خاطرات عبدخدایی از اختفای نواب صفوی در خانه طالقانی
قاعدتا مبداء آشنایی شما با مرحوم آیتالله طالقانی، حضورتان در تشکل فدائیان بوده است، اما مایلیم که به طور مشخص بفرمائید که خودتان از چه دورهای و چگونه با ایشان آشنا شدید؟
موقعی که در سال ۱۳۲۹ از مشهد به تهران آمدم، از طریق فدائیان اسلام با مسجد هدایت و آیتالله طالقانی آشنا شدم. داستان از این قرار بود که شهید نواب صفوی به ما توصیه کرده بود بعد از اینکه در خیابان استانبول که پر از کافه و کاباره بود، اذان و شعار دادیم، برای شرکت در نماز جماعت آیتالله طالقانی به مسجد هدایت برویم. ایشان هم با روی گشاده از ما جوانها استقبال میکرد. فدائیان اسلام هم با حضور خود در نماز جماعت و فرستادن صلواتهای بلند، شور و حال عجیبی به مسجد میدادند.
چه ویژگیهایی در شخصیت آیتالله طالقانی برایتان جالب بود؟
ایشان هم از جنبه فکری و هم از لحاظ عملی و اجتماعی، شخصیت جالبی داشتند. پس از شهریور ۲۰ از معدود شخصیتهایی بودند که جوانان را با معارف قرآنی آشنا کردند. در آن سالها حزب توده به طرز گستردهای فعالیت داشت و گروههای قارچمانندی از هر سو سر بر میآوردند. تلاش آیتالله طالقانی برای آشنا کردن نسل جوان با قرآن و احکام اسلامی در آن فضا انصافاً کمنظیر بود.
روش ایشان برای مقابله با اندیشههای چپ چه بود؟
یادم هست حوزههای علمیه هنوز پاسخی به ادعاهای چپی، به ویژه در زمینه اقتصادی نداشتند و دست بچه مسلمانها کاملاً خالی بود. در این شرایط ایشان کتاب «اسلام و مالکیت» را نوشتند و سعی کردند پاسخهای منطقی و روشنی به شبههافکنیهای چپی بدهند. نکته دیگر این بود که آیتالله طالقانی فقط به صحبت و موعظه اکتفا نمیکردند، بلکه از دوره رضاخان در میدان مبارزه حضور داشتند، آن هم در دورهای که زندان قصر تحت سلطه امثال پزشک احمدیها بود.
از فعالیتهای آیتالله طالقانی در دوران نهضت ملی نفت چه خاطراتی دارید؟ ایشان در کجای سیاست آن دوره بودند؟
ایشان همواره سعی میکرد نیروهای ملی و مذهبی را به یکدیگر نزدیک کند تا همه با هم با استعمار مبارزه کنند. ایشان با تمام اضلاع نهضت ملی رابطه داشت، از جمله با دکتر مصدق، اما هرگز یادم نمیآید از او دفاع بیچون و چرا کرده باشد. مخصوصاً هنگامی که مرحوم نواب صفوی و فدائیان اسلام را در زندان قصر مورد ضرب و شتم قرار دادند، آیتالله طالقانی به شدت اعتراض کردند.
اقدام عملی آیتالله طالقانی در اعتراض به آزار نواب صفوی و یارانش در زندان قصر چه بود؟
فدائیان اسلام هر کاری که توانستند کردند، بلکه بتوانند مرحوم نواب را از زندان خلاص کنند، از جمله اینکه نزد آیتالله طالقانی رفتیم و ایشان قول دادند اقدام کنند. میدانستیم ایشان در بعضی از جلسات جبهه ملی شرکت میکنند. البته خود ایشان به ما حرفی نزدند، ولی سالها بعد از مرحوم عزتالله سحابی شنیدم که آیتالله طالقانی در جلسهای به مهندس حسیبی اعتراض کرده بودند که این چه رفتاری است با فدائیان اسلام میکنید؟ کار به جایی رسید که مهندس بازرگان مجبور شد دخالت کند و گفت دکتر فاطمی کار درستی نمیکند که دستور آزار و اذیت آنها را میدهد! لابد شنیده بودند دکتر فاطمی دستور ضرب و شتم فدائیان اسلام را داده است.
در مورد نقش دکتر فاطمی در آن ضرب و شتم، تنها حدس میزنید یا دلیل و مدرکی هم برای این موضوع دارید؟
این حرف را بعدها سرهنگ نظری، رئیس زندان قصر هم به من زد که دکتر فاطمی دستور داد نواب صفوی و افرادی را که در حمایت از فدائیان اسلام در زندان قصر متحصن شده بودند مورد ضرب و شتم قرار بدهیم و حتی اگر نواب صفوی هم در این میان کشته شود اشکالی ندارد!
از ارتباط آیتالله طالقانی با آیتالله کاشانی چه میدانید؟
ایشان با آیتالله کاشانی رابطه خوبی داشت و حتی بعد از ۲۸ مرداد که همه به ویژه ملیون، آقای کاشانی را تنها گذاشتند، آیتالله طالقانی همچنان به دیدن ایشان میرفتند.
از چه زمانی ارتباط صمیمانهتری با آیتالله طالقانی پیدا کردید؟
در سال ۳۱ پس از ۲۰ ماه زندان آزاد شدم و ایشان به احترام دوستی با شهید نواب صفوی، به دیدنم آمد و همین مقدمه آشنایی و صمیمیت بیشتر ما شد.
با وقوع رویداد ۲۸ مرداد ۳۲، خفقان سنگینی بر جامعه حاکم شد. در آن شرایط فدائیان اسلام و آیتالله طالقانی، چه واکنشی نشان دادند؟
بعد از ۲۸ مرداد ۳۲، فدائیان اسلام به نشانه مخالفت با حکومت زاهدی و دربار، دهه محرم را در مسجد شاه مراسم عزاداری برپا کردند. از جمله افرادی که در آن مجلس سخنرانی کردند، یکی هم آیتالله طالقانی بودند که دو شب سخنرانی کردند. جلوی در مجلس هم شهید نواب، شهید عبدالحسین واحدی، شهید خلیل طهماسبی، آقای طالقانی و من میایستادیم. مرحوم طالقانی بعد از دو سه شب بیمار شدند و نتوانستند بیایند و شهید عبدالحسین واحدی منبر رفت و به شدت به قرارداد کنسرسیوم نفت حمله کرد.
عکسی در اسناد تاریخ معاصر موجود هست که آیتالله طالقانی و شما را در استقبال از شهید نواب صفوی که از مؤتمر اسلامی برگشته بود نشان میدهد. در این مورد هم توضیح بفرمایید؟
شهید نواب صفوی برای شرکت در مؤتمر اسلامی به مصر رفت و در آنجا غوغا کرد. یاسر عرفات بعدها میگفت: کسی که در من انگیزه ایجاد کرد قدم در راه مبارزه بگذارم، شهید نواب صفوی بود. در هر حال اوایل سال ۳۳ شهید نواب صفوی از مصر برگشت و ما همگی برای استقبال از او به فرودگاه رفتیم. آیتالله طالقانی هم آمدند و دسته گلی آوردند که در عکس در دست من است. استقبال باشکوهی بود. آیتالله طالقانی از طریق رادیوها، سخنرانیهای نواب در مؤتمر اسلامی را شنیده و بسیار خوشحال شده بود.
آیا به منزل ایشان هم رفتید؟
بله، در سال ۳۳، یک بار برای خوردن صبحانه به همراه شهید نواب، شهیدان سید عبدالحسین و سید محمد واحدی و شهید خلیل طهماسبی به منزل ایشان رفتیم. رسم آقایان علما این بود که روی زمین مینشستند، ولی ایشان در کتابخانهاش میز و صندلی داشت. آقای طالقانی از روحانیون مدرن تهران بود.
سال ۳۳ دورهای نیست که ایشان کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» مرحوم نائینی را دست گرفته بود؟
چرا، کتاب را ترجمه و مقدمهای هم بر آن نوشته بودند که آن مقدمه را در جلسهای برای ما خواندند. ایشان خیلی دوست داشت وقتی چیزی مینویسد، قبل از چاپ برای کسانی بخواند. اتفاقاً کتاب خوبی هم از کار درآمد و بعدها بارها چاپ و یکی از منابع مورد استناد مبارزین شد.
از شهیدان نواب صفوی یا سید عبدالحسین واحدی، چیزی درباره دورانی که در طالقان مخفی بودند، نشنیدید؟ با عنایت به آنکه مرحوم طالقانی آنها را به آنجا فرستاده بود؟
چرا، اتفاقاً سید عبدالحسین واحدی برایم تعریف کرده بود که در سالهای ۲۸ و ۲۹ هنگامی که ناچار شدند از دست حکومت وقت فرار کنند، آیتالله طالقانی در طالقان به آنها پناه داد و با نام مستعار مدتها در آنجا زندگی کردند، طوری که مردم آنجا کاملاً با آنها خو گرفته بودند. هنوز هم مردم و سالخوردگان روستای ورکش، شهید نواب را به یاد دارند.
با وجود گرایش مرحوم طالقانی به جبهه ملی و اختلاف نظر شدید شهید نواب با آنها، این دوستی و رفاقت عمیق بین این دو نفر عجیب نیست؟
به هیچ وجه. یادم هست شهید واحدی گاهی به شوخی میگفت: بنده خدا سید عجب گیری کرده است، پیش مصدقیها که میرود میگویند طرفدار فدائیان اسلام هستی، پیش ما که میآید میگوییم مصدقی هستی! واقعیت این است که آیتالله طالقانی رمز پیروزی در نهضت ملی را اتحاد دو جناح ملی و مذهبی میدانستند و پس از کودتای ۲۸ مرداد هم خیلی تلاش کردند این دو طیف را به هم نزدیک کنند که البته فایدهای نداشت. شهید نواب میگفت: اینها خیال میکنند من همان نواب سال ۲۸ هستم که خودم و یارانم را به خطر بیندازم که آقایان به قدرت برسند و بعد هم وعدههایشان را فراموش کنند! با این همه، بین مرحوم طالقانی و شهید نواب در اصول هیچ اختلافی وجود نداشت. حداکثر این بود که مرحوم طالقانی شرایط اجتماعی را هنوز برای برقراری حکومت اسلامی مساعد نمیدید، اما شهید نواب به چیزی کمتر از حکومت اسلامی رضایت نمیداد.
ظاهراً در سالهای پس از کودتا، آیتالله طالقانی سفری هم به مشهد داشته است و شما هم شاهد آن بودهاید. از آن سفر برایمان تعریف کنید؟
بله، در سال ۳۳ پس از آنکه شهید نواب از مؤتمر اسلامی برگشت، به مشهد رفتم. آیتالله طالقانی هم بعد از مدتی، برای سخنرانی در «کانون نشر حقایق اسلامی» که مرحوم محمدتقی شریعتی بنیانگذاری کرده بودند، به مشهد آمدند. آن سخنرانی، لحن و کلام ایشان را در طول این سالها هرگز از یاد نبردهام.
ماجرای آخرین اختفای فدائیان اسلام در منزل آیتالله طالقانی هم از زبان شما به عنوان تنها شاهد عینی باقیمانده از آن قضیه شنیدنی است.
بعد از ترور نافرجام حسین علاء توسط مظفر ذوالقدر رژیم تصمیم گرفت به هر نحو ممکن خود را از دست فدائیان اسلام خلاص کند. دیگر هیچ جا برای ما امن نبود. بالاخره شهید نواب به این نتیجه رسید به منزل آیتالله طالقانی برویم و به من مأموریت داد بروم و به ایشان خبر بدهم. من سوار تاکسی شدم و خودم را به منزل مرحوم آیتالله طالقانی رساندم و قضیه را گفتم. ایشان گفتند: خانهام تحت نظر است و رژیم میداند من با شما ارتباط دارم، بنابراین قبل از هر جایی برای دستگیری شما به اینجا خواهند آمد. من گفتم: آقای نواب گفته: آقا سید محمود، سید مردی است! آقای طالقانی گفتند: خانه خودتان است، تشریف بیاورید!
آن شب همراه با شهید نواب، شهید سید محمد واحدی و شهید خلیل طهماسبی به منزل آیتالله طالقانی رفتیم. هوا سرد بود و مرحوم طالقانی منقل پر از آتشی را آوردند تا گرم شویم. از شهید نواب پرسیدیم: اگر ما را گرفتند، چه کنیم؟ ایشان جواب داد هر کاری را که درست تشخیص دادید، انجام بدهید. پرسیدیم: اگر شما را گرفتند چه میکنید؟ گفت: مرا میکشند، ولی من مثل اسطوره «امنّا برب الغلام» زنده خواهم ماند. فردا صبح زود، شهید نواب روی بام رفت که اذان بگوید. آقای طالقانی مرا بیدار کردند و گفتند: برو جلوی او را بگیر، مگر نمیداند ساواک در به در دنبال اوست؟ میدانستم ایشان نگران جان نواب است، والا آدم بسیار شجاعی بود و از چیزی باکی نداشت. روی پشتبام رفتم و گفتم آقای طالقانی به این کار شما راضی نیست. شهید نواب اذان را قطع کرد و گفت: اگر صاحبخانه راضی نباشد، کار من شرعی نیست.
چه مدت در منزل ایشان ماندید؟
چهار شبی آنجا بودیم و مرحوم طالقانی خیلی تلاش کردند برای ما مخفیگاهی پیدا کنند، ولی اوضاع خیلی خطیر بود و همه سخت ترسیده بودند. حتی آقای طالقانی از مرحوم عزتالله سحابی هم خواست جایی را پیدا کند و ایشان به منزلشان آمد و مدتی با هم صحبت کردند و گفت: احتمالش خیلی کم است. بعدها شنیدم ایشان گفته بود: اینها با چنان شور و حالی زیارت عاشورا میخواندند که غبطه خوردم!
بالاخره یک شب چهارشنبه بود که شهید نواب دیگر ماندن در منزل مرحوم طالقانی را صلاح ندانست و تصمیم گرفت برود. مرحوم طالقانی ۵۰ تومان پول داشتند که نصف آن را به شهید نواب دادند. یادم هست لبادهاش را شسته بودند و خیس بود و لباده مرحوم طالقانی را گرفت که بعد هم با همان اعدام شد. من و خلیل طهماسبی ماندیم و قرار شد فردا کسی بیاید و به ما خبر بدهد کجا برویم. فردا تا غروب ماندیم و خبری نشد و سخت نگران شدیم. مرحوم طالقانی گفته بودند: تا من از نماز مغرب و عشاء برنگشتهام جایی نروید، ولی ما تاب نیاوردیم و هوا که تاریک شد بیرون رفتیم. بعد هم چون با فاصله حرکت میکردیم همدیگر را گم کردیم! خلیل طهماسبی به خانه خواهرش رفت و چند روز بعد دستگیر شد. من چند روزی خانه یکی از اقوام بودم و دو باره شبی به در منزل مرحوم طالقانی رفتم که فکری برایم بکنند. ایشان گفتند: همان شبی که شما رفتید، ساواک به منزلشان ریخته و ایشان را دستگیر کرده و یک شب هم بازداشت بودهاند، به همین دلیل منزلشان ابداً امن نیست. به ناچار به تبریز رفتم و هشت ماهی آنجا بودم. در این فاصله مرحوم نواب و یارانش محاکمه و اعدام شدند. بعد از هشت ماه برگشتم و یک روز به دیدن مرحوم آقای طالقانی رفتم. ایشان بسیار از شهادت مرحوم نواب و دیگران متأثر بود و گریه کرد و گفت: آنها که به سعادت رسیدند، ولی ما هم نتوانستیم برایشان کاری بکنیم. یادم هست ایشان داشتند کتاب «امام علی» عبدالفتاح عبدالمقصود را ترجمه میکردند و چند صفحهای را هم برایم خواندند. از خانه مرحوم طالقانی رفتم و چند روز بعد دستگیر شدم. در زندان که بودم ایشان گاهی توسط پیک برایم پیغام میفرستادند. بعد از اینکه به زندان برازجان منتقل شدم، مرحوم طالقانی تلاش زیادی کردند تا مرا به زندان قصر تهران برگردانند.
در سال ۴۱ خود ایشان هم دستگیر و به زندان قصر آورده شدند. در آنجا با هم تماسی داشتید؟
بله، در آستانه رفراندوم بهمن سال ۴۱، ایشان، مرحوم بازرگان، دکتر شیبانی و عدهای دیگر را به زندان قصر آوردند. آنها در بند ۴ بودند و من در بند ۳ ـ که تحت سیطره چپیها بود ـ بودم. مرحوم طالقانی که میدانستند در بین چپیها چه زجری میکشم، با پیامهایی که به من میدادند، روحیهام را تقویت میکردند.
در فضای چپزده زندانهای سیاسی در آن سالها، آیتالله طالقانی چه نقشی را ایفا کرد؟
فضا حقیقتاً سنگین بود و چپیها، مخصوصاً حزب توده به قدری فعال بودند که بچه مذهبیها پس از مدتی، نماز و روزه را کنار میگذاشتند. با حضور مرحوم طالقانی، مرحوم بازرگان و دوستانشان فضای مذهبی در زندان احیا، دوباره نماز جماعت برگزار شد و جلسات تفسیر قرآن راه افتادند. پس از مدتها واقعاً جانی گرفتم و احساس غرور کردم. کسانی هم که به زندان میآمدند مژده میدادند فضا دارد به تدریج عوض میشود و گرایشهای مذهبی در بین جوانان قوت میگیرد. مرحوم طالقانی همیشه به شکلی به من پیغام میدادند خدمتشان بروم. در فاصله هواخوری در حیاط زندان هم همیشه خدمتشان میرفتم. ایشان بسیار نگران چشمهایم بودند و تلاش میکردند از طریق دوستان چشمپزشکشان به شکلی به من کمک کنند.
شما کی آزاد شدید؟
در سال ۴۳ و پس از هشت سال زندان کشیدن. قبل از آن مرحوم طالقانی را برای کاری به ساواک برده بودند و ایشان در آنجا در مورد التزام گرفتن از من و آزادیام چیزهایی شنیده بودند. در زندان به من گفتند: حواست را جمع کن، هشت سال زندان نکشیدی که حالا تحقیرت کنند! التزام نده. من هم تعهد ندادم و به هر حال آزادم کردند. روزی که از ایشان در زندان خداحافظی کردم تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد.
مرحوم طالقانی کی از زندان آزاد شد و ارتباطتان با ایشان به چه شکل ادامه پیدا کرد؟
ایشان، مرحوم بازرگان و دیگران به مناسبت تاجگذاری شاه در سال ۴۶ آزاد شدند. در فاصله این سال تا پیروزی انقلاب مرحوم طالقانی مکرر دستگیر و زندانی میشدند، چون برخلاف مهندس بازرگان، همچنان به مبارزات و روشنگریهای خود ادامه میدادند و لحظهای دست از تلاش برنمیداشتند. من هم هر وقت ایشان در زندان نبودند، در مسجد هدایت به زیارتشان میرفتم. در آبان ۵۷ هم که آزاد شدند، باز به دیدارشان رفتم. در این جلسه پسرم شعری را که برای شهدای ۱۷ شهریور سروده بود خواند و ایشان بسیار تشویقش کردند و فرمودند: حالا میفهمم اگر بنده مسلمان هستم، پس سربازان صدر اسلام چه بودهاند؟
ویژگیهای بارز شخصیتی آیتالله طالقانی از نظر شما کدامند؟
مرحوم طالقانی مجموعهای از فضایل و کمالات انسانی بودند، اما به نظر من مهمترین ویژگی ایشان صداقت کمنظیرشان بود. ایشان هرگز از انتقاد از خود واهمهای نداشتند. همواره با واقعیتهای موجود سر و کار داشتند و در عالم خیال سیر نمیکردند. ایشان واقعیتهای تاریخی را نیز همانگونه که دیده بودند نقل میکردند و برای خوشامد این و آن تغییرشان نمیدادند. از جمله ملیگراها خیلی تمایل داشتند دکتر مصدق را در برابر مرحوم امام خمینی علم و مبارزات بسیاری از گروهها و جریانات ازجمله شهید نواب و یارانش را از صفحات تاریخ حذف کنند، اما مرحوم طالقانی با کمال شهامت در برابر هر دو گرایش ایستادند، پایداری کردند و فرمودند: این فدائیان اسلام بودند که با ضربه زدن به رژیم نفت را ملی کردند. در آن فضا زدن این حرف فقط از ایشان برمیآمد که شجاعت کمنظیری داشتند. مرحوم طالقانی به تمام معنا آزاده بودند. به نظر من شهید نواب و مرحوم طالقانی بیشک از بانیان بیداری اسلامی در عصر حاضرند.
نظر شما :