شاملو: نیامده‌ام از انقلاب سهم بگیرم

تاریخ ایرانی: برگرفته از روزنامه «آیندگان» - ۲۹ اسفند ۱۳۵۷
۰۱ مرداد ۱۳۹۳ | ۱۷:۱۵ کد : ۴۵۳۱ گفتگو با تاریخ
آقای شاملو چرا برگشتید؟

 

قرار نبود برنگردم. اما اگر تصور می‌کنید برگشته‌ام که از میوه‌های انقلاب سهمی برای خود دست و پا کنم و احتمالاً معاون وزیری یا مدیرکل جایی بشوم سه بار اشتباه کرده‌اید. دندان من برای گاز زدن به هر جور میوه‌ای اولاً که انقلاب هنوز کو تا میوه‌اش برسد، ثانیاً کند است، ثالثاً من خود برای آنکه به قدر استطاعتم در شکل گرفتن انقلاب کمکی کرده باشم جلای وطن کردم. من به این دلیل برگشته‌ام که گفته‌اند می‌توانم آزادانه حرف بزنم. پس می‌توانم آمده باشم که حرف‌هایم را بگویم. اگر اشتباهی در تلقیاتم بود، تلقیات خود را در فضایی آزاد اصلاح کنم، و اگر به جای گفت و شنود دهانم پر خون شد و دندان‌هایم درهم شکست، عملاً نشان داده باشم که «انقلاب می‌باید ادامه پیدا کند!» چطور است به عقیده شما؟

 

 

ظاهراً به این دلیل ایران را ترک کردید که اختناق به ابعاد تحمل‌ناپذیری رسیده بود و شما امیدی به فعالیت در داخل کشور نداشتید، حالا پس از پیروزی نسبی انقلاب و از میان رفتن رژیم، برگشته‌اید. پس شما که نسبت به جنبش داخلی ناامید بودید، حالا که همین نهضت پیروز شده، چرا خود را محق به شرکت در آن می‌دانید؟

 

نه دوست عزیز. درست قضاوت نمی‌کنید. به خاطر «ابعاد تحمل‌ناپذیر اختناق» نبود که ایران را ترک کردم. دلیلش دقیقاً این بود که امکان هر کاری از من و امثال من سلب شده بود. رفتم که بتوانم کاری بکنم، قلمی بزنم و فریادی بکشم. خطاست اگر تصور کنید که به گردش و سیر آفاق و انفس رفته بودم، هر چند که کارچرخانان مجلات رژیم با فریب دادن افراد خانواده‌ام کوشیدند از طریق چاپ چند عکس خصوصی چنین تصویری از من بدهند. دست‌کم ایرانیانی که در این مدت با من در تماس بودند شاهد عادلند. همچنین نگویید «امیدی» به فعالیت در داخل کشور نداشتم. معنی این حرفتان این است که من رفته بودم شخصاً از لندن یا یک جهنم دیگر انقلاب کنم! اگر «امید» را با «امکان» عوض کنید درست می‌شود: من نه می‌توانستم به دلایل جسمانی به تظاهرات خیابانی بپردازم، نه می‌توانستم برای انقلاب سلاح به کف بگیرم. کار من و فعالیت من منحصر به گفتن و نوشتن است، و رژیم دهانم را بسته، قلمم را شکسته بود. رفتم که حرف بزنم و بنویسم، و می‌توانم ادعا کنم که به این هر دو وظیفه بیش از آنچه در مقدوراتم بود عمل کرده‌ام.

 

و اما جواب آخرین عبارتتان: نهضت پیروز نشده، بلکه فقط تا اینجا توانسته است مانع اصلی پیروزی را از پیش پا بردارد. اگر به قول شما «خودم را محق به شرکت» در چیزی می‌دانم، آن چیز کوشش برای پیروزی انقلابی است که تازه تازه دارد آغاز می‌شود. آن هم خود را نه «محق» به کوشش در این راه، بلکه با کلمه صحیح‌تر «موظف» به شرکت در آن می‌دانم. شما دیگر چرا گرفتار خواب و خیال شده‌اید؟

 

 

می‌گویند روشنفکران ما متوجه یگانگی جنبش ملت ایران نیستند. پس حرکت‌های شتاب‌زده می‌کنند و مسیرهای انحرافی می‌گشایند. و این مواضع جدیدی باز می‌کند که شاید به سود انقلاب نباشد. نظر شما چیست؟

 

مساله را در لفاف «می‌گویند» ها و «شاید» ها می‌پیچید که چه؟ حرفتان را صریح بزنید. آنکه چنین چیزی «می‌گوید» اولاً تعریف علمی «انقلاب» را نمی‌داند، ثانیاً به حرکاتی که دقیقاً قابل توجیه است صفت «شتاب‌زده» می‌دهد تا گفته باشد که «زمان» لازم است و به خیال خود قوطی بگیر و بنشان به دست روشنفکران بدهد، ثالثاً «مسیر آنان» را فقط از موضعی که خود ایستاده است «انحرافی» می‌بیند، و رابعاً تنها سود طبقه خود را به عنوان «سود انقلاب» مطرح می‌کند.

 

انقلاب یک امر طبقاتی است. هر کس که جز این تصوری از انقلاب داشته باشد از مرحله پرت است. انقلاب می‌تواند در شرایط مختلف اشکال مختلف داشته باشد: مثلاً انقلاب مشروطیت یک انقلاب ضد فئودالی بود (که بحثش بماند). انقلابات بعدی می‌تواند ضد امپریالیستی یا ضد بورژوایی و در نهایت امر انقلابی سوسیالیستی باشد. یعنی طبقاتی که از فئودالیسم رنج می‌برند، بر علیه آن قد علم کنند و یا سرمایه‌ای ملی بر ضد سرمایه‌داری وابسته یا کارگران و زحمتکشان بر ضد بهره‌کشی سرمایه‌داری ملی از دسترنج خود. در این میان مطلقی به اسم «انقلاب ضد شاه» وجود ندارد، چون «شخص شاه» در اینجا مورد نظر نیست. شاه می‌تواند سمبلی باشد از ستم فئودالیسم یا سرمایه‌داری وابسته یا سرمایه‌داری داخلی، و اگر انقلابی صورت نگرفت این انقلاب هدفش باید امحای فئودالیسم یا بورژوازی کمپرادور یا بورژوازی داخلی باشد. و اگر غیر از این بود و شاه و رژیم او سرنگون شد بدون اینکه همراه او ساحت اجتماعی نیز دگرگون شود، ستم به جای خود باقی مانده است و لاجرم دیکتاتوری دیگری جانشین دیکتاتوری گذشته می‌شود، پس هدف‌های یک انقلاب باید دقیقاً روشن باشد.

 

در شرایط انقلابی وطن ما همه قشر‌ها از رژیم چپاول وابسته امپریالیسم ستم می‌کشیدند: از سرمایه‌داری ملی بگیریم و بیاییم تا بازاریان و کارگران و دهقانان و روستاییان خوش‌نشین و طبقه بی‌چیز شهرنشین. پس کاملاً طبیعی است که انقلاب ضد چنین رژیمی، همه این افشار را به اتحاد با یکدیگر فراخواند، زیرا دشمن مشترک است و هر دستی که به سرنگونی او یاری برساند غنیمتی به حساب می‌آید. اما منافع همه طبقاتی که به این انقلاب یاری می‌رسانند مشترک نیست. پس این نیز طبیعی است که مثلاً سرمایه‌دار ملی، تنها با سرنگون شدن رژیم سرمایه‌داران وابسته، انقلاب را پایان یافته تلقی کند. در این حال، بورژوازی ملی خواهد کوشید در برابر طبقات کارگر و دهقان و روستاییان خوش‌نشین و فقیران شهری (که منافع دور و دراز خود را طلب می‌کنند و برای آن در انقلاب خودکشان نکرده‌اند که بورژوازی ملی جانشین بورژوازی وابسته شود و به بهره‌کشی از آن‌ها بپردازد) به مثابه ترمزی عمل کند و از نیروی انقلابی این طبقات برای کودتایی در برابر بورژوازی وابسته سود بجوید.

 

خب. اگر انقلاب در نخستین مرحله (یعنی با به قدرت رسیدن بورژوازی ملی) متوقف بشود و این طبقه به استثمار دیگر طبقات آغاز کند، روشن است که نتیجه امر چیست. بورژوازی ملی با رسیدن به قدرت بر طبق خصلت خود به بهره‌کشی از مزدبگیران خواهد پرداخت و بار دیگر جو انقلابی طبقات پایین‌تر را زیر پوشش اختناق قرار خواهد داد و انقلابی دیگر و این بار سهمگین‌تر و صعب‌تر را تدارک خواهد دید.

 

من متخصص مسائل انقلابی نیستم، اما رسیدن به این برداشت‌ها هم تخصص نمی‌خواهد. روشنفکران احتمال انحراف‌ها را بررسی می‌کنند و از پایگاه‌های فکری و عقیدتی خود می‌کوشند در برابر این انحراف‌ها بایستند، زیرا سود انقلاب در این است که یکباره منافع زحمتکشان و رنجبران جامعه را مطمح نظر قرار دهد و آینده آنان را فدای منافع بورژوازی ملی نکند.

 

با این حساب فکر نمی‌کنید آن‌ها که عباراتی چون وحدت جنبش و حرکات شتاب‌زده و مسیرهای انحرافی و سود انقلاب و امثال آن را غرغره می‌کنند احتمالاً از پایگاه منافع سرمایه‌داران ملی نق می‌زنند؟

 

 

روشنفکران بیشتر تمایل به این ندارند که تمام نهضت و انقلاب را در مسیر و به کمک توطئه‌هایی بررسی کنند که سیا، اینتلجنت سرویس، ک‌گ‌ب، و… برای ایران ریخته است؟ اگر چنین است آیا روشنفکری ما دچار عقده (کمپلکس) توطئه‌بینی و توطئه‌یابی نشده؟

 

ببین دوست عزیز، آدم در خانه‌اش را محکم می‌بندد برای آنکه همسایه‌اش را دزد نخواند. شتربان پیغمبر شتر آن حضرت را به امید خدا رها کرد و شتر گم شد، و در جواب آن حضرت گفت «توکل کردم به خدا» حضرت فرمود: «توکل بکن، ولی ضمناً زانوی شتر را هم ببند!».

 

روشنفکر توکل می‌کند، اما زانوی شتر را هم می‌بندد. تو اسمش را بگذار عقده توطئه‌بینی و توطئه‌یابی. اینکه در بازاری به این آشفتگی روی پیشانی هیچ کس نوشته نشده است «جیب‌بر» دلیل نمی‌شود که من احتیاطا سنجاق قفلی گنده‌ای به دهنه جیم نزنم. عاقلانه‌ترین راه این است که شخص، در حالی که نسبت به هیچ فرد خاصی بدبین نیست، مواظب قالتاق‌های سیا و اینتلجنت سرویس و ک‌گ‌ب و ساواک و حرامزاده‌های دیگر هم باشد. قبول ندارید که فقط ساده‌دل‌های خوش‌خیال رو دست می‌خورند؟

 

 

فکر نمی‌کنید روشنفکر از آغاز به نهضت خیلی خوش‌بین نبود چون نقشی نداشت، و هنوز هم خوش‌بین نیست؟ حال آنکه توده مردم و ناوابستگان خوش‌بین‌اند چون خودشان در انقلاب بودند و نقش داشتند.

 

من درست نمی‌دانم برای روشنفکر چه تعریفی در ذهن دارید و دقیقاً منظورتان از اینکه «روشنفکر نقشی در نهضت نداشت» چیست … مگر رهبران مذهبی روشنفکر نیستند و در پیشبرد نهضت نقشی نداشتند؟ منظورتان از «در انقلاب بودن» چیست؟ شرکت در تظاهرات خیابانی؟ سؤالتان بسیار نامربوط است.

 

 

از اینکه در تمام لحظه‌های انقلاب، در آن راه‌پیمایی‌های پرشکوه، در آن فرار‌ها و یاری‌ها، اینجا نبودید متاسف نیستید؟

 

جوابتان هم مثبت است و هم منفی. ولی تو را به خدا چیزی بپرسید که به دردی بخورد. بله، آن لحظه‌ها بسیار پرشکوه بود. اما متأسفانه من اگر «در اینجا بودم» هم عملاً نمی‌توانستم در آن لحظه‌ها شرکت کنم، زیرا متأسفانه به علت جراحی سنگینی که روی ستون فقراتم انجام گرفته است نمی‌توانم چند دقیقه بیشتر راه بروم. وانگهی اصلاً چرا برای شما «تمام انقلاب» فقط در راه‌پیمایی و جنگ و گریز خلاصه می‌شود؟ تلاش‌های دیگر برایتان معنایی ندارد؟

 

 

می‌گویند روشنفکران نمی‌خواهند واقعیت را ببینند، بلکه دنبال دیدن آنچه هستند که نتایج دلخواه و از پیش ساخته‌شان را اثبات کند. نظر شما چیست؟

 

خدمتتان خلاف عرض کرده‌اند. روشنفکر اگر نتواند فراسوی واقعیت را ببیند اصلاً روشنفکر نیست. از این گذشته، کی به شما گفته که هر «واقعیتی» الزاماً «حقیقت» است؟ اگر شما توانستید حقیقت را در آن سوی واقعیت مشاهده کنید و دلایلی برای شناخت آن داشتید، آن وقت است که می‌توانید نبرد با واقعیت را دست‌کم برای خودتان توجیه کنید و در غیر این صورت، دون‌کیشوت‌وار با آسیاب بادی جنگیده‌اید.

 

حکومت شاه یک «واقعیت» بود، مگر نه؟ آیا می‌توانید ادعا کنید که جنگ ما با او، یعنی همان جنگی که در حد امکانات و مقدورات هر یک از ما بیست و پنج سال تمام در شرایط مختلف اجتماعی و به صورت‌های مختلف ادامه یافت، معلول «ناامیدی» بود؟ ما حتی در پاره‌ای لحظات از «ناامیدی‌ها» مان هم بر علیه او شمشیر می‌ساختیم، از ناتوانی‌هامان هم چون شمشیری بر علیه او استفاده می‌کردیم. مگر بدون اعتماد به پیروزی هم می‌توان به جنگ دشمنی رفت؟ بگذارید خودم جواب این سوال را بدهم. گیرم ابتدا باید «پیروزی» را برای خود معنی کنیم. من معتقدم که پیروزی امری شخصی نیست و مربوط به تبار انسان است. ما از پا ننشستیم و «پیروزی ما» تنها در همین از پا ننشستن است که مصداق پیدا می‌کند. ما عملی انجام نمی‌دادیم که سنگینی مزد آن را در جیب‌هامان حس کنیم. ما کارگران فرهنگیم و از زحمت تن نزدیم و شرافت کار و وظیفه‌مان را به هیچ بهایی نفروختیم. آنچه «از پیش ساخته» بودیم، اعتقاد و اعتماد و ایمان ما به پیروزی بودیم، اعتقاد و اعتماد و ایمان ما به پیروزی بود. اما این، به خلاف گفته شما «نتیجه دلخواه» نبود، عبارت بهترش «نتیجه منطقی» است. و به این نتیجه منطقی، فقط با دیدی روشنفکرانه می‌توان رسید. دیدی که با آن بتوان حقیقت را حتی در فراسوی واقعیت‌ها تشخیص داد.

 

 

فکر نمی‌کنید فاصله‌ای که میان روشنفکر و مردم به وجود آمد، اینکه روشنفکر از جنبش مردم عقب ماند، دلیلش تا حدی غربی‌پنداری روشنفکران و در نتیجه دلخور شدن روشنفکر از زمینه مذهبی جنبش باشد؟

 

نمی‌دانم از کجا به این احکام قاطع رسیده‌اید. روشنفکری که میان او و مردم فاصله وجود داشته باشد و از جنبش مردم عقب بماند روشنفکر نیست، چرخ پنجم درشکه است. این حرف‌ها را عنوان می‌کنید که مرا مثلاً در وضع دفاعی قرار بدهید؟ اگر پاره‌ای از روشنفکران معتقدند مذهب نباید به مسائل سیاسی آلوده شود درست برای آن است که مذهب بتواند به عنوان یک ناظر و قاضی بی‌طرف به درست و نادرست، آنچه در گود سیاست می‌گذرد حکم کند. حضور این داور عادل در کنار گود مغتنم‌تر است تا در میان گود. چرا به این می‌گوئید: «دلخوری از زمینه، مذهبی جنبش»؟ مذهبی که جامعه را بی طبقات می‌خواهد بهتر است ناظر مسئول اجرای این دستورالعمل باشد نه مجری آن؛ چرا که اگر در امر اجرا داخل شد دیگر نخواهد توانست ناظر و قاضی عادل بماند و در شایست و ناشایست اعمال مجریان قضاوت کند. برای چه حسن نیت را به سوءنظر تعبیر می‌کنید؟

 

 

اگر فضای اختناق‌آمیزی باز پیش بیاید، دوباره ایران را ترک خواهید کرد؟

 

اگر می‌توانستم اسلحه به دست بگیرم، نه یک قدم هم کنار نمی‌نشستم. خون من از خون دیگران رنگین‌تر نیست. متأسفم که جسماً چنین امکانی ندارم. این سوال را خبرنگار یکی دیگر از روزنامه‌ها نیز از من کرده است. بگذارید جوابی را که به او دادم عیناً برای خوانندگان شما هم مکرر کنم: برای کسی چون من که به دلیل ناراحتی جسمی نمی‌تواند سلاح بردارد، و ناگزیر است تنها به قلم زدن اکتفا کند، ادامه مبارزه از خارج کشور فقط در صورتی قابل توجیه است که سرپوش اختناق پلیسی مجالی برای تنفس، برای نوشتن و گفتن، باقی نگذارد. امیدوارم دیگر چنان وضعی پیش نیاید، هر چند که همین حالا هم شرایط بدبینانه کم نیست، و می‌توانم بگویم که چهار دقیقه مجال سخن گفتن که آن را می‌شود «آزادی صادق‌خانی» نامید غنیمت مغتنمی نیست و عطایی است که بدون گشاده‌دستی می‌توان به لقای آقایان بخشیدش.

کلید واژه ها: شاملو


نظر شما :