جلسه نویسندگان با هویدا به حذف سانسور کمک کرد؟
محمدعلی سپانلو میگوید که این جمله را جلال آلاحمد خطاب به امیرعباس هویدا در جلسهای تاریخی گفت. دیداری عجیب بین نویسندگان و هویدا برای بحث کردن پیرامون سانسور.
امیرعباس هویدا، درست زمانی نویسندگان را به دفترش دعوت کرد که سانسور جان همه را به لب رسانده بود. از این کلافگی نویسندگان و وضعیتی که حکومت به وجود آورده بود بیشتر از همه خود حکومت خبر داشت، پس به فکر چارهجویی برآمد.
چاره کار تشکیل یک اتحادیه نویسندگان معتمد حکومت بود. اتحادیهای که بتواند همه نویسندگان را زیر پر و بال خودش و در واقع حکومت بگیرد تا آب از آب تکان نخورد.
پرویز ناتل خانلری نیز در خاطراتش به تلاش برای ایجاد اتحادیهای از این دست از سوی هویدا و بعدا وزارت فرهنگ و هنر اشاره میکند. تلاشی برای تبدیل انجمن قلم به یک اتحادیه برای نویسندگان: «بعد امیرعباس هویدا تلفن کرد و مرا به ناهار دعوت کرد و ضمنا گفت میخواهد درباره امر مهمی با من مشورت کند. چند روزی سر دوانیدم. آخر یک روز به دعوتش رفتم. موضوع را طرح کرد که میخواهد من ریاست انجمن قلم را بر عهده بگیرم و آن را به اتحادیه وسیع روشنفکران و نویسندگان بدل کنم و وعده داد که اعتبار کافی در اختیارم بگذارد تا یک باشگاه آبرومند برپا کنم و طوری بشود که همه نویسندگان در آنجا جمع بشوند و بسیار وعدههای دیگر.
پس از آن حرفهایش تمام شد، من گفتم که انجمن قلم دکان ورشکستهای است و جز چند کور و کچل آنجا جمع نمیشوند. نمیتوان بار دیگر به آن رونقی داد و من هم آنقدر کار دارم که ابدا فرصت یک بار اضافی برایم نمیماند و بنابراین از اداره چنین مجمعی به هر اسم و عنوان که باشد معذرت میخواهم. باز اصرار کرد و وعدهها داد و تعارف و چربزبانی کرد و من هم همان حرف را تکرار کردم. آخر مایوس شد و گفت البته اجباری در کار نیست و اگر نمیخواهید فکر دیگری میکنیم و من به این طریق از دامی که برایم گسترده بودند جستم.»
آن فکر دیگر هویدا اما در نهایت و ظاهرا همین دیدارش با نویسندگان بود. آنها که اسم و رسمی داشتند و البته سابقه طولانی در مبارزه با رژیم.
عباس میلانی در کتاب «معمای هویدا» میگوید که احمد شاملو، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، یدالله رویایی، درویش شریعت، سیروس طاهباز و جلال آلاحمد هفت نویسندهای بودند که به دفتر هویدا رفتند تا با او دیدار کنند. هماهنگکننده این دیدار اما به روایت غلامحسین ساعدی داوود رمزی نامی است که او را به جلسه دیدار با هویدا دعوت کرده است: «یک روز من در انتشارات «نیل» بودم چون یک کاری از من درآمده بود و آنها جلویش را گرفته بودند و من خیلی عصبانی بودم و همینطور بد و بیراه میگفتم و بددهنی میکردم. یک آقایی آنجا بود گفت که فلانی کی هستند؟ بعد گفتند مثلا اسمش این است. آمد طرف من... آمد و گفت که شما ساعدی هستید؟ گفتم بله. آن بابا هم همه او را میشناسند. اسمش داوود رمزی بود. او گفت اه، اله و بله شما چرا از سانسور ناراحت هستید؟ کاری ندارد، ترتیبش را میدهیم شما با خود هویدا صحبت بکنید. دو روز بعدش او زنگ زد، او شماره تلفن مرا گرفته بود و گفت که قضیه اینطوری است و هویدا گفت که همه بیایند که من ببینم موضع چیست؟»
همین تلفن باعث میشود که نویسندگان دور هم جمع شوند تا ببینند چه باید کرد. معلوم نیست در آن جلسه چه گذشته و چطور نویسندگان به این نتیجه رسیدهاند که درخواست ملاقات هویدا را قبول کنند. رضا براهنی در مقدمه کتاب «ضلالله» مینویسد: «در سال ۵۴ وقتی که دولت به تمام ناشران مملکت دستور داد که کتاب را پس از چاپ و پیش از انتشار به اداره سانسور وزارت فرهنگ و هنر نشان دهند، و به همین علت تعداد زیادی از چاپخانهها تعطیل شد و کارگران چاپخانهها بیکار شدند گروهی از نویسندگان کشور در تهران در مطب دکتر غلامحسین ساعدی، در خیابان دلگشا به دور هم گرد آمدند و دسته جمعی تصمیم گرفتند که پیش نخستوزیر رفته، به وجود سانسور اعتراض کنند. داوود رمزی ماموریت یافت که از نخستوزیر، هویدا وقت بگیرد و بدین ترتیب چند روز بعد جلال آلاحمد، احمد شاملو، درویش (شریعت)، غلامحسین ساعدی، سیروس طاهباز، یدالله رویایی و من رفتیم به دیدن نخستوزیر. داوود رمزی هم آمده بود.»
در روایت رضا براهنی و روایت عباس میلانی اختلاف وجود دارد. رضا براهنی میگوید این خود نویسندگان بودهاند که تصمیم گرفتهاند سراغ هویدا بروند و از او بخواهند هم درباره وضعیت سانسور توضیح بدهد و هم فکری بکند، اما عباس میلانی میگوید که این، هویدا بود که از نویسندگان دعوت کرد به دفتر نخستوزیری بروند تا «ببیند چه کار میشود کرد.»: «...مهمترین تلاشش در این زمینه، دیدارش با گروهی از نویسندگان ایران در اواخر سال ۱۳۴۴ بود. احمد شاملو، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، یدالله رویایی، درویش شریعت، سیروس طاهباز و جلال آلاحمد در این جلسه شرکت داشتند. یکی از این سه روایت به غلامحسین ساعدی تعلق دارد. در مصاحبهای برای تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد میگوید روزی شخصی به نام داوود رمزی با او تماس گرفت و گفت اگر نگران سانسور در ایران است میتواند با هویدا نخستوزیر مملکت در این مورد گفتوگو کند. ساعدی با تنی چند از دوستانش از جمله آلاحمد مشورت کرد. قرار شد هیاتی به نمایندگی از نویسندگان با هویدا دیدار کند...»
سرانجام آنها یک روز با هم به دفتر نخستوزیری میروند. ساعدی میگوید که یک ساعتی معطل شدهاند و در نهایت هویدا «خیلی با احترام و اینها...» به استقبالشان آمده است.
باز هم براهنی در مقدمه کتاب «ضلالله» گزارشی از آن جلسه به قلم غلامحسین ساعدی ارائه داده است. او میگوید که گزارش این نشست قرار بود در نشریه «جهان نو» چاپ شود که جلوی آن گرفته شد. به گفته او و بنا بر گزارش ساعدی از آن جلسه: «از حضار مجلس جلال آلاحمد به نمایندگی از طرف حاضرین خاطرنشان ساخت که «عالم امر» در خیال بندگی «عالم کلام» است ولی نمیداند که نه سانسور و نه بهانههای دیگر نمیتواند در برابر سیلاب فرهنگ یک ملت مانعی باشد. آقای هویدا خود را از وجود سانسور بیخبر نشان دادند. به این جهت مدارکی که همراه بود نشان داده شد که پذیرفتند و گفتند برای همین وضعی که پیش آمده باید فکری کرد و طرحی ریخت که چه بهتر خودتان ترتیب این کار را بدهید که آلاحمد گفت: «ما برای اعتراض به سانسور آمدهایم نه کمک به دستگاه سانسور.» آقای هویدا مطرح کردند که چه پیشنهادی برای حل این مشکل دارید؟ جواب داده شد که چاپ کتاب به وضع قبلی برگردد و دستگاههای سانسور وزارت اطلاعات و وزارت فرهنگ دست از سر کتاب و اهل قلم بردارند. آقای هویدا به معاونشان سفارش کردند که هر چه زودتر گزارشی از وضع سانسور به ایشان داده شود و کمیسیونی جهت رسیدگی و بررسی کیفیت سانسور ترتیب داده شود و مشکلات پیش آمده به نحوی حل شود.»
خود ساعدی در مصاحبهاش برای تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد میگوید که آل احمد بدجوری به هویدا حمله کرد: «مساله را درست عین نوشتههای خودش مطرح کرد. مثلا مساله شمشیر و قلم. شما شمشیرتان در مقابل قلم ما شکست میخورد و اینها. هویدا گفت من اینها را نمیخواهم بشنوم و ما از این چیزها خودمان هم خواندیم.»
به هر حال آنچه مسلم است اینکه هویدا در آغاز خود را از وضعیت موجود بیخبر نشان میدهد اما عباس میلانی میگوید که او خیلی خوب از وضعیت سانسور و فشاری که بر نویسندگان وارد میشده خبر داشته: «هویدا مدعی شد که او نیز مخالف سانسور است. از قضا درست چند ماه پس از انتصابش به نخستوزیری در جلسه مجلس شورای ملی گفت بود که «من مخالف سانسور مطبوعاتم... حاضرم جانم را بدهم تا دیگران آزادانه صحبت کنند، باید بگذاریم هر کس آزادانه حرفش را بزند.» با این همه در پاسخ به اعتراض آلاحمد، هویدا مدعی شد که از وجود سانسور در ایران بیخبر است. ادعایش یکسره بیاساس بود. واقعیت این بود که مجلهای که او خود در شرکت نفت سردبیریاش را به عهده داشت چندی به محاق تعطیل افتاد و سانسور شد. به گفته محمد صفا رئیس دفتر هویدا در دوران صدارت و از همکاران مجله کاوش در شرکت نفت دستور تعطیلی مجله را خود شاه صادر کرد بود. میگفت در زیرنویس یکی از مقالات مجله به مصدق اشاره شده و شاه هم هیچگونه مماشات یا حتی اشاره غیرمستقیم به مصدق را بر نمیتابید.»
وقتی موضع هویدا از عدم وجود سانسور یا حداقل بیخبریاش به «چه باید کرد» تغییر میکند، پیشنهاد میدهد که خود نویسندگان فکری بکنند. او پیشنهاد میکند که هیاتی برگزیده از خود نویسندگان بر روند چاپ و نشر کتاب نظارت کنند. پیشنهادی که با واکنش سخت آلاحمد روبرو میشود: «ما برای اعتراض به سانسور به اینجا آمدهایم حال شما میخواهید از ما مشتی سانسورچی درست کنید؟»
به هر حال بر اساس گفته ساعدی و روایت میلانی، هویدا که میبیند نویسندگان به هیچ طریقی کوتاه نمیآیند سعی میکند از در آشتی وارد شود. به سابقه دوستیاش با صادق چوبک اشاره میکند و سعی میکند با استفاده از اعتبار چوبک، به نویسندگان بگوید که خودش هم از جرگه روشنفکران است. پیشنهاد میدهد که آخر هفته با هم در خانه چوبک جمع شود که این پیشنهاد هم از سوی آلاحمد رد میشود. در نهایت هویدا از کریم پاشا بهادری که آن زمان از جمله منشیان دفتر هویدا بوده میخواهد که درباره حرفهای نویسندگان تحقیقات به عمل بیاورد و گزارشی از آن تدارک کند. از طرف نویسندگان هم غلامحسین ساعدی میگوید که او مسئول شده تا با حکومت بر سر سانسور مذاکره کند. ساعدی میگوید: «مذاکرات خیلی جالب بود. آنها هی میخواستند که ماستمالی بکنند که نه این جوری که نمیشود باید یک کاری بکنیم. من هم میگفتم خوب مثلا باید چه کار بکنیم؟... ما میگفتیم اصلا کتاب نباید سانسور شود. برای چه میآیند میبرند؟ شاید همین کار ما خودش به تشدید سانسور یک جور خاصی کمک کرد. به این معنی که اینها رفتند دنبال راه و چاره. یک یا دو نفر در آنجا شرکت میکردند. یکی از آنها احسان نراقی بود و دیگری ایرج افشار.»
نکتهای که ساعدی در مصاحبهاش به آن اشاره میکند، عباس میلانی نیز بر آن صحه میگذارد: «جلسه بدون نتیجهای مشخص به پایان رسید. اما در فاصله چند هفته نظام سانسور جدیدی در ایران آغاز شد. از آن پس ناشران را موظف کردند چند نسخه از هر کتاب تازه را به کتابخانه ملی عرضه کنند و شماره ویژهای دریافت دارند. ظاهر امر این بود که دیگر سانسوری در کار نیست اما واقعیت این بود که هیچ کتابی بدون شماره کتابخانه ملی قابل توزیع نبود. سانسورچیان هم کار خود را در لوای کتابخانه ملی انجام میدادند...»
خود ساعدی هم درباره کتابخانه ملی و مستقر شدن سیستم سانسور در آنجا میگوید: «یک موردش مساله ثبت کتابخانه ملی بود که گفتند که آره نمیشود حق شما از بین میرود و این کتابها باید ثبت شود. آخرین جلسهای که من بلند شدم و آن کاغذ را پاره کردم و آمدم رفتم کافه فیروز و نادری و به بر و بچهها اطلاع دادم که اصلا چیزی نمیشود...»
به هر حال آن دیدار با هویدا و تلاش نویسندگان برای مبارزه با سانسور، در نهایت به اختناق بیشتر ختم شد. فضای بستهای که هیچ چیز را بر نمیتابید و وقتی نویسندگان در برابر این همه ارعاب و تهدید تصمیم گرفتند اتحادیه مستقل خود را با عنوان کانون نویسندگان تشکیل دهند، رژیم چنگ و دندان نشان داد. بسیاری از اعضای کانون را دستگیر کرد و بسیاری را ممنوعالقلم.
این جلسه، شاید یکی از اولین تلاشهای روشنفکران و حکومت برای گفتوگو و فهم مشکلات هم باشد. جلسهای که البته نه تنها بینتیجه و ناکام ماند، که وضعیت را از آنچه که بود بدتر کرد.
پانوشتها:
۱- معمای هویدا، عباس میلانی، انتشارات اختران، سال ۱۳۸۰
۲- ضلالله، رضا براهنی، انتشارات امیرکبیر، سال ۱۳۵۸
۳- خاطرات پرویز ناتل خانلری، مجله بخارا، سال ۹۲
۴- کتاب هفته خبر، شماره دوم و سوم، سال ۹۳
منبع: خبرآنلاین
نظر شما :