گفتوگوی منتشر نشده با عزتالله سحابی: جناحهای فعال مصدق را تنها گذاشتند
بسیاری از تاریخنگاران که توجه به مسائل ملی دارند و همچنین تحلیلگران و فعالان سیاسی معتقدند حادثه ۳۰ تیر که منجر به بازگشت مصدق شد توسط طرفداران مصدق و نیروهای مذهبی تحت رهبری آیتالله کاشانی صورت گرفت. با این حساب چرا این دسته از مردم در ۲۸ مرداد حضور ندارند؟
نیروهای مذهبی منحصر به طرفداران آیتالله کاشانی نبودند. درست است که تجربه نشان داده است که نیروهای مذهبی در جریان جنبش ملی ایران پاکباختهتر و پرشور و شوقتر بودند و دارای چند انجمن در آن زمان بودند و بسیاری از روشنفکران آن دوره که مذهبی هم بودند از طرفداران آیتالله کاشانی محسوب نمیشدند.
سؤال من این است که به طور مشخص در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آیتالله کاشانی از مردم برای حضور در خیابانها و حمایت از مصدق دعوت نکرد. آیا میتوان این مساله را به عنوان عامل اصلی عدم حضور مردم در خیابانها و سقوط مصدق قلمداد کرد؟
حقیقت این است که در تمام مقاطع جنبش ملی ایران، از جریان تنباکو، مشروطیت، جنگل، استبداد صغیر، فتح تهران و بعد هم در زمان سلطنت رضاخان پهلوی و در جریانهای مقدمات نهضت ملی در سال ۱۳۲۸ و قتل هژیر و در جریان ملی شدن نفت و ۳۰ تیر و بعد از ۲۸ مرداد ۳۲، در جریان نهضت مقاومت ملی تا سال ۱۳۳۹ و پس از آن در جریان جبهه ملی دوم و نهضت آزادی تا سال ۴۳ و پس از تبعید مرحوم آقای خمینی تا سال ۱۳۵۷ و انقلاب و از آن پس نیز در حوادث سال ۶۰ تا ۶۸ و جنگ و حمله عراق و از آن پس در مبارزات سالهای ۶۸ تا ۷۶ و آن زمان تا ۸۴ که دولت خاتمی بر سر کار بود و در ۸۴ تا ۸۸ هم که نوبت به حکومت احمدینژاد رسید و امروز و حوادث بعد از انتخابات و مصادره حماسه ۲۲ خرداد به نفع احمدینژاد، در تمام این مدت که بیش از یک قرن طول کشید، نیروهای مذهبی و رهبران سایر نیروهای مبارز، جلوتر و پاکباختهتر عمل کرده و میکنند.
ولی نقش آیتالله کاشانی در این میان، به راستی چقدر است؟
درست است که پس از استعفا و خانهنشین شدن مصدق در تیرماه ۱۳۳۱، اعلامیه مرحوم کاشانی، در مقاومت و به خیابان کشیدن مردم نقش بسیار مؤثری داشت ولی تنها این اعلامیه نبود و طرفداران آقای کاشانی یگانه حاضران در صحنه نبودند. در همان روز ۳۰ تیر اولین شهید در جلوی بازار از طرفداران آقای کاشانی بود ولی درگیری اصلی در خیابان ملت در مقابل وزارت فرهنگ که حدود ۳۰ یا ۲۹ نفر شهید شدند رخ داد، این افراد انحصار به طرفداران آقای کاشانی نداشت و ترکیبی بود از تمام نیروهای طرفدار مصدق، چنان که یکی از شهدای جلوی وزارت فرهنگ با انگشت و خون خود به دیوار نوشت «این خون زحمتکشان ملت ایران است». این مساله نشان میدهد شهدای آن صحنه، همه از طرفداران مرحوم کاشانی نبودند. اما در ۲۸ مرداد که مردم به صحنه نیامدند، به علت صحبتهای کاشانی نبود. بلکه به علت سردرگمیای بود که در رهبری جبهه ملی و کیفیت مقابله با حوادث کودتا وجود داشت و مردم، به طوری که ما شاهد بودیم، بسیار برآشفته بودند و خون دل میخوردند ولی نمیدانستند چه کنند. در آن حادثه کودتا که به طور کامل طرحریزی شده بود اگر یک نیروی شبهنظامی سازمانیافته موجود بود میتوانست کودتا را شکست بدهد. نبود این نیروی شبهنظامی سازمانیافته، به علت تعلل خود دکتر مصدق در تشکیل آن بود. بعد از حادثه ربایش و قتل سرلشکر افشارطوس رئیس شهربانی مصدق، مرحومان خلیل ملکی و داریوش فروهر به مصدق گفتند که ما افراد و نیرو میدهیم و شما اسلحه و تعلیمدهنده نظامی، تا یک «گارد ملی» تشکیل شود. غیاب همین گارد ملی در ۲۸ مرداد سبب شکست نهضت شده و از آن پس تجربهای شد برای تمام نهضتهای آزادیبخش که باید یک نیروی شبهنظامی در داخل جنبش وجود داشته باشد. چنانکه در کودتای عبدالکریم قاسم در عراق چنین نیرویی تشکیل شد که تا زمان صدام وجود داشت. نهضت فلسطین توسط عرفات بعد از جنگ ژوئن ۱۹۶۷ و پیدایش جنبش «الفتح» روی همین ایده بنا شد. پس از انقلاب اسلامی هم، ایده تشکیل سپاه پاسداران انقلاب که توسط دکتر یزدی و دوستانش مطرح شد بر اساس همان ایده و تجربه ۲۸ مرداد بود. اما نقش مرحوم کاشانی با نقشآفرینی او در مقطعی کوتاه، یعنی همان روز ۳۰ تیرماه بود اما در ۲۸ مرداد ایشان ماههای متوالی یعنی به طور مشخص از جریان نهم اسفند ۱۳۳۱، به کلی از جنبش ملی فاصله گرفته بود و در مقابل آن قرار گرفته بود و دیگر با مصدق همکاری نداشت و از زاهدی حمایت میکرد، به طوری که از مجموع اعلامیههای ایشان که در پنج جلد، توسط آقای محمد ترکمان نشر یافته کاملاً مواضعشان آشکار میشود.
به نظر شما نقش دکتر مصدق در قیام مردمی ۳۰ تیر چقدر بود؟ آیا او از مردم دعوت کرد یا اصلا قائل به حضور مردم در خیابانها بود؟
در جریان تیرماه ۳۱، مصدق غیر از استعفا دادن و به احمدآباد رفتن کاری نکرد و از مردم هم دعوت به اعتراض نکرد. ولی اولاً مردم خودشان، حمایت از او را پی گرفتند. ثانیاً فراکسیون نهضت ملی در مجلس ۱۷ حاضر و فعال بود، و آنها نقش فعالی در پیگیری قضایا و ترغیب مردم به مقاومت داشتند.
به نظر شما جامعه ایران پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ چه تفاوتی با قبل از ۳۰ تیر داشت؟
در جامعه تفاوت چندانی به چشم نمیخورد به جز تشجیع و اراده مردم به مقاومت و حراست از نهضت و حمایت از مصدق. ولی در میان نیروهای رهبری سیاسی، مشخصاً اعضای جبهه ملی، اختلافات بروز کرد و رفته رفته به شکاف عظیم بدل شد: اختلاف اول بر سر مجازات قوامالسلطنه و مصادره اموال او بود که دکتر مظفر بقایی و امثال او اصرار داشتند ولی مصدق مخالفت کرده و میگفت این کار تحت اختیار قوه قضائیه و دادگاه است. اختلاف دوم بر سر برخی انتصابات مصدق بود و اختلاف سوم و مهمتر از همه مساله اختیاراتخواهی مصدق بود که برای مدت شش ماه مجلس به مصدق اختیار تدوین قوانینی که خود لازم میداند را داد تا به طور موقت برای شش ماه اجرا شود و پس از شش ماه برای تصویب نهایی به مجلس برود. این موضوع در آغاز موجب بروز اختلافاتی بین کاشانی، بقایی و مکی با مصدق شد و در تجدید لایحه اختیارات در بهمن ماه ۱۳۳۱ به اوج رسید. طبعاً در سایه این اختلافات میان تودههای مردم نیز شکاف و اختلاف بروز کرد. اما یک جریان مسلم دیگر وجود داشت و آن اینکه حزب توده تا قبل از روی کار آمدن قوام، به شدت و با تمام قوا با مصدق و جبهه ملی، به عنوان نماینده آمریکا و امپریالیسم جدید که میخواهد امتیازات نفتی را از انگلیس بگیرد و به آمریکا بدهد معرفی میشود. ولی با روی کار آمدن قوام، حزب توده یکباره! کشف کرد که مصدق و جبهه ملی آمریکایی نیستند، بلکه نمایندگان بورژوازی ملی ایرانند و باید با نیروهای دموکراتیک (البته به سخن خودشان) جبهه واحد ضد استعمار تشکیل دهند. این پیشنهاد از طرف اکثریت جبهه ملی مورد استقبال قرار نگرفت ولی موجب باز گذاشتن دست حزب توده (که در آن موقع غیرقانونی بود) در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و حضور آنها در همه جا و مخصوصاً پردهداریهای مکرر علیه شاه و دربار و نیز تظاهرات غیرمذهبی در پیش روی روحانیان در قم و در راه قم و... شد. به طوری که در روز ۴ آبان ۳۱ که روز جشن تولد شاه بود در امجدیه در صف ورزشکاران یک نفر در برابر شاه بلند شد و انبوه تماشاچیان فریاد مرگ بر محمدرضا شاه پهلوی سر داد. اینگونه فعالیتها روز به روز شدت میگرفت. به طوری که در میان بسیاری از مردم متدین، اعم از سیاسی یا غیرسیاسی و طرفدار مصدق یا کاشانی یا مخالفان آنها این نگرانی پیدا شده بود که ایران در حال فرو رفتن در حوادث مهم پس از جنگ جهانی دوم، از جمله کودتای کمونیستها در چکاسلواکی و اروپای شرقی و به اصطلاح پشت پرده آهنین است. یکی از علل خاموشی مردمان متدین ولی وطندوست در حادثه ۲۸ مرداد همین ترس و نگرانی از رفتن ایران به پشت پرده آهنین بود و این ابدا مربوط به آقای کاشانی و اعوان و انصار ایشان نبود.
آنطور که گفته میشود و در تاریخ هم آمده است، آمریکا و انگلیس نقش اصلی را در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر عهده داشتند. آیا میتوان برای آنان در به قدرت رسانیدن قوامالسلطنه و تحولات ۳۰ تیر هم نقشی قائل شد؟
در مورد نقش انگلیس و آمریکا در به قدرت رسیدن قوام در خرداد و تیر ۱۳۳۱، بحث وجود دارد. به نظر من روی کار آمدن قوام، در درجه اول معلول «ساخت قدرت» در ایران بود. بر حسب موازین مشروطیت و قانون اساسی، قدرت در میان سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه تقسیم میشود. قوه مقننه مبعوث و منتخب مردم است. قوه مجریه مبعوث مسئول قوه مقننه است و قوه قضائیه هم، در بخشی منصوب قوه مجریه است ولی دارای مقررات و آیین خاص خود است که در عمل باید مستقل از قوای مجریه و مقننه باشد. این صورت تقسیم قدرت بود. ولی در ایران که دارای ساختار نیمه استبدادی و نیمه استعماری و نیمه فئودالی بود تقسیم قدرت عملی نبود. ارتش برای خود یک قدرت بود که گاه در مغایر قوه مجریه رسمی و قانونی، تابع دربار بود و دربار هم گرچه در قانون اساسی، شاه مقامی غیرمسئول شناخته شده ولی مرکز اصلی قدرت بود. از طرف دیگر خوانین و فئودالها هم گرچه جایگاهی در تقسیم قدرت قانونی نداشتند ولی عملاً از طریق نفوذ مالکین در انتخاب وکلای مردم در مناطق روستایی، نقش بسیار مؤثری در تعیین قوه مقننه داشتند. استعمار انگلیس هم از زمان قاجاریه، در درون مالکان نفوذ قابل توجه داشت. آمریکا، نقشی در میان مالکان نداشت و از طریق دربار و ارتش اعمال نفوذ میکرد.
در انتخابات دورۀ هفدهم در حالی که در اوج قدرت و محبوبیت جبهه ملی و دکتر مصدق صورت گرفت، با وجود آن دکتر مصدق خود به عدم دخالت دولت (قوه مجریه) در انتخابات اعتقاد داشت و به آن پایبند بود و «اللهیار صالح» وزیر کشور مصدق هم مردی مذهبی، با پرنسیب و لیبرال بود و صد درصد مخالف دخالت دولت در انتخابات بود. با وجود همه مراتب بالا، انتخابات دورۀ هفدهم در عمل طوری صورت گرفت که وقتی در خردادماه ۳۱ مجلس افتتاح شد ملاحظه شد که از ۹۶ نماینده منتخب، حدود ۶۰% از دشمنان جبهه ملی و ملی شدن نفت و مخالف شخص مصدق بودند. علت این امر آن بود که از تمام استانها و شهرستانهای مرزی کشور که در آن به بهانه امنیت، ارتش و فرمانده محلی آن خیلی قدرت داشتند، با دخالت ارتش نمایندگان مورد نظر ارتش و دربار انتخاب میشوند. چنان که دکتر سید حسن امامی، وابسته تمامعیار شاه، شیعه و سید و اصالتاً اهل زنجان ولی ساکن و شاغل تهران، از مهاباد کرد سنی مذهب با دخالت کاملاً اقتدارگرایانه فرمانده ارتش، با «۵۲ عدد رأی» به عنوان نماینده مهاباد انتخاب شد. همچنین مهدی میراشرافی اصفهانی و مدیر روزنامه آشتی فارس، از مشکین شهر ترک زبان انتخاب شد. در بسیاری از شهرهای غیرمرزی هم به دلیل غلبه و سلطه مالکان، که آرای کشاورزان منطقه خود را مینوشتند و به دست آنها رأی در صندوق میریختند، نمایندگان مالکان به جای نمایندگان رعایا و مردم شهر به مجلس میآمدند. حاصل این ترکیب نمایندگان منتخب دوره هفدهم این شد که طبق قانون انتخابات هیات رئیسه به عمل آمد و دکتر امامی رئیس مجلس شد، درحالیکه مرحوم کاشانی نماینده اول تهران و حسین مکی نماینده دوم و مرحوم رشاد نماینده سوم شده بودند و جایی برای دکتر امامی در میان مردم باقی نمانده بود، لذا همین مجلس و همین ترکیب و دربار مصدق را به عنوان نخستوزیری انتخاب کرد (چون از مردم میترسیدند و ترکیب فئودالی – استعماری به آنها آموخته بود که با احتیاط عمل کنند) اما مصدق که در میان تمام اعضای جبهه ملی و تمام فرهیختگان جامعه ایران تنها کسی بود که واقعیت ساختار قدرت در جامعه ایران را درک و کشف کرده بود، برای تصفیه ارتش از عناصر درباری و ضد ملی، خودش را به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد. ولی شاه این را نپذیرفت و لذا مصدق هم استعفا داد و مجلس یا آن ترکیب کذایی که منتظر چنین لحظهای بود بلافاصله قوام را کاندیدا و با تفاهم پنهانی با شاه قوامالسلطنه را به نخستوزیری منصوب کرد. قوام بلافاصله پس از حکم نخستوزیری بیانیه بسیار شدیداللحن شدیداً استعماری تحت عنوان کلی «کشتیبان سیاستی دگر آمد» صادر کرد. از آن لحظه بود که نیروهای جبهه ملی و آیتالله کاشانی به کار افتادند و در فاصله ۲۵ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در تشویق و هدایت مردم در راستای مخالفت با قوام فعالیت بسیار کردند. بنابراین نقش آمریکا و انگلیس، در روی کار آمدن قوام، نقش غیرمستقیم از طریق دربار و ارتش و نفوذ انگلیس در مالکان بود.
تاریخ میگوید آمریکا و انگلیس مخالف مصدق بودند به این دلیل که مصدق به نسبت حزب توده را آزاد گذاشته بود، چرا در این شرایط اتحاد شوروی که علیالقاعده مدافع حزب توده بود هیچ حمایتی از مصدق نمیکند؟
اینکه چرا شوروی در آن شرایط که حزب توده هم به نمایندگی بورژوازی ملی توسط جبهه ملی اعتراف کرده بود، به حمایت از مصدق برنخاست، این بود که شوروی تحت رهبری استالین به هیچوجه اصولی و مردمی نبود، بلکه کاملاً قدرتطلب و فرصتطلب بود. در آن شرایط که غرب به خصوص آمریکا مجهز به سلاح اتمی شده و بر شوروی تفوق مسلحانه داشتند، شوروی مصلحت نمیدید کاری کند که آمریکا و انگلیس برآشوبند.
به طور کلی واکنش آمریکا و انگلیس در قبال ۳۰ تیر چه بود؟
واکنش انگلیس کاملاً منفی بود زیرا انگلستان، چه در دولت (اتلی) و چه در دولت محافظهکار (چرچیل و ایدن) شدیداً و قاطعانه معتقد بود که تا مصدق بر سر کار است، امکان حل مساله نفت به نفع انگلستان وجود ندارد و به هر قیمت، مصدق باید برکنار شود. و لذا با ۳۰ تیر و اینکه مصدق مجدداً با اختیارات ویژه سر کار آمد و وزارت دفاع را نیز برعهده گرفت طبیعتاً مخالف بود. حتی آمریکا چندان متمایل به برکناری مصدق نبود، اما انگلستان، آمریکا را راضی به کودتا علیه مصدق کرد. حتی حسین مکی در کتاب خاطرات سیاسیاش مینویسد: هندرسن سفیر (انگلیسیتبار) آمریکا، به مصدق، جدایی یارانش از جمله حسین مکی، کاشانی، بقایی و حائریزاده را القا کرد. بر همه معلوم است که انگلیس مخالف بود اما شوروی به دلیل فرصتطلبیاش و ترس از آمریکای صاحب بمب اتمی، در مورد مصدق کاملاً ساکت بود و حتی ۱۲۰ تن طلا از طلب ایران بابت کرایه حمل سلاحهای آمریکایی از جنوب ایران به شوروی را که حق مسلم ایران بود و مصدق هم در تنگنای شدید مالی قرار داشت به دولت ایران نداد ولی به دولت پس از کودتا پرداخت کرد.
آنچه که پس از ۳۰ تیر پدیدار شد این بود که همه در ایران و جهان یعنی از یک سو شاه و طرفدارانش و از آن سو هم انگلیس، متوجه شدند آیتالله کاشانی قدرت و توان تغییر، رهبری و به صحنه کشاندن مردم را دارد. اینطور نیست؟
انگلیس هدفش منوط به برکناری مصدق بود، نه روی کار آوردن آیتالله کاشانی که مورد تردید بود. انگلستان از مرحوم کاشانی استفاده منفی کرد یعنی در راستای تضعیف اقتدار مصدق. در کتاب «درباره کودتای ۲۸ مرداد» اثر تحقیقی گازیورسکی و کتاب «تاریخ جنبش ملی شدن نفت» اثر شادروان سرهنگ نجاتی، آمده است که انگلستان به وسیله عوامل خودش، از جمله (احمد آرامش) به آیتالله کاشانی کمک میکرد. ولی انگلیس خیلی به خود مرحوم کاشانی هم اعتماد نداشت تا بخواهد او را بر سر کار آورد. کاشانی، کاری که از بهمن ۱۳۳۱ به بعد کرد، اولاً نزدیک شدن به دربار و شاه بود به طوری که در نهم اسفند تحت این عنوان دروغین که مصدق میخواهد شاه را از ایران بیرون کند، در حادثه نهم اسفند و حمله به خانه مصدق شرکت کرد، از طرف دیگر مرحوم کاشانی در مقام رئیس مجلس «زاهدی» را که دست داشتن او در جریان ربودن و قتل سرتیپ افشارطوس روشن شده بود به بستنشینی در مجلس اجازه داد و زاهدی از همان مجلس تحت ریاست آقای کاشانی!! تمام تحرکات و زد و بندها با آمریکاییها را به وسیله پسرش اردشیر، هدایت کرد. بنابراین نه انگلستان و نه شاه سیاست خود را تغییر نداد، بلکه این مرحوم کاشانی بود که سیاست خود را به سمت آنها تغییر داد. به عنوان مثال شمس قناتآبادی، رئیس دفتر دستگاه کاشانی، به ملکه مادر که مثل اشرف پهلوی از دشمنان مصدق بود و همشیره شاه را به خصومت با مصدق تشویق و تحریک میکرد آنقدر نزدیک شده بود که بعداً با او ازدواج کرد!
به طور کلی شرایط نیروهای ملی پس از ۳۰ تیر چگونه شد؟
شرایط نیروهای ملی پس از ۳۰ تیر به طور کلی تفرقه و جداییهای روزافزون بود. ابتدا بقایی و حائریزاده و مکی و سپس کاشانی از مصدق جدا شده و در صف دشمنان او قرار گرفتند. بعداً «یوسف شاد» که آدم خوشنامی بود نیز از مصدق جدا شد ولی در صف دشمنان او جا نگرفت، آنگاه در داخل حزب زحمتکشان بین بقایی و طرفدارانش با خلیل ملکی و طرفدارانش جدایی و خصومت افتاد، ملکی حزب نیروی سوم را تشکیل داد که حزب نسبتاً منسجم و سازمانیافتهای بود ولی به هر حال وارث یک تفرقه در صفوف طرفداران مصدق و جبهه بود. رویهمرفته جناحهای فعال و اثرگذار جبهه ملی از آن زمان از مصدق جدا شدند و به همین نسبت در صفوف ملت تفرقه افتاد. برخی نیز ماندند مثل حزب ایران، دکتر شایگان، محمود نریمان، حزب ملت ایران و داریوش فروهر. به قول مرحوم مهندس بازرگان، با کودتای ۲۸ مرداد خدا به داد جبهه ملی و آبروی آن رسید، چون در غیر این صورت به زودی تفرقه یا جدایی جدیدی در جبهه ملی پیدا میشد!
نظر شما :