فواد معصوم؛ رئیسجمهور ایراندوست عراق
عرفان قانعیفرد - پژوهشگر تاریخ معاصر و نویسنده خاطرات جلال طالبانی
ساعت ۱۰ شب است. دکتر فواد معصوم از طرف مام جلال به استقبالم میآید. انسانی مودب و با احترام و موقر... دیدار مام جلال را پس از رفتن طارق هاشمی تعیین کرد... و ۱۱ شب بود که مام جلال را با کت و شلواری طوسی دیدم با دست دادنی گرم و تعارفی گرمتر و صحبت با او به راحتی گل میکند. در آن چند روز ۲،۳ بار دیگر فواد معصوم را دیدم و خاطراتش را شنیدم... در میان کتابخانهای مملو از کتابهای عربی و کردی و فارسی... حرمت خاصی برای ادب و تاریخ ایران زمین دارد. مانند دکتر کمال فواد - سرپرست پروژه من - شیفته فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا و خیام... دوست و رفیق گرمابه و گلستان مام جلال... که سالهای سفر و غربت و دربدری و کوه به کوه جستن، تبعید و فرار را در پشت سر داشتند... انسانی مانند مام جلال مردمدار، مثبتاندیش و اهل کاوش و مناظره.. اما آرامتر و محافظهکارتر از مام جلال...
زادهٔ ۱۹۳۸ شهر کویه... که ۶ سالی از قیام شیخ محمود برزنجی در سلیمانیه عراق میگذرد و یا ۸ سالی از عصیان سمکو در کردستان ایران و چند سالی از حرکت ئاگری داغ و درسیم و دیار بکر در کردستان ترکیه... میگذرد. و سال پس از تولد هم ابتدای جنگ جهانی دوم است...
فواد معصوم ۵ سال از مام جلال کمسن و سالتر بود. دوران خردسالی و صباوت مام جلال و فواد با هم گذشت. در میان کوچه باغهای کویه و مدرسه الاولی با معلمهایی کم و بیش یکسان و محیط خانوادگی کم و بیش مشابه... دورانی که در بغداد روشنفکرانی مانند امین زگی بگ و معروف چیاوگ در ترویج فرهنگ و هویت کردی فعالیت داشتند و دوران بیرسانهای اما رشد تعصب و ناسیونالیسم کردی که برای این استعدادهای جوان آن ایام، الگو شده بودند.
فواد معصوم نیک به یاد دارد که همراه پدرش شبها با چراغی پیهسوز در دست در میان کوچههای کویه به خانه دوستان رفتهاند و در جلسههایی به دور از مامورهای حکومت وقت، از ظهور جمهوری مهاباد سخن راندهاند در حالی که شاید ۷،۸ سال بیشتر از سن و سالش نمیگذرد. اما در ذهنش آن سخنان و شوقها و شورها و اندیشهها و چهرهها حک شده... و شاید آن نوباوگان نمیدانستند که انگلیسیها یک کرد - مصطفی بارزانی - را برای بهم زدن بساط پیشوا قاضی محمد روانه مهاباد کردهاند... حتی فواد معتقد است که تکیه و خانقاه شیخ حسامالدین طالبانی - پدر مام جلال - برایشان نوعی کارگه آزمودن سیاست و تاریخ بوده. و میگوید که برایشان نام پیشوا قاضی محمد - امام جمعه مهاباد - مقدس بوده. و میگوید که مام جلال تاثیری در ایشان داشته که گرچه حرف و مرام و فکر و ذهنش با سن و سالش تناسب و سنخیتی نداشت اما به ناچار در آنها هم تاثیرگذار بوده.
در کنار تمرین باور به هویت کردی، خواندن و بلعیدن و جستن و کاویدن میان کتابها خوره جانشان شده و از آن ایام بوده که با ممارست، تسلط به زبان عربی را آغازیدهاند و گاه برای تفنن هم اشعار شیخ رضا طالبانی - مشهور به ایرج میرزای کردها - را از حفظ خوانده و دلی سیر خندیدهاند... گرچه در میان دوستانشان افرادی مانند فاتح رسول هم به مسکو و کمونیستها نگاهی عاطفی داشتند... و فواد هم بعدها در دوران دانشجوییاش تا دو سالی تحت تاثیر این مرام قرار گرفت. اما مام جلال هرگز به آن حزب نپیوست شاید میدانست که در این حزب و اقمارش چیزی به اسم دمکراسی و انسانیت و آزادی معنی ندارد جز شعارهای رنگی و تخیلی... و عضویت در انجمن دانشآموزی «ک پ ایکس» (kpx) شاید او را از این لغزش نجات داد. فقط در سال ۱۹۴۶ که مام جلال برای نخستین بار به همراه فاتح رسول به سینما میرود و از دیدن فیلمی روسی که با ۸۰ فلس بلیت خریده بود، چنان دستخوش احساسات میشود که ناخودآگاه دست میزند!
دکتر فواد هنوز به ۱۰ سالگی نرسیده بود که جنگ جهانی دوم پایان یافت و بعدها صالح جبر در بغداد سقوط کرد و موج اعتراضها در بغداد برپا بود. در کنار پدرش اخبار را از رادیو میشنید و یا میان همسن و سالانش و معلمهای مدرسه درباره اوضاع جهان سخن میراندند... و شاید نمیدانست که ۵۶ سال بعد، مام جلال اولین رئیسجمهور کرد در تاریخ معاصر است و یا ۶۸ سال بعد، فواد خود رئیسجمهور عراق است و نخستوزیر را تعیین میکند. و همان روزها بود که انگلستان از فلسطین خارج شد و اسرائیل شکل گرفت... و طرفه اینکه حزب بعث هم در میان موج ناسیونالیسم عرب و نهضت ملیگرایی عربی، نضج یافت... دورانی که در سوریه زبان و هویت کردی ممنوع بوده و هر حرکتی میان کردها، قلع و قمع میشده...
در ۱۹۵۷ دکتر کمال فواد و... از حزب کمونیست عراق در کردستان جدا شدند و به حزب دمکرات کردستان عراق پیوستند؛ حزبی که در رقابت با قاضی محمد و بدون رضایت او، توسط مصطفی بارزانی در کردستان عراق ساخته شده بود، زیرا بارزانی نمیخواست که حرکت قاضی بیرقیب باشد. مام جلال هم از سفر چین و روسیه و دیدار با مصطفی بارزانی - که از مهاباد به روسیه گریخته بود - به کردستان بازگشت... فواد معصوم عینکش را روی بینی جابجا میکند و سپس میگوید که در دبیرستان بحث و جدل درباره کردها و بعثیها و کمونیستها میان ما گرم بود...
دکتر فواد معصوم در ۱۹۵۸ بغداد را ترک گفت، به قاهره رفت تا در الازهر به ادامه تحصیل بپردازد. سالی که ناگهان کودتای عبدالکریم قاسم موفق شد و خانواده شاهنشاهی عراق غرق در خون شد و کاخ سلطنت فرو ریخت. سال ۱۹۵۹ مصطفی بارزانی پس از ۱۴ سال به کردستان عراق بازگشت و حمزه عبدالله اخراج شد و ابراهیم احمد به عنوان رئیس کمیته مرکزی حزب دمکرات کردستان عراق منصوب شد... باوری به حزب و منش حزب نداشت و خود را عین کرد و کردستان میدید و صاحب حزب و بنا به دلش هر که را منصوب یا اخراج میفرمود!
در آن دو سال فواد معصوم تفکر کمونیست را میسنجید و دیدارش با خالد بکتاش در سوریه، برایش تلنگری به اندیشه بود. از من میپرسد میشناسی؟ گفتم ظاهرا اصالتا کرد بود، تائید کرد و گفت: تعدادی دانشجو نزد وی رفتیم و پای سخنانش نشستیم اما شروع کرد هجوم به فکر ناسیونالیستی و آن را تفکر صهیونیسم و امپریالیسم خواند و ناگهان به فکر فرو رفتم که چقدر تفکر کشندهای دارد!... در آن دیدار بود که فهمیدم گول خوردهام. یادم افتاد که خورد و خوراک نداشتیم و شبانه روز عاشقانه کار میکردیم و نزاعهای عقیدتی - فکری را دنبال میکردیم و به خاطر فضای سیاسی شهر کویه مدتی علاقمند به کمونیسم شده بودم اما به کلی دست از آن شستم و عطایش را به لقایش بخشیدم... جو قاهره هم در آن ایام یک جو ناسیونالیستی شدید عربی بود اما ما چند نفر کرد بودیم که طرز فکر و نوع نگاه کردی داشتیم. کم کم که ۱۹۵۸ شد و بارزانی بازگشت، کمونیستها ضدیتشان با کردها، علنیتر شد...
در سال ۱۹۶۴ در مصر به همراه مام جلال به دیدار عبدالناصر میرود. دورانی که ۳ سال از آغاز حرکت مسلحانه کردهای عراق با همکاری و حمایت ساواک ایران میگذشت. دورانی که دیگر او مدت دو ساله عضویت در حزب کمونیست را رها کرده. در دیدار دوم فواد، عارف هم حضور دارد. مام جلال معتقد است که فواد معصوم برای عبدالناصر سخن گفته اما وقتی متوجه شده که ریزهکاری زبان عربی میطلبد و اصطلاحات خاص، مام جلال رشته کلام را به دست میگیرد و درباره کردستان عراق سخن میراند. ایامی که مصطفی بارزانی از مام جلال خواسته بود تا برود و در قاهره درباره کردها سخن بگوید. دورانی که فارغالتحصیل دانشکده حقوق، چریک شده و از روزنامهنگاری هم به دور افتاده بود. کم کم کمیته مرکزی حزب - به رهبری ابراهیم احمد و جلال طالبانی - از مصطفی بارزانی دور شدند و وی را خودرای و بیوفا به حزب نامیدند اما وی هم با لشکرکشی نظامی آنها را به همدان ایران فراری داد. فواد معصوم معتقد بود آن انشقاق و جدایی بیشتر به خاطر اختلاف ایدئولوژی و تفاوت رای نگاه و تجربه دو نسل بود و کمیته مرکزی حزب هم تفکری چپگرایانه داشت که با فکر عامیانه سنتی مصطفی بارزانی همخوانی نداشت...
فواد معصوم در ۱۹۶۸ در بصره فعالیت حزبی داشت که دو سالی بود از رفتن اعضای کمیته مرکزی حزبش به بغداد میگذشت و او هم همچنان به رفاقتش با مام جلال ادامه داد. آنگاه سال ۱۹۷۵ فرا میرسد که دیگر مدرک دکتری فلسفه اسلامیاش را دریافت میکند. سالی که در آغازش، قرارداد الجزایر منعقد شد؛ در ۱۵ اسفند ۱۳۵۳ (۶ مارس ۱۹۷۵) در الجزیره که پیشزمینهٔ امضای پیماننامه شد با میانجیگری مقامات الجزایر. سالی که شاه ایران و صدام حسین با هم دیدار کردند و دست هم را فشردند. سالی که دیگر حمایت شاه و ساواک از کردهای عراق پایان یافت و مصطفی بارزانی به کرج رفت و در دیدار با روزنامهها گفت: ماموریت من تمام شد!... گرچه وی بعد از ۱۹۷۳ از آمریکا خواهان پناهندگی شده بود و باور و ایمانی هم به شورش مسلحانه کردها نداشت تا آن را پیروز و مبارک بنامد.
فواد معصوم به همراه مام جلال و چند نفر دیگر از دوستانشان - مانند دکتر کمال فواد، عادل مراد و... - پس از فروپاشی جنبش مسلحانه کردهای عراق و حزب دمکرات کردستان، در ۱۹۷۶ در صف موسسین حزب اتحادیه میهنی کردستان عراق قرار گرفت و باورشان دوباره زنده کردن جنبش علیه دیکتاتوری صدام بود. کم کم در ایران اوضاع نابسامان است. آنها هم مدتی است به کردستان بازگشتهاند و نامه جلال طالبانی را به نجف میبرد و با کمک محمود دعایی به دیدار آیتالله خمینی میرود و نامه را عرضه میکند. سال ۱۹۷۸ هم در کنار عادل مراد و... به نوفللوشاتو میرود و با کمک بنیصدر دیداری دیگر رخ میدهد.
پس از پیروزی انقلاب ایران، وی نماینده حزبش در تهران بود؛ دورانی سخت که خودش آن را تمرین صبوری مینامد؛ دورانی که برای گرفتن یک نامه ساده هم روزها و هفتهها مینشست. کمتر از شش سال بعد از قرارداد الجزایر، جنگ ایران و عراق، دومین جنگ طولانی قرن بیستم شروع شد و بنا به برخی تحریکها و کژفهمیها، اتحادیه میهنی در میان نظامیهای ایران، نام و نشانی نداشت و اینجا بود که در نقش نماینده فعال مام جلال ظاهر میشود تا در تلطیف رابطه و آغاز همکاری تلاش کند و موفق هم میشود. دیگر پس از وی هیچ نمایندهای به آن حاذقیت و تسلط و تدبیر پای به ایران ننهاد.
بیشتر برای دکتر فواد، جلب نظر ایران و همکاری و اخوت و نزدیکی مهمتر بود تا منافع و مصالح حزبی. او بیشتر - در همراهیاش با سیاست مام جلال - دوستدار ایران و ایرانی بود و دوستیاش همچنان باقی ماند. سال ۱۹۹۲ که به کمک ایران و آمریکا، اقلیم کردستان عراق شکل گرفت او اولین نخستوزیر کابینه دولت محلی بود... گرچه در جنگ میان دو حزب کردستان عراق، معصوم روزگاری زندانی حزب بارزانی بود و در برادرکشی ۳۱ اوت ۱۹۹۶ توسط مسعود بارزانی هم به اعدام محکوم شد و اگر مداخله مام جلال و ایران نبود امروز، زنده نبود.
معصوم کنار مام جلال ماند. در همین انتخابات اخیر مجلس که میخواست نماینده ائتلاف کردستان باشد برای تبریک سال نو به همراه دکتر کریم رئوف به دیدارش میروم در باغچه خانهاش در کویه... کتاب خاطرات طالبانی - نوشته مرا - ورق میزند و میگوید اگر بخواهم به تو سند و عکس یادگاری بدهم روزها طول میکشد اما باید نوشت و برای نسل آینده باقی نهاد که بدانند چهها کشیدیم و چه دیدیم... بعدش میگوید «همشهریهایت وقتی میگفتند به روی چشم!... میدانستم که دیگر آن کار را هرگز انجام نمیدهند»... سپس غش غش خندیدن هر دو... تلفن او به صدا در میآید و از لای پنجره، عکس ۵ دخترش - شیرین، .جوان، زۆزان، شیلان و ویان - روی دیوار خودنمایی میکند در عکسی خود فواد معصوم ۲،۱ نوه هم به بغل گرفته.
خودش خاطره نشستن و چای نوشیدن و روزنامه خواندن در هتلی در خیابان فردوسی تهران را به یاد میآورد که سراسر روز آخر تابستان سال ۱۳۶۳/ ۱۹۸۴ را به انتظار تلفن یک مقام ایرانی میگذراند تا شاید بعد از روزها پاسخی مساعد بدهد و عاقبت هم او برای از سر باز کردن فواد، قرار ۵ صبح را میگذارد که شاید فواد به خواب برود و به قرار نرسد اما در میان خش خش برگهای درخت آن سازمان، که توسط رفتگر جارو میشد، تنها موجود بیدار آن کوچه فواد بوده که جلوی در آن سازمان قدم میزده که شاید آن مقام به محل قرارش قدم بنهد... اما عاقبت ساعت ۹ صبح با یک جیپ وارد آن کوچه میشود و از دیدن فواد و آن همه ساعت به انتظار ایستادنش، شرمنده میشود!
فواد معصوم، رئیسجمهور شد، انسانی جدی و سیاستمداری عملگرا و منطقی که با حکمت و و عقلانیت و تجربه سیاسی خود راهی بس دشوار را در عراق در پیش دارد. گرچه مشاورانی حاذق و لایق مانند دکتر لطیف رشید به همراه دارد. هنوز هم مام جلال با وجود بودن در بستر بیماری، برای فواد نقش یک رفیق و مشاور را دارد که گویی نمیخواهد از راه و منهج مام جلال تخطی کند.
دکتر فواد عازم نیویورک شد و شاید پس از آن هم محتمل هست که راهی تهران شود. اما در سخنانش همواره از نقش مثبت و سازنده ایران در آرام کردن وضع نابسامان عراق، سخنها گفته و از آمریکاییها و برخی کشورها در ترویج روحیه ایرانهراسی گلهها دارد. او میخواهد کردها نقشی سازنده و آرام و منطقی در عراق داشته باشند و به دور از هیجان و احساسات و محاسبه نادرست و شعارها و تفکر بیات شده، به عمران و آبادانی کردستان بیاندیشند نه رقصیدن در باد منافع و مصالح چند روزه حزبی و تفکر مردمان ساده دل را به بازی گرفتن...
دکتر فواد فلسفه خوانده و شیفته تاریخ و ادبیات است. کسی است که در تاریخ معاصر عراق به همراه دوست گرمابه و گلستانش، نقشی سازنده در میان تاریخ این کشور بازی کردهاند. دو دوست و دو هممدرسهای و همحزبی و همکار که عاقبت دو رئیسجمهور عراق معاصر شدند و هر دو هم کلاهشان را برای حرمت و قدمت و اصالت فرهنگ و تمدن ایران، بر میدارند. و شاید نیک سخن ابراهیم احمد را به یاد دارند که «کردها، هر کجا باشند، ایرانیاند»... گاهی به فردوسی نظاره میکند مانند دکتر کمال فواد که روی مزار فردوسی عکس گرفت و بعدها برایم از حفظ اشعار فردوسی را میخواند و میگفت: خرد بهتر از هرچه ایزدت داد / ستایش خرد را به از راه داد... خرد افسر شهریاران بُوَد / خرد زیور نامداران بود... کسی را دهد تخت شاهی خدای / که با فر و برز است و باهوش و رای... کجا رفت آن دانش و هوش ما/ که شد مهر میهن فراموش ما... نبود این چنین کشور و دین ما / کجا رفت آیین دیرین ما؟... به یزدان که این کشور آباد بود / همه جای مردان آزاد بود و... او میخواند و من به حافظهاش و حرمتش به ایران و فرهنگش، درود میفرستادم... فواد معصوم هم نگاهی فرهنگی - ادبی توام با حرمت به تاریخ و ادبیات ایران دارد و اکثر کتابهای خانهاش را نگاه میکنم و یاد سخن کوسرت رسول در سال ۱۹۹۶ میافتم که به خبرنگاران میگفت: همه ما مثل مام جلال یک تریلی کتاب خواندهایم و امروز آواره دست یک ضد کتاب و خواندن شدهایم!... و در حیاط خانهاش عکسی به یادگار با دکتر فواد، گرفته میشود...۳۰ شهریور ۱۳۸۶ - بغداد و چه زود ۷ سال رفت... و او امروز رئیسجمهور عراق است و جانشین مام جلال.
نظر شما :