات کاذب به عنوان پدیدهای شگرف معرفی شد و بیم آن رفت که ضابطههای فرهنگ و شناخت فیلم که در ایران بهرحال کاری نو است منحرف شود و در گمراهی افتد. من کاری به نوشته عدهای سینمانویس ندارم که چگونگی برداشتشان را از فیلم قیصر در مقالهام در آخرین شماره نگین وصف کردهام. اما متاسفانه روشنفکرانی که به نظر من روشنفکری برایشان بیشتر «پیشه و حرفه» است تا «پرنسیپ»، با اسامی دهانپرکنی که در محدوده فعالیت خود دارند سخنانی به هم میبافند که نتیجهاش بیشتر شناخته شدن مایههایی است که آنان به همراه دارند و همچنین است که قصد و هدفهای بهرهگیریشان در شغل «روشنفکرمآبی». آقای ابراهیم گلستان، طبق نظرشان معتقدند که از این روشنفکران در پشت دوربین فیلمبرداری داریم که فیلم میسازند. من معتقدم که عده بیشتری در سالنهای تاریک سینما داریم که فیلم میبینند و برداشتشان را مینویسند و میگویند و ما گفتیم که مردم را گاه بر حسب اعتقادی که به درست یا غلط به آنان دارند، گمراه میسازند. آقای نجف دریابندری را شخصا درست نمیشناسم. برای نخستین بار با بحث ایشان روی یک فیلم به نام «سگ ماهی هفتم» در یک مجلۀ ماهانه آشنا شدم که دانستم مرادشان «مهر هفتم» اینگار برگمن بوده و این واقعه در ده، یازده سال پیش اتفاق افتاده است. بعد هم میدانم ترجمه ایشان است از اصل کتاب The livelie start جناب آرتو نایت که مجموعهای است مغلوط و گمراه کننده از تاریخ سینما و ترجمه آقای دریابندری خطاهای نایت را برجسته میسازد و به علت این گمراهکنندگیها دانشجویانی که در درسهای تاریخ سینما در دانشگاه غیبت میکنند و بعد آن را میخوانند و میآیند امتحان میدهند، با گرفتاریهایی روبرو میشوند. بعد هم بحث آقای دریابندری است روی فیلم فارسی «قیصر» که در کیهان آمده است و عجولانه است و شهرتطلبانه و به همین سبب خواننده آگاه سردرگم میشود و نمیفهمد که با این همه لفاظیها که نویسنده به کار میبرد تا داستان فیلم را مجددا حکایت کند اصولا این فیلم بد است یا خوب؟ عیبی که بحث آقای دریابندری دارد عیبی است که اصولا در نقدنویسیهای معمول روشنفکرمآبانه موجود است. آقای دریابندری هم مثل بسیاری از همقطاران ناقد خود در سینما معایبی برای فیلم قیصر میگیرد که هر یک از این معایب کافی است فیلمی را از ارزش بیاندازد و بیاعتبارش سازد معذالک آقای ناقد این فیلم را درخشان و شاهکار میشمارد.» (قیصر، سفید مشق و سیاه فیلم، روزنامه کیهان، ۷ بهمن ۱۳۴۸)
کاووسی در ادامه مقاله خود مینویسد: «قیصرسازان بدون آنکه خود بدانند، یک آنارشیست بدون ایدئولوژی ساختهاند. تمام فلسفهبافیهای «ژولبونو» آنارشیست قاتل فرانسوی دهه اول قرن را از زبان قیصر میشنوم که در بالای همه شعار «اگر نخوری میخورنت» قرار دارد.» او حادثۀ روز سهشنبه ۳۰ دی ماه که در آخرین روزهای نمایش قیصر اتفاق افتاده را توضیح میدهد: «اصغر آقابائی قصاب محل در خیابان قوامی خواهرش «شوکت آقابائی» را که در یک قضاوت شتابزده تصور کرده منحرف شده است، با چاقو به قتل رسانید. اصغر برخلاف تبهکاران راه فرار پیش نگرفت. چاقویش را هم کنار جسد نگذاشت بلکه آن را برداشت و به کلانتری ۱۴ رفت و در آنجا گفت من لکه ننگ را از دامان خانوادهام شستم و حالا خودم را تسلیم قانون میکنم. بعد هم که دستبند به دستش زدند در مقابل دوربین خبرنگاران خندید. آقای ناقد محترم اصغر مدتها بود که واخوردگیهایش او را بسوی قهرمان شدن گرایش میدارد و با این جنایت خود را در تله آن پنداشت، این بود که قهرمانانه خود را تسلیم کرد و قهرمانانه تبسم بر لب نگهداشت در صورتی که خوب میدانست که طناب دار در انتظار اوست، اما اصغر ترس ندارد. برای او درد قهرمان نبودن سختتر و غیرقابل تحملتر از درد رها کردن زندگی است. او دیگر دردی ندارد و میخواهد مثل قیصر قهرمان باشد. واپسزدگیهای قیصر و تمام سعیهایش که در یک پرسوناژ «داستویفسکی» یا «زولا» وجود دارد در گوشههای تاریک روح قیصر مخفی است. فقط یک محرک و موتور میخواهد تا او را به کار اندازد و حوادث و تصادفات آن را برایش مهیا میسازد که همانا خودکشی خواهر و کشته شدن برادر است که به تصمیمات و به ژستهای قیصر آزادی عمل میدهد و در میدانی که ناموسپرستیهای کاذب و غیرتهای جعلی یک سکه رایج است به حرکت درمیآید.» (قیصر، ادامۀ مقالۀ سفید مشق و سیاه فیلم، روزنامه کیهان، ۸ بهمن ۱۳۴۸)
مجلۀ «نگین» در بهمن ۱۳۴۸ در مقالهای با عنوان «حرفهای ماقبل آخر» به قلم هوشنگ کاووسی از تفاوت «فیلم فارسی» و «فیلم ایرانی» گفته و نمونه بارز یک فیلم ایرانی را «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی معرفی میکند و «قیصر» را نمونه یک «زیرفیلم» بیمار: «قیصر با تعصبات عقبمانده و خودخواهانهاش تظاهراتی کاملا آنارکو-فاشیست دارد و هدفهای او شخصی و خصوصی است که بر اساس حق امتیاز و اولویت او و خانوادهاش نسبت به سایر مردم زیر بازارچه قرار میگیرد و برای اجرای نیات فاشیستی است که او دست به اعمال آنارشیستی میزند وگرنه شخصا به خونخواهی و انتقام یک باریکه خونخواه و یک پهنه خون برادر را از عدهای گرفتن اقداماتی در زمینه اصلاح یک جامعه نمیتواند باشد. جامعهای که معایب و نقایصش قیصر و فرمان را وامیدارد که دور از مراجعه به نظم و مقامات قضائی خود اصالتا عدالتگر و منتقم خویش باشند.»
این مقاله باعث عکسالعمل گلستان و دریابندری شد. گلستان در هشتم بهمن روزنامه کیهان در توضیحی نوشت: «در شماره هفتم بهمنماه کیهان در مقالهای از آقای هوشنگ کاووسی جملههایی از یک نوشته من آورده شده بود که دور از آگاهی و میل من و بدتر به دور از متن نوشته و قصد کلی من بود. در آن نوشته اصلی که روی فیلم قیصر بود هم قوتها را شمرده بودم و هم ضعف و کاستیها را. یک نقد بود. تحسین در آن نوشته نه از روی کج بودن و عیبجوییها دور از مسائل شخصی بود. با این وصف در مقاله آقای کاووسی دیگر جایی برای نقل گفتههای من نمیماند. در هر حال تحسینها را ندیده گرفتن و از اشارهها به ضعف بهره گرفتن کاری است نادرست و نامطبوع. خواهش دارم از نقل گفتههای دور از متن من را معاف دارید.»
نجف دریابندری هم در همان روز در توضیحی مینویسد «موضوع چیست، آقای دکتر کاووسی؟ فیلمی ساختهاند به اسم «قیصر». آقای گلستان بدش نیامده. نوشته است بدش نیامده. من خوشم آمده؛ شما خیلی بدتان آمده؛ بنویسید بدتان آمده. چرا به اشخاص پرخاش میکنید، موضوع «سگ ماهی چیست؟» «کتاب تاریخ» به فیلم «قیصر» چه ربطی دارد؛ اینکه شما شخصا مرا میشناسید یا نمیشناسید چه اهمیتی برای خوانندگان «کیهان» دارد؟ اصلا شما کی هستید؟»
هوشنگ کاووسی در پاسخ به این نقدها در روزنامه کیهان ۱۲ بهمن ۴۸ نوشت: «در تایید نظر آقای ابراهیم گلستان که در تاریخ ۸ بهمن آن روزنامه درج گردید یادآوری میکنم که قسمتهای مورد بحث پاراگرافهای مستقل و جدایی است که از یک مقالۀ ستایشآمیز به قلم گلستان دربارۀ فیلم «قیصر» نقل گردیده و بدیهی است که چون فقط با قسمتی از مقاله ایشان همنظر بودهام پس همان قسمتها را بیکم و کاست و وفادارانه در مقالهام آوردهام و این روالی است که در همه جا انجام میشود. بهرحال متاسفم از اینکه در آن قسمتها شخصا اقدام به نوشتن پاسخ نکردم و نظر آقای گلستان را به عنوان شاهد آوردم.»
قیصر خوش آمدی
مجلۀ «ماه نو» در ۱۵ بهمن و ۵ اسفند ۱۳۴۸ مطالب منتشر شده دربارۀ فیلم قیصر را بازنشر میکند و در مقدمۀ آن مینویسد: «ماجرای قیصر انگار به این زودیها تمام نخواهد شد. با اینکه حدود دو ماه از نمایش قیصر سپری شده درباره این فیلم بحث و گفتگو میکنند. از میان مخالفین سرسخت قیصر قبل از همه میبایست دکتر هوشنگ کاووسی را نام برد که در مقالات متعدد خود در مجله نگین و روزنامه کیهان شدیدا به این فیلم حمله کرده و البته بلافاصله مورد انتقاد تند و تیز مدافعین قیصر قرار گرفت.»
مرتضی قمصری در گزارشی «با قیصر در شهر آفتاب گرم» در روزهای پایانی اسفند سال ۱۳۴۸ نوشت: «غوغای عجیبی بود. جمعیت زیادی برای دیدن «قیصر» اجتماع کرده بودند. شور و هیجان وصفنشدنی سراپای وجود مردم را گرفته بود و همین که اتومبیل بهروز {وثوقی} نزدیک درب سینما توقف کرد همه یکصدا و از صمیم قلب فریاد زدند «قیصر خوش آمدی». اشک شادی را در چشم یکایک مردم میدیدم و احساس میکردم که با تمام وجود قیصر را دوست دارند وگرنه چطور ممکن است که در این ساعت شب مردم خواب و خوراک را به خود حرام کرده و برای دیدار او ساعتها انتظار بکشند. به راستی این استقبال باورنکردنی بود و با اینکه افراد پلیس فاصله بین اتومبیل و سینما را محاصره کرده بودند، معذالک جمعیت با فریادهای «قیصر، قیصر خوش آمدی» خود را به بهروز میرساندند و سر و روی او را میبوسیدند و زمین از پوشش نقل مثل برف سفید شده بود.» (مجلۀ ماه نو، شمارۀ ۶۱، مخصوص عید نوروز ۱۳۴۹)
نوروز سال بعد بی«قیصر» بر روی پردۀ سینما و با خاطرۀ قهرمانی او در ذهن عدهای شروع میشود و شاید خشمی نهان در دل عدهای از چنین ایدئولوژی آنارشیستی؛ اما پردۀ سینما در انتظار آن تحولی میماند که با آمدن «قیصر» وعده داده بودند؛ وعدههایی که از صفحات تاریخ باید دربارۀ آیندهشان خواند و قضاوت کرد.
نظر شما :