یادداشتهای منتشرنشده جلال آلاحمد درباره قیام ۳۰ تیر و ماشین خریدن گلستان
چندی پیش، مقداری از دستنوشتههای گمشده زندهیاد جلال آلاحمد به طور اتفاقی در منزل وی پیدا شد و برای بررسی و انتشار در اختیار محمدحسین دانایی خواهرزاده وی قرار گرفت.
مهمترین و در عین حال، آمادهترین قطعه در میان دستنوشتههای چاپنشدهای که اخیراً پیدا شدهاند، خاطرات یا یادداشتهای تقریباً روزانه جلال آلاحمد است، مشتمل بر ۲۱۵۰ صفحه در چهار دفترچه. این یادداشتها از تاریخ ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ شروع میشوند و تا حدود بیست ماه قبل از درگذشت او، یعنی تا تاریخ سه دی ماه ۱۳۴۶ ادامه مییابند. در این یادداشتها، اطلاعات فراوانی وجود دارند، اعم از اطلاعات عمومی مربوط به اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایران و جهان، تا اطلاعات خصوصی مربوط به روابط دوستانه و امور خانوادگی و احوال شخصیه و خلجانات روحی جلال آلاحمد و معاصران و معاشرانش.
بدون تردید، این اطلاعات میتوانند کلید فهم بسیاری از مسایل مربوط به زندگی و زمانه جلال آل احمد و اطرافیانش باشند.
بخشی از یادداشتهای جلال آلاحمد که توسط دانایی در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته، به شرح زیر است:
چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۳۵- ۴/۵ بعد از ظهر: ... داریوش و گلستان هر دو اتومبیل خریدهاند و به این طریق، باید سبیل ما را چرب کنند، پدرسوختهها، وگرنه هو میکشیم که به زودی به دست اوراقچی بیفتد...
شنبه ۳۰ تیر ۱۳۳۵- نیم بعد از ظهر: یادش بخیر! عجب روزی بود. گرچه من در آن سال تهران نبودم... ولی اخبارش را با چه ولعی میشنیدیم! سیام تیر! چه کشتاری! چه امیدی! چه پیروزی بزرگی! و عجب گرما و شوری! عصرها میرفتیم ... در قهوهخانهها چیزی میخوردیم و پای رادیو اخبار را گوش میدادیم... به هر صورت، یادش بخیر! ازین روزها زیاد پیش نمیآید. چه اتفاقاتی ممکن بود در ضمن این روز بیفتد و چه استفادههایی میشد به نفع مردم از چنین واقعهای کرد! و حیف که تمام اینها هدر شد!... همه هباءً منثُورا و فعلاً باز همان خرخری بیست ساله و صد بار برتر دارد شروع میشود، یعنی شروع شده است و خدا عاقبتش را بخیر کند...
سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۳۵- ۱۱ صبح: چه میخواستم بنویسم؟ هیچی. امروز خانه ماندهام. صبح باز حماقت کردم و رفتم برفروبی. این روزها برف کلانی آمده است، بزرگترین برف سال، تا زیر پنجرههای شمالی را برفی که از شیروانی ریخته است، پوشانده. سر دیوارها ۵۰ سانتی برف نشسته بود و بام آشپزخانه هم نروفته مانده بود. رفتم همه را روفتم و کمرم کما فیالسابق درد گرفت...
جمعه اول فروردین، نوروز ۱۳۳۷- ساعت ۷ صبح: دیشب سخت دلگرفته بودم، امروز صبح بهتر است. دیشب مدتها در رختخواب فکر کردم، فکر عقبماندگیها، نبودها، محرومیتها، بیکارگیها و ازین قبیل را میکردم. و بالاخره هم خواب به مدد آمد. و امروز وقتی این کثافتمآبها در اوایل حلول عید سخنرانی کردند، از حافظ فال گرفتم، «الا ای طوطی گویای اسرار» آمد. به فال نیک گرفتم و همین حالم را بهتر کرد...
چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۳۷- ۳ بعدازظهر: ... پریشب رفتیم منزل عابدی. ملکی از راه نرسیده، آپریم را گرفته دم چک و اصول دین ازو میپرسد که به عقیدۀ شما در امریکا وضع سرمایهداری از نظر مارکسیسم چه جوری است؟ و ازین اباطیل... غیر ازین، بقیهاش بد نگذشت، پرت گفتیم و خوردیم و خندیدیم و ساعت ۱۲ برگشتیم...
دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۶-۱۰صبح: ... سرم را پیش یک الجزایری زدم به سیصد فرانک. نرخ در حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ است، ولی ما را با چربزبانی خودش خر کرد، پنجاه فرانک هم بیشتر دادیم. مثل ریگ فحش میداد به دولت فرانسه، به انگلیس، به شاه ما و به خیلیهای دیگر. ناسیونالیست بود، مصدق را میشناخت و...
پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۳۷- سر ظهر: ... دیشب رفتیم به این مجلسی که «شجاعالدین شفا» به مناسبت آمدن مالرو گرفته بود. باز همان سناتورها و روزنامهنویسها و همان زنک ... نیر سعیدی که هی خودش را پهلوی یارو میکشید و دستور عکس انداختن میداد و خود شفا با همین حرکات و رهنما با وقاحتهایش و دیگر اباطیل. و من باز غریبهای در گوشۀ مجلس. سیار را دیدم و آهی (مهری) را و دو سه کلمهای حرف و سخن و دیگر هیچ. و تازه دیشب فهمیدم که جناب ایشان برای برطرف کردن گلگیهایی آمدهاند که در قضیۀ اشرف پیش آمده است که در همین دفتر اشاره کردهام. عجب دنیای خرتوخری است! به قول عهد و عیال، یک زنکۀ ... برای قاچاقفروشی آن فضاحت را بار میآورد و روزنامهها عکس و تفصیلات تفتیش ازو را در فرودگاه اورلی چاپ میزنند و بعد حرف و سخن بین دو ملت نجیب پیش میآید و این ... پشمالو تهدید میکند که یا روابط قطع میکنم یا ده دوازده درصد حقالسهم کنسرسیوم شما را همچین و همچان!- گرچه سگ کی باشد که بتواند - و اینطور که میگفتند، کارمندان فرانسوی نفت مدتها است دستشان به کار نمیرود و به همین مناسبت است که مالرو به آبادان هم رفته و لابد خبر داده که آبها از آسیابها گذشت و الخ... و به مجلس دیشب مستقیماً از آبادان میآمد. و آن وقت در چنین احوالاتی، جناب ژنرال وجیهالمله! یک رأس نویسنده مثل مالرو را میفرستد که بیاید و از دل این پدرسوختهها درآورد. احمق، نانت نیست؟ آبت نیست؟ ترا چه به وزارت مشاور دوگل که مجبور باشی درین چنین رذالتها و جا...هایی شرکت کنی؟...
اما یکی از یادداشتهای قابل توجه در این دفتر یادداشتی است که آلاحمد در زمانه آغاز نگارش مجلد سوم از آن تالیف کرده و هدف خود را از نگارش این یادداشتها بیان میکند که میتوان بر مبنای آن پاسخ پرسشهای زیادی از جمله چگونگی و چرایی انتشار این یادداشتها در دوره کنونی را یافت.
آل احمد در صفحه ۱۰۷۳ مجموعه خاطراتش که مربوط به یادداشتهای روز شنبه ۲۶ آذر ۱۳۳۹ است، درباره علت نوشتن یادداشتهای روزانه چنین آورده است: درست است که با شروع این دفتر سوم، باز همان سؤال همیشگی مطرح است که برای چه؟ - و گرچه اصلاً مطرح نیست که برای که؟- مینویسی این اباطیل را که اغلب از سر بیحوصلگی است و ترتیبی ندارد و دروننگری مکفی در آن نیست و از وقایع، گزارش معجّلی است و آن هم نه از همه وقایع و تازه اگر هم از همه وقایع میبود، مگر چه اتفاقی در این خراب شده و درین محیطی ازین خراب شده که تو خودت را در آن زندانی کردهای، روی میدهد که قابل یادداشت کردن باشد؟ و ازین سؤالهای بیجواب، ولی حالا دیگر خوشبختی جوابدهنده مقدّر در این است که به این کار باطل عادت کرده است. هر وقت بیکار است؛ هر وقت بیکاره است؛ هر وقت دلتنگ است؛ هر وقت احتیاج به قلم زدن دارد، ولی چیزی برای گفتن ندارد؛ هر وقت میخواهد خودش را تحریک به نوشتن کند؛ هر وقت میخواهد مشق کند... و بسیاری مواقع دیگر، به این دفتر روی میآورد. و پیش آمده است گاهی که اباطیلی را جز درین دفتر نمیشده است حفظ کرد و چه بهتر. و اما مطلبی که برای ازین به بعد میماند، این است که باز یک "هی" بزنم به خودم که مرتبتر باشم و منظمتر بنویسم و از تنبلی خودداری کنم و رخوت محیط را هر چه کمتر بپذیرم و الخ...
نظر شما :