حسین مکی: نهرو به مصدق گفت کودتا میشود
تاریخ ایرانی: برگرفته از روزنامه «توس» - ۲۸ مرداد ۱۳۷۷
حسین مکی سه دوره در مجلس پانزدهم، شانزدهم و هفدهم نماینده مجلس شورای ملی بود. در دورۀ پانزدهم در مقابل طرح قرارداد الحاقی گس گلشائیان به عنوان مخالف ۵ روز به سخنرانی میپردازد تا عمر مجلس پانزدهم پایان مییابد. مکی مخبر کمیسیون نفت، مخبر کمیسیون مختلط جهت خلع ید از شرکت نفت انگلیس و نماینده ایران جهت مذاکره با آمریکا جهت فروش نفت بوده است. گفتوگوی توس با مکی درباره ریشههای رخداد سقوط ۲۸ مرداد و نقش آمریکا در روزهای واپسین زمامداری مصدق است که میخوانید:
رخدادهای پیش از کودتا از جمله ۳۰ تیر، روند نهضت ملی را به چالش انداخت. در این باره توضیح دهید.
طبق سنت که مجلس دورهٔ هفدهم باز شد، دولت استعفا کرد. آنها قبلا قوامالسلطنه را آماده کرده بودند که عهدهدار پست نخستوزیری شود. وقتی دکتر مصدق استعفا داد، مجلس مجددا به او رای اعتماد داد، ولی مصدق تقاضای وزارت جنگ را هم داشت که میانهٔ شاه و مصدق به هم خورد. در دیدار مصدق و شاه، وقتی مصدق خواسته بیرون بیاید شاه دستگیره در را میگیرد و مانع میشود. حال مصدق به هم میخورد، یزدانپناه میرود و آب میآورد، حال مصدق بهتر میشود و هر چه شاه اصرار میکند که ناهار پیش او بماند، نمیماند و بیرون میآید و به شاه میگوید اگر تا ساعت ۸ شب خبری (اختیار وزارت جنگ) نشد من استعفا میدهم. ساعت ۸ شب من رفتم منزل مصدق، گفتند آقا در را بسته است. گفتم بگویید فلانی است. گفته بود بیاید داخل. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم روی تختش نشسته و دارد چیزی مینویسد. گفتم: چی مینویسی؟ گفت: دارم استعفا مینویسم. در استعفایی که ایشان نوشته بود، هیچ اشارهای به تقاضای وزارت جنگ نکرده بود. گفتم این درست نیست که مردم نفهمند سر چه قضیهای شما مستعفی شدهاید. گفت: آخر با آن همه محبتی که شاه به من کرده من چطور میتوانم این را بنویسم؟ گفتم: اگر ننویسی فرض را بر این میگذارند که شما خودتان تمایل به زمامداری نداشته و استعفا کردهاید. بالاخره من آن را اضافه کردم. روزنامه دنیا این مطلب را خوب تشریح کرده است که مکی باعث شد مصدق آن مطلب را (اشاره به وزارت جنگ) بنویسد. آن موقع دکتر فاطمی برای درمان جراحتش به آلمان رفته بود. روزنامهٔ باختر امروز زیر نظر من اداره میشد. وقتی سرمقاله را نوشتم، با اشاره به چند اصل قانون اساسی گفتم که مصدق برخلاف این اصول نتوانست در پست نخستوزیری بماند و استعفا کرد. این مطلب مثل بمب منفجر شد و مرحوم آیتالله کاشانی هم اعلامیهٔ شدیدی علیه دولت قوام داد.
چه عواملی را زمینهساز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میدانید؟
به عقیدهٔ من ۲۸ مرداد مقدماتی دارد. توجه به این نکته مهم است که در کشتار ۳۰ تیر، آمریکا و انگلیس با هم عمل کرده بودند و پس از ۳۰ تیر، وقتی انگلیسیها دیدند که کاشانی، بنده و بقایی و جبههٔ ملی پشتیبان مصدق هستیم، تلاش کردند تا این اتحاد را برهم بزنند.
یعنی آمریکا و انگلیس قصد داشتند که در صفوف متحد پدیدآورندگان نهضت ملی، شکاف ایجاد کنند؟
بله. شکاف ایجاد کنند تا اطرافیان مصدق پراکنده شوند و زمینهٔ کودتای دیگری برای آنان فراهم شود. میخواهم به آن قسمت از گزارش من به مجلس که در ۱۶ فروردین ۱۳۳۲ در روزنامهٔ اطلاعات چاپ شده است، توجه کنید.
«گزارش ماموریت هیات سه نفری»
«… در آخرین جلسه خصوصی سال گذشته مجلس، ماموریت یافتیم که با جناب آقای نخستوزیر تماس بگیریم و راجع به آزادی زندانیان سیاسی اقدام کنیم… اقدام دیگری که مصلحت مملکت را در برداشت و آن التیام روابط دربار و رئیس دولت است… کوشش فراوان کردیم که در مراسم نوروز، دکتر مصدق مانند سنوات قبل در کاخ اختصاصی برای عرض تبریک به حضور شاه بروند و این همه شایعات و کدورت و تکدر را که ورد زبان همه شده است، از بین ببرند. دکتر مصدق پیشنهاد کردند… که مکی سمت وزارت دربار را قبول کند. بنده در جواب نخستوزیر عرض کردم ملت ایران برای دو سال به من ماموریت داده است که در مجلس خدمتگذار موکلان محترم خود باشم. حال اگر این پیشنهاد شما را قبول کنم، خواهند گفت که مکی خدمت دیگری را بر خدمتگزاری… یعنی خدمت و نوکری شاه را قبول کرده است. من وکیل اول تهران بودم.»
آیا پیشنهاد وزارت دربار واکنشی در مقابل تحرکات علاء وزیر دربار بوده که ذینفوذ و در مقابل مصدق ایستاده بود؟
نه، اوایل خیلی با هم رفیق بودند، این اواخر بود که بین آنها به هم خورد. من کوشیدم که مصدق و کاشانی را آشتی دهم اما مصدق زیر بار نرفت.
دلایل عدم تمایل مصدق به کنار آمدن با کاشانی چه بود؟
مصدق میگفت ملت پشتیبان من است، میگفت کاشانی توقعاتش زیاد است و مدام توصیه میکند، مثلا به وزارتخانهها توصیه میکند که مثلا به فلان آدم کار بدهید و… وقتی دودستگی در ارتش پیدا شد، من فهمیدم مصدق پیشتر تعدادی از افسران را بازنشسته کرده بود. افسران دو دسته شده بودند، دسته طرفدار دربار و دسته طرفدار مصدق. برای رفع این مشکل، کوشیدم که میان مصدق و کاشانی را التیام دهم.
دکتر تاراچی سفیر هند در بندسر به من گفت که نهرو تلگرافی به مصدق زده بود (اوایل مرداد) که توطئهای برای سقوط شما در شرف تکوین است، من از شما میخواهم همانطور که در ۳۰ تیر با کاشانی، بقایی، مکی و حائریزاده متحد بودید، اکنون نیز این اتحاد را برای آتیه محکم کنید که مصدق میگوید کاشانی مطامعش حد و حصر ندارد، بقایی بر سر موضوعی از من رنجیده و مکی هم در حکم اولاد من است. از این اختلافها گاهی داشتیم و رد میشود. در ۱۴ مرداد نیز نهرو بار دیگر تلگراف میکند که کودتا در حال انجام است. مصدق اوقاتش تلخ میشود و میگوید این دخالت در امور داخلی است. نهرو کودتای ۲۸ مرداد را پیشبینی کرده بود.
برگردیم به مسائلی که به کودتا منجر شد. پس از قتل افشارطوس رئیس شهربانی توسط کانون بازنشستهها، سرلشکر زاهدی به مجلس پناهنده شد. آیا در مجلس هماهنگیهایی با او وجود داشت؟
در دوران سردار سپه هم همیشه اشخاص و روزنامهنویسان در مجلس متحصن میشدند، به خرج مجلس از آنها پذیرایی میشد. در زمان مصدق در مجلس شانزدهم، جمال امامی و تیمورتاش نیز متحصن شدند. زاهدی پیشتر سناتور بود، او به همان عمارت شماره ۵ آمد که در اختیار سناتورها بود و متحصن شد.
زاهدی در کشتن افشارطوس چه نقشی داشت؟ در جراید آن روز درباره نقش بقایی هم صحبتهایی وجود داشت.
این را من نمیدانم. ولی میدانم در کشتن افشارطوس شاه و زاهدی مسلما دست داشتند. برای اینکه سرتیپ نصرالله زاهدی که خواهرزاده زاهدی بود به دستگیری افشارطوس کمک کرده بود. او هم بدون اجازه شاه این کار را نکرده بود.
پیش از انحلال مجلس در یک رایگیری رئیس مجلس تغییر میکند. شما در آن موقع به چه کسی رای دادید؟
با اینکه من با معظمی دوست بودم به او رای ندادم و بلند شدم و گفتم «من به شما رای ندادم، به آیتالله کاشانی رای دادم» چون دیدم اگر کاشانی شکست بخورد، مسلما شدت عملش در مقابل مصدق زیاد میشود. گفتم مصلحت نیست و بهتر است این ۶ ماه را هم بماند، دورهٔ بعد آقای دکتر معظمی رئیس مجلس بشوند.
شما عضو هیات نظارت بر نشر و اندوخته اسکناس بودید و مصدق در حالی که نفت ایران را نمیخریدند و احتیاج شدید به پول داشت، به نشر اسکناس پرداخت. در این باره توضیح دهید.
طبق قانون بانک ملی، مصدق نمیتوانست به نشر اسکناس اقدام کند زیرا قانون خاص دارد. یعنی یک ریال هم اگر بخواهند نشر کنند، باید دو نفر از نمایندگان مجلس برای حضور در «هیات نظارت جواهرات سلطنتی و انتشار اسکناس» انتخاب شوند و سپس به مجلس بیایند و گزارش دهند.
دکتر مصدق ۶۰ تن طلای ایران را به عنوان پشتوانه نشر اسکناس از آفریقای جنوبی، انگلستان و کانادا منتقل میکند که گرو بگذارد. کسانی که در بانک ملی آشنا داشتند خبر را به وکلا رساندند و این خبر تاثیر بسیار زیادی بر وکلا داشت. من هم اصلا کاندیدا نبودم که عضو هیات اندوخته اسکناس بشوم.
یعنی شما آن زمان اصلا عضو هیات نبودید؟
نه، من در بندسر بودم. روزی که آمدم رای بدهم، آقای مشار که وکیل تهران بود گفت از طرف منفردان هم آقای مکی کاندیدا هستند. مهندس رضوی این را نوشته که سنجابی، معظمی و همه به مکی رای دادند. تعداد ما یعنی منفردان بیش از ۱۰ تا ۱۲ نفر نبود. اکثریت در فراکسیون نهضت ملی بودند. ۴۱ نفر آنجا بودند و برای اینکه جلوی نشر اسکناس گرفته شود، آنها به من رای دادند.
این بحث وجود دارد که مصدق بدین دلیل به انحلال مجلس تمایل داشت که میخواستید به خاطر نشر اسکناس و مسائل دیگر مصدق را استیضاح کنید؟
نه، من استیضاح نمیکردم. من فقط ناظر بودم. حق تصویب نداشتم. برای اینکه همین کار را زاهدی کرد. یک لایحه نشر ۲۰۰ میلیون تومانی گذراند، گفتم آن موقعی که مصدق اسکناس منتشر کرده، ما در محاصره اقتصادی بودیم. شما الان ۴۵ میلیون دلار گرفتهاید، بعد هم شنیدم ۶۰ میلیون دلار بود. وقتی به شاه گفتیم ۴۵ میلیون است، گفت بله خب، زاهدی خرج کرده است. ۱۵ میلیون دلار آن را هم خوردند و بین چند نفر قسمت شد، شاه، زاهدی، دکتر امینی و…
آقای مکی برگردیم به بحث نظارت بر اندوخته اسکناس و استیضاح، در جلسات آخر که قرار نبود مصدق استیضاح شود؟
استیضاح کار زهری وکیل تهران بود. زهری دو روز جلوتر استیضاح کرده بود، آن هم به خاطر شکنجهای که به متهمان قتل افشارطوس داده بودند. من حق طرح موضوع را نداشتم. من در هیات فقط حق رای داشتم.
در روزهای نزدیک به کودتای ۲۸ مرداد، نقش آقای بقایی را در مقابل مصدق چگونه ارزیابی میکنید؟
من در آن موقع در تهران نبودم، در بندسر در ییلاق بودم.
یعنی شما روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد را…
هفتهای یک روز به تهران میآمدم. حائریزاده به من نوشت کودتا شده است و آمدم تهران. اول یک کاغذ به شاه نوشتم که آن را بقایی نیز در محاکمهاش گفته است که محاکمه مصدق خلاف قانون اساسی است، محاکمه زور است و باید فورا آزاد شود. یکی هم به زاهدی نوشتم، به عنوان رئیس عرایض مجلس شورای ملی.
جوابیه را دیدهام، برخورد زاهدی با شما خیلی تند است.
بله دعوایمان شد. علیه او اعلام جرم کردم و روزنامه شاهد، اعلام جرم را چاپ کرد.
نظر شما درباره دولت مصدق چیست و چرا دولت او سرنگون شد؟
مصدق اگر مجلس را منحل نکرده بود، وضع طور دیگری بود. سنجابی نوشته: وقتی با من مشورت کرد گفتم آقا هم ارتش دو دسته شده هم ملیون تجزیه شدهاند و جبهه ملی سست شده است. این کار را نکنید. مصدق در مجلس گفته همان ۴۲ نفری که به مکی رای دادند به من هم رای خواهند داد و من را خواهند انداخت، بنابراین مجلس را باید منحل کنم. گفتم رئیس قوه ثلاثه مملکت وقتی که مجلس نباشد شاه است، او هم فرمان عزل میدهد. بعد گفت شاه جرات نمیکند به من چنین فرمانی بدهد، ما به او پیغام دادیم، به وسیله آقای ذکایی و خودم توسط دکتر معظمی گفتم به این قرآن اگر این مجلس را منحل کنی تو را بر میدارم. به دکتر معظمی گفته بود آن کسی که به من فرمان بدهد با لگد بیرونش میکنم، غرور او را گرفته بود، فکر میکرد وقایع ۳۰ تیر به وجود میآید. در صورتی که ۳۰ تیر را کاشانی، بنده، حزب ایران، بقایی و اینها به وجود آورد و مردم هم یک دفعه قیام کردند.
با توجه به این نکته که دخالت آمریکاییها و انگلیسها در کودتا محرز است، رفتار کسانی مانند دکتر بقایی در مقابل مصدق چگونه ارزیابی میشود؟
بقایی در دوره ۶ ماهه به اختیارات مصدق رای داد که وقتی سنجابی به او میگوید شما رای دادید یا نه؟ میگوید من آن وقت رای دادم ولی مکی رای نداد، ولی وقتی دیدم قانون امنیت اجتماعی از آن بیرون آمد تغییر رأی دادم. قانون امنیت اجتماعی را در مجلس تجزیه تحلیل میکنند. این قانون استیناف ندارد، یک سال زندان دارد، حتی اگر پلیس بیاید بگوید که دادستان محل علیه دولت توطئه میکرده، فوری دادستان کل را میبرند و یک سال زندان یا تبعیدش میکنند. بقایی همه اینها را در مجلس اثبات میکند و دربارهٔ آن صحبت میکند و مثل میآورد. بیش از این چیزی دربارهٔ بقایی نمیدانم. فقط این را میدانم که بقایی دار و دستهای داشته به اسم حزب زحمتکشان و دستهای که اشخاص مهمی هم در آن نبودند و نمیدانم چه کسانی بودند. من در حزب زحمتکشان نبودم.
ارزیابی شما از شخصیت دکتر مصدق چیست؟
من از ۱۳۲۱ با مصدق دوست بودم. اولا آقای مصدق حقوق نخستوزیری را نمیگرفت. اتومبیل نخستوزیری را سوار نمیشد. خرج دستگاه نخستوزیری را به خانه منتقل کرده بود و ناهارشان را میداد. مبلغ ۲۸۰ هزار تومان را برای مدت ۲۷ ماه زمامداریاش از خودش خرج کرد. آدم وطنفروشی نیز نبود، سوءظن داشت و مثلا همین سنجابی عضو خودشان بود و میگفت در مجلس ۵۴ رای داریم، مجلس را منحل نکنید، اما مصدق میگوید: نه! این مجلس من را خواهد انداخت (سنجابی این را نوشته است).
البته بسیاری از اعضای جبهه ملی به مصدق گفته بودند ما پشت سر شما به جهنم نیز خواهیم آمد؟
این را خلیل ملکی و شمشیری گفته بودند. شمشیری گفته بود که اگر من بدانم سفیر انگلیس میآید مهرآباد، تا سبزه میدان را فرش میکنم و هر چند ندارم، قرض میکنم تا حزب توده داخل این مملکت نیاید. خلیل ملکی هم گفته بود این کار اشتباه است ولی ما با شما میآییم حتی اگر هم به جهنم بروی با شما میآییم.
کودتای ۲۸ مرداد پیشزمینههایی داشت و…
کاشانی متوجه کودتا میشود، نامهای به مصدق مینویسد که آقا میخواهند کودتا کنند و او جواب میدهد که خط نامه او را کارشناسان خط تائید کردهاند. نامه کاشانی را ۲۷ مرداد دکتر سالمی برای مصدق میبرد. او هم روز پیش علیه رفراندوم (انحلال مجلس) صحبت کرده بود، سرش را تراشیده بودند و او را زندانی کردند. به او میخندیدند که آقا سر شما را هم تراشیدند خوب بود این دو سه روز بیرون نبودید و گرنه لطمهای به شما میزدند. ولی مصدق آدمی نبود که زیر بار برود، لجوج بود. والا همه اطرافیانش هم میدانستند که اوضاع خراب است. سنجابی این را نیز گفته است.
کودتای نافرجام که طی آن نصیری حکم عزل مصدق را میبرد و خودش دستگیر میشود، چگونه شکل گرفت؟
شب نصیری را میگیرند و زندانی میکنند. ۴۶ نفر جلوی خانهٔ مصدق از دو طرف کشته میشود و کودتا عقیم میماند. البته ویلیام شوکراس در کتاب آخرین سفر شاه نوشته است: آمریکاییها آنقدر مؤثر نبودند، خود محیط آماده بود، منتها جعبهٔ باروت پر شده بود و آمریکاییها کبریت را کشیدند.
نیروهایی که میخواستند کودتا بکنند آماده بودند یا مردم…
مردم در آن بحران علیه کودتاچیان عمل نکردند.
دلایل سقوط دولت مصدق چه بود؟
کاشانی با او نبود، بازاریها طرفدار کاشانی بودند و با او نبودند. ارتش دو دسته بود و حزب قوی وجود نداشت.
آیتالله کاشانی بعد از کودتا علیه مصدق موضعگیری کرد؟
نه، موضع نگرفت.
آیتالله کاشانی در آن موقعیت کودتا چه عکسالعملی نشان داد؟
زاهدی با کاشانی ملاقاتی انجام میدهد و میگوید من مو به مو ملی شدن نفت را اجرا میکنم. مدت کوتاهی کاشانی در مقابل زاهدی سکوت میکند. بعد بنای مخالفت با زاهدی را میگذارد. شخصی به نام سید کاشی در رادیو علیه کاشانی فحش میدهد و ارتباطشان قطع میشود. اوایل دو تا سه ملاقات انجام شده بود و همیشه قول شرف داده (زاهدی) که جزئیات طرح ملی شدن نفت را اجرا خواهد کرد. ولی بعد میرود و کنسرسیوم را انجام میدهد. کاشانی، کاغذی (که در یکی از کتابهای من اگر چاپ شود موجود هست) به دکتر امینی نوشت که، خیانت نکن، کنسرسیوم ملی شدن نفت را از بین میبرد. من هم اعلام کردم که این خلاف قانون ملی شدن نفت است.
وقتی داشتند کنسرسیوم را میگذراندند، حائریزاده میگوید: «من نیستم» و مکی، مخبر کمیسیون نفت و مخبر هیات مختلط نفت که خلع ید کرده بود، میگوید: «قرارداد کنسرسیوم خیانت است و اصل ملی شدن نفت را از بین میبرد و نظر من را اعلام کرده است.»
با توجه به این نکته که همه میدانستند آمریکا و انگلیس در صدد کودتا هستند، چرا در مقابل دولت ایستاده بودند؟
کی؟
مثلا بقایی، شما و …
من نایستاده بودم. من حتی نامهای به شاه نوشتم. آن نامه هم اکنون موجود است.
گویا پیش از کودتا دولت میخواست دکتر مظفر بقایی را دستگیر کند؟
دستگیر شد. روز ۲۷ مرداد که بقایی را گرفتند و بردند و حبس کردند، من در بندسر بودم.
دلایل دستگیری او چه بود؟
برای اینکه مخالف دولت بود و مجلس را هم مصدق منحل کرده بود.
حزب توده در آن شرایط چه نقشی داشت؟
وقتی من به خوزستان رفتم، حزب توده خیلی قوی بود ولی من طوری نفوذ کرده بودم که حزب توده دیگر جرات عرض اندام نداشت…
نقش حزب توده را در کل ایران پرسیدم، یعنی نقش آنها در آن شرایط کودتا و خط مشیشان؟
در ۲۸ مرداد سکوت کرده بودند، آقای کیانوری سکوت کرده بود و حتی به دروغ گفته است از قول مصدق که با روسها هم صحبت کرده بودند. آخر آمریکاییها با روسها هم کنار آمده بودند. زاهدی هم امتیاز زیادی به آنها داد. زمین را به سفارت شوروی دادند. آنها فقط سفارتشان در پامنار بود و قبالهاش را به آنها دادند. بلوک فیروزه را در ۲۵ کیلومتری عشق آباد، بخشی از صحرای مغول را رد و بدل کردند. سپهبد جهانبانی رئیس کمیسیون مرزی و اراضی بود.
شما در کابینه علاء دچار مشکل شدید؟
بعد از زاهدی، علاء آمد و در مراسم ختم پسر یا زن کاشانی شرکت کرد و بعد همه ما را دستگیر کردند. من ۲۳ روز و کاشانی ۳ ماه و نیم در زندان بودیم و حتی در زندان مرا با نواب صفوی روبهرو کردند. من اصلا ارتباطی با نواب صفوی نداشتم. وقتی رزمآرا کشته شد، کفیل موقت نخستوزیری به مجلس آمد. روز جمعه ما درباره نفت اعلام میتینگ کرده بودیم، گفت: در میتینگ، شما درباره قتل رزمآرا میخواهید صحبت کنید، من خواهش میکنم این کار را نکنید. گفتیم ما درباره قتل صحبت نخواهیم کرد. از ما قول گرفت و رفت.
آیا شما بعد از کودتای ۲۸ مرداد، پست دولتی به عهده گرفتهاید؟
خیر، شاه و زاهدی اصرار زیادی داشتند بعد از کودتا که من مدیرعامل شرکت نفت و استاندار خوزستان بشوم، ولی قبول نکردم. حتی هنگامی که میخواستند لایحه کنسرسیوم را به مجلس ببرند، به وسیله سرهنگ دبیرسیاقی و دو نفر دیگر پیشنهاد نخستوزیری را به من کردند حتی چهار ساعت با من مذاکره کردند، ولی من از قبول آن خودداری کردم و گفتم زاهدی خیانت کرده است و من خلاف ملی شدن نفت کاری نمیکنم.
***
روزنامه «عصر آزادگان» - ۲۴ آذر ۱۳۷۸
گفتوگوی منتشرنشدهای با حسین مکی:
به دکتر مصدق گفتند شما را هم میگیریم
قرارداد الحاقی در مجلس پانزدهم و در دوران نخستوزیری ساعد تصویب شد. جو مجلس در آن موقع چگونه بود و چه اقدامهایی موجب شد این قرارداد در مجلس به تصویب نرسد؟
در آن زمان مجلس قرارداد قوام ـ سادچیکف را که با روسها بسته بود، رد کرد و دولت را هم موظف ساخت که تخطیات شرکت نفت را بیابد و عنوان کند. این قانون از تصویب گذشت و دولتها هم اقدام کردند. ولی این کار محرمانه بود و کسی نمیدانست. تا اینکه در زمان ساعد قرارداد جدیدی با شرکت نفت بسته شد و وکلای اکثریت را به وزارت خارجه دعوت کردند تا به آنان تفهیم کنند و ما را هم که وکلای اقلیت بودیم، دعوت نکردند. شرط هم این بود که آنان قرارداد را تایید کنند. وزیر دربار وکلا را حاضر غایب و آنان را تهدید میکرد که اگر رأی ندهید، دوره بعدی وکیل نخواهید شد.
در این موقع ۱۰ روز به آخر دوره مجلس پانزدهم باقی مانده بود که قرارداد را به مجلس ارائه کردند و برای آن قید دو فوریت را گذاشتند تا من در صحبت خود دلایل خویش را در رد فوریت نداشتن اعلام کردم و گفتم: در آخر دوره پانزدهم که مجلس در حال احتضار است و دارد آخرین لحظات حیات خویش را طی میکند، اگر این کار را بکنیم نسلهای آینده ما را دشنام و نفرین میفرستند … رأی دادن و سلب حق ملت ایران کردن، بزرگترین خیانت است. اکنون وضع مملکت ما غیرعادی است و آزادی وجود ندارد تا روی این موضوع بحث و انتقاد نشود. هر نوع قرارداد یا هر گونه توافقی بین دولت فعلی و شرکت نفت به دلیل «فرس ماژور» بوده است. زیرا افکار عمومی و آزادی وجود ندارد و مجلس هم در سرنوشت خود و ملت آزاد نیست و بیشتر از این هم عرض نمیکنم.
من در فوریت و در کلیات لایحه صحبت کردم. نفر اول مرحوم حائریزاده بود که از سر شب به مجلس رفت و رخت خود را برد و خوابید، من نصف شب وارد شدم و حائریزاده گفت: تو میتوانی تا آخر دوره حرف بزنی. قرار شد او برای صحبت موافق مشروط بنویسد و من مخالف مشروط. صبح عدهای از عوامل دربار آمدند تا ما را ترغیب به خودداری از مخالفت کنند. حتی حاضر شدند به ما یک قالیچه درجه یک بدهند که گفتم من نمیخواهم. بعد تهدید کردند که برای جانت خطر دارد. گفتم باشد، من تا هر جا باشد، ایستادهام. رئیس جلسه هم از آنان طرفداری میکرد و میخواست جلوی من را هم بگیرد. چرا که شاه در لندن به انگلیسیان قول داده بود که این لایحه را به تصویب برساند. ۱۰ روز به پایان مجلس پانزدهم مانده بود.
دکتر معظمی بعدها به من گفت که آن روز صبح میدانستم که نمیخواهند شما امروز پشت تریبون بیایید و من با خدای خود عهد کردم و ۵ تومان به فقیر دادم که آنچه را به مصلحت من است انجام دهم.
مجلس تشکیل شد و من در جلسه شرکت نکردم و در اطاق آینه قدم میزدم. یک دفعه مثل اینکه کسی دست مرا گرفت و گفت: «اگر مردی برو صحبت کن». من با رنگ پریده و در حالی که میلرزیدم، گفتم چه باک که جانم را بدهم! معظمی با ترس و لرز صحبت کرد و گفت: این لایحه، اعطای امتیاز است، چرا میخواهید رأی بدهید؟ شما وکلای مملکت مثل مرده اینجا نشستهاید. این بدترین روزگار برای این مملکت است که مثل مرده بنشینند. آن وقت صحبت خود را ادامه داد و گفت که این لایحه قرارداد نیست و امتیازنامه است. این را که گفت، کار برای من راحت شد و من توانستم به پای تریبون بیایم و تا آخر دوره همینطور پشت تریبون ایستاده بودم و حرف میزدم و حتی وقتی میخواستند مرا پایین بیاورند، میگفتم: مگر اینکه مرا با گلوله از اینجا پایین بیاورید. در آن موقع جلسات در شبها هم ادامه مییافت و من تمام این مدت را سر پا صحبت میکردم تا اینکه دوره تمام شد و من هم بیمار شدم.
در دوره شانزدهم ماجرای ابطال انتخابات تهران پیش آمد، چه مشکلی پیش آمد که این انتخابات باطل شد؟
برای اینکه صندوقهای مسجد سپهسالار را به ساختمان فرهنگستان بردند. چرا که روزهای نهم، دهم و یازدهم محرم شاه در عمارت بادگیر ارگ روضه برپا میکرد ولی آن سال دستور داد که روضه را به مسجد سپهسالار منتقل کنند و قرائت آرا به دفتر فرهنگستان برود. در فرهنگستان صندوقها را عوض کردند. ما این را فهمیدیم و زد و خورد شد. من و نریمان را هم گرفتند و توقیف کردند.
ساعت ۴ بعدازظهر در حالی که ما را در داخل اطاقی توقیف کرده بودند، فاطمی، شایگان و حائریزاده که وکلای اقلیت بودند، آمدند و در را باز کردند و ما آزاد شدیم. صندوقها که عوض شد، همه اعضای انجمنها استعفا کردند و هژیر هم کشته شد. انتخابات هم باطل شد. ما را هم گرفتند و بردند زندان و مدت ۷ هفته زندان بودیم که من و بقایی و حائریزاده و آزاد زندان رفتیم. دکتر مصدق آن موقع وکیل نبود. او به رئیس شهربانی تلفن کرد که شما این آقایان را به چه جرمی گرفتهاید؟ من اقرار میکنم که هر جرمی مکی مرتکب شده من با او شریک بودهام. چرا مرا نمیگیرید؟ گفتند: شما را هم میگیریم! و مصدق را هم گرفتند و به احمدآباد تبعید کردند.
آن موقع که انتخابات باطل شد، در روز اول شمارش آرا، مصدق نفر اول شده بود. بقایی دوم و من هم سوم شده بودم. روز بعد مصدق هم اعلام شد و بقایی یازدهم و من هم از فهرست خارج ماندم! روز بعد مصدق هم از فهرست خارج شد. وقتی انتخابات باطل شد، مجددا مردم به فهرست جبهه ملی رأی دادند و ۵ نفر از این جبهه به مجلس رفتند که آیتالله کاشانی هم وکیل شد. در آن موقع، منصور نخستوزیر بود و منصور هم اصلا حرفی درباره لایحه نزد و گفت که اختیار با مجلس است و مجلس میتواند این قرارداد را رد یا تصویب کند. منصور را برداشتند و رزمآرا را گذاشتند تا بتواند این قرارداد را تصویب کند که منجر به ملی شدن نفت شد.
چرا منصور استعفا کرد و رزمآرا جانشین او شد؟
منصور اعلام نظر نکرده بود و گفته بود مجلس هر چه میخواهد بکند. ولی رزمآرا گفت، من این کار را میکنم و به مجلس فشار آورد. او در مجلس آمد و گفت: ایران لیاقت لولهنگسازی را ندارد و آن وقت، میخواهید شما نفت را دست ایرانیان بدهید؟
رزمآرا رئیس ستاد ارتش بود و نهضت ملی با نخستوزیری او مخالفت کرد و آن را شبه کودتا نامید، علت چه بود؟
ما مخالف بودیم، جبهه ملی از در مخالفت وارد شد و وقتی هم که او وارد مجلس شد ما همه دستگیرهها را به میز کوباندیم و سر و صدا راه انداختیم که مصدق هم این را ضبط کرد. معهذا چون اکثریت نبودیم، مجلس تعطیل نشد و مصدق هم در مجلس ماند و رزمآرا کابینه خود را معرفی کرد.
همان روزی که رزمآرا نخستوزیر شد، کمیسیون نفت هم کار خود را شروع کرد؟
در زمان دولت منصورالملک قرار شد کمیسیون مخصوص راجع به نفت تشکیل شود. از هر شعبه سه نفر انتخاب شدند که جمعاً ۱۸ نفر بودند. اینها اعضای کمیسیون مخصوص نفت شدند. روزهای زوج در مجلس از صبح تا عصر کمیسیون تشکیل میشد و مخبر آن هم من بودم. ۵ نفر از اعضا از سنا بودند که دکتر شفق، بیات، متیندفتری (داماد مصدق) و سروری از آنان بودند. از مجلس ملی هم من و شایگان و اللهیار صالح و حائریزاده بودیم که مصدق رئیس کمیسیون بود. علاوه بر اینها وزیر دارایی و قائم مقام او هم در جلسات شرکت داشتند.
رزمآرا چه اقداماتی برای مقابله با کمیسیون انجام میداد؟
خیلی دائم به شاه گزارش میداد و شاه هم وکلای اکثریت را میخواست و آنان را تحت فشار قرار میداد. خسرو قشقایی تمام جریانات دربار را برای ما گزارش میداد و ما هم یک گارد ملی برای محافظت از وکلای ملی درست کرده بودیم. یک بار به خسرو قشقایی شک کردند و او به ما گفت که به من تهمت زدهاند که وقایع خصوصی را به بیرون گزارش میدهی. ما هم یک دعوای قلابی در مجلس با او کردیم و زد و خورد شد و مصدق جلسه آن را روز را بر هم زد. بعد هم آشتی کردیم. در صورتی که همه آن کارها و تصمیماتی را که علیه ما گرفته میشد، قشقایی به ما خبر میداد.
مبارزه بین کمیسیون نفت و رزمآرا منجر به استیضاح رزمآرا از سوی اعضای جبهه ملی شد، قضیه از چه قرار بود؟
مدارک مخصوص پرونده نفت را به رزمآرا ارائه نمیکرد. در حالی که اینها در وزارت دارایی بود. ما هم گفتیم که اگر مدارک را نیاورید استیضاح میکنیم و ۵ نفر اعضای جبهه ملی همراه با جمال امامی و هدایتی استیضاح کردند، البته آن دو، حرفهای دیگری زدند و کاری به قضیه نفت نداشتند. مصدق، حائریزاده، اللهیار صالح و شایگان و من حرف زدیم که من از لحاظ فنی صحبت کردم و از همه طولانیتر شد. سه ساعت حق صحبت من تمام شد و دو ساعت هم از مصدق گرفتم که جمعاً ۵ ساعت حرف زدم.
چطور شد استیضاح به نتیجه نرسید؟
اکثریت همراه با رزمآرا و طرفدار دربار بودند و خود وکلا را هم رزمآرا انتخاب کرده بود.
میگویند رزمآرا فرد منتخب آمریکاییان بود. آیا این درست است؟
او هم آمریکایی و هم روسی و هم انگلیسی بود. به محض اینکه انتخاب شد، عدهای را از زندان قصر فراری داد و ۱۰ نفر تودهای را که محکوم به حبس ابد بودند، همراه با یک افسر به خارج از کشور فرستاد. به آمریکاییان وعده داده بود. او میخواست رژیم را به هم بزند. در قضیه قتل او چند تیر به طرف او شلیک شد و فقط یک تیر او کالیبر خلیل طهماسبی بود و بقیه گلولهها کالیبر متفاوتی داشتند. احتمال اینکه شاه در این قضیه دست داشته باشد زیاد بود. او مخالف رژیم بود و قرار گذاشته بود که اقلیت را در مجلس بکشد و ۱۰ نفر را از کردستان آورده بود و مزایای زیادی به آنان داده بود تا در مجلس اقلیت را بکشند. کاشانی را هم قرار بود در پاچنار ترور کنند و شاه را هم به ورامین ببرند و در آنجا سر به نیست کنند.
در هنگامی که مبارزات برای ملی شدن صنعت نفت شدت گرفته بود، قرارداد جدیدی بین عربستان و شرکت آمریکایی آرامکو بر اساس تنصیف عواید بسته میشود، این خبر چه تأثیری در حرکت نهضت در ایران داشت؟
رزمآرا به هیچ وجه ملی شدن نفت را قبول نمیکرد. ولی با شنیدن خبر این قرارداد تصمیم ما برای ملی کردن محکمتر شد و من هم به کمیسیون گزارش کردم که ما به این نتیجه رسیدهایم که راهی جز ملی کردن باقی نمانده است. البته ابتدا کمیسیون قرارداد الحاقی را رد کرد. من و جمال امامی مقابل یکدیگر بودیم و هر کدام علیه دیگری حرف میزدیم. بالاخره قرارداد رد شد و به مجلس اطلاع دادیم که این قرارداد کافی برای استیفای حقوق ملت ایران نیست. مجلس مجددا کمیسیون را مامور کرد که تکلیف و وضعیت نفت را مشخص کند که منجر به ملی شدن صنعت نفت شد.
چه واکنشی رد قرارداد الحاقی در مردم کشور داشت؟
بسیار مورد استقبال مردم قرار گرفت. در آن هنگام مردم باند سه رنگ ایران را روی سینه خود زده بودند و روی آن نوشته بودند نفت باید ملی شود. در شهرستانها تظاهراتی علیه دولت صورت میگرفت و جو دانشگاهها بسیار ملتهب بود.
گویا رزمآرا یک بار دیگر هم استیضاح شد؟
البته من یک استیضاح از وزیر دادگستری و رزمآرا کردم و آن هنگامی بود که رزمآرا میخواست قانون فدرال و انجمنهای ایالتی و ولایتی را تصویب کند که جبهه ملی مخالفت کرد و قضیه جدایی آذربایجان و خوزستان را گوشزد میکرد و احتمال تکرار این حوادث را در حکومت فدرالی بیان میکرد. من کابینه رزمآرا را یک نفری استیضاح کردم، آن وقتها هر وکیلی یک حق استیضاح داشت و مثل الان نبود که باید عدهای امضا کنند تا استیضاح تصویب شود. مخصوصا علیه دادگستری خیلی صحبت کردم و تقریبا ۵ ساعت حرف زدم.
در همین احوال توقیف بعضی روزنامههای جبهه ملی هم اتفاق افتاد …
بله. از جمله خود دکتر فاطمی را هم گرفتند و زندانی کردند. ما رفتیم و حمایت کردیم و در مجلس متحصن شدیم و گفتیم آزادی نیست و مصدق هم حتی گفت که این روزنامهها منتشر شوند، حتی اگر قرار است داخل خانهها این کار بشود. البته خود مصدق خودش دو ماه به عنوان اینکه مریض است به مجلس نیامد چرا که شنیده بود رزمآرا میخواهد او را ترور کند.
واکنش روحانیان و علما نسبت به این حرکات و رابطه آنان با جبهه ملی چگونه بود؟
آیتالله کاشانی شدیداً موافق ملی شدن بود. آیتالله خوانساری اولین مجتهد به اصطلاح بزرگ مملکت بود که رأی به ملی شدن داد که پس از او بعضی دیگر از علما هم حمایت کردند. رابطه جبهه ملی در ابتدا با آیتالله کاشانی خیلی صمیمانه بود. اعلامیههای جبهه ملی و کاشانی با یکدیگر مطابقت داشت و از همدیگر طرفداری میکردند و مخصوصا در نشر اعلامیهها و روزنامههای آن زمان مثل باختر، شاهد، ستاره و … هم کمک میکردند.
از سوی دیگر در خود جبهه ملی یک روحانی به نام آیتالله سید جعفر غروی بود و جزو ۲۰ نفر اعضای اول جبهه محسوب میشد. او از اولین کسانی بود که اعلام کرد در انتخابات مجلس شانزدهم تقلب شده است و البته فعالیت زیادی نداشت، فقط مسجد و منبر میرفت و نماز میخواند و در آنجا تبلیغ ملی شدن نفت را میکرد. آیتالله فیض هم وقتی مریض شد، من از طرف جبهه ملی به عیادت ایشان رفتم و دکتر ادهم را هم برای معالجه او بردم که اعلام کرد سرطان کبد دارد و در آخر هم ایشان فوت کردند. ولی به هر حال از جبهه ملی حمایت میکرد.
علاوه بر حمایت علما ما شاهد هستیم که جمعیت فدائیان اسلام هم فعالیتهایی در ارتباط با جبهه ملی داشتهاند، نقش اینها چه بود؟
اینها از جبهه ملی حمایت نمیکردند، ولی با آیتالله کاشانی روابط نزدیکی داشتند. خلیل طهماسبی از مریدان آیتالله کاشانی بود و سید حسین امامی هم که هژیر را کشت از طرفداران او بود. نواب صفوی خود بعدها اعتراف کرد که کاشانی فتوای قتل رزمآرا را داده است. هنگام انتخابات شانزدهم کاشانی در لبنان تبعید بود و ۱۰ نفر از فدائیان اسلام برای انتخابات مجلس شبها در مسجد میخوابیدند تا از صندوقها محافظت کنند. وقتی هم فدائیان اسلام رزمآرا را کشتند آنهایی که طرفدار ملی شدن صنعت نفت نبودند جا زدند و یک نفر مخالف پیدا نشد. حتی شاه هم که موافق نبود سکوت کرد و چیزی نمیگفت و جلساتی که در دربار تشکیل میشد به وضوح نشان در همین عقیده است و خسرو قشقایی خبر آنها را محرمانه به من و فاطمی اطلاع میداد.
واکنش کشورهای شوروی و آمریکا نسبت به ملی شدن نفت چه بود؟
هم انگلیس و هم روسیه مخالف ملی شدن صنعت نفت هستند. روسها قراردادی بسته بودند و امتیاز نفت شمال را میخواستند بگیرند و میگفتند شما باید فقط امتیاز نفت جنوب را از بین ببرید نه اینکه همه جا نفت را ملی کنید. در حالی که ما ملی شدن را اصلی برای تمام مملکت میدانستیم که تمام عملیات اکتشاف و بهرهبرداری و استخراج باید در دست مملکت قرار گیرد ولی البته سفیر آمریکا از این قضیه حمایت میکرد که او را هم عوض کردند. او مصاحبههایی کرده بود و در پنهانی هم از ملی شدن نفت طرفداری کرده بود که انگلیسها به آمریکا فشار آوردند و او را عوض کردند. دولت آمریکا علاقه به ملی شدن صنعت نفت داشت و شرکتهای آمریکایی علاقه داشتند به نفت ایران دست یابند. البته من مصاحبهای داشتم با یک متخصص آمریکایی و او به ما میگفت که شما نمیتوانید به تنهایی نفت را اداره کنید و حتی نفتکش هم ندارید پس ۵۰ ـ ۵۰ قبول کنید، ولی ما موافقت نکردیم. به هر حال جنگی محرمانه بین آمریکاییها و انگلیسها برای در دست گرفتن منابع نفتی ایران در جریان بود و بعد هم که من از طرف مصدق مامور شدم به بانک جهانی بروم و در آنجا صحبت کنم تا کار نفت ایران راه بیفتد و در همان جا مذاکراتی هم با وزارت خارجه آمریکا داشتم و در ۱۸ کیلومتری واشنگتن در ویلایی داخل جنگل داشتیم پروتکلی را مینوشتیم تا قدری نفت از ما خریداری شود که این به شرطی بود که مصدق با بریتانیا قطع رابطه نکند. ناگهان پاکتی را برای معاون وزارت خارجه آمریکا آوردند و او آن را خواند و به رئیس قسمت شرق داد و او هم به قسمت ایران و اعلام شد که متاسفانه مذاکرات از اکنون قطع میشود چرا که همین حالا شما با بریتانیا قطع رابطه کردید و انگلستان متحد ما است و جلسه به هم خورد و من به ایران برگشتم.
در همان زمان تصویب ملی شدن صنعت نفت گفته میشود بریتانیا هم پیشنهادی را به ایران برای تنصیف عواید داده بوده است.
بله این را میگویند و گفته میشود در جیب رزمآرا بوده است ولی ما ندیدیم و با مجلس هیچ مذاکرهای نشده است. بعضی میگویند رزمآرا میخواسته یکباره رو کند و بگوید این کار را من کردم و به همین دلیل تا لحظه مرگش پیشنهاد را رو نکرده است. ما هم در روز مرگ رزمآرا جلسه داشتیم که ناگهان خسرو قشقایی به جلسه آمد و چیزی به مصدق گفت، مصدق جواب داد. حقش بود میخواست این حرف را نزند. ما نفهمیدیم چه شد. بعداً کشاورز صدر وکیل مجلس بلندتر به مصدق گفت که رزمآرا را کشتهاند باز ما باور نکردیم و فکر کردیم میخواهند جلسه کمیسیون را بهم بزنند و گفتیم ما از اینجا بیرون نمیرویم و پیشنهاد ملی شدن را عنوان کردیم تا اینکه بالاخره فهمیدیم رزمآرا کشته شده است و تا آن هنگام هیچ کس صحبتی درباره پیشنهاد جدید انگلستان به ما نکرده بود.
نظر شما :